بازگشت

يوسف و حسين


هنگامي كه برادران حسود، ميان يوسف و پدرش جدايي افكندند و نقشه ي كشتن او را كشيدند، يكي از آنان گفت: «يوسف را نكشيد و او را در نهانگاه چاه بيفكنيد،» و چنين كردند، اما يوسف پرشكوه كربلا را پس از به شهادت رساندن تمامي ياران، فرزندان، برادران و... و پس از وارد ساختن زخم هاي عميق و بسيار بر پيكرش كه هر كدام از آنها براي شهادتش كافي بود، ناگهان همگي سپاه شوم اموي فرياد كشيدند كه: «حسين را دسته جمعي بكشيد.» اينجا بود كه گروهي براي كشتن آن حضرت، و گروهي براي بريدن سر مطهرش هجوم آوردند و پس از شهادت پرشكوهش، شقاوت هايي بر آن پيكر مطهر روا داشتند كه قلم از ترسيم آن ناتوان است. [1] .

كاروانيان يوسف پيامبر را پس از افكندن در نهانگاه چاه، يافتند و با خود بردند و براي فروش در بازار مصر گرداندند، و يوسف كربلا را نيز پس از شهادت در حالي كه پيكرش بر روي خاك بود، سر مقدسش را بر فراز نيزه هاي بيداد در كوفه، شام، بازار و كوچه هاي آن شهرها، بزدلانه و شقاوتمندانه گردانيدند. [2] .

يوسف پيامبر را به ضرب زور به دربار پادشاه مصر بردند، اما پس از مدتي مورد احترام او قرار گرفت و امانتدار او شد، اما سر مقدس يوسف كربلا را به بارگاه ديكتاتور سفاكي بردند كه به جنايت خويش افتخار مي كرد و بر سيد و سالار شهيدان اهانت روا مي داشت و بر لب و دندان او چوب بيداد مي نواخت. [3] .



پاورقي

[1] بحارالانوار، ج 45، ص 55.

[2] بحارالانوار، ج 45، ص 115 و 126.

[3] بحارالانوار، ج 45، ص 132 و 133.