بازگشت

شهادت


پي گيري برپايي حكومت اسلامي و احساس تكليف نسبت به اين موضوع تا هنگام مواجه شدن با حجتي قاطع، بر خلاف آنچه تاكنون بوده است، به گونه اي كه هيچ عذر و بهانه اي براي مردم كوفه باقي نماند، از سوي امام حسين (ع) دنبال مي شد و حتي با رسيدن خبر شهادت حضرت مسلم در منزلگاه «زباله» و متفرق شدن عده اي از اهل دنيا كه از مكه با آن حضرت همراه شده بودند، آن حضرت مسير حركت خود به سوي كوفه را تغيير نداد، تا اينكه دو منزل مانده به كوفه، با سپاه حرّ برخورد كرد. از وقايعي كه در اين ملاقات رخ داد، سخنان روشنگرانه كوتاهي بود كه آن حضرت خطاب به سپاه حرّ ايراد كرد. او پس از نماز عصر به پا ايستاد و رو به جمعيت كرد و پس از حمد و ستايش خداوند فرمود: «ايّها النّاس! ان تتّقوا اللَّه و تعرفوا الحق لأهله، يكن أرضي للَّه عنكم و نحن أهل بيت محمّد أولي بولاية هذا الامر عليكم من هؤلاء المدّعين ما ليس لهم و السّائرين فيكم بالجور و العدوان فإن أبيتم إلّا الكراهة لنا و الجهل بحقّنا و كان رأيكم ألان غير ما أتتكم به كتبكم و قدمت علّي به رسلكم انصرفت عنكم؛ [1] .

اي مردم، اگر تقواي الهي پيشه كنيد و حق را براي اهل آن بشناسيد براي كسب خوشنودي الهي بهتر است. و ما خاندان پيامبر سزاوارتر به ولايت بر شما از اين مدعيان بناحق و غاصبيم، همانها كه به ستم و تجاوز بر شما حكم مي رانند. و اگر اراده كرده ايد كه از ما كراهت داشته و حق ما را ناديده گيريد و اكنون نظر شما جز آن چيزي است كه در نامه هاتان نوشته و فرستادگان شما ابراز داشته اند، از آمدن به سوي شما منصرف شده و باز مي گردم.» در اين كلام ابتدا عنصر تقوا يادآوري شده است كه اگر متقي باشيد نيروي شناخت مي يابيد و حق و باطل را از هم تميز مي دهيد. البته پيداست مقصود از معرفت در اين سخن صرفاً شناخت نظري نيست، زيرا آنان در اين جهت مشكل جدي نداشتند، بلكه مقصود از آن كنايه از التزام و حمايت عملي و معرفتي است كه به اقدام منتهي شود، مثل اينكه گفته مي شود «فلاني آن شخص را به آن مقام نمي شناسد» و لذا در قسمت پاياني پس از بيان شايستگي خود براي امامت و ناشايسته بودن زمامداران حاكم مي فرمايد: «و ان ابيتم... و الجهل بحقّنا» و لذا مقصود علم و جهل عملي است. و بي ترديد جمله «ارضي للَّه عنكم» و نيز «... اولي بولاية هذا الامر...» همچون «اللَّه اعلم حيث يجعل رسالتة» معناي تفضيل ندارد بلكه در بردارنده معناي فعل ساده است. و نيز در اين سخن اشاره است به اينكه تقوا تنها يك امر فردي و مربوط به شؤون شخصي نيست، بلكه با مسايل اجتماعي و سياسي پيوند خورده است. و بدون داشتن زمامداري برحق، نمي توان ادعاي تقوا داشت. نكته قابل توجه اين است كه آن حضرت در قسمت پاياني كلام خويش، ولايت را حق خاندان عترت مي داند و اين نشان مي دهد كه از ديدگاه اسلام، مشروعيت زمامدار و امام برحق منشأي الهي دارد، زيرا بنا بر اينكه مشروعيت ناشي از رأي مردم باشد، پيش از انتخاب حقي وجود ندارد تا به آن استدلال و احتجاج شود. و در نهايت پس از امتناع حر و سپاهيان او از حركت امام به سوي مقصد دلخواه آن حضرت و توافق آنان بر طي مسيري كه نه به جانب كوفه باشد و نه به مدينه منتهي شود، مرحله اي جديد در نهضت حسيني شروع مي شود و آن موضع گيري صريح براي پذيرفتن و آمادگي براي قبول شهادت است. از اين پس ديگر سخني و اقدامي درباره ولايت و زعامت ظاهري نيست، هرچه هست سخن از شهادت و استقبال از مرگ پرافتخار و امتناع از پذيرش زندگي همراه با ذلت و خواري است. حماسي ترين و بيدار كننده ترين سخنان امام حسين (ع) از اين مقطع شروع مي شود و تا پايان عمر مقدس و خونبارش ادامه مي يابد. سياست جدي و قاطع يزيد بن معاويه بر اين بود كه اگر دست به حسين بن علي (ع) پيدا كنند جز دو راه، تمامي راهها را بر آن حضرت ببندند، تسليم بي قيد و شرط يزيد و عبيداللَّه بن زياد و بيعت با او و ديگري پذيرش مرگ و شهادت. و اين موضوع را خود آن حضرت اين چنين بازگو فرموده است: «الا و إنّ الدّعيّ ابن الدّعّي قد ركز بين اثنتين بين السّلّة و الذّلّة و هيهات منّا الذّلّة يأبي اللَّه ذالك لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت و أنوف حميّة و نفوس أبيّة من أن تؤثر طاعة اللّئام علي مصارع الكرام، ألا و إنّي زاحف بهذه الأسرة مع قلة العدد و خذلة النّاصر؛ [2] .

