بازگشت

مباهله ي خونين


سپس يزيد بن معقل از لشكرش عمرسعد خارج شد و برير بن خضير، سيد القراء را مخاطب قرار داد و گفت:

اي برير بن خضير.. آيا مي بيني كه خدا با تو چه كرد؟

برير گفت: خدا مرا به خير و تو را به شر مبتلا كرد.

ابن معقل گفت: دروغ مي گويي در حالي كه قبل از اين دروغگو نبودي...! آيا به ياد مي آوري كه من تو را در بني لوذان همراهي مي كردم و تو مي گفتي: به درستي كه عثمان بن عفان اسراف كار بود و معاوية بن ابي سفيان گمراه شده و گمراه كننده و علي بن ابي طالب امام هدايت شده و هدايت گر است؟

برير با اطمينان گفت: شهادت مي دهم كه اين قول و نظر من است.

ابن معقل گفت: در اين صورت من شهادت مي دهم كه تو از گمراهان هستي!

برير او را به مباهله فراخواند و گفت:

بيا مباهله كنيم و از خدا بخواهيم كه دروغگو را لعنت كند و او را به دست ديگري به قتل برساند.

آن دو از لشكر خارج شدند تا مباهله كنند.

هر كدام به ديگري حمله كرده و ضرباتي به هم زدند.

ضربه ي ابي معقل كاري نبود و آسيبي به برير نرساند؛ اما ضربه ي برير چنان شديد بود كه كلاهخود ابن معقل را شكافت و به مغزش رسيد. او نعره اي زد و بر زمين افتاد در حالي كه هنوز شمشير برير در سرش گير كرده بود...!


رضي بن منقذ عبدي با ديدن اين وضع به برير حمله كرد. آنها با هم گلاويز شدند و مدتي مبارزه كردند تا اينكه برير او را بر زمين زد و بر سينه اش نشست.

عبدي جيغ مي كشيد و كمك مي خواست...

كعب بن جابر أزدي حركت كرد تا به او كمك كند.

عفيف بن زهير كه در كنارش ايستاده بود او را از اين كار برحذر داشت و گفت: اي كعب، اين برير بن خضير است، همان قاري قرآني كه در مسجد كوفه به ما قرآن مي آموخت.

كعب سخنان او را نشنيده گرفت و با نيزه به برير حمله كرد و آن را از پشت به بدن او فرو كرد. برير كه ضربه ي نيزه را احساس كرد، خودش را روي عبدي انداخت و نرمي بيني او را قطع كرد و كعب كه نيزه اش را تا آخر در بدن برير فرو كرده بود، با شمشير هم به سر و صورتش زد تا او را شهيد كرد.

وقتي كه برير شهيد شد، عبدي كه گويي باور نمي كرد زنده مانده باشد از جاي خود بلند شد و گرد و خاك لباسش را تكان داد و نگاهي به برير انداخت كه در خونش مي غلطيد و آنگاه متوجه كعب شد و گفت:

امروز در حق من لطف بزرگي كردي كه هرگز آن را فراموش نخواهم كرد...!!