بازگشت

عزت در مرام امام حسين


مرام و سيره امام حسين (ع) چنان با عزت عجين شده است كه تفكيك آن دو از همديگر امري محال مي نمايد. امام (ع) چنان اين اصل را بر تمامي اعمال و رفتار خود حاكم نمود، كه حتي در آخرين لحظات زندگاني حاضر نيست لباسي را بر تن نمايد كه در آن روز مردمان خفيف و خوار آن را بر تن مي كردند. آن حضرت (ع) در واپسين دقايق زندگاني خود براي آنكه پس از شهادت، بدنش برهنه نماند، درخواست لباسي كم اهميت را از خاندان خود نمود و آنها در آغاز نوعي شلوارك (تُبّان) براي آن حضرت (ع) آوردند، اما حضرت (ع) آن را نپذيرفتند و فرمود: «لا، ذاك لباس من ضربت عليه بالذلّة» [1] ؛ نه، اين لباس كسي است كه دچار ذلّت شده است. در اينجا براي آنكه حضور اين عنصر را هر چه روشن تر مشاهده كنيم، مروري بر بعضي از موارد آن از آغاز حكومت يزيد تا هنگام شهادت امام (ع) خواهيم داشت. 1. هنگامي كه وليد بن عقبه حاكم مدينه براي دادن خبر مرگ معاويه و درخواست بيعت با يزيد، امام (ع) را به مجلس خصوصي خود دعوت كرد، امام (ع) براي آنكه مبادا غافلگير شده و رفتاري مذلّت آميز با او داشته باشند و بخواهند به زور از او بيعت بگيرند، تعدادي از ياران و خويشان خود را در حالي كه شمشيرهايشان در زير لباسهايشان پنهان بود، به همراه خود برد و آنها را در كنار در قصر فرماندار نگاه داشته و به آنها دستور داد كه هرگاه من رمز «يا آل الرسول ادخلوا» (اي آل پيامبر (ص) وارد شويد) را بر زبان راندم، شما وارد قصر شده و هر چه به شما دستور دادم انجام دهيد. [2] كه البته نيازي به انجام اين عمل احساس نشد. 2. هنگامي كه امام (ع) در مجلس خصوصي وليد از بيعت با يزيد سر باز زده مروان بن حكم او را تهديد به قتل كرد، امام (ع) بر آشفت و از موضعي عزيزانه خطاب به مروان چنين گفت: «به خداوند سوگند اگر كسي بخواهد گردن مرا بزند، قبل از آنكه موفق به اين كار شود، زمين را از خونش سيراب خواهم كرد، (اي مروان) اگر خواستي صدق سخن مرا دريابي، قصد كشتن من را كن تا به تو نشان دهم.» [3] .

آنگاه خطاب به وليد كرده و با كلامي آهنگين عزت خود و ذلت يزيد را يادآور شده و بيعت همگنان خود با امثال يزيد را غير ممكن مي داند: «ايها الامير! انا اهل بيت النبوة و معدن الرسالة و مختلف الملائكة و بنا فتح الله و بنا ختم و يزيد رجل فاسق شارب خمر قاتل النفس المحترمة معلن بالفسق. مثلي لا يبايع لمثله» [4] .

3. از بزرگترين سرافكندگي هاي بزرگان قريش و از جمله بني اميه آن بود كه در جريان فتح مكه در سال هشتم هجرت، پيامبر اكرم (ص) با آنكه مي توانست همه آنها را از دم تيغ بگذراند، بر آنها منت نهاده و آنها را آزاد كرد. و از آن هنگام آنها با عنوان «طلقاء» يعني آزادشدگان معروف شدند. كه ننگ ابدي را براي آنها به ارمغان آورد. حضرت علي (ع) در نامه نگاري خود با معاويه اين ننگ را به او يادآور شده و مي نويسد: «و لا ابوسفيان كابي طالب و لا المهاجر كالطليق» [5] ؛ ابوسفيان (پدرت) مانند ابوطالب (پدرم) نيست و مهاجر هيچ گاه همانند طليق به حساب نمي آيد. و در جاي ديگر خطاب به او چنين مي نگارد: «و ما للطلقاء و ابناء الطلقاء و التمييز بين المهاجرين الاولين و ترتيب درجاتهم» [6] ؛ طلقاء (آزادشدگان) و فرزندان آنها را چه كار با داوري در ميان مهاجران پيشگام و ترتيب بندي درجات آنها. امام حسين (ع) در حالي كه دست او از هرگونه حكومت و قدرتي كوتاه است، بدون واهمه خطاب به مروان، اين ذلت و ننگ را كه به يكسان شامل مروان و يزيد و ساير بني اميه مي گردد به او يادآور شده و پس از آنكه جايگاه خود و خاندانش و سربلندي آنها را بيان مي كند، مي فرمايد: «قد سمعتُ رسول الله (ص) يقول: الخلافة محرّمة علي آل ابي سفيان و علي الطلقاء ابناءالطلقاء»، [7] .

