بازگشت

اقدام براي برپايي حكومت اسلامي


بحثي كه يادآوري آن لازم است اين است كه آيا برپايي حكومت اسلامي از اهداف تاكتيكي امام حسين (ع) شمرده مي شود يا هدف راهبردي آن حضرت بوده است. هر چند برخي نظريه دوم را برگزيده اند ولي به عقيده نگارنده نظريه نخست اولي به صواب است زيرا حكومت وقتي در كنار حفاظت از اساس دين قرار مي گيرد، تنها مي تواند در شرايط مساعد به عنوان وسيله اي به منظور پاسداري از دين و جريان آموزه هاي آن در متن حيات اجتماعي مورد استفاده و هدف باشد، و بديهي است اساس دين بسته به حكومت ديني نيست زيرا قرنها بر اسلام و مسلمين گذشته در حالي كه جامعه ديني از آن محروم بوده است ولي در اين حال اصل دين پابرجا باقي مانده است و هدف اساسي و ثابت امام كه در هيچ شرايطي تبديل و تعطيل نمي پذيرد، پاسداري از اساس دين است. و بر فرض قبول، در مورد نهضت عاشورا، قطعاً برپايي حكومت از اهداف تاكتيكي امام حسين (ع) بوده است. زيرا اولاً با توجه به اينكه آن حضرت يقين به شهادت داشت و مي دانست موفق به اقامه حكومت نمي شود، چگونه كار عظيم خود را در تعقيب كاري قرار داد كه مي دانست انجامي ندارد؟ ثانياً: هدف ثابت امام، بايد امري باشد كه با تمام مراحل حركت او قابل جمع باشد، اگر حكومت، هدف راهبردي آن حضرت بود، حركت او از مدينه، با اين كه هنوز دعوتي و حمايتي از او صورت نگرفته بود و نيز پيگيري نهضت پس از آن كه بر همه روشن شد كه در ادامه آن چيزي جز شهادت نيست، به چه انگيزه اي بوده است؟ ثالثاً: همواره پيروزي و شكست انقلابها را بر اساس وصول نهضت، به هدف راهبردي و عدم وصول به آن محك مي زنند، اگر برپايي حكومت غرض اصلي و جاري آن حضرت بود، بايد او را در اين نهضت خود ناكام و شكست خورده به حساب آورد در حالي كه اين سخن بر خلاف باور قطعي شيعه است. رابعاً: بررسي سخنان آن حضرت از مدينه تا شهادت همين نظريه را تأييد مي كند، زيرا به وضوح پيداست كه سخن صريح از حكومت و اقدام علني در اين راه، از زماني آغاز شد كه بر اساس ظاهر، مقدمات و زمينه هاي برپايي حكومت ديني فراهم شد و پيش از آن و نيز پس از آشكار شدن قطعي برگشت مردم كوفه، در اين باره سخن و اقدامي از آن حضرت صادر نشده است. آنگاه كه خبر امتناع حسين بن علي (ع) در نقاط مختلف جامعه اسلامي آن روزگار پيچيد، مردم كوفه كه مركز شيعه و پيروان و دوستان علي (ع) و اولاد او به شمار مي رفت به جوش و خروش آمدند و با اجتماعي كه در منزل سليمان بن صرد خزاعي تشكيل شد، طي نامه اي كه به امضاي آنان رسيد از امام حسين (ع) خواستند تا هر چه زودتر به سوي آنان بيايد و زمامداري آنان را بر عهده بگيرد. در خلال حدود چهار ماه