بازگشت

يك واقعيت فطري


نوع ديگر گريه، همان گريه اي است كه انگيزه و دليل آن نامفهوم و ناشناخته است و اين نيز به چند گونه است:

1- حقيقت اين است كه هر خضوع و خشوع قلب و شكستگي دل و غم و اندوهي كه به انسان عارض مي گردد، بازگشتگاه همه، حسين عليه السلام است كه در جاي خود خواهد آمد.

2- رقت قلب بر آن حضرت يك واقعيت فطري و قطعي است كه خداوند انسان ها را بدان اساس آفريده است، با اين فرق كه دوستانش آگاهانه سوز دل خويش را بر او نثار مي كنند و دشمنانش بدون توجه، به گونه اي كه در اوج غفلت از حق، حقايق را به زبان مي رانند و اين رقت قلب فطري را ناخواسته به زبان مي آورند، درست همانند فطرت خداجويي، كه در عمق جان انسان ها تعبيه شده است.

در اين مورد مي توان به گريه ي پليدترين دشمن او يزيد، اشاره كرد كه چگونه به هنگامي كه هند، سر مقدس حسين عليه السلام را ديد و از شهادت او آگاه شد و ضجه هاي جانخراش سر داد، يزيد نيز با او همكاري كرد، [1] و نيز به گريه ي معاويه، بر اميرمؤمنان مي توان اشاره كرد.

در طرح اين نوع گريه و رقب قلب، لازم نيست بگوييم بياييد بر كدامين مصيبت گريه كنيد، نه! بلكه با قطع نظر از همه ي آنچه گذشت و با اين تصور كه نه، حسين عليه السلام را مي شناسيد و نه با حقوق و همبستگي و صفات برجسته ي انساني و بزرگي و بزرگ منشي او آشنا هستيد و با اين تصور كه گريه بر او، نه پاداشي دارد و نه اقتداي به ديگري است.


آري! تنها با مراجعه به فطرت خويش بينديشيد كه چه احساسي نسبت بدو داريد؟ آيا با نگرش بر فاجعه ي كربلا، دل شعله ور و قطرات اشك بدون اختيار بر گونه ها جاري مي گردد يا نه؟

3- نه تنها فطرت انساني بدون اختيار متوجه حسين عليه السلام مي گردد و سوز دل و قطرات اشك نثارش مي كند، بلكه گاه با وجود خودداري از هر نوع اظهار علاقه و پايمال ساختن نداي فطرت و تعمد بر دشمني لجوجانه و كينه توزانه با آن حضرت و تحريك نفس بر ايستادگي در برابر او، باز هم دل براي او شعله ور مي گردد و سيلاب اشك بر گونه ها، جاري.

نمونه ي بهت آور اين نوع گريه بر حسين عليه السلام گريه فرمانده كل سپاه اموي، [2] و گريه ي عناصر سنگدل و شقاوت پيشه اي چون خولي و اخنس، رباينده ي گوشواره ي دختر خردسالش فاطمه [3] و گريه ي همه ي سپاه اموي است كه با وجود تلاش در جهت كينه جويي و دشمني با آن حضرت و با وجود ناسازگاري مأموريت شوم آنان با ابراز محبت و نشان دادن تمايل به سوي او و با وجود تلاش در خودداري از رقت قلب و گريه بر او، باز هم شرايطي براي آنان پيش مي آمد و وضعيتي دست مي داد كه همان حالت فطري مورد اشاره، بر همه ي موانع حتي به شقاوت و پليدي دروني و كفر و نفاقشان غلبه مي كرد و ناخواسته بر او سوز دل و قطرات اشك نثار مي كردند و بر كرامت و شهامت و روح بلندش تحسين مي نمودند.

براي شناخت اين حالت غمبار و گريه آور، شما خود را درصدد دشمني با كسي تصور كنيد و از هر نوع مهرورزي بدو خودداري ورزيد و در همان حال نمونه ي بيدادگري و قساوتي را كه در حق حسين عليه السلام روا داشتند، در مورد دشمن مورد اشاره خود بشنويد، خواهيد ديد كه ناخواسته رقب قلب بر شما غلبه مي كند و سيلاب اشك، شما را امان نخواهد داد.

اينك، ما به برخي از وحشيگري هايي كه در مورد او روا داشتند اشاره مي كنيم و از شما براي سوگواري و گريه بر او هم دعوت نمي كنيم بلكه تقاضا مي كنيم كه از مهر ورزيدن بدو هم به شدت خودداري ورزيد و سرسختانه در برابر سوز دل و جريان اشك ديدگانتان شكيبايي پيشه سازيد.با اين وصف بنگريد كه آيا مي توانيد


از نثار اشك و مهر و درود و تحسين بر او خودداري كنيد؟ براي نمونه:

1- شما شرايط قهرمان بزرگي را در نظر بگيريد كه در ميدان نبرد نابرابر با يكهزار و پانصد زخم كاري بر پيكر و با سر شكافته، ايستاده است، ظاهر و برون قلبش به ضرب گلوله هاي ستم، چاك خورده و درونش از نگرش بر خاندان محاصره شده اش.به ظاهر قلبش از تشنگي شعله ور است و به واقع از جدايي و ترك عزيزانش در آن شرايط سخت.

و در همان وضعيت كه براي رفع عطش آبي مي خواهد با شمشير بر گلويش مي زنند.

آيا مي توان با شنيدن اين فاجعه ي غمبار، از گريه خودداري كرد؟ فرمانده ي كل سپاه يزيد با ديدن اين منظره ي دلخراش به قدري بي اختيار گريست كه قطرات اشك، موهاي صورتش را تر كرد.

2- شرايط غمبار ديگر اين بود كه بانوان حرم و خاندان وحي را با سرهاي نوراني مردانشان به بارگاه ستم اموي وارد كردند، سرها را در برابر ديدگان يزيد نهادند و زنان و دختران را بسان شيرهاي به زنجير كشيده شده در برابر او نگاه داشتند؛ منظره ي شوم و شرم آوري پديد آمد، به گونه اي كه رقت قلب بر قساوت پيشه اي چون يزيد غالب شد و گفت:

«خداي روي پسر مرجانه را زشت گرداند.» [4] .


پاورقي

[1] بحارالانوار، ج 45، ص 196.

[2] بحارالانوار، ج 45، ص 55.

[3] بحارالانوار، ج 45، ص 82؛ سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 303.

[4] بحارالانوار، ج 45، ص 136.