بازگشت

آخرين شهيد


بعد از شهادت حبيب بن مظاهر، امام حسين عليه السلام دائما مي گفت: پاداش فداكاري خود و اصحابم را به خدا واگذار مي كنم.

وقتي كه اصحاب امام حسين عليه السلام مشاهده كردند كه شهادت حبيب او را ناراحت و اندوهگين كرده است، از همديگر سبقت مي گرفتند تا اجازه ي ميدان بگيرند و به شهادت برسند. براي همين يكي پس از ديگري نزد امام عليه السلام مي آمدند و از او خداحافظي كرده و به صفوف دشمن حمله ور مي شدند و آنقدر رجز مي خواندند و مبارزه مي كردند تا عده اي از كوفيان را به هلاكت برسانند و سپس خودشان هم به شهادت مي رسيدند!

از اصحاب امام عليه السلام كسي غير از بشير بن عمرو حضرمي و سويد به عمرو بن أبي مطاع و ضحاك بن عبدالله مشرقي باقي نمانده بود.

بشير به پيش رفت و آنقدر جنگيد تا به شهادت رسيد.

پس از او سويد كه فردي شريف بود و بسيار نماز مي خواند و آن را بسيار دوست داشت به پيش رفت و اين رجز را مي خواند:

اي حسين، بشتاب كه امروز احمد صلي الله عليه و آله را ملاقات خواهي كرد.

بشتاب كه امروز علي مرتضي را ديدار خواهي كرد.

امروز حسن مجتبي،آن ماه شب چهارده

و عموي شجاع و قهرمان خود حمزه سيدالشهداء و جعفر طيار آن كسي كه خدا دو بال براي پرواز در بهشت به او عنايت كرده است را ملاقات خواهي كرد.

او با جديت و شجاعت تمام جنگيد تا اينكه در اثر خون ريزي و خستگي بيهوش شد


و با بدني مجروح بر زمين افتاد.

او تا مدت ها بيهوش بود تا اينكه به هوش آمد و شنيد كه عده اي فرياد مي زنند: حسين كشته شد... حسين كشته شد....!

او به خودش تكاني داد و خنجري را از زير لباس در آورد و به دشمنان حمله كرد تا اينكه او را به شهادت رساندند و او آخرين شهيد اصحاب امام حسين عليه السلام بود.

پس از سويد، ضحاك به حسين عليه السلام نزديك شد و گفت:

يابن رسول الله صلي الله عليه و آله، مي داني كه من و تو چه قراري داشتيم؟

من به تو گفته بودم كه تا وقتي يارانت در اطراف تو هستند، من هم در كنار تو مي جنگم و اگر جنگجويي برايت نماند و به من اجازه ي مرخص شدن بدهي. و تو فرمودي: اشكالي ندارد: و تا كنون دو نفر از دشمنان را كشته و دست يكي را قطع كرده ام...!

امام عليه السلام فرمود:

درست مي گويي خداوند به تو جزاي خير عنايت فرمايد. تو از طرف ما اجازه داري و اگر مي تواني خودت را نجات بده. ضحاك به سوي يكي از خيمه ها حركت كرد. او پس از آنكه مشاهده كرد اسب ها را پي مي كنند، اسب خود را داخل خيمه اي پنهان كرده و پياده به جنگ پرداخته بود. و در اين هنگام اسب را از خيمه خارج كرد و بر آن سوار شد و به سرعت حركت كرد تا خود را از دست لشكر ابن سعد نجات دهد، اما پانزده نفر از سواره نظام دشمن به تعقيب وي پرداختند تا اينكه در شفيه در نزديكي رود فرات به او رسيدند و محاصره اش كردند؛ ولي وقتي او را شناختند، دست از او كشيدند و رهايش كردند تا خود را نجات دهد.

و پس از آن بود كه حسين عليه السلام و خاندانش يكه و تنها و بدون يار و ياور گرديدند و دشمنان به سوي او و اهل بيتش پيش آمدند...!