شنيدم رسول خدا (ص) مي فرمود: خلافت بر خاندان ابوسفيان و طلقاء (آزادشدگان) فرزندان طلقاء حرام است. 4. امام (ع) چنان بيعت با فردي مانند يزيد را ذلت بار مي داند كه حاضر نيست آن را به هر قيمتي حتي اگر در سرتاسر زمين هيچ پناهگاهي نداشته باشد، بپذيرد، چنانچه در جواب نصيحت برادرش محمد حنفيه چنين مي فرمايد: «يا اخي! و الله لو لم يكن في الدنيا ملجأٌ و لا مأويً لما بايعت و الله يزيد بن معاويه ابداً» [8] .

5. هنگامي كه امام (ع) چاره را در ترك مدينه و رفتن به سوي مكه مي بيند، حاضر نيست همانند ابن زبير ذليلانه و با حالت ترس و لرز از جاده غير اصلي به مسير ادامه دهد بلكه همراه با خاندان خود قدم در جاده اصلي مدينه - مكه مي گذارد و هنگامي كه پسر عمويش مسلم بن عقيل از او مي خواهد تا مانند ابن زبير و به جهت ترس از دستگير شدن جاده فرعي را در پيش گيرند، مي فرمايد: «اي پسر عمويم، به خداوند سوگند كه تا نگاهم به خانه هاي مكه نيفتد اين جاده را ترك نخواهم كرد.» [9] .

