بازگشت

آخرين طواف


شب سايه ي سياه خود را بر مكه افكنده بود و گويي كه مي خواست براي هميشه مكه را تاريك نگاه دارد. ملائكه الهي گرداگرد كعبه را فراگرفته بودند و خدا را تسبيح و تقديس مي كردند.

گويي پرندگان شومي بر خرابه هاي شهر مكه نشسته بودند و خبرهاي غم انگيزي را زمزمه مي كردند.

سپيده دم نزديك شده و ساعات حركت فرارسيده بود.

حضرت ابا عبدالله عليه السلام خاندان و شيعيان و اصحابش را جمع كرد تا از حرم امن الهي خارج شود.

او آخرين سعي و طواف خويش را به جاي آورد و با چشماني اشك آلود به كعبه نگريست و براي آخرين بار با آن وداع كرد.

آن حضرت در روز هشتم ذي الحجه از مكه خارج شد. در اين روز مردم براي انجام حج به سوي مني مي رفتند، اما آن حضرت از ترس غافلگير شدن يا ترور شدن به وسيله ي دژخيمان دستگاه اموي در حرم امن الهي، به سوي عراق حركت كرد.

وقتي كه عبدالله بن عمر از خروج امام عليه السلام آگاه شد، بر اسب خويش سوار شد و به سرعت براي ديدن آن حضرت عليه السلام حركت كرد. در يكي از منزلگاه هاي بين راه به او رسيد و افسار اسب او را گرفت و گفت:

قصد كجا را داري اي پسر رسول خدا؟

فرمود: عراق.


ابن عمر گفت:

عجله نكن و به حرم جدت، رسول الله برگرد!

امام فرمود:

اي عبدالله من مأمور هستم و هر چه را خدا اراده كند پيش مي آيد.

ابن عمر گريه كرد و حسين عليه السلام را در بغل گرفت و بين دو چشمانش را بوسيد و گفت: تو را به خدا مي سپارم و به مكه بازگشت.

عمرو بن سعيد أشدق، امير الحاج منصوب شده از سوي يزيد و والي جديد مدينه ي منوره در همان روزي كه امام عليه السلام از مكه خارج شده بود، به مكه رسيد. وقتي كه او از خروج امام آگاه شد، مأموراني را به فرماندهي برادرش، يحيي بن سعيد بن عاص به دنبال آن حضرت فرستاد.

آنها به سرعت پيش رفتند و در ميانه ي راه به كاروان حسين عليه السلام رسيدند و جلوي او را گرفته و از وي خواستند كه بازگردد، اما آن حضرت خودداري كرد.

آنها مي خواستند كه با زور آن حضرت را بازگردانند كه همين باعث درگيري ميان آنها شد و وقتي كه ديدند امام و يارانش به شدت از خويش دفاع مي كنند، از او دست برداشتند و گفتند:

اي حسين، آيا از خدا نمي ترسي؟ چرا از بيعت أميرالمؤمنين، يزيد خارج مي شوي و بين مسلمانان تفرقه مي اندازي؟!

امام عليه السلام آثار گمراهي و جهالت را در آنها مشاهده كرد و صلاح نديد كه با آنها به جدل و مشاجره بپردازد؛ براي همين فرمود:

من كار خويش را انجام مي دهم و شما هم كار خود را انجام دهيد. شما از كارهاي من بيزار هستيد و من از كارهاي شما بيزار هستم...!

امام عليه السلام را خويش را به سوي مكه در پيش گرفت و برادر رضاعي اش عبدالله بن يقطر را براي يافتن خبري درباره ي مسلم به كوفه فرستاد.