كه آن حضرت در مكه اقامت داشت، بي وقفه از سوي كوفيان براي آن حضرت دعوت نامه مي آمد و در يك روز ششصد نامه از آن مردم به دست آن حضرت رسيد و مجموع آن در نوبتهاي گوناگون به دوازده هزار نامه بالغ شد، و در اين مدت آن بزرگوار، با كمال متانت و تأنّي به هيچ يك از آنها پاسخي نداد. [1] و اين سكوت در ديدگاه اهل نظر بسيار پرمعنا و پررمز و راز است. او با اين سكوت، هم بي ميلي خود به حكومت را نشان داده و هم به صورتي، بي اعتمادي خود نسبت به مردم كوفه و سابقه عهدشكني و سست عنصري آنها را به آنان فهمانده است و بر اين اساس اقدام خود را تنها بر اساس اتمام حجت مبتني كرده است نه بر پايه اعتماد به دعوت و قيام آنان. گذشته از اينكه حزم و دورانديشي خويش را در قبال عوامل محركي كه هر طالب مقام و رياستي را به وسوسه وا مي دارد به نمايش گذاشته است كه او از روي ناپختگي و عدم بصيرت و تحت تأثير دعوت بي پايه برخي افراد و گروههاي شورشي و احساساتي، به كاري ناخواسته و مجهول اقدام نكرده است، بلكه تمامي جوانب كار را سنجيده و در تعقيب آن هدف ثابت و جاري خود و بر پايه عمل به تكليف الهي، هيچ نقطه نامعلوم و كوري برايش وجود ندارد. آخرين نامه اي كه از مردم كوفه به دست آن حضرت رسيد كه آن را گروهي از سران كوفه نوشته و توسط دو نفر از بزرگان آن شهر به سوي آن حضرت ارسال كردند، [2] گويا حجت الهي را بر آن حضرت تمام كرد و با همه علم و آگاهي خود مبني بر عدم وفاداري آنان چاره اي جز جواب مثبت نداشت اكنون اين پرسش مطرح است كه با وجود علم آن حضرت مبني بر عدم مساعدت اوضاع، چگونه باز به دعوت آن مردم پاسخ مثبت داد؟ در پاسخ به اين سؤال، توجه به اين نكته لازم است كه امام و وليّ مطلق الهي داراي دو شأن است. از يك جنبه از ساير مردم ممتاز است و از جنبه ديگر با آنان شريك است. شأن ممتاز او، همان مقامات معنوي منحصر به فرد او است، ولي از ناحيه وجهه مشترك خود، نسبت به تكليفهاي الهي مانند ساير مردم است، و لذا تكليف امامان (ع)، بر اساس علم عادي آنها تعيين مي شود، نه دانش و آگاهي هاي غيبي آنان. و بر همين پايه نيز اقدام اختياري آنها به كارهايي كه شهادتشان را در پي دارد، تفسير مي شود. تو گويي بار ديگر جريان بيعت مردم با پدرش علي (ع) را پيش روي خود مي بيند كه در عين بي ميلي و آگاهي آن حضرت بر پيمان شكني بسياري و بي وفايي و سركشي گروهي ديگر و نامردمي ها و عداوتها و عدم همراهي ها و مساعدتهاي فراوان، بر اثر هجوم مردم و اصرار آنها بر قبول زمامداري آنان، راهي جز قبول پيشنهاد آنان نداشت كه خود فرمود: «لو لا حضور الحاضر و قيام الحجّة بوجود النّاصر لالقيت حبلها علي غاربها...؛ [3] .