6. خروج امام (ع) از مكه به سمت كوفه خروجي عزيزانه است. امام (ع) در آستانه خروج خطبه اي ايراد كرد، و بدون آنكه ذره اي ضعف نشان دهد و يا بخواهد با وعده و وعيدهاي غير واقعي مردم را به همراهي خود دلخوش نمايد، با عباراتي سنگين و متين خطبه كوتاه خود را ايراد مي كند، و در آغاز آن سخن از زينت مرگ براي انسان به ميان آورده و آن را همانند زيبايي مي داند كه گردن بند به گردن دختر جوان مي دهد؛ «خُطّ الموت علي وُلد آدم مَخَطَّ القلادة علي جيدالفتاة». و سپس اشتياق خود به پيوستن به پيشينيانش را به اشتياق يعقوب براي ديدار يوسف تشبيه مي كند و در پايان اين چنين با كمال عزت مردم را به همراهي خود فرا مي خواند: «من كان باذلاً فينا مهجته و موّطنا علي لقاء الله نفسه فليرحل معنا فانني راحل مصبحاً ان شاءالله تعالي» [10] ؛ كسي كه مي خواهد خون خود را در راه ما بدهد و خود را براي ديدار خداوند آماده كرده است، به همراه ما كوچ كند كه من صبحگاهان به خواست خداوند كوچ خواهم كرد. 7. امام (ع) در مسير خود به كوفه در ديدار فرزدق با او هدف خود را عزت بخشيدن به شريعت و بلند مرتبه كردن كلمةالله اعلام مي دارد. آن حضرت (ع) پس از بيان آنكه حاكمان را كساني توصيف مي كند كه به طاعت شيطان در آمده اند و پيروي خداوند را ترك كرده و حدود را تعطيل نموده و شراب نوشيده و اموال فقرا و مساكين را به تيول خود درآورده اند، مي فرمايد: «و انا اولي من قام بنصرة دين الله و اعزاز شرعه و الجهاد في سبيله لتكون كلمة الله هي العليا» [11] ؛ و من برترين كسي ="al"هستم كه در راه ياري دين خدا و عزيز كردن دين او (پس از آنكه اين حاكمان آن را ذليل كردند) و جهاد در راه او به پا خواستم تا كلمة الله در همان مرتبه بلند خود قرار گيرد. 8. هنگامي كه در منزلگاه زباله خبر شهادت مسلم، هاني و عبدالله بن يقطر را مي شنود و اوضاع را در ظاهر بر خلاف مراد خود مي بيند، به اين نكته متوجه مي شود كه عده اي از همراهان او با اميد دسترسي آن حضرت (ع) به حكومت كوفه و رسيدن به مال و منال با او همراه شده اند و حال كه اين اميد به يأس تبديل شده است، قصد جدا شدن دارند، اما خجالت مانع از آن است كه آن را صريحاً ابراز كنند، از اين رو حضرت (ع) از موضعي عزيزانه پس از دادن اين خبر خطاب به آنها مي فرمايد: «..فمن اَحَبَّ منكم الانصراف فلينصرف ليس علينا منه ذمام» [12] ؛ ما برگردن هيچكس عهدي نداريم، هر كس مي خواهد، از ما جدا شود. و در نقلي ديگر چنين آمده كه حضرت (ع) اين چنين با قاطعيت با آنها سخن گفت: «ايها الناس! فمن كان منكم يصبر علي حدّ السيف و طعن الاسنّة فليقم معنا و الا فلينصرف عَنّا» [13] ؛ اي مردم هر كس از شما كه مي تواند در مقابل تيزي شمشير و ضربه نيزه پايداري كند همراه ما بيايد و هر كس نمي تواند از ما جدا شود. 9. در اشعاري كه امام حسين (ع) پس از شنيدن خبر شهادت مسلم بن عقيل خوانده است نيز عزت طلبي موج مي زند. امام (ع) به جاي آنكه بر مسلم مرثيه سرايد و از دنيا گلايه كند فضيلتي را كه مسلم به آن نايل آمده و در آينده نزديك آن حضرت (ع) به آن نايل خواهد شد، مي ستايد كه همان شهادت در راه خدا با شمشير است. او در ضمن اشعار خود اين بيت را نيزمي آورده: «و ان تكن الابد ان للموت انشأت فقتل امري ء بالسيف في الله افضل» [14] ؛ اگر سرانجام بدن هاي انساني مرگ است، پس كشته شدن انسان در راه خدا به وسيله شمشير برترين سرنوشت است. 10. اولين برخورد امام حسين (ع) با مقدمه سپاه ابن زياد يعني لشكر هزار نفري حرّ بن يزيد نيز نمونه كاملي از برخورد يك انسان بزرگ و عزيز با دشمن خود است. لشكر حرّ كه در يك ظهر سوزان، عرق ريزان به مقابل امام (ع) مي رسند، اولين سخني كه از امام (ع) مي شنوند، دستور امام (ع) به ياران خود است كه مي فرمايد: «اين گروه را همراه با اسبانشان از آب سيراب كنيد.» [15] .

11. هنگامي كه حرّ اصرار مي كند كه امام (ع) را به نزد ابن زياد ببرد، امام (ع) قاطعانه موضع گرفته و مي فرمايد: «الموت ادني من ذالك» [16] ؛ مرگ نزديكتر از اين خواسته است. و هنگامي كه حرّ آن حضرت (ع) را به قتل تهديد مي كند، امام (ع) به اشعاري متمسك مي شود كه از جمله آنها اين بيت است: «سامضي و ما بالموت عار علي الفتي اذا ما نوي خيراً و جاهد مسلماً» [17] ؛ به راه خود ادامه مي دهم و مرگ براي جوانمرد مسلماني كه قصدي نيك داشته و در راه خدا جهاد كند، ننگ نيست. 12. امام (ع) پس از مذاكره با حرّ با او به اين توافق مي رسد كه تا رسيدن خبر از ابن زياد به حرّ، امام (ع) راهي را برود كه نه به مدينه ختم شده و نه به سمت كوفه منتهي شود. دراين ميان يكي از ياران امام (ع) به نام طِرِمّاح بن عدي كه قبيله اش در آن نزديكي ها سكونت دارند، به امام (ع) پيشنهاد مي نمايد كه به سمت قبيله او رفته و در آنجا با كمك افراد قبيله و با توجه به موانع طبيعي همچون كوه هاي بلند منطقه به لشكر اندك حرّ كه در مقابل سپاهياني كه بعداً از كوفه خواهند آمد، ناچيز مي باشند، حمله نمايند. امام (ع) اين تصميم را با توجه به توافق آنها از جوانمردي ندانسته و ضمن تشكّر از طرماح مي فرمايد: «ما با اين گروه به توافقي دست يافته ايم كه نمي توانيم خلاف آن عمل كنيم.» [18] .

