بازگشت

برنامه و مسئوليت ظاهري


به موجب اين وظيفه ي ظاهري بود كه آن حضرت با نهايت درايت و كياست و از هر راه مشروع و ممكن، همه ي تلاش خويش را براي حفظ جان خويش و خاندانش بكار گرفت؛ اما برايش ميسر نشد.چرا كه رژيم سياهكار اموي، زمين و زمان را بر او تنگ ساخته و قرارگاه امني برايش ننهاده بود.يزيد به فرماندارش در مدينه نوشت، پيش از آن كه نداي حق طلبانه ي حسين عليه السلام طنين انداز گردد، او را در همان نقطه نابود سازد.آن حضرت با شرايطي، بسان شرايط خروج موسي از قلمرو فرعون، ترسان و نگران از مدينه خارج شد و اين آيه را تلاوت كرد:

«فخرج منها خائفا يترقب قال رب نجني من القوم الظالمين.» [1] .

پس از حركت از مدينه، به سرزمين وحي و حرم امن الهي پناه برد [2] به نقطه اي كه خدايش آنجا را براي همه ي موجودات، حتي كافر و قاتل، پرنده و درنده، گياه و درخت منطقه ي امن اعلان كرده بود تا همگان در پرتو آن از قصاص و كيفر و شكار و ضربه خوردن و قطع شدن در امان باشند، اما رژيم تجاوزكار اموي، در آنجا نيز دست بردار نبود، به همين جهت نقشه ي دستگيري يا ترور ناجوانمردانه ي آن حضرت را دستور كار خويش قرار داد و او در حالي كه احرام بسته بود، امكان تمام كردن مراسم شعائر حج خويش را نيافت، به ناچار از احرام خارج شد و در حالي كه در كشور پهناور اسلامي قرارگاه امني نداشت، تصميم به ترك حرم گرفت.

در اين شرايط بود كه وظيفه ي ظاهري او را متوجه كوفه ساخت، چرا كه همه ي مردم آن، طي نامه هاي متعددي، مراتب فرمانبرداري خويش را نگاشته [3] و حجت را بر آن گرامي تمام ساخته و طبق معيارهاي ظاهري، خلافي نيز مشاهده نمي شد؛ به ويژه كه سفير آن حضرت، جناب مسلم بن عقيل نيز طي گزارش مشروحي، جريان بيعت و آمادگي آنان را براي پيروي از پيشواي به حق خويش گزارش داده بود [4] و ديگر راهي براي رد دعوت آنان نداشت، اما هنگامي كه آمد و شرايط نامطلوب جديد و پيمان شكني آنان را نگريست، ديگر راه بازگشت نداشت؛ با اين وصف اگر بخواهد برگردد به كجا بازگردد و اگر به سوي كوفه نرود به كجا رو آورد؟

اصولا بايد گفت كه: اگر به سوي كوفه نمي رفت، در حالي كه زمين با


گستردگي اش با شقاوت بني اميه بر او تنگ مي نمود، به كجا مي رفت؟ دليل اين شرايط سخت، سخنان خود اوست.

از آن جمله: به برادرش محمد، كه به آن حضرت يادآوري مي كرد تا به سوي يمن يا بيابان ها و شكاف كوه هاي دور دست برود، فرمود:

«و ايم الله لو كنت في حجر هامة من هوام الأرض يستخروني حتي يقتلوني....» [5] .

به خداي سوگند! اگر در لانه ي جنبنده اي از جنبندگان زمين باشم، مرا در خواهند آورد تا خونم را بريزند و با كشتن من به هدف پست خويش برسند...

و نيز سخن آن گرامي در جواب «فرزدق» است كه پس از حركت كاروان امام حسين عليه السلام از مكه، بدان برخورد و ضمن احترام، دليل ناتمام گذاشتن مراسم و شعائر حج و شتاب به سوي كوفه را جويا شد كه فرمود: «اگر چنين نمي كردم بازداشت مي شدم و در حرم امن الهي مورد بي حرمتي قرار مي گرفتم.» [6] .

