بازگشت

خوشحالي يزيد


ضحاك بن قيس براي استقبال از يزيد به همراه عده اي به خارج از دمشق آمده بود.

پس از رسيدن به دمشق، به سوي دار الخلافه حركت كرد؛ اما ضحاك خود را به وي رسانيد و گفت: سزاوار است كه اول به زيارت قبر پدرتان برويد؛ زيرا سياست اين را اقتضاء مي كند!

يزيد رأي او را پسنديد و به كنار قبر پدرش رفت. سپس به مسجد بازگشت و بر فراز منبر رفت و در ضمن خطبه اي گفت:

«اي مردم، معاويه يكي از بندگان خدا بود. كه خداوند روحش را قبض كرد و به سوي خود برد. پدرم را در درگاه خداوند عزوجل تبرئه نمي كنم؛ زيرا او از همه نسبت به بندگانش آگاه تر است. اگر او را ببخشد به واسطه ي رحمت خويش بوده و اگر او را عذاب كند به خاطر گناهان وي بوده است. پس از او من ولايت امر شما را به دست گرفته ام. از طلب چيزي متأسف نيستم، و از كوتاهي در أمري عذرخواهي نمي كنم و اگر خدا امري را اراده كند، همان خواهد شد. همانا معاويه شما را براي جنگ به درياها مي فرستاد و من هيچ مسلماني را براي جنگ به دريا اعزام نخواهم كرد. او شما را براي جنگ به سرزمين روم اعزام مي كرد و من هيچ كس را به سرزمين روم اعزام نمي كنم. او سهم شما از بيت المال را در سال سه قسمت مي داد و من آنرا يكجا به شما مي دهم».

يزيد مي خواست كه با اين سخنان، احساس امنيت و رضايت و ثروت در آنها ايجاد كند در حالي كه در باطن خويش در انديشه ي آن بود كه آنها را براي درگيري احتمالي آماده كند؛ زيرا تصميم گرفته بود و در هر صورت تصميم خويش را عملي كند.


پس از پايان سخنراني يزيد، كسي براي تسليت گويي پيش نيامد و هيچ كدام از حاضران دست خويش را براي بيعت دراز نكردند.

يزيد به شدت خشمگين شد؛ ولي خشم خود را ظاهر نساخت تا اينكه مردي به نام عبدالله بن همام سلولي برخاست و گفت:

اي أميرالمؤمنين، خداوند در اين مصيبت به شما اجر عنايت فرمايد و چيزي را كه به شما داده است با بركت قرار دهد و شما را در اداره ي به رعيت ياري كند. پي از وي مردي از ثقيف برخاست و به تدريج افرادي يكي پس از ديگري برخاستند و تجديد بيعت كردند.

سپس مردم مرگ پدرش را به وي تسليت گفته و جانشيني وي به خلافت را تبريك گفتند.

پس از لحظاتي يزيد رو به مردم كرد و گفت:

بشارت باد بر شما اي مردم شام! هنوز هم خير در ميان شما است. بايد بدانيد كه درگيري و جنگي بين من و عراق روي خواهد داد؛ زيرا سه شب پيش در خواب ديدم كه رودخانه اي از خون ميان من و اهل عراق در جريان است. مي خواستم كه از آن عبور كنم؛ ولي نتوانستم تا اينكه عبيدالله بن زياد آمد و پيشاپيش من از آن رد شد در حالي كه من به وي نگاه مي كرد و قادر به گذشتن از آن نبودم...!

شاميان فرياد زدند:

به هر جايي كه مي خواهي ما را بفرست اي أميرالمؤمنين، قلب ها و شمشيرهاي ما با شما است.

پس از آن يزيد هديه هاي زيادي به آنها داد و اموال فراواني را بين مردم پخش كرد. و سپس به دار الخلافه رفت.

پايه هاي حكومت يزيد در دمشق مستحكم شد و وي بر اريكه ي قدرت تكيه زد. از همه چيز مطمئن بود و تنها نگراني اش اين بود كه چند نفر از افراد سرشناس در زمان معاويه براي جانشيني وي بيعت نكرده بودند و مي ترسيد كه دست به قيام بزنند.