بازگشت

جسارت مروان


حسين عليه السلام سي نفر از خاندان و پيروانش را جمع كرد و به آنها گفت: سلاح هاي خود را برداريد و آماده ي حركت شويد.

گفتند: به چشم. اميدوارم كه ما را جمع نكرده باشي مگر براي كار خير.

آن حضرت عليه السلام فرمود:

وليد دراين وقت شب مرا فراخوانده و من اگر بخواهم كه خواسته اش را رد كنم در امان نيستم؛ زيرا وي فرد مورد اطميناني نيست.

گفتند: خدا نگهدار تو باشد اي ابا عبدالله. اگر جرأت كند كه قصد سوئي نسبت به شما داشته باشد به خدا قسم كه نمي گذاريم زنده بماند.

ابا عبدالله عليه السلام ادامه داد:

همراه من بياييد و بر در خانه اش بنشينيد. اگر شنيديد كه صداي من بلند شده و يا اگر شما را صدا زدم، همگي داخل شويد و الا از جاي خود تكان نخوريد تا از خانه اش خارج شوم.

جواب دادند:

او هرگز نمي تواند بر شما مسلط شود. با توكل بر خدا حركت كنيد و ما در كنار شما خواهيم بود.

آن حضرت، عليه السلام در حالي كه عصاي رسول الله صلي الله عليه و آله را به دست گرفته بود، حركت كرد تا به در خانه ي وليد بن عتبه رسيد. سپس اجازه ي ورود خواست و همراهانش را در بيرون در تنها گذاشت.


وقتي حسين عليه السلام مروان را ديد كه نزد وليد است - و مي دانست كه رابطه ي آنها قطع بوده است - بر آنها سلام گفت و فرمود: صله ي رحم بهتر از قطع رحم و صلح بهتر از فساد و اختلاف است. الان وقت آن رسيده كه با هم اجتماع كنيد تا خدا ميان شما را اصلاح كند؛ اما آنها جوابي ندادند....!

پس از آنكه حسين عليه السلام در جاي خود نشست، وليد خبر مرگ معاويه را به او داد.

او فرمود: «انا لله و انا اليه راجعون، و لا حول و لا قوة الا بالله».

سپس وليد نامه ي دوم را به وي نشان داد و از او خواست كه براي يزيد بيعت كند. حسين عليه السلام مدتي سكوت كرد و سپس فرمود:

به نظر من تو به بيعت پنهاني من قانع نمي شوي و به همين مقدار اكتفا نمي كني كه من مخفيانه با تو بيعت كنم و حتما آن را به مردم اعلام خواهي كرد.

وليد گفت: بله.

حسين عليه السلام فرمود:

پس هنگامي كه مردم را براي بيعت فراخواندي، ما را هم براي بيعت دعوت كن و اين براي شما بهتر خواهد بود.

وليد جواب داد:

پس برو به امان خدا تا به همراه مردم براي بيعت حاضر شوي.

در اين هنگام مروان به ميان حرفشان پريد و به وليد گفت:

به خدا قسم كه اگر الان بيعت نكند و از اينجا خارج شود، هرگز نمي تواني بر او دست يابي تا اينكه افراد زيادي در ميان شما كشته شوند. او را نزد خود نگهدار تا بيعت كند و الا گردنش را بزن...!

حسين عليه السلام از جايش برخاست و به مروان گفت:

تو مرا مي كشي يا او؟! به خدا قسم كه دروغ گفتي و مرتكب گناه و معصيت شدي! سپس متوجه وليد شد و فرمود:


ما از اهل بيت نبوت و معدن رسالت و محل رفت و آمد ملائكه هستيم. خداوند جهان را با ما آغاز كرده و با ما ختم مي كند.

وليد گفت:

و در مورد يزيد چه مي گويي؟

حسين عليه السلام جواب داد:

يزيد، مرد فاسق و شرابخواري است كه در ملأ عام گناه مي كند و خون مردم بي گناه را مي ريزد و شخصي مثل من با او بيعت نمي كند..!

وليد پرسيد:

پس به همراه مردم براي بيعت نمي آيي؟

حسين عليه السلام جواب داد:

ما و شما امشب را صبح مي كنيم و مي نگريم كه كداميك از ما به خلافت و بيعت سزاوارتر است..!

سپس از آن جا خارج شد و به منزل خود رفت.

پس از آنكه حسين عليه السلام رفت، مروان وليد را مورد ملامت قرار داد و گفت: چرا حرف مرا نپذيرفتي! به خدا كه ديگر نمي تواني در چنين موقعيتي او را به دست آوري!

وليد گفت:

واي بر تو اي مروان! آيا مي خواهي كه دين و دنياي مرا خراب كني! آيا مي گويي كه حسين را به جرم اينكه مي گويد بيعت نمي كنم به قتل برسانم؟! به خدا قسم كه دوست ندارم تمام ملك و مال دنيا مال من باشد و در مقابل آن حسين عليه السلام را بكشم...!

مروان در حالي كه نظر او را تأييد نمي كرد، گفت:

به هدف خويش رسيدي! ولي با اين كار خود يزيد را خشمگين خواهي كرد و او نسبت به تو كينه دار خواهد شد.

وليد جواب داد:

من از خشم و غضب خدا مي ترسم و گمان مي كنم كه اگر مردي در روز قيامت به جرم


ريختن خون حسين عليه السلام به محاسبه كشيده شود، كفه ي ترازوي اعمالش بسيار سبك خواهد بود و خدا به او نظر نخواهد كرد به عذاب دردناكي دچار خواهد شد. مروان از پيش او خارج شد در حالي كه مي گفت: اگر رأي تو اين است منتظر باش تا ببيني كه عاقبت كار چگونه خواهد شد...!