بازگشت

بهانه تراشي مرد بي توفيق


دقت در شرايطي كه آن حضرت در آن قرار گرفته بود، نشانگر عظمت فاجعه است و بدتر از آن اين بود كه گاه آن گرامي برخي از افراد و دسته جات را مي ديد كه به مجرد ديدن كاروان نور در پيشاپيش خود از راه، انحراف مي جسته و به سوي ديگر مي رفتند تا سالار انسانيت آنان را نبيند و آنان را به ياري حق فرانخواند، همان گونه كه اتفاق افتاد و دردناك تر از همه ي اينها، بهانه تراشي عبيدالله بن حرّ در پاسخ دعوت ياري خواهانه آن حضرت بود.

هنگامي كاروان نور به نقطه اي به نام قصر بني مقاتل رسيدند و براي استراحت فرود آمدند، در آنجا خيمه اي را برافراشته ديدند كه معلوم شد از آن عبيدالله است.

حسين عليه السلام او را به نزد خويش دعوت كرد، اما هنگامي كه سفير آن حضرت پيامش را ابلاغ كرد آن مرد گفت: «انا لله و انا اليه راجعون» و اضافه كرد: «من بدين خاطر از كوفه خارج شدم، كه خوش نداشتم در آنجا باشم و حسين عليه السلام وارد كوفه گردد، نه ديدار آن حضرت اينك براي من ميسر است و نه آمدن او به خانه من.»

جريان به حسين عليه السلام گزارش گرديد و خود برخاست و به خيمه ي عبيدالله رفت، پس از سلام و جواب... او را به ياري حق و عدالت و مبارزه با ستم و اختناق و مذهب سالاري هراس انگيز و دروغين اموي فراخواند كه بار ديگر همان توجيه را مطرح ساخت.

حسين عليه السلام فرمود: «عبيدالله! تو در زندگي خويش خطاها و گناهاني مرتكب شده اي، اينك اگر به راستي بازگشت به سوي خدا نكني، مورد بازخواست خواهي بود.پس، بپا خيز و به ياري حق شتاب كن تا در پيشگاه خدا مورد شفاعت پيامبر قرار گيري.»

اما آن نگونبخت ضمن بهانه تراشي، شانه از زيربار مسئوليت تاريخي و اسلامي


و انساني خويش، خالي كرد و گفت: «اگر به ياري تو برخيزم، نخستين قرباني خواهم بود، ولي اين مركب خويش را تقديم شما مي كنم كه تاكنون به وسيله ي آن آهنگ هر چه كردم بدان رسيدم و هر گاه مورد سوء قصد قرار گرفتم، به وسيله ي آن نجات يافتم.»

حسين عليه السلام از او روي گردانيد و فرمود: «نه به تو نيازي داريم و نه به مركبت، چرا كه من گمراهان نگونبخت را به ياري خويش نمي گيرم.

«... و ما كنت متخذ المضلين عضدا.» [1] .

پس، اينك كه نه يار مايي و نه بر ضد ما، از اينجا دور شو؛ چرا كه هر كسي نداي دادخواهي و درماندگي ما را بشنود و به ياري ما نشتابد، خداوند او را بر چهره اش به آتش دوزخ سرنگون خواهد ساخت.» و بدين ترتيب او را ترك كرد و رفت. [2] .

اما اين عنصر دنياپرست و سياست باز، پس از چندي از سست عنصري خود، سخت پشيمان شد، به گونه اي كه جانش به لب رسيد و تا پايان عمر بر خود دريغ مي خورد و زمزمه مي كرد:



فيا لك حسرة مادمت حيا

تردد بين حلقي و التراقي



حسين حين يطلب بذل نصري

علي أهل الضلالة و النفاق



غداة يقول لي بالقصر قولا

أتتركنا و تزمع بالفراق



و لو أني اواسيه بنفسي

لنلت كرامة يوم التلاق



مع ابن المصطفي نفسي فداه

تولي ثم ودع بانطلاق



فلو فلق التلهف قلب حي

لهم اليوم قلبي بانفلاق



فقد فاز الاولي نصروا حسينا

و خاب الاخرون اولوالنفاق [3]



چه دريغ و افسوس غمباري تا زنده هستم گريبانگيرم شده و پيوسته گلويم را مي فشارد.

حسين پيشواي عدالت از من دعوت كرد تا او را در راه حق و بر ضد ستم و گمراهي و نفاق ياري رسانم.

آن گاه كه در آن منزلگاه مي فرمود: «عبيدالله! آيا ما را ترك نموده و آهنگ فراق كرده اي؟»

اگر با جان و همه وجودم با او همكاري مي كردم، آري! با او، با پسر پيامبر، كه


جانم فدايش باد، بي ترديد در روز رستاخيز به مقام پرشكوهي نائل آمده بودم.

اما چه سود كه من دعوت او را بي پاسخ نهادم و او بر ما پشت كرد و ما را وداع نمود و با شتاب رفت.

اگر شور و شوق و سوز و گداز قلب زنده اي را مي شكافت بي ترديد قلب من تاكنون شكافته شده بود.

به راستي كه گروهي حسين عليه السلام را ياري كردند و برنده شدند و گروهي ديگر سخت باختند و به نفاق درغلطيدند.


پاورقي

[1] سوره ي کهف، آيه 51.

[2] بحارالانوار، ج 44، ص 379.

[3] بحارالانوار، ج 45، ص 354.