بازگشت

وه! از اين سرانجام خوش


آري! نداهاي ياري طلبانه ي آن حضرت در راه مكه و كربلا در دل هاي زنگار گرفته ي مردم، اثري نداشت.تنها مردي بزرگ به نام زهير دگرگون شد و به اردوگاه نور پيوست.

زهير، در ميان گروهي بود كه در منزلگاه هاي بين راه از كاروان آن حضرت دوري برمي گزيدند تا نداي دادخواهي پيشواي انسانيت را نشنوند و چشم شان بر چشمان حسين عليه السلام نيفتد؛ اما در يكي از منزلگاه ها كه آنان در نقطه اي دور از اردوگاه امام، مشغول خوردن غذا بودند، بناگاه سفير آن حضرت وارد شد و پيام حضرت را - كه زهير را به ديدار او فرامي خواند - ابلاغ كرد.

آنان حيرت زده هر چه در دست داشتند به زمين ريختند و ساكت شدند، اما همسرش پيش آمد و گفت: «سبحان الله! پسر پيامبر تو را دعوت نموده و تو پاسخ مثبت نمي دهي؟ كاش سخن آن گرامي را از نزديك مي شنيدي.»

زهير به پا خاست و به محضر آن حضرت شرفياب شد، اما اندكي بعد، با چهره اي شكوفا و شادمان بازگشت و دستور داد خيمه اش را در كنار اردوگاه نور برافراشتند و با يك دنيا صفا و مهر، همسرش را وداع كرد و از او جدا شد تا مبادا بيدادگران بر او حادثه اي بسازند و گفت:

«گرامي همسرم! من همراهي و همگامي حسين عليه السلام را بر جهان و جهانيان برگزيدم و جان در گرو عشق او نهادم....»

ثروت خويش را به همسرش هديه كرد و او را به كسانش سپرد، اما آن بانوي نوانديش و روشنفكر و باايمان گريست و ضمن بدرقه او، پرشور و پراخلاص از او پيمان گرفت تا در روز رستاخيز و در حضور نياي بزرگ حسين عليه السلام او را فراموش


نكند.

او به يارانش گفت: «من راه حسين را برگزيدم هر كس كه مي خواهد با ما باشد و هر كس حاضر نيست لحظات جدايي است.»

آن گاه گفت: «هان اي مردم! ما در يكي از پيكارها بر ضد دشمنان حق و عدالت بر آنان يورش برديم و پس از تحميل شكست به آنان، غنائم بسياري گرفتيم.»

سلمان گفت: «آيا به پيروزي و غنائمي كه اينك خدا به شما ارزاني داشت، شادمانيد؟» گفتيم: «آري!» گفت: «هنگامي كه برخي از شما سالار جوانان خاندان محمد صلي الله عليه و آله و سلم را درك نموديد و با او بر ضد شرك و زندقه و ستم و بيدادي كه ستار اسلام بر تن نموده است پيكار كرديد، از امروز شادمانتر خواهيد بود....»

و آن گاه زهير خدانگه دار گفت و همچنان با حسين عليه السلام بود تا به فوز شهادت با او نايل آمد. [1] .

4- چهارمين نداي حق طلبانه و ياري خواهانه ي خويش را متوجه مردم بصره ساخت و ضمن گسيل سفيراني به سوي آنان پيام هاي خويش را بدانان ابلاغ كرد كه يكي از آنها اين گونه بود:

بسم الله الرحمن الرحيم

از حسين به سوي سران و بزرگان شهر بصره:

مردم بصره! من شما را به سوي خدا و تعاليم آسماني او دعوت مي كنم و به سوي پيامبرش فرامي خوانم و اين كه سنت و سيره ي عادلانه و بشردوستانه و آزاد منشانه ي پيامبر از ميان رفت و بدعت هاي زشت و ظالمانه و استبدادي جاهلي حاكم شد؛ اگر دعوت توحيديم را پاسخ گوييد و فرمانبرداري در راه حق نماييد، شما را به راه رشد و پيروزي رهنمون خواهم شد.والسلام. [2] .

با رسيدن پيام، يكي از شيعيان، سران چند قبيله ي بزرگ، از جمله تميم، قحطبه و بني سعد را گرد آورد و ضمن سخناني پرشور و پرمحتوا آنان را اندرز داد و گفت: «هان اي سران قوم! اين حسين است، پيشواي عدالت! فرزند گرامي پيامبر! قهرمان محبوب و پرشرافت! و بزرگمردي با اصالت و ريشه و صاحب رأي بلند و استوار.


