بازگشت

ورود پيك


يزيد بن معاويه بر تختي نشسته بود كه پرده اي از ديباج زربفت با رنگ هاي مختلف بالاي آن آويزان بود. او در يكي از كاخ هاي اموي در شهر «حوارين» به سر مي برد. اين شهر در شمال دمشق و بين شهرهاي حمص و تدمر واقع بود كه هنوز عده اي از مسيحيان آرامي در آن سكونت داشتند. شهر به داشتن آثار باستاني و شكارگاههاي وسيع ممتاز بود و يزيد غالبا براي صيد و شكار به آن جا رفت و آمد مي كرد.

يزيد سرش را بر سينه ي كنيزي رومي گذاشته بود و او با ملاطفت موهايش را دست مي كشيد و در اين حال طنبوري در دست يزيد بود كه با تارهاي آن بازي مي كرد و كنيزي سرخ فام با لباس هاي نازك عزل هاي عاشقانه را با صدايي وسوسه انگيز زمزمه مي كرد. يزيد هم كه شراب در او اثر كرده بود، گاهي اشعار را با وي تكرار مي كرد و گاهي ميمون محبوب خودش، «ابوقبيس» را مورد ملاطفت قرار مي داد. ميمون كه لباس هاي ابريشمي زرد رنگي را بر او پوشانده بودند، جست و خيز مي كرد و گاهي بر دامن يزيد و گاهي بر شانه هايش مي پريد.

گردنبندها و النگوهاي زيادي به ابوقبيس آويزان شده بود كه با جست و خيزهايش، صداي به هم خوردن آنها برمي خاست؛ اما اين صداها در آهنگ هاي موسيقي و ساز و آوازهاي سالن كاخ گم مي شد.

سالن را با انواع عطرها خوشبو كرده و سفره ي مفصلي در وسط آن گسترده بودند. ديس هاي پر از ميوه و پياله هاي لبريز از شراب هاي رنگارنگ در آن چيده شده بود كه از غوره ي خرما، انگور و سيب گرفته شده بود. كنيز ترانه خوان رومي پياله هاي شراب را به يزيد مي نوشاند و او را در مستي كامل فرو مي برد.


دو نگهبان كه شلوارهاي كوتاه و قرمز رنگ پوشيده بودند، جلوي در سالن نگهباني مي دادند. آنها شمشيرها را به كمر بسته بودند و خنجرهايشان بر كمرهايشان مي درخشيد.

در حالي كه يزيد سرمست از شراب بود و عربده كشي مي كرد، ناگهان دو اسب سوار از ميان ستون هاي صيقل داده شده ي قصر گذشتند و به سوي سالن كاخ پيش آمدند. آنها از فواره ي زيبايي كه آب از اطراف آن سرريز مي شد گذشتند و به سالن نزديك شدند. محافظان نيزه هاي خود را به شكل متقاطع بر روي هم گذاشتند و راه ورودي سالن را مسدود كردند. آنها آماده ي مقابله با اسب سواران شده بودند كه يكي از آنها نامه اي را بالاي دست گرفت و پيش آمد. او صورتش را پوشانده بود و قد بلندي داشت.

پس از رسيدن به كنار نگهبان آهسته مطلبي را به يكي از آنها گفت.

نگهبان بر يزيد وارد شد و گفت:

سرور من، پيكي از دمشق به خدمت رسيده و اجازه ي ورود مي خواهد.

يزيد با صداي خمار او را سرزنش كرد و گفت:

از اين جا دور شو. به او بگو كه تا صبح فردا منتظر بماند.

نگهبان به سوي اسب سوار بازگشت و سخن يزيد را براي او بازگو كرد.

اسب سوار با صداي محكم و بسيار جدي گفت:

به امير بگو كه اين امر مربوط به خلافت مي شود و نمي توان آن را تا صبح به تأخير انداخت.

نگهبان براي بار دوم پيش يزيد رفت و گفته هاي اسب سوار را براي او بازگو كرد.

يزيد خود را جمع و جور كرد و گفت:

بگو داخل شود.

اسب سوار نقاب خود را پس زد و داخل شد. و بر يزيد سلام كرد و در مقابلش با احترام ايستاد و نامه را به وي تقديم كرد.

يزيد نامه را باز و شروع به خواندن كرد.


نامه از سوي ضحاك بن قيس، رئيس شرطه ي پليس بود. او درگذشت معاويه را به وي تسليت گفته و از او خواسته بود كه سريعا به دمشق بازگردد تا بيعت با مردم را تجديد كند.

معاويه كمي قبل از اين بيماري كه به مرگ وي منتهي شد به زور و حيله از مردم براي يزيد بيعت گرفته بود. در اين كار عده اي از طرفداران بني اميه و از جمله: مغيرة بن شعبه، ضحاك بن قيس فهري، عمرو بن سعيد بن عاص مشهور به أشدق و يزيد بن مقنع عذري او را ياري كردند؛ ولي با اين وجود عده اي در مدينه منوره از بيعت براي يزيد خودداري كردند.

پس از آنكه يزيد از مرگ پدرش مطلع شد، به سرعت به سوي دمشق حركت كرد و سه روز بعد از دفن معاويه به دمشق رسيد.