بازگشت

شب عاشورا


حالي كه پسرش، علي بن حسين عليه السلام در داخل خيمه با بيماري دست و پنجه نرم مي كرد.

امام عليه السلام رو به آنها كرد و فرمود: «خدا را بهترين ثنا مي گويم و او را براحتي و سختي سپاسگزارم. بار الها! تو را ستايش مي كنم بر اينكه ما را به پيامبري محمد صلي الله عليه و آله كرامت بخشيدي و به ما قرآن آموختي و در دين خود فقيهمان ساختي و براي ما گوشها و چشم ها و دلهايي آفريدي و ما را از مشركان قرار ندادي.

اما بعد، من اصحابي باوفاتر و بهتر از اصحاب خود و خانداني نيكوكارتر و مهربان تر از خاندان خود سراغ ندارم. خدا همه ي شما را پاداش نيك دهد.

بدانيد كه من عاقبت خويش را از اين دشمنان مي دانم اكنون نگران شمايم و همه ي شما را آزاد گذاردم. همه با آسودگي رهسپار شويد كه از جانب من بيعتي بر شما نيست. اين شب است كه شما را فراگرفته، آن را مركب راهوار خود گيريد و برويد؛ زيرا اين قوم فقط مرا مي خواهند و چنانچه بر من دست يافته و مرا بكشند از پي شما نخواهند آمد. حضرت عباس پيشاپيش أهل بيت آن حضرت برخاست و گفت:

ما چرا چنين كنيم؟ آيا چنين كنيم كه بعد از تو باقي بمانيم؟ خدا بعد از تو هرگز ما را باقي نگذارد؟!

حسين عليه السلام روي به فرزندان عقيل كرد و فرمود:

كشته شدن مسلم بن عقيل براي شما كافي است، اجازه مي دهم كه خود را از مهلكه نجات دهيد.

گفتند: سبحان الله...! بعد از آن مردم درباره ي ما چه مي گويند و ما به آنها چه بگوييم؟!


آيا بگوييم كه بزرگ خاندان و بهترين پسرعموي خويش را تنها گذاشته ايم و به همراه آنها تيري نينداخته ايم و نيزه اي پرتاب نكرده ايم و شمشيري نزده ايم و نمي دانيم كه چه كرده اند؟! به خدا قسم كه ما چنين كاري نمي كنيم؛ بلكه ما جان و مال خاندان خود را فداي تو مي كنيم و به همراه تو مي جنگيم تا هر چه خدا مي خواهد پيش بيايد؛ زيرا بعد از تو هيچ خيري در زندگي نيست!

اصحاب امام حسين عليه السلام از شنيدن اين سخنان متأثر شدند و از همديگر در اظهار وفاداري و جان نثاري در راه خدا و اهل بيت پيامبرش سبقت مي گرفتند.

مسلم بن عوسجه ي اسدي گفت: آيا ما تو را تنها بگذاريم در حالي كه دشمنان تو را احاطه كرده اند؟ آنگاه در درگاه خدا چه عذري داريم؟ به خدا قسم تا وقتي كه نيزه ام را در سينه ي آنها نشكسته ام و تا وقتي كه قبضه ي شمشير در دستهايم مي باشد؛ از تو جدا نخواهم شد. و اگر هيچ سلاحي در دست نداشته باشم كه با آنها بجنگم؛ با سنگ از تو دفاع مي كنم تا در راه تو كشته شوم!

پس از آن سعد بن عبدالله حنفي برخاست و گفت:

به خدا قسم كه تو را تنها نمي گذاريم تا خداوند بداند كه ما از ذريه ي رسول الله صلي الله عليه و آله دفاع كرده ايم. به خدا قسم اگر مي دانستم كه كشته مي شوم و سپس زنده گردانيده مي شوم و سپس سوزانده مي شوم و خاكسترم بر باد داده مي شود و اين كار را هفتاد بار با من انجام مي دهند، از تو جدا نمي شدم تا جانم را فدايت كنم. و حال چگونه خود را فداي تو نكنم در حالي كه بيشتر از يك بار كشته نمي شوم و آنگاه به كرامت ابدي نائل مي شوم كه فناناپذير است!!

اي پسر رسول الله، به خدا قسم دوست دارم كه كشته شوم، سپس زنده گردانيده شوم و دوباره كشته شوم و به همين ترتيب هزار بار كشته شوم تا خدا به وسيله ي كشته شدن من از جان تو و خاندانت محافظت كند.

پس از آن عده اي از اصحاب هم صحبت كردند و گفتند كه به خدا قسم تو را تنها


نمي گذاريم و بلكه خود را فداي تو مي كنيم و با چنگ و دندان از تو دفاع مي كنيم و اگر كشته شويم آنگاه به حق خود وفا كرده و وظيفه ي خود را ادا كرده ايم!

هنگامي كه حسين عليه السلام اين روحيه را از آنها ديد، فرمود:

اگر چنين هستيد، سرهايتان را بالا بگيريد و به جايگاههاي خود بنگريد.

پس از آنكه سرهاي خود را بالا آوردند، امام عليه السلام اسم اعظم را به زبان آورد و پرده ها كنار رفت و حجاب ها پاره شد و جايگاههاي خود را در بهشت ديدند!!