ارزش هاي والاي او وصف ناپذير و دانشش بي كرانه و پايان ناپذير است، بدو حجت خدا بر شما تمام و موعظه و اندرزش رساست....

هان اي بزرگان بصره! شما در جنگ جمل گناهي بزرگ بر دوش كشيديد، اينك آثار سياه آن را با ياري فرزند گرانقدر پيامبر، از چهره خود بشوييد و غبار آن را بزداييد.»

شوري پديد آمد، نداي او را پاسخ مثبت دادند و آهنگ حركت به سوي حسين عليه السلام كردند، اما دريغا كه پس از آمادگي نفرات و تجهيزات و آهنگ حركت، خبر جان سوز شهادت پيشواي عدالت همه را به سوگ نشاند. [3] .

5- پنجمين نداي ياري طلبانه ي خويش را متوجه مردم كوفه ساخت و اين هنگامي بود كه هنوز خبر شهادت سفير گرانقدرش مسلم و جنايت رژيم اموي را در آنجا دريافت نكرده بود در نامه اش به مردم كوفه نوشت:

بسم الله الرحمن الرحيم

اما بعد: هان اي مردم مسلمان! شما مي دانيد كه پيامبر گرامي فرمود:

«هر كس زمامدار بيدادگري را بنگرد كه حرام خدا را حلال مي كند، عهد او را مي شكند با سيره و سنت پيامبر مخالفت مي ورزد در ميان مردم به گناه و استبداد حكومت مي كند - و اين نظاره گر بر اين فجايع - با گفتار و كردارش براي تغيير روند جامعه و تاريخ و اصلاح امور گامي برندارد بر خداست كه او را از همان راهي وارد دوزخ سازد كه زمامدار ستمكار را.» و اينك شما اي مردم! نيك مي دانيد كه رژيم اموي و گردانندگان آن فرمانبرداري شيطان را برگزيده و از اطاعت خداي پرمهر روي برتافته و تبهكاري را در اركان و ابعاد و قلمرو اسلامي آشكار ساخته و مقررات خدا را تعطيل نموده، قدرت و ثروتهاي ملي را به انحصار خويش گرفته، حلال خدا را حرام و حرام او را حلال ساخته اند و من در اين شرايط زشت و ظالمانه حاكم بر جامعه، به خاطر اين كه فرزند پيامبرم و از همگان بدو نزديكتر، براي امر به معروف و نهي از منكر و هشدار به حكومت و به راه حق دعوت كردن آن و نجات اسلام و


جامعه از همگان سزاوارترم.

علاوه بر اين واقعيات و دلايل قيام اصلاحي من، نامه ها و پيام هايي كه از شما به دست من رسيده و پيك هايي كه از جانب شما، به سوي من شتافته كه شما با من بيعت نموده ايد و پيمان بسته ايد كه مرا در برابر دشمن تجاوزكار تنها مگذاريد و از ياري حق و عدالت دست برنداريد، هم اكنون اگر همچون روز دعوت و پيام، بر عهد خود وفادار باشيد به نيك بختي دست يافته و به رشد و فلاح رسيده ايد، چرا كه جان و سرنوشت من با جان و سرنوشت شما گره خورده و سرنوشت فرزندان و بستگانم نيز به حكم اسلام و قرآن با سرنوشت خاندان و فرزندان شما گره خورده است و قيام و فداكاري من براي نجات اسلام و مسلمانان براي شما الگوست و بر شماست كه از من پيروي كنيد.

اما اگر عهد خود را شكستيد و بر بيعت خويش پايداري و پايمردي نورزيديد، خداي را سوگند كه اين عهدشكني شما نيز سابقه دار است و پديده ي جديدي نيست، شما با پدر و برادر گرانقدر و نماينده ام مسلم، اين گونه عمل كرديد، از اين پس، هر كس كه به حرف شما اعتماد كند اوست كه فريب خورده است.شما مردمي هستيد كه در راه كسب ارزش هاي اسلامي خويش راه خطا پيموده و بهره ي خويش را به رايگان از كف داده ايد و آگاه باشيد كه هركس پيمان شكني كند، بر ضد خويش كرده است و به زودي خداوند مرا از ياري شما بي نياز خواهد ساخت....»


پاورقي

[1] بحارالانوار، ج 44، ص 371.

[2] تاريخ طبري، ج 5، ص 357.

[3] بحارالانوار، ج 44، ص 337 - 340.