بازگشت

آراستگي به ارزش هاي والاي معنوي


پنجمين سبب رقت قلب و جريان اشك اين است كه: انسان بزرگمردي را كه داراي صفات برجسته ي انساني و اخلاقي است، در شرايط دردناكي بنگرد.اينجاست كه همان ارزش هاي اخلاقي او انسان را نسبت به او پرمهر مي سازد.انسان با او احساس همدردي مي كند، گرچه با خود او ناآشنا و حتي بيگانه باشد.

ازديدگاه دين نيز بها دادن به چنين انسانهايي، گرچه هم دين و هم عقيده ي انسان هم نباشند، توصيه شده است همان گونه كه به حضرت موسي عليه السلام وحي شد كه


سامري را با وجود كفر و گمراه گريش نكشد، چرا كه فردي سخاوتمند بود. [1] .

و نيز يكي از كفار كه به اسارت نيروهاي مسلمان درآمده بود بدان دليل كه از صفت پسنديده ي سخاوت و اطعام به گرسنگان بهره داشت، جبرئيل از كشتن او نهي كرد. [2] .

آري! گرفتاري و فاجعه زدگي فردي كه به صفات پسنديده آراسته است، در قلب ها اثر عميقي مي نهد، به ويژه كه فاجعه و مصيبت و اراده ي به او، نقطه ي مقابل ارزش هاي انساني و صفات اخلاقي و سيره و سياست عملي او باشد.

براي مثال: اگر انسان فرد سخاوتمندي را بنگرد كه هزاران مورد به محرومان انفاق مي كند، ولي او را در شرايط سختي گرفتار ساخته اند كه به كمك به لقمه نان نيازمند است و براي نجات جان خود و كسانش آن را مي طلبد، اما از او دريغ مي دارند؛ اين جاست كه سوز دل به اوج خود مي رسد؛ همين گونه اگر شخصيت آبرومندي را بنگرد كه در جامعه مورد بي حرمتي قرار گرفته و خفيف شده است.

اينك، اگر شما از يك سو به يك يك ارزش هاي والاي شخصيت حسين عليه السلام و ياران او بينديشيد و از دگر سو يك يك فاجعه ها و مصيبت هايي را كه بر آن گرامي وارد ساختند از نظر بگذرانيد كه درست نقطه ي مقابل صفات برجسته ي اوست، اين جاست كه سوز دل به اوج مي رسد و گريه اي دردآلود به انسان دست مي دهد.

اينك، هان اي غيرتمندان عالم! بيايد تا بر برترين صفات پسنديده ي حسين عليه السلام و بر مصيبت هاي غمباري، اشك بريزيم كه درست نقطه مقابل ارزش هاي والاي آن گرامي بود.براي نمونه:

1- زبان مقدسي كه پيش از آفرينش آسمان ها و زمين ذكر خدا مي گفت و او را ستايش مي كرد و فرشتگان ذكر و ستايش و سپاس خدا را از او آموختند؛ [3] آن گاه در عالم نور و اشباح و سايه، ذكر خدا مي گفت [4] و هنگامي كه نور وجودش همراه مادرش بود پيوسته ستايشگر و سپاسگزار خدا بود؛ [5] همين گونه به هنگام ولادت، خردسالي، كودكي، ميانسالي، بزرگسالي و نيز به هنگام شهادت و پس از آن كه سرش بر فراز نيزه ها رفت پيوسته ستايشگر خدا بود و تلاوت قرآن مي كرد، آيا چنين


زبان و دهان و لبان مقدسي، زيبنده است كه با چوب خيزران پذيرايي شود؟ و خودكامگان سياه رويي چون يزيد و ابن زياد، در حضور خاندانش، ضمن نواختن چوب بيداد بر لب و دهانش، با قساوتي بي نظير شادماني كنند و بر سالار همه ي خوبان دنيا و آخرت، اهانت و ناسزا روا دارند؟

آيا به راستي در برابر اين ويژگي بلند انساني و الهي حسين عليه السلام بايد اين گونه رفتار شود؟

2- آن حضرت، مرد بيابانگردي را ديد كه به خوبي وضو نمي سازد.خود و برادر گرانقدرش در كنار آن مرد نشسته، وضو ساختند، آن گاه از او پرسيدند كه: كداميك از ما دو برادر بهتر وضو مي سازيم؟ آن مرد به خود آمد و گفت: جانم به فداي شما باد كه هر دو نيك وضو مي سازيد و اين من هستم كه نيكو وضو نمي سازم. [6] .

