بازگشت

ديدار شبانه


حسين عليه السلام تصميم گرفت كه حجت را بر عمر بن سعد اقامه كند تا شايد كه از پيروي هواي نفس دست بردارد؛ چون مي ديد كه او از جنگ كراهت دارد.

براي همين عمرو بن قرظة بن كعب انصاري را نزد او فرستاد و از او خواست كه شبانه ملاقاتي بين فرماندهان دو لشكر صورت گيرد.

ابن سعد به همراه بيست اسب سوار پيش آمد و حسين عليه السلام هم به همان ترتيب به پيش رفت.

وقتي به نزديك هم رسيدند، حسين عليه السلام به اصحابش دستور داد كه از او فاصله بگيرند و عمر بن سعد نيز همين كار را انجام داد.

حسين عليه السلام به او گفت:

واي بر تو اي پسر سعد! آيا از خدايي كه بازگشت تو به سوي اوست، نمي ترسي؟! آيا با من مي جنگي در حالي كه مي داني كه چه كسي هستم؟ اين ها را رها كن و با من باش كه من به خدا نزديك ترم!

ابن سعد با ترس گفت: مي ترسم كه خانه ام خراب شود...!

امام عليه السلام فرمود: من آن را براي تو بنا مي كنم!

گفت: مي ترسم كه اموالم مصادره شود.

امام به او اطمينان داد و فرمود: بهتر از آن را در حجاز به تو مي دهم!

ابن سعد گفت: بر خاندانم مي ترسم!

امام عليه السلام او را نصيحت كرد و فرمود: آنها خدايي دارند!


ابن سعد ساكت شد و به دعوت امام عليه السلام جواب مثبت نداد.

حسين عليه السلام از او جدا شد در حالي كه مي فرمود: چه فكر كرده اي؟ به زودي خدا تو را در بسترت مي كشد و روز قيامت تو را نمي بخشد.

به خدا قسم كه اميدوارم از گندم عراق جز اندكي نتواني بخوري!

ابن سعد با تمسخر گفت: جو به جاي گندم كفايت مي كند!

سپس ابن سعد به خيمه ي فرماندهي رفت در حالي كه دائما به جوانب و عواقب اين كار فكر مي كرد.

در همين حال راه حلي به نظرش رسيد كه با آن بتواند خود را از جنگ با حسين عليه السلام معاف كند و ولايت ري را از دست ندهد و در عين حال از ملحق شدن به حسين عليه السلام خودداري كند!

او نامه اي به ابن زياد نوشت كه در آن به حسين عليه السلام دروغي نسبت داد و گفت:

«همانا خداوند اين آتش را خاموش كرد و وحدت را حفظ نمود و امور امت را اصلاح گردانيد. حسين عليه السلام به من قول داده است كه يا به مكاني كه از آنجا آمده است بازگردد، يا او را به هر يك از سرزمين هاي اسلامي كه بخواهيم منتقل كنيم و او همانند يكي از مسلمين باشد كه جان و مالش در امان بوده و همانند ساير مسلمين با او رفتار شود، يا اينكه نزد اميرالمؤمنين، يزيد رفته و با او بيعت كند. او يكي از اين ها را انتخاب مي كند و اين چيزي است كه رضايت شما را فراهم مي كند و به صلاح امت مي باشد...»!!

وقتي كه نامه به ابن زياد رسيد، بسيار خوشحال شد و به كساني كه در مجلس او نشسته بودند، گفت:

اين نامه ي مردي خيرخواه و دلسوز براي امت است!

شمر بن ذي الجوشن به او گفت:

آيا اين را از او قبول مي كني، در حالي كه در سرزمين تو فرود آمده و به نزديكي تو آمده است؟ به خدا قسم كه اگر از سرزمين تو خارج شود، در حالي كه دست بيعت به تو نداده است، عزت و قوت بيشتري به دست مي آورد و تو به ضعف و ناتواني بيشتري گرفتار مي شوي.


بايد او و اصحابش به حكم تو گردن نهند و در آن صورت اگر آنها را عقوبت كردي كه أولي به اين كار هستي و اگر بخشيدي كه اين در اختيار توست! به خدا قسم به من خبر رسيده است كه حسين و عمر بن سعد بين دو لشكرگاه مي نشينند و تمام طول شب را با هم گفتگو مي كنند!

ابن زياد به شگفت آمد و تحت تأثير سخن شمر واقع شد و گفت:

خوب حرفي زدي. رأي همان رأي و نظر توست!

آنگاه نامه اي به عمر بن سعد نوشت و آن را به وسيله ي شمر بن ذي الجوشن به همراه شش هزار نفر برايش فرستاد.

ابن سعد وقتي كه نامه را باز كرد، ديد كه در آن نوشته است:

«من تو را به سوي حسين نفرستادم كه دست از او برداري و يا اينكه به او وعده ي صلح و سلامت دهي و يا اينكه با او بنشيني و شفيع او نزد ما شوي! ببين كه اگر حسين و اصحابش به حكم من گردن مي نهند و تسليم مي شوند، آنها را سالم نزد من بفرست و اگر از پذيرش حكم من خودداري كردند، بر آنها حمله كن تا همگي را به قتل برساني و آنها را مثله كن؛ زيرا كه مستحق آن هستند. اگر حسين عليه السلام كشته شد، اسب ها را بر سينه و پشت وي بران تا تكه تكه شود؛ زيرا او عاق و شقي و ظالم است. البته مي دانم كه اين كار بعد از مردن وي، هيچ ضرري به او نمي رساند؛ اما مي خواهم كه به خاطر حرف شنوي، بعد از كشتن وي، اين كار را نسبت به او انجام دهي. اگر دستور ما را اجرا كردي. پاداشي متناسب به تو عطا خواهيم كرد و اگر مي خواهي كه خودداري كني؛ از فرماندهي كناره گيري كن و لشكر را به شمر بن ذي الجوشن واگذار كن كه ما دستورات لازم را به او داده ايم».

ابن سعد نامه را پيچيد و شمر را مورد سرزنش قرار داد و گفت:

واي بر تو، تو را چه به اين كار؟ خدا رويت را سياه كند كه اين قدر براي من بد قدم بودي! به خدا قسم كه گمان مي كنم تو او را واداشتي كه آنچه را گفته اي قبول كند! تو با اين كار خود، همه چيز را كه در صدد اصلاح آن بودم، خراب كردي!


به خدا قسم كه حسين عليه السلام هرگز تسليم نخواهد شد؛ زيرا جان و روح پدرش در وجودش به وديعه گذارده شده است.

شمر توجهي به گفته هاي وي نكرد و با تهديد گفت: بگو كه چكار مي كني؟

آيا دستور امير خود را اجرا مي كني و دشمنش را مي كشي يا اينكه سربازان و اين لشكر را به من واگذار مي كني تا سرت را جدا كنم و به سوي امير بفرستم؟!

ابن سعد در حالي كه حب رياست و مقام او را فراگرفته بود، گفت:

نه، اي آدم بي معرفت! خودم فرماندهي را عهده دار مي شوم و تو فرماندهي پياده نظام را برعهده بگير!!