بازگشت

اي سالار من


آري! پدر و مادرم فداي يكتا مرد بزرگ و بي همتايي باد كه زير شديدترين فشارهاي نظامي و رواني قرارش دادند تا در برابر استبداد سياهكار اموي، تن به ذلت سپارد و به آن اقرار و اعتراف كند كه نكرد و آرزوي آن را در دل سياه و پليدشان نهاد و روز عاشورا قهرمانانه خروشيد كه:


«لا والله لا اعطيكم بيدي اعطاء الذليل و لا اقر اقرار العبيد.» [1] .

نه! به خداي سوگند كه دست ذلت به دست شما نخواهم گذاشت و چون بردگان به بردگي و اسارت اعتراف نخواهم كرد.

پدر و مادرم فدايت، اي سالار من! به راستي كه استقبال از مرگ شرافتمندانه در ميدان نبرد، براي روح بلند و تسخيرناپذير تو زيبنده تر از پذيرش ذلت است و به حق فرمودي كه: «به خاك افتادن شرافتمندانه، بسي بهتر از پذيرش ذلت و خفت فرومايگان است.»

سالار من! يقين دارم كه اگر تو بر اساس تقيه و وظيفه ي ظاهري در برابر اشرار اموي، كوتاه مي آمدي و دست بيعت با استبداد هم مي دادي، باز هم تو را رها نمي ساختند تا ذلت و شهادت را بر تو تحميل نمايند.به همين دليل سرها و جان ها فدايت باد كه در اوج شهامت و سرافرازي خروشيدي كه: «شهادت آري! اما ذلت هرگز!»

«مرگ قهرمانانه و پرافتخار چرا! اما تن سپردن به پستي هرگز!»

پدرم به قربانت، اي سالار من كه با به دوش كشيدن بار سنگين اين مسئوليت بزرگ و با انجام اين رسالت پرشكوه، هم خود را كرامت و عزت و حيات جاودانه بخشيدي و هم تمامي بشريت را.



پاورقي

[1] ارشاد مفيد، ج 2، ص 98؛ مناقب، ج 4، ص 97؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 183؛ بحارالانوار، ج 45، ص 7.