بازگشت

اتمام حجت


فجر عاشورا دميد. امام عليه السلام به همراه يارانش نماز صبح را به جاي آورد. سپس حمد و سپاس الهي را به جاي آورد و بر پيامبر و خاندانش درود فرستاد و به اصحاب خود فرمود:

«خداوند مقدر كرده است كه امروز من و شما كشته شويم و بر شما باد به صبر و استقامت».

سپس درخواست كرد كه اسب رسول الله صلي الله عليه و آله به نام مرتجز بياورند. آنگاه ياران خود را كه سي و دو نفر سواره و چهل نفر پياده بودند، سازماندهي كرد.

او زهير بن قين را به فرماندهي ميمنه و حبيب بن مظاهر را به فرماندهي ميسره انتخاب كرد و خودش و خاندانش در قلب سپاه جاي گرفتند و پرچم را به برادرش عباس عليه السلام سپرد.

آنگاه دستور داد كه خيمه ها را در پشت سر خود قرار دهند و آتش را در خندق پشت خيمه ها روشن نگاه دارند تا دشمن از پشت به آنها حمله نكند.

از سوي ديگر عمر بن سعد با لشكري بيش از سي هزار نفر به پيش مي آمد.

او عمرو بن حجاج زبيدي را فرمانده ي ميمنه و شبث بن ربعي را فرمانده ي ميسره و عزرة بن قيس را فرمانده ي سواره نظام و شمر بن ذي الجوشن را فرمانده ي پياده نظام قرار داده و پرچم را به غلام خود، ذويد سپرد.

همچنين عبدالله بن زهير أزدي را سرپرست اهل مدينه و عبدالرحمن بن أبي سبره جعفي را سرپرست قبايل مذجح و أسد و قيس بن أشعث كندي را سرپرست قبايل ربيعه


و كنده و حر بن يزيد رياحي تميمي را فرمانده ي قبايل تميم و همدان قرار داده بود.

هنگامي كه لشكريان عمر بن سعد به سپاه كوچك امام نزديك شدند، آن حضرت دست به سوي آسمان بلند كرد و فرمود: «خدايا، تو پناهگاه من در هر سختي و اميد من در هر مشكلي هستي. خدايا تو در هر بلايي كه بر من وارد شود، پناهگاه و پشتيبان من هستي! چه بسا غمي كه در آن دل، ناتوان و چاره؛ ناياب و دوست، خوار و دشمن، شاد شود و من آن را به درگاهت آورده، به تو شكوه كردم تا از غير تو بريده و تنها به تو روي آورده باشم و تو گشايش دادي و آن را از من راندي. پس تو دارنده ي هر نعمت و صاحب هر نيكي و مقصد اعلاي هر خواسته اي هستي».

لشكريان عمر بن سعد به جولان دادن در اطراف خيمه ها پرداختند و هنگامي كه آتش ها را ديدند كه پشت خيمه ها شعله ور است، يكي از سربازان كه غرق در سلاح بود، با اسب پيش آمد تا جلوي امام و يارانش رسيد. او نگاهي به خيمه ها و آتشي كه در خندق شعله ور بود انداخت و هنگامي كه بازمي گشت با صداي بلند گفت: اي حسين، آيا به آتش دنيا قبل از آتش قيامت شتاب كرده اي؟!

حسين عليه السلام از ياران خود پرسيد: او كيست؟ گويي كه شمر بن ذي الجوشن است؟!

جواب دادند: بله، خودش است.

امام عليه السلام به او گفت: اي پسر زن بزچران، تو سزاوارتر به آتش جهنم هستي!

مسلم بن عوسجه به امام عليه السلام گفت: اي پسر رسول الله، جانم به فدايت، اگر اجازه مي دهيد او را با تير بزنم، زيرا در تيررس من قرار دارد و من در تيراندازي خطا نمي كنم و اين فاسق از بدترين گردنكشان است!!

امام فرمود: تيراندازي نكن؛ زيرا دوست ندارم كه شروع كننده ي جنگ باشم.