13. هنگام نزول در كربلا، ابن زياد به وسيله ارسال نامه به عمر بن سعد از او خواست تا از امام حسين (ع) و يارانش براي يزيد بيعت بگيرد. اما امام (ع) با آنكه از نظر نظامي در بدترين موقعيت قرار داشت، با شجاعت و سربلندي در جواب فرستاده عمر بن سعد فرمود: «لا اُجيبُ ابن زياد بذالك ابداً فهل هو الا الموت فمرحباً به» [19] ؛ هرگز اين خواسته ابن زياد را برآورده نمي كنم و در اين صورت مگر غير از اين است كه كشته شوم، پس خوشا چنين مرگي. 14. در شب عاشورا و هنگامي كه وقوع جنگ بين سپاه كوچك امام (ع) و لشكر عظيم كوفه حتمي شد كه قطعاً سرنوشتي جز شهادت حسين (ع) و همه يارانش نداشت، امام (ع) در حالي كه به ياري تك تك اصحاب و خويشان خود نياز داشت، اوج عزت و كرامت خود را به نمايش گذاشت و ثابت كرد كه جز به خدا به هيچ امر ديگري اتكا ندارد. امام (ع) در اين شب خطاب به خويشان و اصحاب خود كرده و بيعت خود را از آنها برداشته و از آنها مي خواهد تا از سياهي شب بهره جسته و از ميدان معركه بگريزند. زيرا دشمنان تنها امام (ع) را خواسته و در صورت ظفر بر او، از ديگران غافل خواهند شد. [20] كه البته اصحاب و خويشان نيز عزت و كرامت خود را نشان داده و هيچ يك از آنها صحنه معركه را ترك نمي كنند. 15. در همين شب، امام (ع)، براي آنكه عزت اهل بيت (ع) بعد از شهادتش خدشه دار نگردد، رو به خواهرش زينب كرده و با سوگند از او مي خواهد كه پس از شهادت امام (ع)، پيراهن ندرد، صورت نخراشد و نوحه هاي محتوي ذلّت نسرايد. [21] .


پاورقي

[1] بحارالانوار، ج‏45، ص‏54.

[2] کتاب الفتوح، ابومحمد احمد بن اعثم کوفي، تحقيق علي شيري، بيروت، دارالاضواء، ج‏5، ص‏12 و 13.

[3] همان، ص‏14.

[4] همان.

[5] نهج البلاغه، نامه 17، بند 4.

[6] همان، نامه 28، بند 4.

[7] الفتوح، ج‏5، ص‏17.

[8] همان، ص‏21.

[9] همان، ص‏22.

[10] لهوف، سيد بن طاووس، ترجمه عقيقي بخشايشي، چاپ پنجم، قم، دفتر نشر نويد اسلام، 1378،ص‏80.

[11] موسوعة کلمات الامام الحسين (ع)، ص‏336 به نقل از تذکرة الخواص، ص‏217.

[12] وقعة الطف، لوط بن يحيي ازدي معروف به ابي مخنف، تحقيق محمد هادي يوسفي غزوي، قم، چاپ سوم، مؤسسة النشر الاسلامي، 1417ق، ص‏166.

[13] ينابيع المودة، سليمان بن ابراهيم قندوزي حنفي، مقدمه سيد محمد مهدي سيد حسن خرسان، چاپ هفتم، نجف، المکتبة الحيدريه، 1384ق، ص‏406.

[14] لهوف، ص‏94.

[15] الارشاد، شيخ مفيد، با ترجمه و شرح فارسي شيخ محمد باقر ساعدي خراساني، تصحيح محمد باقر بهبودي، تهران، انتشارات اسلاميه، 1380، ص‏426.

[16] الفتوح، ج‏5، ص‏78.

[17] همان، ص‏79، وقعة الطف، ص‏173.

[18] وقعة الطف، ص‏175.

[19] موسوعة کلمات الامام الحسين (ع)، ص‏382، به نقل از اخبار الطوال، ص‏253.

[20] وقعة الطف، ص‏197.

[21] همان، ص‏201.