بازگشت

ما را برگردان


گفته شد كه عزّت خاندان حسيني (ع) ريشه در عزت آن بزرگوار دارد و آنها چه در زمان حيات امام (ع) و چه بعد از شهادت آن بزرگوار حافظ اين عزت بودند. بنابراين گزارش هايي را كه نشانگر نوعي ذلت در آنهاست بايد با اين اصل اصيل سنجيد و آن را رد كرد. به عنوان مثال، در بعضي از نوشته ها چنين آمده كه: در هنگامي كه امام حسين (ع) به اطراف خود نگاه كرد و هفتاد و دو كشته از اصحاب و خاندانش را بر روي زمين ديد اندوهناك شده و به طرف خيمه ها رفت و با خواهران و دختران خود وداع كرد. در همين هنگام سكينه دختر امام (ع) صدا زد: پدر تسليم مرگ شده اي؟ پدر جواب داد: چگونه تسليم مرگ نشود كسي كه يار و ياوري ندارد. و در اينجا سكينه از پدر چنين تقاضا كرد: «يا ابتاه ردنا الي حرم جدّنا» اي پدر ما را به حرم پدربزرگمان رسول خدا (ص) بازگردان پدر جواب داد: «لو ترك القطا لنام» يعني اگر قطا مرغي سنگ خوار» به خود واگذاشته مي شد، مي خوابيد. [1] .

اصل اين گزارش در كتاب منتخب طريحي آمده است كه آن را همانند ديگر گزارش هاي خود بدون هيچگونه سندي نقل كرده است. و منبع علامه مجلسي «بعض الكتب» است كه احتمالاً منظور همين كتاب منتخب مي باشد. [2] و كتاب هاي ديگر همچون اكسير العبادات آن را مستقيماً از منتخب نقل كرده اند. [3] .

در گزارش چنين آمده كه امام (ع) پس از شهادت همه يارانش به قصد وداع به خيمه هاي حرم آمد و در آنجا زينب (س) پس از آنكه فهميد برادرش تسليم مرگ شده از او چنين درخواست كرد: «يا اخي! ردّنا الي حرم جدنا»؛ اي برادرم ما را به حرم جدّمان بازگردان. و امام (ع) چنين جواب داد: «هرگز امكان ندارد و اگر من به خود واگذاشته مي شدم خود را در اين مهلكه نمي انداختم و شما به زودي همانند بردگان در جلوي سوارگان كشانده مي شويد و بدترين عذاب را متحمل خواهيد شد.» زينب (س) با شنيدن اين سخنان گريه كرده و فرياد كشيد: «وا وحدتاه! واقلة ناصراه! واسوء منقلباه! وا شؤم صباحاه!» و آنگاه پيراهن خود را دريد و موهاي خود را پريشان كرد و به سر و صورت خود زد. امام (ع) كه چنين ديد به او فرمود: دختر مرتضي! آرام باش كه گريه هاي طولاني خواهي داشت.» [4] .

چنانچه مي بينيد در اين گزارش بدون سند علاوه بر آنكه عزت زينب (س) زير سؤال مي رود، هدف امام (ع) نيز در معرض سؤال قرار مي گيرد، زيرا امامي كه آگاهانه و براي احياي امر به معروف و نهي از منكر و نرفتن زير بار ظلم و ستم و بيعت يزيد اين مسير را طي كرده گويي در آخرين لحظات پشيمان شده و مي گويد: اگر كاري با من نداشتند خود را دراين مهلكه نمي انداختم (لو تركت ما القيت نفسي في المهلكة) و در اينجاست كه گزارش همه حركت امام را به زير سؤال برده و از آن با عنوان مهلكة تعبير مي كند؛ تعبيري كه در هيچ گزارش معتبري از قول امام (ع) نقل نشده است. لازم به يادآوري است كه غير از شب عاشورا و هنگام شنيدن اشعار كه زينب (س) نتوانست خود را كنترل كند و اشك از چشمانش سرازير شد و امام (ع) او را سفارش به صبركرد، [5] ديگر هيچ بيتابي از آن بزرگوار تا لحظه شهادت امام (ع) در منابع معتبر گزارش نشده است.


پاورقي

[1] المنتخب، ج‏2، مجلس نهم، ص‏452؛ بحارالانوار، ج‏45، ص‏47؛ اکسير العبادات في اسرار الشهادات، ج‏3، ص‏5.

[2] ميرزا حسين نوري در لؤلؤ و مرجان، ص‏194 مي‏گويد، گاهي علامه مجلسي هنگام نقل عباراتي از منتخب با عبارت «ديدم در مؤلفات بعضي از اصحاب» از او ياد مي‏کند.

[3] ميرزا حسين نوري که خود معاصر ملافاضل دربندي صاحب اکسير العبادات في اسرار الشهادات بوده درباره کيفيت نگارش اين کتاب داستان جالبي را نقل مي‏کند که خلاصه آن اين است در زمان مجاورت نوري و تلمّذ او از علامه عصر شيخ عبدالحسين طهراني، سيد روضه‏خوان عربي کتاب بدون اوّل و آخر و بدون سندي را که از پدرش به او ارث رسيده بود، نزد علامه طهراني آورد و از او درباره اعتبار يا عدم اعتبار آن استعلام کرد و چون استاد کتاب رامطالعه کرد «معلوم شد که از کثرت اشتمال آن بر اکاذيب واضحه و اخبار واهيه احتمال نمي‏رود که از مؤلفات عالمي باشد»، از اين رو استاد آن سيد را از نشر و نقل آن نهي فرمود، اما پس از چند روز به مناسبتي يکي از فضلاي معروف ساکن عتبات (ملا فاضل دربندي) مطلع شد و آن را از سيد گرفت و چون مشغول تأليف کتاب اسرار الشهادة بود، روايات آن کتاب منهيّ عنه را در کتاب خود درج کرد و بر عدد اخبار واهيه مجعوله بيشمار کتاب خود افزود و براي مخالفين ابواب طعن و سخره و استهزاء را باز نمود. آنگاه درباره کتاب اسرار الشهاده و مؤلف آن چنين مي‏گويد: «فاضل مذکور از علمأمبرزين و افاضل معروفين و در اخلاص به خامس آل عبا عليهم آلاف التحية و الثناء بي نظير بود ولکن اين کتاب در نزد علمأ فن و نقادين احاديث و سير بي وقع و بي اعتبار و اعتماد بر آن کاشف از خرابي کار ناقل و قلت بصيرت او است در امور. و آنگاه به ذکر بعضي از گزارش‏هاي عجيب و غريب اين کتاب مانند هفتاد ساعت بودن روز عاشورا و ششصد هزار سواره و يک ميليون پياده حساب کردن لشکر کوفيان مي‏پردازد. (لؤلؤ و مرجان، ص‏167 و 168).

[4] اکسير العبادات في اسرار الشهادات، ج‏3، ص‏56.

[5] وقعة الطف، ص‏200.