و نيز سخن آن حضرت به «اباهره» است كه وقتي سبب خروج از حرم خدا و پيامبر را جويا شد، در پاسخ او فرمود: «... بني اميه ثروتم را مصادره كردند، شكيبايي ورزيدم، با فحاشي و شرارت، حرمت مرا درهم شكستند، صبر كردم، اينك برآنند تا خونم را به زمين بريزند كه ناگزير از حرم خدا و پيامبر خارج شدم.» [7] .

و نيز سخن آن حضرت به يكي از شيوخ عرب به نام «عمرو بن لوذان» در يكي از منزلگاه هاي ميان مكه و كوفه است كه ضمن ملاقات با آن گرامي و آگاهي از هدف كاروان حسيني گفت: «تو را به خداي سوگند مي دهم كه از رفتن به كوفه منصرف از همين جا بازگردي، چرا كه در آنجا جز با شمشيرها و نيزه هاي آخته روبه رو نخواهي شد.» آن گاه اضافه كرد كه:

«اگر دعوت كنندگان شما، به راستي اطمينان مي دهند كه جلو فتنه و آشوب را بگيرند و با آماده ساختن اوضاع، بهاي سنگين اين دعوت را تضمين و شرايط را فراهم سازند، حركت به سوي آنان مانعي ندارد، اما با شرايطي كه خودت هم پيش بيني مي كني، رفتن به سوي كوفه، جز گام سپردن به يك ورطه ي خطرناك


نيست.»

امام حسين عليه السلام فرمود:

«ليس يخفي علي الرأس و لكن الله تعالي لا يغلب علي امره.»

مصلحت براي من پوشيده نيست، اما اراده و برنامه ي خدا، تغييرناپذير است.

سپس اضافه كرد:

«والله لا يدعونني حتي يستخرجوا هذه العلقة من جوفي.» [8] .

اينان هرگز دست از من برنخواهد داشت، جز اينكه خونم را بريزند.

دقت در جملات آن حضرت، واقعيت اوضاع و شرايط و حركت آگاهانه آن گرامي را روشن مي كند، براي نمونه:

1- جمله ي «و لكن الله لا يغلب علي امره.» در آخرين سخن او، بيانگر تكليف واقعي است كه ترسيم شد.

2- و جمله «والله يدعونني...» بيانگر شرايط اضطرار.

3- و جمله «حتي يستخرجوا هذه العلقة» اشاره به شدت فاجعه و مصيبتي كه در همان آغاز كار، دل او را خون كرده است.

نكته ي ديگر اين است كه: اگر امام حسين عليه السلام با آنان دست بيعت هم مي فشرد، باز هم خون پاكش را مي ريختند.شاهد بر اين مطلب سخن «ابن زياد» است كه مي گفت: «بايد نخست به فرمان من و يزيد گردن نهد، پس از آن در مورد او تصميم خواهيم گرفت.» [9] .

و نيز سخن «شمر» است كه مي گفت: «بايد نخست دست بيعت بفشارد و آن گاه در مورد او خواهيم انديشيد.» [10] .


پاورقي

[1] سوره ي قصص، آيه ي 21.

[2] بحارالانوار، ج 44، ص 332.

[3] بحارالانوار، ج 44، ص 333.

[4] بحارالانوار، ج 44، ص 336.

[5] بحارالانوار، ج 45، ص 99 با اندک تفاوت.مراجعه شود به تاريخ طبري، ج 5، ص 289؛ کامل ابن اثير، ج 2، ص 546.

[6] بحارالانوار، ج 44، ص 365؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 386.

[7] بحارالانوار، ج 44، ص 367.

[8] بحارالانوار، ج 44، ص 375؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 399.

[9] بحارالانوار، ج 44، ص 383.

[10] بحارالانوار، ج 44، ص 390.