بازگشت

محبت و دوستي با خداوند


همه كس بايد خداي را دوست بدارد بلكه تمام كساني كه خداوند را پذيرفته و به وجود

لايتناهي وي معتقدند مدعي دوست داشتن وي هستند كه وجه آن نيز آشكار است. خداي بزرگ قدرت مطلق، علم مطلق، حيات مطلق و بالاخره حسن مطلق است و ذره اي نقص و شائبه در او راه ندارد، و بالبداهه هر آنچه حسن مطلق باشد در حد اعلاي محبوبيت و مطلوبيت است، زيرا هر كس حسن و نيكويي را با فطرت و وجدان خود لمس نموده و مجذوب آن مي گردد. پس همه كس دعواي دوستي با خداوند را دارد و از آن دم مي زند و به آن معترف است و معتقد. بلكه عارفان و صوفيان تا آنجا پيش رفته اند كه دوستي هر چيز را دوستي خداوند انگاشته و مرجع نهائي همه حسن ها و زيبائيها را حسن مطلق و ذاتي معشوق حقيقي و معبود واقعي (خداوند) مي دانند و يكي از معاني جمله معروف (لو ادليتم بحبل الي الارضين السفلي لهبط الي اللَّه) را همين معني مي شمرند. البته در مرحله عينيت و عمل بايد اين ادعا يعني دعوي دوستي با خدواند، به منصه اثبات برسد وگرنه همچون ديگر ادعاهاي تهي از واقعيت بلكه از آنها هم بدتر خواهد بود، و در اثبات اين ادّعا، مهم آن است كه خود خداوند كه محبوب واقعي است آن را بپذيرد و بر آن صحه گذارد.



و كل يدعي وصلا بليلي

وليلي لا تقر لهم بذاكا



اذا طلع الصباح و غار نجم

تبين مَن بكي ممن تباكي



و روشن است كه مهمترين نشانه صدق اين ادعا آن است كه همه گام ها در راه رضاي دوست برداشته شود و انسان عاشق و محب هيچ گونه حركت و سكون، تكلم و سكوت و قيام و قعودي جز آنچه مورد رضاي پروردگار است نداشته باشد، و اين نعمتي عظيم و موهبتي ارزنده است در وجود دارندگان آن و طبيعي است هر چه علاقه وحب بنده به خدا بيشتر و قوي تر باشد دليل معرفت و شناخت و قرب بيشتر به ذات اقدس او خواهد بود، و لذا عارفان و سالكان راه دوست خداي را بهتر شناخته و به سمت و سوي وي بيشتر راه يافته اند، زيرا اينان با اشراقات قلبي و الهامات دروني توانسته اند دريچه اي در مقابل خود بگشايند و سري بكشند به آنچه كه در وصف نايد و در شرح نگنجد، و با دليل ها و برهان هاي خشك منطقي و فلسفي و فرمول هاي رياضي و علمي به تحرير و تقرير نيايد. آري اينان از همه كس بيشتر عاشق خدايند و به سوي وي پر و بال مي گشايند. در روايتي كه هر چند از نظر سند بر اساس دراية الروايه محل بحث و گفتگو است اما به لحاظ نكات عرشي و حقايق عرفاني بلندي كه در آن هست نمي توان به سادگي از آن گذشت و از متن و محتواي و زيباي آن به آساني چشم پوشيد، آمده است كه خداوند متعال فرمود: «من طلبني وجدني و من وجدني عشقني (يا: من وجدني احبني) و من احبني عشقني و من عشقني عشقته و من عشقته قتلته و من قتلته فعليّ ديته و انا ديته (و يا: و من عليّ ديته فاناديته) [1] .

هر كه به جستجوي من بر آيد مرا مي يابد و هر كه مرا پيدا كند دوستم خواهد داشت و هر كه من را دوست بدارد عاشق و شيفته من خواهد شد و هر كه چنين باشد من نيز عاشق او خواهم بود و هر كه من عاشق او باشم در اين راه او را خواهم كشت و شهيد عشقش خواهم نمود و هر كه از سوي من شهيد عشق شود خونبهاي او بر عهده من خواهد بود و من خود ديه و خونبهاي وي هستم (و به كمتر از اين براي وي راضي نيستم). ديه چيزي است كه در آخرين مرحله دريافت مي شود و آخرين موجودي و دريافتي است و تنها موجودي عاشق، خداست و بس. اين است كه عاشقان و عارفان راستين از همه خداشناس ترند، و با اين موجودي و سرمايه بزرگ، از همه ثروتمندتر و غني تر. و اين است كه رسيدن به اين مقام والا به سادگي حاصل نشود و با ادعا ثابت نگردد. حال بنگريم كه عشق و شيفتگي حضرت اباعبدالله الحسين (ع) به مقام ربوبي و ذات اقدس الهي چگونه بوده است.


پاورقي

[1] کلمات مکنونه، تأليف مولي محسن فيض کاشاني، چاپ سنگي صفحات 76 و 75؛ همچنين بنگريد: به المنهج القوي، ج 4، ص‏398، به نقل احاديث مثنوي، چاپ دوم، ص 134: من احبني قتلته و من قتلته فانا ديته.