پس از آنكه لشكريان كوفه خوب نزديك شدند، آن حضرت فرمود تا شترش را بياورند. سپس بر آن سوار شد و با صداي بلند فرمود: «اي مردم... به سخنم گوش فرادهيد و در پيكارم شتاب نكنيد تا حق نصيحت شما را كه بر عهده ي من است ادا كرده باشم و دليل آمدن خود را بيان كنم. چنانچه دليل مرا پذيرفته و گفتارم را تصديق كرديد و با من


از راه انصاف در آمديد، سعادتمند خواهيد شد و ديگر عليه من عذري نداريد و اگر عذر مرا نپذيرفتيد و با من منصفانه برخورد نكرديد، غم و اندوهي ندارم پس شما و شركايتان تصميم خود را بگيريد بدون اينكه شك و شبهه اي در كارتان باشد، و در اين صورت به سوي من بشتابيد و مهلت ندهيد، كه ولي من خداست كه قرآن را فروفرستاده و او سرپرست صالحان است.

چون خواهران و دختران امام عليه السلام سخن او را شنيدند، صيحه زدند و گريستند و صداي ناله و شيون آنها بلند شد. امام عليه السلام برادرش، عباس و فرزندش علي اكبر را به سوي آنها فرستاد و فرمود: «آنان را ساكت كنيد.. به جانم سوگند پس از اين گريه ي ايشان بسيار خواهد شد...».

پس از اين آنكه بانوان حرم ساكت شدند، حمد و ثناي الهي را آنگونه كه سزاوار است به جاي آورد و بر محمد و فرشتگان و پيامبران درود فرستاد و اين سخنان را چنان بليغ ادا كرد كه بليغ تر از آن شنيده نشده بود. سپس فرمود:

«اينك حسب و نسب مرا بررسي كنيد و ببينيد كه من كيستم. سپس به خود باز آييد و خويشتن را نكوهش كنيد.

ببينيد آيا براي شما رواست كه مرا بكشيد و حرمتم را هتك كنيد؟ آيا من فرزند دختر پيامبر شما و فرزند وصي و پسرعموي پيامبر شما و فرزند اولين مؤمن به خدا و اولين تصديق كننده ي آنچه پيامبر صلي الله عليه و آله از جانب خدا آورده، نيستم؟!

آيا حمزه ي سيدالشهداء عموي پدرم نيست؟ آيا جعفر طيار آن شهيد ذوالجناحين عموي من نيست؟! آيا بارها اين فرموده ي رسول خدا را در حق من و برادرم نشنيده ايد كه: اين دو سروران جوانان بهشتند؟!

اگر در آنچه - كه حق است - تصديقم مي كنيد ]كه به مقصود رسيده ام[ و به خدا سوگند از آن روز كه دانستم خدا بر دروغگويان خشم مي گيرد و دروغ پردازان زيان مي بينند، آهنگ دروغ نكرده ام و اگر باور نمي كنيد از كساني كه مي دانند بپرسيد، از جابر بن عبدالله انصاري، ابوسعيد خدري، سهل بن سعد ساعدي، زيد بن أرقم و أنس


بن مالك بپرسيد تا به شما خبر دهند كه اين سخن را از رسول خدا صلي الله عليه و آله در حق من و برادرم شنيده اند يا نه؟ آيا همين شما را از ريختن خون من باز نمي دارد؟!»

شمر فرياد زد: هر كس سخن تو را دريابد (و تأثير پذيرد) از كساني خواهد بود كه خدا را بر لب پرتگاه مي پرستد (و زود منقلب مي شود).

حبيب بن مظاهر گفت: به خدا قسم تو را مي بينم كه خدا را بر لب هفتاد پرتگاه (!) مي پرستي و گواهي مي دهم كه راست مي گويي كه حرف حسين را نمي فهمي؛ زيرا خدا بر قلب تو مهر زده است!

امام عليه السلام به سخنانش ادامه داد و فرمود: «اگر در آنچه گفتم شك داريد، آيا در اينكه من فرزند دختر پيامبر شما هستم نيز شك داريد؟! و به خدا سوگند ميان شرق و غرب عالم فرزند دختر پيامبري جز من - در شما و غير شما - وجود ندارد. تنها منم كه فرزند دختر پيامبر شمايم. (واي بر شما!) آيا من كسي از شما را كشته ام كه خونش را مي خواهيد؟! آيا مالي از شما را تباه كرده ام؟! آيا كسي را زخمي كرده ام تا قصاص جوييد»؟!

همه ساكت ماندند و هيچ كس به امام پاسخ نداد.

