بازگشت

شخصيت بي همتا


از آن گرامي، صفات والايي جلوه گر شد كه يك انسان نمي تواند چنين صفات ارزشمند و ناهمگون با يكديگر را در شخصيت خويش گرد آورد، به همين دليل هم بي همتاست و نمي توان هماورد و نمونه و نظيري براي او پيدا كرد كه اينك به برخي از صفات برجسته و اضداد آنها كه شگفتي همه ي متفكران را برانگيخته است، نظر مي افكنيم:

1- آن حضرت در پديد آوردن حماسه ي عظيم عاشورا، به خاطر طبيعت كار و برخي رويدادها، گاه مضطرب و پريشان مي گشت.ولي شگفت انگيز است كه هر چه مايه ي اضطراب و ناراحتي بيشتر مي شد، قلب پرتوانش مطمئن تر و اعصاب پولادين و اركان وجودش آرام تر مي گشت، به همين جهت در حالي كه امواج كوه افكن مشكلات و عوامل اضطراب بر او هجوم مي برد، سخت استوار و پراطمينان بود.

2- آن حضرت در مواردي چند كه بدان ها اشاره رفت، به گونه اي تحت تأثير امواج عواطف پاك و سرشار خويش قرار گرفت كه به سختي گريه كرد و باران اشك باراند، با اين وصف بر شكيبايي خويش، كه فرشتگان آسمان ها را شگفت زده كرده بود، باز هم افزود.بدين جهت هم گريان بود و هم در همان حال قهرمان شكيبايي و پايداري.

3- آن حضرت از سويي، قهرمان ستمديده اي بود كه تحت شديدترين فشارها و محاصره ها بود، اما در همان حال نه تنها از ثبات قلب و عظمت روح تسخيرناپذيرش كاسته نشده بود، بلكه دوست و دشمن او را دريادل ترين و پرتوان ترين قهرمان جهان انسانيت مي نگريستند.

4- از سويي ياران و فرزندان و برادرانش به خاك و خون طپيده و خونخواهي آنان را از تجاوزكاران نكرده بود، اما در همان حال به گونه اي بود كه انتقام گيرنده و خونخواهي قدرتمند و پرتوان مي نمود كه گويا انتقام همه ي خون هاي به ناحق ريخته شده را گرفته بود.

5- آن حضرت از سويي تنهاي تنها و بدون يار و ياور مانده بود و در همان حال، چنان بود كه گويي قهرمان پرشكوه و پيروزي را در اردوگاه خويش و در ميان انبوه


يارانش، در اوج اقتدار و عظمت مي نگريستي، به گونه اي كه هرگاه بر سپاه شوم اموي يورش مي برد و كار را بر آنان سخت مي گرفت، بسان گله هاي گوسفند از برابرش مي گريختند. [1] .

بدين جهت بود كه در اوج غربت و تنهايي گويا داراي لشكري عظيم بود و در نهايت بي ياوري و نداشتن امكانات در اوج حشمت و جاه.

6- او در مسافتي نزديك به خيمه ها، در آخرين لحظات بر خاك ها و ريگ هاي تفتيده ي نينوا افتاده و غريبانه در واپسين لحظات شهادت بود، در حالي كه در همان چند قدمي اطراف قتلگاهش، خاندان و فزندانش به شدت نگران حال او بودند و امكان حضور بر بالين او را نداشتند و او در چند قدمي خاندانش غريب بود.

7- آن گرامي، براي اتمام حجت خود، فرياد دادخواهي سر داده بود [2] و براي دفاع از حق و عدالت و جلوگيري از انهدام اركان معنويت همگان را به ياري فرامي خواند و در همان حال هر كس او را به ياري و فريادرسي و كمك مي طلبيد، به ياريش مي شتافت. [3] بدين جهت او دادخواهي، دادرس بود.

8- شهداي پاكباخته ي عاشورا، آگاهانه و عاشقانه جان گرامي خويش را نثار او و آرمان بلند او كردند و در برابر ديدگانش پس از جهادي خستگي ناپذير به ملكوت آسمان ها پرگشودند و در همان حال او جان با عظمت خويش را براي نجات و فلاح آنان نثار كرد، به همين جهت برخي از انديشمندان از زبان او خطاب به يارانش گفتند: «شما جان هاي گرامي خويش را فداي من كرديد، من نيز آمده ام تا جانم را فداي شما كنم و شما را از آتش هاي بدبختي دنيا و آخرت نجات بخشم.»