آري! حسين عليه السلام از شدت عظمت و بزرگي و بزرگمنشي برايش مشكل بود كه قلب يك انسان عادي را با امر به معروف صريح بشكند، به همين جهت غير مستقيم او را ارشاد فرمود.اينك، براي او چقدر گران خواهد بود كه از سوي سپاه پليد اموي و عناصر رذل، با انواع اهانت هايي كه جز زيبنده ي دشمنان خدا نيست، مورد تعرض و هتاكي قرار گيرد، همان گونه كه عنصر پليدي از آنان فرياد كشيد كه:

«يا حسين! أتعجلت بالنار قبل يوم القيامة.» [7] .

هان اي حسين! آيا پيش از آتش دوزخ به آتش دنيا شتاب ورزيده اي؟

و گمراه ديگري به هنگامي كه آن حضرت به بارگاه دوست براي نماز ايستاده بود، نعره مي زد كه: «انها لا تقبل منك....» [8] .

نماز تو پذيرفته نخواهد بود.

3- مردي نامه اي به او تقديم داشت كه خواسته ي خويش را در آن نوشته بود.آن حضرت به مجرد دريافت نامه، فرمود: خواسته ات برآورده است.گفتند: نامه اش را هنوز نخوانده ايد.فرمود:

«خداوند از ايستادن ذلت بار او در برابر من تا نامه اش را بخوانم، سؤال خواهد كرد، چرا كه او تا خواندن نامه ميان خوف و رجا خواهد بود و من ايستادن فردي را با اين وضعيت در برابر خود نمي پسندم.»


اينك بر چنين فردي كه به حق پيشواي همه ي آزادمنشان قرون و اعصار است، چقدر سنگين خواهد بود كه ناچار گردد در برابر گمراهاني رذل و بي شخصيت بپا خيزد و از آنان كارها و خواسته هاي ساده اي را كه متأسفانه خود مي داند نخواهند پذيرفت، بخواهد و يا از آنان تنها به سكوت و شنيدن سخنان آسماني و انسان سازش راضي باشد، اما آنان به سر و صدا و بلوا و آشوب بپردازند و سخنان حكيمانه اش را نشنوند. [9] .

4- دقايق آخرين عمر اسامة بن زيد بود كه حسين عليه السلام در كنار بسترش حاضر شد.بيمار آهي سوزان از پرده ي دل بركشيد و از اندوه بزرگي كه در دل داشت، ناله زد.آن حضرت با محبت بسيار و ضمن برادر خواندن او، از علت اندوهش پرسيد، كه او گفت: شصت هزار درهم بدهكار است و مي ترسد از دنيا برود و مديون باشد.حسين عليه السلام در دم دستور داد، بدهي او را پرداختند [10] و او با آرامش وجدان و خاطر آسوده از حسين عليه السلام جدا شد.

اينك، آيا به راستي زيبنده است كه چنين شخصيت بلند همت و پرمهر و بخشايشگري در نفس هاي آخرين آه بكشد و با دلي شعله ور ناله سر دهد و خواسته هاي آسان و ناچيزي داشته باشد اما انجام ندهند و كار شقاوت به جايي برسد كه آب را هم بر رويش ببندند و از قطرات آب محرومش سازند. [11] .

اي درود خدا و فرشتگان و همه ي موجودات گيتي بر اين عظمت وصف ناپذير!

5- آن حضرت به نماز ايستاده بود كه مردي بيابانگرد در كنارش ايستاد و گفت:

«حسين جان! هر كس به تو اميد بسته و حلقه ي در سراي تو را كوبيد، نوميد نشد.»

آن حضرت نمازش را خواند و وارد خانه شد و چهار هزار دينار به رداي خود بست و از پشت درب با يك دنيا متانت و حياي بزرگوارانه به مرد بينوا تسليم كرد و فرمود:



خذها فاني اليك معتذر

و اعلم بانّي عليك ذوشفقه



لو كان في سيرنا الغداة عصا

امست سمانا عليك مندفقه



لكن ريب الزمان ذوغير

و الكفّ مني قليلة النفقه



با كمال معذرت اين هديه را از من بپذير و بدان كه ما نسبت به تو مهربانيم؛ اگر چنانچه حكومت در دست ما بود تو از آسمان بخشش ما، بيشتر بهره مند مي شدي


ولي حوادث روزگار همواره در تغيير است و اكنون امكانات ما اندك است.