امام عليه السلام صدا زد «اي شبث بن ربعي، اي حجار بن أبجر، اي قيس بن أشعث و اي يزيد بن حارث، آيا شما نبوديد كه به من نوشتيد: ميوه ها رسيده و باغ ها سرسبز و بركه ها پر آب است و تو با سپاهي آراسته بيا تا به تو ملحق شويم»؟!

گفتند: نه ما ننوشته ايم!!

فرمود: سبحان الله! چرا به خدا سوگند شما نوشتيد.

سپس فرمود: «اي مردم، اينك كه مرا نمي خواهيد، بگذاريد از شما روي برگردانم و به جاي أمن ديگري!»

قيس بن أشعث گفت: چرا به فرمان عموزادگانت در نمي آيي؟

آنها آنچه را كه بخواهي انجام مي دهند و گزندي به تو نمي رسانند!

امام جواب داد: تو به راستي كه همانند برادرت، محمد بن اشعث هستي! آيا


مي خواهي كه بني هاشم بيش از خونخواهي مسلم بن عقيل از تو طلب داشته باشند؟! نه خير، به خدا سوگند كه هرگز دست مذلت در دست ايشان ننهم و چون بردگان تسليم نشوم!

سپس با صداي بلند فرياد زد: اي بندگان خدا، من به پروردگار خود و شما پناه مي برم از اينكه مرا سنگسار كنيد و «به پرودگار خود و شما پناه مي برم از هر متكبري كه به روز حساب ايمان ندارد».

سپس از شتر خود پايين آمد و به عقبة بن سمعان فرود تا زانويش را ببندد.

در همين حال ناگهان كوفيان به سوي حسين عليه السلام يورش آوردند؛ اما زهير بن قين كه غرق در سلاح بر اسب خود نشسته بود، پيش رفت و فرياد زد:

اي كوفيان! مي خواهيم شما را از عذاب خدا برحذر دارم! وظيفه هر مسلماني اين است كه برادر مسلمانش را نصحيت كند. ما تاكنون و تا هنگامي كه شمشيري در ميان ما واقع نشده است، بر دين خداي يگانه بوده و امت واحدي هستيم و سزاوار است كه شما را نصيحت كنيم؛ اما پس از آنكه شمشير ميان ما واقع شود، دوستي و حرمت ها از ميان خواهد رفت و هر كدام امت جداگانه اي خواهيم شد! به درستي كه خدا ما و شما را به ذريه ي حضرت محمد صلي الله عليه و آله آزمايش كرده است تا ببيند كه هر كدام از ما چه مي كنيم. ما شما را به ياري ذريه ي پيغمبر و رها كردن اين طاغوت و طاغوت زاده، عبيدالله بن زياد دعوت مي كنيم. شما چيزي جز بدي از اين پدر و پسر سراغ نداريد.

آنها به چشمان شما ميل مي كشند و دست ها و پاهاي شما را قطع مي كنند و شما را مثله كرده و بر شاخه هاي درخت آويزان مي كنند و افراد نمونه و قاريان قرآن از قبيل حجر بن عدي و يارانش و هاني بن عروة و امثال آنها را به قتل مي رسانند. لشكر كوفه شروع به سب و شتم وي كردند و فرياد زدند:

به خدا قسم كه دست از شما برنمي داريم تا شما را به قتل برسانيم و يا اسير كنيم و به سوي عبيدالله بن زياد بفرستيم.

زهير به نصيحت هاي خودش ادامه داد و گفت: اي بندگان خدا، همانا فرزند فاطمه به


دوستي و ياري سزاوارتر از پسر سميه است! پس اگر او را ياري نمي كنيد، شما را از كشتن وي برحذر مي دارم.

شمر بن ذي الجوشن تيري به سوي او انداخت و گفت:

ساكت باش كه خدا خفه ات كند! ساكت باش كه با زبان درازي ات ما را خسته كردي! زهير با فرياد و عصبانيت به او گفت: اي پسر مردي كه بر عقب خويش بول مي كرد! با تو سخن نمي گويم. تو حيواني بيش نيستي! تو را به رسوايي در روز قيامت و عذاب دردناكي بشارت مي دهم؟!

شمر او را تهديد كرد و گفت: همانا خداوند تو و صاحبت را همين ساعت مي كشد! زهير گفت: آيا مرا از از مرگ مي ترساني؟ به خدا قسم كه مرگ در كنار او براي من بهتر از زندگي در كنار شما است!