بدين جهت او فدايي بزرگي بود كه فداييان بسياري داشت.

9- آن حضرت در واپسين دقايق حيات كه بر خاك گرم كربلا افتاده بود، تنها و بي يار و ياور بود و در همان حال مي كوشيد تا بر خاندان خود و همه ي كساني كه به سوي او مي شتابند، يار و ياور باشد و آنان را از خطرات نجات بخشد.

بدين جهت او قهرماني تنها و به خون خفته و در همان حال نجات بخش بود.

10- شدت تشنگي آن حضرت تا سر حد خشك شدن دهان و حركت بي اختيار


زبان رسيده بود، با اين وصف با اين وصف در تب و تاب بود تا همه ي تشنگان، حتي ذوالجناح را پيش از اينكه خود آب بنوشد، سيراب سازد. [4] .

آري! او سيراب كننده ي ديگران بود و خود تشنه لب.

11- او پس از جهادي بي نظير، با بدن برهنه و عريان در پهن دشت نينوا افتاده بود، اما اشعه و نورانيت خاصي كه از پيكر مقدسش متبلور بود، چشم ها را از ديدن بدنش بازمي داشت و هرگاه ديدگان آهنگ نظاره بر او را مي كردند بدن نوراني اش با اين كه لباسش را نيز ربوده بودند، پوشيده مي نگريستند. [5] .

بدين جهت پيكر مقدسش در حال برهنگي، پوشيده بود....

12- آن حضرت بر روي ريگ هاي تفتيده ي نينوا، به خاك و خون طپيده بود، اما در همان حال كسي كه او را ديده بود سوگند ياد مي كرد كه هرگز كشته ي آغشته به خوني را نوراني تر از او نديده ام، به گونه اي كه پرتوافشاني چهره ي مقدسش مرا از نظاره به چگونگي شهادتش بازداشت. [6] .

آري! به راستي كه او به خون آغشته اي نورافشان و پرتوافكن بود.

13- آن حضرت زير فشار وحشيانه و ظالمانه ي رژيم سياهكار اموي، همان گونه كه خود فرمود، هيچ پناهگاه و نقطه ي امني برايش نمانده بود، با اين وصف هر ستمديده و بي پناهي، همچون يادگار برادرش، عبدالله و ديگران، به او پناه مي بردند.

بدين جهت او در اوج بي پناهي ملجأ و پناهگاه ديگران بود.

14- او آرامش دهنده ي دل هاي طوفان زده و تسلي بخش قلب هاي سوزان و چشم هاي گريان بود و در همان حال، خود سبب جريان يافتن سيلاب اشك ها و سوز دل ها.

همان گونه كه در روايت است: هنگامي كه عبدالله و عبدالرحمان، با چشماني اشكبار براي حضور در ميدان، از آن گرامي اجازه خواستند، آن حضرت سبب گريه ي آنان را پرسيد و آنان را مورد محبت قرار داد.آنان گفتند: «ما بر خود گريه نمي كنيم، بلكه براي شما اشك مي فشانيم كه شما را در اين شرايط مي نگريم.» [7] .

15- او آرامش بخش دل ها و بازدارنده ي از گريه بود و در همان حال خود مي گريست و اين هنگامي بود كه شب عاشورا خواهر گرانمايه اش با شنيدن زمزمه


آن حضرت به شهادت او و يارانش يقين كرد، آن گاه شيون كنان، با سر برهنه، نزد برادر آمد و گفت: «سخنان شما، به سخنان كسي مي ماند كه همه ي راه ها را مسدود و شهادت را قطعي مي نگرد.»

فرمود: «آري، خواهرم! بردباريت از دست نرود، شكيبايي پيشه ساز!»

و در همان حال كه خواهر قهرمانش را به بردباري و شكيبايي رهنمون بود، گريه امانش نداد. [8] .


پاورقي

[1] بحارالانوار، ج 45، ص 50.

[2] بحارالانوار، ج 45، ص 46.

[3] بحارالانوار، ج 45، ص 44 - 42 در فريادخواهي حضرت ابوالفضل، علي اکبر، قاسم و ديگر شهدا عليهم السلام.

[4] بحارالانوار، ج 45، ص 51.

[5] بحارالانوار، ج 45، ص 57.

[6] بحارالانوار، ج 45، ص 57.

[7] بحارالانوار، ج 45، ص 29.

[8] بحارالانوار، ج 45، ص 2؛ ارشاد مفيد، ج 2، ص 93.