بازگشت

مرد نقابدار


شب، پرده ي سياه خود را بر شهر كوفه افكنده بود و بعد از ورود مسلم بن عقيل هر لحظه شاهد حوادث جديدي بود.

در تاريكي شب، مردي كه صورت خويش را پوشانده بود و عمامه ي سياهي به سر داشت به همراه عده اي از سمت نجف وارد كوفه شد.

او هيبتي همانند مردم حجاز داشت و هنگامي كه در ميانه ي راه به جماعتي از كوفيان برخورد كرد، آنها به احترام وي ايستادند و گفتند:

اي پسر رسول الله، خوش آمدي!

سپس از كنار پيرزني گذشت كه وي فرياد زد:

الله اكبر... پسر رسول الله بر ما وارد شد است!

چيزي نگذشت كه عده اي جمع شدند و گفتند:

اي پسر رسول الله، خوش آمدي. ما بيشتر از چهل هزار نفر هستيم كه به تو پيوسته ايم.

همينطور گروه گروه به اين عده افزوده مي شد و اين ها به دنبال مركب وي حركت كرده و مي گفتند:

السلام عليك يابن رسول الله. خوش آمدي!

در مقابل همه ي اين تعارف ها و خوش آمد گويي ها، آن مرد نقاب دار ساكت بود و حرف نمي زد!

آنها پيش رفتند تا به قصر دارالاماره رسيدند. نعمان بن بشير، والي كوفه در دار الاماره


را بر روي خود و خواص بسته بود.

افرادي كه همراه مرد نقابدار بودند، فريد زدند:

در را باز كنيد.

ولي نعمان در را باز نكرد، بلكه بر بالاي پشت بام دار الاماره آمد و گفت:

اي پسر رسول خدا، تو را به خدا قسم مي دهم كه از همان راهي كه آمده اي بازگرد. به خدا قسم كه من اين امانت و اموال را به تو تسليم نخواهم كرد، مگر پس از جنگ و خونريزي فراوان.

مرد نقابدار جوابي نداد و نعمان ادامه داد:

تو را به جدت قسم مي دهم كه از همان راهي كه آمده اي بازگرد.

من هنگامي كه والي كوفه هستم هيچ راهي غير از مقابله با تو ندارم.

در اين هنگام مرد نقابدار با صداي خشن گفت:

در را باز كن اي گرفتار شده، گويي شب بر تو طولاني شده!

يكي از اهالي كوفه از صدايش او را شناخت و فورا به سوي مردم رفت و با ترس و لرز گفت: به خداي كعبه قسم كه او ابن زياد است!

مردم هول شدند و به سرعت خود را كنار كشيدند به طوري كه بعضي بر روي هم افتادند و فرياد مي زدند:

ابن زياد...! ابن زياد...!

نعمان از بالاي قصر پايين آمد و در را باز كرد. نقابدار و همراهانش وارد شدند و در را بستند.

مردم با ديدن اين صحنه از اطراف دار الاماره متفرق شدند.

پس از آنكه صبح فرارسيد، ابن زياد مردم كوفه را جمع كرد و در خطابه اي به آنها گفت:

بدانيد كه اميرالمؤمنين، يزيد بن معاويه مرا به ولايت بر سرزمين و اموال و مرزهاي شما قرار داده و به من دستور داده است كه نسبت به افراد مطيع و فرمانبردار، مهربان


باشم و نسبت به افراد عاصي و نافرمان سخت گيري كنم. من دستور او را درباره ي شما اجرا مي كنم. و شمشيرم را در ميان كساني مي گذارم كه با دستورات من مخالفت كنند و عهد و پيمان خود را بشكنند. هر كدام از شما بايد كه مواظب خود باشيد و به اين مرد هاشمي، ابن عقيل بگوييد كه خود را از خشم و غضب من دور نگه دارد!

آنگاه ابن زياد دستور داد كه افرادي از مردم كوفه را در ملأ عام گردن بزنند. سپس سرشناسان و بزرگان قبايل كوفه را جمع كرد و با شدت و خشم گفت: اسم هر يك از غريبان و آشوب طلبان كه در ميان شما هستند را بنويسيد تا آنها را احضار كنيم و ببينيم كه چه تصميمي در مورد آنها بايد بگيريم. هر كس اسم اين افراد را بنويسد، دست از او برمي داريم و هر كس اسم كسي را ننويسيد، بايد ضمانت بدهد كه هيچ مخالفي در قوم و قبيله اش وجود ندارد و هيچ طغيان گري از آنها عليه ما اقدام نمي كند. هر كس كه چنين نكند، ذمه ي خويش را از او برمي دارم و خون و مالش براي من حلال است. و هر رئيس قبيله اي كه در ميان قبيله اش افراد نافرمان و سركشي باشند و آنها را به ما معرفي نكند، در جلوي در خانه اش به دار زده مي شود و سهميه ي بيت المال آن قبيله قطع مي شود!

سپس از مجلس خارج شد و جاسوساني را در شهر كوفه پخش كرد تا هر حادثه اي به وي گزارش كنند.