اگر مردم بر در خانه من هجوم نمي آوردند و با اعلام كمك و ياري آنان حجت بر من تمام نمي شد، بي ترديد افسار شتر خلافت را بر گردنش مي آويختم...». آنگاه امام حسين (ع) طي نامه اي به مردم كوفه كه آن را به وسيله مسلم بن عقيل فرستاد و او را در آن نامه به عنوان معتمد خود و به نمايندگي از جانب خويش معرفي كرد و قول داد كه اگر جناب مسلم بر آمدن آن حضرت نظر مساعد دهد، با شتاب به سوي آنها حركت كند و در آخر نيز اين جمله را اضافه كرد: «فلعمري ما الإمام إلّا الحاكم بالكتاب، القائم بالقسط، الدائن بدين اللَّه، الحابس نفسه علي ذات اللَّه و السّلام.» [4] .

در جمله «ما الامام» نفي حقيقت امامت شده است، يعني كسي كه چنين نباشد حق زمامداري ندارد و به غلط و غاصبانه اين نام را بر خود نهاده است. مقصود از جمله «الّا الحاكم بالكتاب» ممكن است اين باشد كه امام برحق، كسي است كه بر اساس موازين و معيارهاي شناخته شده در قرآن به حكومت برسد و كتاب مجيد او را به اين سمت بشناسد، نه حاكمي كه از نظر قرآن طاغوت به حساب آيد و بر خلاف موازين آن به قدرت دست يافته باشد. و احتمال دارد مقصود از آن اين باشد كه او كسي است كه قانون و اساسنامه حكمراني خود را آموزه ها و مقررات قرآن مجيد قرار داده و بدان ملتزم و پايبندباشد. در مورد جمله «القائم بالقسط» هم دو احتمال مي رود، نخست آنكه امام به كسي گفته مي شود كه قوام حكومت او و مايه بقاي آن، عدالت گستري او باشد نه ستم پيشگي و استبداد. ديگر آنكه شخصي اين عنوان را دارد كه قسط پرور و برپادارنده عدالت در جامعه باشد. جمله «الدائن بدين الحق» را نيز مي توان دو گونه تفسير كرد. اول آنكه زمامدار فردي است كه باتقوا و متدين باشد و ديگر آنكه او كسي است كه خود را ملتزم به اجراي دستورات دين در سطح اجتماع و مردم بداند و بر ترويج آن اهتمام وزرد. جمله اخير نيز دو احتمال دارد. نخست آنكه از اوصاف امام اين است كه نفس خود را در ذات و رضاي خداوند حبس كند و به هواها و شهوات نفساني خويش اجازه جولان ندهد، ديگر آنكه او كسي است كه تمام وقت و نيرو و استعداد خود را وقف خدمت به دين و جامعه كند و جز در حد ضرورت به امور شخصي خود نپردازد. و در حقيقت اين نخستين موضع گيري صريح امام حسين (ع) نسبت به مرحله جديد در نهضت مقدس او است. با وارد شدن آن بزرگوار به اين مرحله، آهنگ سخنان و كلمات آن حضرت نيز متناسب با وضعيت جديد، رنگي ديگر مي گيرد، و از اين پس به طور وسيع به زمينه سازي و روشنگري و دعوت مردم به قيامي فراگير بر ضد دستگاه حكومت يزيدي دست مي زند و در همين راستا نامه اي به اشراف و رؤساي قبايل بصره مي نويسد و آنان را به نصرت و كمك خود دعوت مي كند. [5] و نيز اقدامات و روشنگري هاي ديگر، كه تمامي آنها در اين مقطع صورت مي گيرد. او با اينكه مي داند نهايت كارش به كجا خواهد انجاميد و خود در سخناني كه از آن حضرت نقل شده است به وضوح اين موضوع را يادآور شده است [6] و مي داند كه اين حركتها، در جهت پيروزي ظاهري و نظامي نتيجه اي نخواهد بخشيد، ولي در عين حال، شايد به دو جهت، به اين روشنگريها و پيام رساني ها اقدام كرد؛ يكي استفاده از فرصت تازه براي بيدار كردن جامعه خفته اسلامي از خواب غفلت و جهل و توجه دادن آنان به تكليفي بزرگ و ايجاد حركت و شور و آگاهي به خطري عظيم كه بنياد دين را تهديد مي كند. و ديگر اينكه تعقيب اين هدف يعني پاسخ مثبت دادن به دعوت مردم كوفه براي برپايي حكومت اسلامي و قطع يد بني اميه، خواسته اي است كه ياران زيادي مي طلبد، عِدّه و عُدّه مي خواهد، آن حضرت در اين راه مي بايد با مراقبت و دقت تمام، به گونه اي عمل كند كه گوئيا بايد در اين راه به پيروزي رسد و طوري قدم برندارد كه او را به عدم تدبير و درايت و بي برنامگي متهم كنند و آيندگان بگويند كه اگر چنين و چنان مي كرد موفق مي شد.


پاورقي

[1] لهوف، ص‏29.

[2] همان، ص 29 - 30.

[3] نهج‏البلاغه، تحقيق صبحي صالح، ص‏50، خ‏3.

[4] شيخ مفيد، ارشاد، ص‏204.

[5] بحارالانوار، مؤسسة الوفاء، ج‏44، ص‏337.

[6] لهوف، ص 52 - 60؛ بحارالانوار، ج 44، ص‏364 - 367.