سپس كوفيان را مخاطب قرار داد و گفت: اي بندگان خدا، مواظب باشيد كه اين آدم هرزه و پست و امثال او شما را از دينتان گمراه نكنند! به خدا قسم قومي كه خون ذريه ي رسول الله صلي الله عليه و آله را بر زمين بريزند و ياران و انصار ايشان را به قتل برسانند، مشمول شفاعت آنها نخواهند شد.

در اين هنگام يكي از ياران امام عليه السلام او را صدا زد و گفت:

ابا عبدالله عليه السلام مي گويد كه برگرد و به درستي كه همانند مؤمن آل فرعون (كه از فرعونيان بود و برگشت و آنانرا پند داد) اينان را نصيحت و موعظه كردي، اگر كه در آنها اثري داشته باشد.

پس زهير به جايگاه خود در ميمنه بازگشت.

عمر بن سعد با لشكريانش حركت كردند و حسين عليه السلام و يارانش را در حلقه ي محاصره قرار دادند.

امام عليه السلام بر اسب خود سوار شد و در مقابل كوفيان آمد و از آنها خواست كه ساكت شوند، اما آنها از اين كار خودداري كردند.

امام فرمود: واي بر شما، چه مي شود اگر ساكت شويد و حرف مرا بشنويد؟!


من شما را به راه درست دعوت مي كنم كه اگر كسي دعوت مرا بپذيرد از هدايت شدگان خواهد بود و اگر دعوت مرا نپذيرد هلاك خواهد شد و حال همه ي شما طغيان گري كرده و حرف مرا نمي شنويد و اين بدان جهت است كه شكم هاي شما از حرام پر شده و بر قلب هاي شما قفل فراموشي زده شده است! اف بر شما چرا ساكت نمي شويد؟! آيا صداي مرا نمي شنويد؟!

اصحاب عمرسعد همديگر را سرزنش كرده و سفارش به سكوت كردند. آنگاه امام عليه السلام فرمود:

«هلاكت و اندوه بر شما باد اي جماعت! آيا زماني كه سرگشته و حيران گشتيد و ما را به كمك خويش فراخوانديد و ما شتابان و آماده به كمك شما آمديم، اينگونه شمشيرهاي خود را به روي ما كشيده و سرهاي ما را نشانه رفته ايد؟!

چگونه آتش فتنه ها را - كه دشمن ما و شما برافروخته است - برما افروختيد؟! چگونه به طور دسته جمعي دشمن دوستداران خود شديد و دشمن خود را خوشحال كرديد؟! آيا آنان عدالتي را در ميان شما برپا داشته اند و آرزويي را برآورده كرده اند؟! جز آنكه حرام دنيا و زندگي پستي كه بدان طمع داريد، به شما وعده داده اند و آيا از ما گناهي سر زده است كه اعتقاد شما نسبت به ما سست شده باشد؟!

واي بر شما! اگر ما را نمي خواستيد، پس چرا در حالي كه هنوز شمشيرها در نيام و سينه ها آرام و ذهن خالي بود، ما را رها نكرديد؟! بلكه آتش فتنه را همچون انبوه ملخ ها به طور شتابان بر ما افروختيد و يكديگر را چون انبوه پروانگان به آن فراخوانديد. رويتان زشت باد كه از سركشان امت و نابابان طوائف و حرمت شكنان قرآن هستيد! شما از بارورشدگان شيطان و هواداران گناه و تحريف كنندگان قرآن و فراموش كنندگان سنت رسول الله صلي الله عليه و آله و قاتلان فرزندان انبياء و نابودكنندگان خاندان اوصيا هستيد! شما از حاميان نسب سازان زنازادگان و آزاردهندگان مؤمنان و ياوران رهبران استهزاكننده اي هستيد كه قرآن را پاره پاره كردند ]و بر سر نيزه ها نمودند[.

چرا شما بر پسر حرب (ابوسفيان و معاويه) و پيروانش تكيه مي كنيد و ما را تنها مي گذاريد؟!


آري، به خدا سوگند، كه بي وفايي و نيرنگ شما از ديرباز شناخته شده است و ريشه هاي شما به آن آميخته و شاخ و برگ شما آن را به ارث برده و دل هاي شما بر آن روييده و سينه هاي شما با آن پوشيده شده است. شما براي برپادارنده ي خود، پليدترين نهال و براي رباينده ي خود ناپاك ترين لقمه ايد.

