بازگشت

مفهوم آزادي در غرب


مفهوم اوليه آزادي در اروپا عبارت بود از آزادي از قانون ؛ قانوني كه سنت ها و آداب و رسوم اجتماعي ريشه دار و ظاهراً نازدودني را نيز در بر مي گرفت . تئوري ها و مكاتب «خردگراي » قرون هفدهم و هجدهم مخالف قوانين و سنت هاي پر دامنه و تبعيض آميزحاكم بر جامعه و اقتصاد بودند ولي با نفس قانون مخالفتي نداشتند. با حكومت مطلقه و دخالت زياد دولت در امور اجتماعي و اقتصادي مخالف و طرفدار حق پيروي از منافع فردي و برابري در برابر قانون بودند.

بعدها انديشمندان غرب ديدگاه اوليه آزادي را با تمسخر توصيف كردند، براي مثال تامس كاريل عبارت «هرج و مرج به علاوه پاسبان » را به كار برد. جان استوارت ميل تعبير آنان را از قانون و آزادي به صورت زير خلاصه كرد «آزادي يعني پيروي از منافع شخصي تا جايي كه ديگران را از اين آزادي محروم نكند».

با بررسي آثار انديشمندان غرب مي توان پي برد كه نخستين عنصري كه مفهوم آزادي را به وجود آورد، نبود خود كامگي است ، اگر قدرت فقط بر اساس قانون اعمال شود افراد در امان خواهند بود، اما بايد از آدميان بر حذر بود و چون هيچ فردي آن قدر با فضيلت نيست كه قدرت مطلق را در دست داشته باشد و فاسد نشود نبايد به هيچ كس قدرت مطلق داد، پس مي بايست قدرت باز دارنده قدرت باشد، بايد مراكز تصميم گيري ،ارگان هاي سياسي و اداري متعدد باشند تا بتوانند متعادل كننده يكديگر باشند و از آن جاكه همه آدميان در حاكميت شريكند لازم است كه اعمال كنندگان قدرت به نحوي نماينده و برگزيده فرمانبرداران باشند، به عبارت ديگر آزادي در گرو اجراي قانون و نبود استبداد معنا پيدا مي كند.

بر همين اساس منتسكيو (انديشمند فرانسوي ) مهمترين اثر خود را به نام «روح القوانين » تدوين كرد. البته مفهوم آزادي در نگاه وي ابهام آميز است از يك طرف او معتقد است كه «آزادي يعني قدرت قانون » و از طرف ديگر مي گويد «آزادي يعني همان ايجاد تعادل اجتماعي و طبقاتي ». به بيان ديگر منتسكيو معتقد به آزادي از نوع الگوي اشرافي مي باشد.

جان لاك به نبرد با استبداد برخواست و ليبراليسم را به نحوي جديد تفسير كرد و آزادي را در چهارچوب به رسميت شناختن مالكيت معنا كرد. او وظيفه حكومت را حفظ آزادي و تأمين منافع فرمانبرداران مي دانست .

در ميان انديشمندان غربي آيزا برلين مباحث جامع تري روي آزادي انجام داده ، به نظر او، در ميان معاني گوناگون آزادي دو معنا از همه مهم تر و برجسته تر بوده است ، آزادي مثبت و آزادي منفي . منظور از اين دو تعريف اين است كه كداميك از آنها معناي راستين آزادي را دربر دارد. آزادي مثبت درنظر برلين چند معنا دارد، همين تعدد معاني ، مسأله تقابل آزادي مثبت با آزادي منفي و به طور كلي بحث او را مبهم كرده است . آزادي مثبت از نظر وي گاهي به معناي خود مختاري فردي و در جاي ديگر به مفهوم عمل برحسب مقتضيات عقل و و گاهي به معناي حق مشاركت در قدرت عمومي به كار رفته است .

برلين درباره آزادي مثبت به طور كلي چنين مي گويد: «معناي مثبت آزادي ازخواست فرد براي خود مختاري برمي خيزد. آرزوي من اين است كه زندگي و تصميمات من متكي بر خودم باشد نه بر نيروهاي خارج از من . مي خواهم ابزار اراده خودم باشم نه اراده ديگران . مي خواهم كارگزار باشم نه كار پذير و به موجب دلايل و اهداف آگاهانه اي عمل كنم كه از آن ِ خود من است نه به موجب عواملي كه از خارج بر من اثر مي گذارد.مي خواهم كسي باشم نه هيچ كس ، كارگزار و تصميم گيرنده باشم نه اين كه برايم تصميم بگيرند. خود گردان باشم نه اين كه ديگران با من چنان رفتار كنند كه گويي شي ء يا حيوانم يا برده اي عاجز از ايفاي نقش انساني خود؛ يعني اين كه بتوانم اهداف و شيوه هاي رسيدن به آن ها را در ذهن خود تصور كنم . اين دست كم بخشي از معناي عقلاني بودن انسان است ».

همان گونه كه در بالا به صورت مختصر اشاره شد مفهوم آزادي در ميان انديشمندان غربي مبهم و بعضي مواقع متناقض مي باشد. البته چالش هاي زيادي درمورد آزادي وجود دارد كه هنوز جواب جامعي به آنها داده نشده است ، مانند رابطه علم وآزادي ، دينداري و آزادي ، حداقل و حداكثر آزادي و... كه مجالي براي بحث و بررسي آنها در اين مقاله نيست .