آگاه باشيد كه فرزندخوانده پسر فرزندخوانده، تنها بر يكي از دو كار اصرار ورزيده و پاي مي فشارد؛ يكي پذيرفتن شمشير و ديگري قبول ذلت و چه بسيار دور است ذلت از ما! اين كار را نه خداوند رسول او و نه مؤمنان و نه دامنهاي پاك و مطهري كه از آن برخاسته ايم، مي پذيرند، همان جانهاي با كرامت و نفسهاي عزتمندي كه به خويش اجازه نداده و نمي دهند كه اطاعت انسانهاي پست و زبون را بر مرگ پرافتخار برگزينند، و آگاه باشيد كه به يقين من با اين اهل بيت خود، با كمي عده و بي وفايي مردم، خواهيم جنگيد.» ظاهراً مقصود از «الدّعي ابن الدّعي» عبيداللَّه بن زياد است، زيرا هم خود او و هم پدرخوانده اش زياد، نسبت روشني ندارند و او بود كه مطابق نقل برخي، [3] پيشنهاد مراجعت به مدينه و يا رفتن به شام و ملاقات با يزيد بن معاويه را نپذيرفت و به عمر سعد دستور اكيد داد تا يا از او براي يزيد بيعت بگيرد و يا با او به نبرد برخيزد. به نظر مي رسد پيشنهاد رفتن به شام ابتدا از سوي عمر سعد مطرح شده باشد و امام نيز به جهاتي آن را پذيرفته باشد و آن را از تسليم شدن به عبيداللَّه ارجح بداند، زيرا ممكن بود در اين خلال حوادثي رخ دهد و عاقبت كار به صورتي ديگر رقم بخورد. امام حسين (ع) در اين سخن خود، نبرد را از دائره خود و يزيد بيرون برده است و آن را جنگ خدا و رسول و دامنهاي پاك و مؤمنان با صف شيطان و كارگزاران ذلت و پستي دانسته است و با منطق و عمل خود، راه پذيرش ذلت را براي هميشه بر روي بشر مسدود كرده است. جمله معروف آن حضرت كه: «... اني لا اري الموت الّا سعادة و الحياة مع الظالمين الّا برما» [4] .

در اين مقطع صادر شده است. كوتاه سخن آنكه آن حضرت كوشيد در اين مرحله از نهضت مقدس خود كه مقطع اصلي قيام او به شمار مي رود، با رساترين كلمات و ماندني ترين جمله ها، فرهنگ شهادت طلبي و عزتمندي و كرامت نفس را در قاموس بشر با خون خود ثبت كرده و راهي روشن و پرفروغ تا دامنه قيامت به روي جامعه انساني باز كند. او با زبان شهادت خود به مردم و امت محمدي آموخت كه اسلام اين نيست كه يزيد بن معاويه مي گويد و اسلامي كه او ترويج مي كند و بر پايه آن امير مؤمنان مي شود هماني است كه با آن حسين بن علي كشته مي گردد و خاندان پيامبر به اسارت برده مي شود. و اين بزرگترين خدمتي بود كه خون حسين (ع) به اسلام كرد و براي هميشه آن را از خطر انحراف نجات داد و بيمه كرد، خدمتي كه به اطمينان مي توان گفت، حتي پيروزي ظاهري و دستيابي آن حضرت به زمامداري مسلمانان هم نمي توانست از عهده آن برآيد و با توجه به همين امر راز سخن پيامبر اكرم (ص) كه فرمود: «حسين منّي و انا من حسين؛ [5] حسين از من است و من از حسينم» روشن مي شود و نيز معلوم مي شود كه چرا به او فرمود: «يا حسين أخرج، فإنّ اللَّه شاء أن يراك قتيلاً؛ [6] اي حسين، از حرم امن الهي خارج شو كه خداوند مي خواهد تو را كشته ببيند.» روشنگريها و بيدارگري هاي نهضت حسيني (س) تنها در حوزه اهداف خلاصه نمي شود بلكه ساير حوزه هاي مربوط به آن را نيز در برمي گيرد، كه بررسي آن مجالي ديگر مي طلبد.


پاورقي

[1] شيخ مفيد، ارشاد، ص‏224؛ بحارالانوار، ج‏44، ص‏377.

[2] لهوف، ص‏86.

[3] ارشاد، ص‏229.

[4] لهوف، ص‏71.

[5] بحارالانوار، ج‏43، ص‏271.

[6] بحارالانوار، ج‏44، ص‏364.