آگاه باشيد كه لعنت خدا بر پيمان شكناني است كه پيمان ها را مي شكنند. در حالي كه شما خدا را ضامن پيمان خود گرفتيد و به خدا قسم كه شما همان افراد پيمان شكن هستيد!

آگاه باشيد كه اين زنازاده ي پسر زنازاده مرا ميان دو چيز مخير گردانيده است: كشته شدن يا بيعت كردن! و ما هرگز ذلت بيعت را نمي پذيريم؛ زيرا كه خدا و پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و نياكان صالح و دامن هاي پاك و دلاوران غيور ما آن را نمي پذيرند و هرگز پيروي از فرومايگان را بر كشته شدن ترجيح نمي دهند!

آگاه باشيد كه من با شما اتمام حجت كردم و به شما اعلام كردم كه با همين تجهيزات ناچيز و ياران اندك با شما مبارزه مي كنم!

سپس ابياتي از شعر فروة بن مسيك مرادي را سرود كه مي گويد: اگر شما را شكست بدهيم كه در اين صورت ما از قديم شكست دهنده بوده ايم و اگر مغلوب شويم كه در واقع مغلوب نشده ايم؛ زيرا مسالمت ما از روي ترس و هراس نيست، اما مرگ ما و وقت دولت ديگران فرارسيده است. چنانچه مرگ چنگالش را از مردمي بردارد بر ديگران مي نشيند. و اگر پادشاهان با آن همه قدرت و ثروت و انسان هاي كريم و نيكوكار باقي مي ماندند، در اين صورت ما هم باقي مي مانديم و به ملامت كنندگان ما بگو كه بيدار شوند كه آنها هم به زودي به سرنوشت ما دچار خواهند شد.

سپس امام عليه السلام خطبه اش را ادامه داد و فرمود: آگاه باشيد كه اگر ما را بكشيد، باقي نخواهيد ماند مگر به اندازه اي كه پياده؛ سوار شود و كم كم چرخش آسياب بر سر شما باز آيد. اين آگاهي و خبر غيبي است كه پدرم از جدم به من سپرده است، پس نيرنگ شريكان خود را گرد آوريد و همه به پيكار من درآييد و مهلتم ندهيد؛ زيرا توكل من بر


خداي سبحان است و هيچ موجودي نيست مگر اينكه خدا اختيارش را در دست دارد و حقا كه پروردگارم بر جايگاه عدالت نشسته و به حق همه بطور عادلانه رسيدگي مي كند.

پروردگارا! آسمان را از اينان بازدار و ايشان را به قحطي اي همچون قحطي زمان يوسف مبتلا كن و غلام ثقيف ]مختار[ را بر آنان چيره ساز تا پياله هاي تلخ مرگ را به آنان بنوشاند، و هيچ يك را وا نگذارد و در مقابل هر كشته اي و ضربه اي انتقام بگيرد و انتقام من و اولياء و خاندان و پيروانم را از ايشان بازستاند. اينان ما را فريفتند و تكذيب كردند و تنها گذاردند. تويي پروردگار ما؛ بر تو توكل مي كنيم و به درگاه تو راز و نياز مي كنيم و به سوي تو بازمي گرديم».

سپس پرسيد:

عمرسعد كجاست؟ مي خواهم او را ببينم!

به عمرسعد خبر دادند و او كراهت داشت كه با حسين عليه السلام روبرو شود.

به ناچار پيش آمد. وقتي امام عليه السلام او را ديد، پرسيد: اي عمر... آيا به خيال اينكه اين زنازاده ي پسر زنازاده حكومت ري و گرگان را به تو مي دهد، با من وارد جنگ مي شوي و مرا مي كشي؟!

به خدا قسم كه هرگز به اين آرزو نمي رسي..! اين وعده ي تخلف ناپذير است و تو هر كاري مي خواهي بكن؛ اما بدان كه بعد از شهادت من خير دنيا و آخرت را نمي بيني و گويي مي بينم كه سرت در كوفه بر بالاي نيزه رفته و كودكان آن را نشانه گيري كرده و به سوي آن سنگ پرتاب مي كنند!!

عمرسعد خشمناك شد و روي از حسين عليه السلام برگردانيد.