بازگشت

نامه ي تسليم


در منطقه ي «بطن خبيت» كه در مسير مدينه به مكه واقع شده است هوا به شدت گرمتر شده بود. خورشيد با شعله هاي سوزانش در وسط آسمان مي درخشيد و شن هاي بيابان را به خاكستر داغي تبديل كرده بود كه پاها را مي سوزاند و جگر را آتش مي زد و آن را از شدت تشنگي پاره پاره مي كرد.

سراب هاي پي در پي در آن صحراي سوزان پشت سر هم نمايان مي شد و چشم ها را خيره مي كرد و عقل را حيران مي كرد. گويي آن قطعه از بيابان داغ شده، قسمتي از جهنم بود كه به زمين آورده شده بود.

مسلم بن عقيل و همراهانش در حالي كه به شدت خسته شده بودند در جايي به نام «المضيق» اطراق كرده بودند. عرق از تمام سر و صورت و بدنشان جاري بود و جگرشان از شدت گرما و سوزش تشنگي آتش گرفته بود.

مسلم نامه اي به اين مضمون براي امام عليه السلام نوشت:

«به همراه دو راهنما از مدينه حركت كردم؛ اما آنها راه را گم كردند و در بيابان ها سرگردان شديم و تشنگي بر ما غالب شد و آن دو از شدت تشنگي مردند. به راه ادامه دادم تا به منزلگاهي رسيدم و با رمقي كه در جانم باقي مانده بود، خود را نجات دادم. آن منزلگاه در مكاني به نام «المضيق» از منطقه ي «بطن الخبيت» وجود داشت. من واقعه را براي خود به فال بد گرفتم و اگر صلاح مي دانيد مرا از اين سفر معاف كنيد و فرد ديگري را بفرستيد.

«و السلام»


نامه را به وسيله ي قيس بن مسهر صيداوي فرستاد و منتظر جواب ماند و هنوز آنجا را ترك نكرده بود كه ابن مسهر نامه اي به اين مضمون از حسين عليه السلام آورد:

«ترسيدم كه علت انصراف تو از مأموريتي كه تو را فرستادم، ترس باشد بر خدا توكل كن و به مأموريتي كه تو را فرستاده ام، اقدام كن. و السلام».

پس از آنكه مسلم نامه را خواند از جايش برخاست و گفت: هرگز از جان خويش نمي ترسم و سپس آماده شد و حركت كرد.

در ميان راه به آبي به نام «طي ء» رسيد. در آنجا توقف كرد تا استراحت كند و مقداري آب با خويش بردارد. هنگامي كه آماده ي حركت شد، صيادي را ديد كه تيري به طرف آهويي انداخت و آن را شكار كرد.

مسلم اين را به فال نيك گرفت و به همراهانش گفت: ان شاء الله دشمن ما كشته مي شود!

مسلم با تحمل مشقات و مشكلات فراوان به مدت بيست روز راه پيمود و همه ي اين سختي ها را در راه اهل بيت پيامبر و رضاي پروردگار به جان خريد تا اينكه در يكي از روزهاي ماه شوال به هنگامه ي غروب كشتزارها و باغ هاي كوفه نمايان شد. مسلم در بيرون كوفه منتظر ماند تا خورشيد غروب كرد. سپس شبانه وارد كوفه شد و به خانه ي مختار بن ابي عبيده ي ثقفي رفت.