درست اينجا بود كه مرد باديه نشين، سخت گريست آن حضرت فرمود:

«آيا آنچه به تو هديه كردم، اندك بود؟»

گفت: «نه! هرگز! بلكه گريه ام بر اين است كه چگونه اين دست هاي سخات پيشه را خاك تيره مي تواند دربر بگيرد؟» [12] .

مرد بيابانگرد بر به خاك سپرده شدن دست هاي سخاوتمند حسين عليه السلام مي گريد، اما ما بايد بر حيا و روح بلندي گريه كنيم كه اگر كسي بدون هيچ اضطراب و دلهره اي چيزي از او مي خواست، سخاوتمندانه او را بهره ور مي ساخت و به هنگام برآوردن نياز او، خود شرمنده مي گشت.

اينك، اين روح بلند چگونه خواهد بود كه كسي در حال اضطراب و اضطرار از او چيزي بطلبد، اما او امكان برآوردن خواسته او را نيابد؟

بر اين خداوندگار سخاوت و بخشندگي چه خواهد گذشت كه دختر خردسالش از او اندكي آب براي رفع عطش بخواهد و همسر گرانمايه اش براي كودك شيرخوارش آب بجويد؟

فاجعه بارتر اين كه يادگار گرامي برادرش، در بستر خون او را نزد خود بخواند و او به سوي نوجوان برادر بشتابد، اما او را درنيابد.به همين جهت بود كه دردمندانه فرمود:

«يعز علي عمك ان تدعوه فلا يجيبك....» [13] .

نور چشم برادرم! به خداي سوگند! بر عمويت سخت گران است كه تو او را به ياري خويش بخواني، اما نتواند جوابت دهد و يا آنگاه جواب بدهد كه ديگر سودي برايت نبخشد.

6- در روز جاودانه ي عاشورا، در شانه و پشت آن حضرت اثرات ساييدگي يافتند، از امام سجاد عليه السلام علت آن را جويا شدند، فرمود: «اين اثر به دوش كشيدن مواد مورد نياز يتيمان، بيوه زنان و بينوايان است.» [14] .

آيا اينك، زيبنده است كه چنين بزرگمرد يتيم نواز و نوع پروي را ظالمانه در


شرايط غمباري قرار دهند، كه ناچار شود كودك شيرخوارش را روي دست بگيرد و در برابر انبوه سياهكاران رذل براي او آب بطلبد و نيابد؟ [15] .

7- آن گرامي، روزي بر بينوايان كه در گذرگاه نشسته و قطعات نان خشك براي خوردن در برابر خود داشتند، گذارش افتاد؛ آنان حضرتش را به صرف غذا دعوت كردند كه با كمال تواضع دو زانو در كنارشان نشست و در حالي كه مي فرمود: «خداوند مستكبران را دوست نمي دارد.» به همراه آنان غذا خورد.آن گاه به آنان فرمود: «من دعوت شما را پذيرفتم، اينك شما نيز دعوت مرا بپذيريد.» آنان به خانه ي آن حضرت آمدند، به دستور او دلنشين ترين غذا را آوردند و خود با آنان غذا خورد تا قلب شان را شاد سازد. [16] .

اما اين غم جانكاه را بايد به كجا برد كه نظام سياهكاري اموي به گونه اي بر اين سمبل انسانيت و مردم دوستي سخت گرفت كه روز عاشورا هر چه كوشيد تا قلب هاي داغدار بانوان و كودكان تشنه را با فراهم سشاختن آبي، خنك و شادمان سازد، حتي اين حق طبيعي را از او سلب كردند.


پاورقي

[1] بحارالانوار، ج 13، ص 210.

[2] بحارالانوار، ج 74، ص 149.

[3] بحارالانوار، ج 24، ص 88.

[4] بحارالانوار، ج 25، ص 21، ح 21.

[5] بحارالانوار، ج 43، ص 273.

[6] بحارالانوار، ج 43، ص 319.

[7] بحارالانوار، ج 54، ص 5.

[8] بحارالانوار، ج 45، ص 21.

[9] بحارالانوار، ج 45، ص 8.

[10] بحارالانوار، ج 44، ص 189.

[11] بحارالانوار، ج 45، ص 57.

[12] بحارالانوار، ج 44، ص 189.

[13] بحارالانوار، ج 45، ص 35.

[14] بحارالانوار، ج 44، ص 190.

[15] مقتل الحسين، ص 436 و نفس المهموم، ص 350.

[16] بحارالانوار، ج 44، ص 189.