بازگشت

نامه به مدينه


سه نفر در خانه ي وليد به عتبه بن ابي سفيان را در مدينه به صدا در آوردند. او كه والي مدينه بود به آنها اجازه ورود داد و مقدمشان را گرامي داشت و وقتي كه از علت آمدنشان سؤال كرد، يكي از آنها دو نامه را به دست او داد. او يكي را باز كرد و خواند كه در آن خبر مرگ معاويه آمده بود.

سپس ديگري را باز كرد كه در آن نوشته شده بود:

«حسين، عبدالله بن عمر و ابن زبير را فرابخوان و از آنها براي ما بيعت بگير و رهايشان نكن تا بيعت كنند و اگر از بيعت خودداري كردند، گردنشان را بزن و سرشان را براي ما بفرست.

از مردم نيز بيعت مجدد بگير و هر كسي كه از آن خودداري كرد همين حكم را بر وي جاري كن».

وليد از مرگ معاويه بسيار ناراحت و غمگين شد.

به فرستادگان يزيد رخصت داد تا بروند و فورا قاصدي را به دنبال مروان حكم فرستاد تا او را به دارالامارة بياورد.

مروان قبل از وليد فرماندار مدينه بود و وليد پس از عزل وي به فرمانداري منصوب شده بود؛ براي همين مروان ميل نداشت كه با وليد رفت و آمد كند.

وليد كه از اين موضوع مطلع شده بود در ميان جمع به وي ناسزا گفت و وقتي اين خبر به گوش مروان رسيد با او قطع رابطه كرد و به دشمني با وي پرداخت. هنگامي كه مروان آمد، وليد هر دو نامه را برايش خواند.


مروان آيه ي استرجاع را خواند و براي معاويه طلب رحمت و مغفرت كرد. وليد از او درباره ي نامه ي دوم نظرخواهي كرد.

مروان گفت: به نظر من همين الان آنها را فرابخوان و به آنها دستور بده كه بيعت كنند. اگر بيعت كردند كه قبول كن و دست از آنها بردار و اگر خودداري كردند، قبل از آن كه از مرگ معاويه آگاه شوند، گردنشان را بزن؛ زيرا اگر از مرگ معاويه مطلع شوند، هر كدام به ناحيه اي ديگر مي روند و علم مخالفت برافراشته و مردم را به سوي خويش فرامي خوانند، مگر ابن عمر كه او مرد جنگ و حكومت نيست.

وليد، عبدالله بن عمرو بن عثمان بن عفان را كه جواني بيش نبود به دنبال حسين عليه السلام، و ابن زبير فرستاد تا آنها را نزد وليد دعوت كند. او آنها را در مسجد النبي يافت و به آنها گفت:

امير از شما درخواست كرده است كه به ملاقاتش برويد.

حسين عليه السلام جواب داد:

تو برو، ما الان مي آييم.

1 - و از آنجا كه در چنان ساعتي وليد براي ديدار با مردم وقت نمي گذاشت، ابن زبير شك كرده و از حسين عليه السلام پرسيد: آيا مي داني كه چرا در اين ساعت ما را فراخوانده است؟!

حسين عليه السلام جواب داد:

گمان مي كنم كه طاغوت آنها هلاك شده است؛ لذا ما را فراخوانده تا قبل از اينكه اين خبر در ميان مردم منتشر شود از ما بيعت بگيرد.

آن حضرت عليه السلام در خواب ديده بود كه آتشي در خانه ي معاويه شعله ور گرديده و منبر وي واژگون شده است... براي همين يقين داشت كه معاويه هلاك شده است. ابن زبير گفت:

همين طور است كه مي گويي. حال مي خواهي چه كني؟

حسين عليه السلام جواب داد:


همين الان جوانان فاميل خويش را جمع مي كنم و بر در خانه ي وليد مي نشانم و سپس خودم نزد وليد مي روم.

ابن زبير با وحشت گفت:

ولي من از جان تو مي ترسم...!

حسين عليه السلام فرمود:

پيش او نمي روم مگر اينكه قادر به خودداري از بيعت باشم.

و به سوي خانه اش رفت.