بازگشت

كرامتمندي و عزتمندي


مدرسه ي حسيني، مدرسه ي كرامتمندي و عزتمندي است و حسين (ع) مظهر كامل كرامت انساني و عزت ايماني است. از اهداف مهم تربيت اين است كه انسان به گونه اي تربيت شود كه اعتلاي روحي بيابد و خود را از پستي و فرومايگي به دور دارد و حرمت و شرافت و شخصيت براي خود قائل شود و بزرگواري خود را در همه حال حفظ نمايد؛ [1] و نيز به گونه اي تربيت شود كه در برابر حوادث شكست ناپذير گردد، و به صلابت و محكمي و استواري دست يابد، و سختي و راحتي، و نقمت و نعمت، و شكست و پيروزي، او را به سستي و تباهي نكشاند. چنين انساني است كه هرگز به پستي و خواري،


و فرومايگي و زبوني تن نمي دهد، و در برابر سخت ترين سختيها و بزرگترين مصيبتها پايدار مي ماند، چنانكه حسين (ع) اين گونه بود، انساني كه به هيچ وجه به خواري و زبوني تن نسپرد؛ و دارايي اش بر باد رفت، فرزندان و يارانش كشته شدند، خاندانش به اسارت درآمد، بدنش با شمشيرها قطعه قطعه شد، اما روحش استوار و محكم ماند.

چنين سربلندي و عزتي، از آن خداوند است كه به دوستدارانش مي بخشد و آنان را ارجمند و شكست ناپذير مي سازد. خداي عزيز، خود فرموده است:

(ولله العزه و لرسوله و للمؤمنين.) [2] .

و عزت از آن خدا و از آن پيامبر او و از آن مؤمنان است.

(من كان يريد العزه فلله العزه جميعا.) [3] .

هر كس سربلندي و عزت مي خواهد، سربلندي و عزت يكسره از آن خداست.

عزت آن حالتي است كه به انسان استواري و محكمي مي بخشد تا مغلوب هيچ چيز و هيچ كس نگردد، [4] نه مغلوب هواي نفس و گناه و تن دادن به پستي، و نه مغلوب حوادث و رويدادهاي نيك و بد و خوشيها و سختيهاي زندگي؛ و اين گونه سربلندي و استواري را فقط از خداوند بايد دريافت كه عزت حقيقي از آن اوست و آن را از او بايد طلب كرد و از راه بندگي او دريافت نمود. حسين (ع) درباره ي اين حقيقت در دعاي عرفه ي خويش چنين فرموده است:

«يا من خص نفسه بالسمو و الرفعه، فاولياؤه بعزه يعتزون.» [5] .

اي آن كه ذات خود را به علو مقام و رفعت مخصوص گردانيدي، و دوستدارانت را به عزت خود عزيز ساختي.

آنچه سلامت آدمي را در همه احوال تامين مي كند، عزتمندي است، و از اين رو جايگاه عزت در تربيت رفيع ترين جايگاه است و نظام تربيتي بايد به گونه اي سازمان يابد كه انسانها را به عزت حقيقي برساند و هر گونه عامل نفي عزت مردمان نفي شود تا انسانهايي باشخصيت ايماني و منش انساني تربيت شوند. اين امر بر همه چيز مقدم است، كه اگر عزت وجود داشته باشد، همه چيز در پي آن مي آيد، و بدون عزت هيچ چيز پايدار نمي ماند و هر گونه قدرت و صلابتي، و هر گونه برتري و سيادتي رفتني است. استاد شهيد، مرتضي مطهري در اين باره مي فرمايد:


«در گفتارهاي اقبال لاهوري خواندم كه موسوليني گفته است: انسان بايد آهن داشته باشد تا نان داشته باشد. يعني اگر مي خواهي نان داشته باشي، زور داشته باش. ولي اقبال مي گويد: اين حرف درست نيست. اگر مي خواهي نان داشته باشي، آهن باش. نمي گويد آهن داشته باش، بلكه آهن باش. يعني شخصيت تو شخصيتي محكم به صلابت آهن باشد. مي گويد شخصيت داشته باش؛ چرا به زور متوسل مي شوي، چرا به اسلحه متوسل مي شوي، چرا مي گويي اگر مي خواهي نان داشته باشي بايد اسلحه داشته باشي؟ بگو اگر مي خواهي هر چه داشته باشي، خودت آهن باش، خودت فولاد باش، خودت شخصيت داشته باش، خودت صلابت داشته باش، خودت منش داشته باش.» [6] .

مدرسه ي حسيني، مدرسه ي تربيت انسان بر مبناي سربلندي و بزرگواري، و عزت و كرامت است. حسين (ع) در رفتار تربيتي خود، به مردمان كرامت و عزت مي بخشيد و اجازه نمي داد كسي تن به حقارت و ذلت دهد. روايت شده است كه مردي از انصار نزد حسين (ع) آمد و مي خواست نياز خود را بيان كند و درخواست مالي نمايد. آن حضرت به او فرمود:

«يا اخا الانصار، صن وجهك عن بذله المساله، و ارفع حاجتك في رقعه، فاني آت فيها ما سارك انشاءالله.»

اي برادر انصاري، آبرويت را از بيان اين خواهش نگه دار، و نياز خود را در نامه اي بنويس و نزد من آر، و من- انشاءالله- آنچه را خرسندت نمايد خواهم داد.

مرد انصاري در نامه اش به حسين (ع) نوشت: «اي اباعبدالله، فلاني از من پانصد دينار طلب دارد و اكنون اصرار بر گرفتن آن دارد، با او گفتگو فرما تا مرا مهلتي دهد.»

چون امام حسين (ع) اين نامه را خواند، داخل خانه رفت و كيسه اي كه در آن هزار دينار بود به همراه آورد و به آن مرد فرمود:

«اما خمسائه فاقض بها دينك، و اما خمسمائه فاستعن بها علي دهرك، و لا ترفع حاجتك الا الي احد ثلاثه: الي ذي دين، او مروه، او حسب. فاما ذوالدين فيصون دينه، و اما ذوا المروه فانه يستحيي لمروته، و اما ذو الحسب فيعلم انك


لم تكرم وجهك ان تبذله له في حاجتك، فهو يصون وجهك ان يردك بغير قضاء حاجتك.» [7] .

با پانصد دينار وام خود را بپرداز و پانصد دينار ديگر را كمك معاش خود ساز؛ و درخواست جز نزد يكي از اين سه كس مبر: انساني ديندار، يا صاحب مروت، يا صاحب تبار. اما انسان ديندار، براي حفظ ديانت خود، نيازت را روا دارد؛ و اما صاحب مروت، از مردانگي خويش شرم كند كه نيازت را رفع نكند، و اما صاحب تبار، مي داند كه تو با اين خواهش آبرويت را پيش او آورده اي و به او سپرده اي، و او آبرويت را حفظ مي كند و تو را بدون روا كردن نيازت باز نمي گرداند.

حسين (ع) بر حفظ كرامت مردمان بسيار تاكيد مي كرد و مي آموخت كه كرامت آدميان نبايد شكسته شود و راه حقارت بر آنان گشوده گردد. روايت شده است كه مردي نزد حضرتش آمد و از او مالي درخواست كرد. حسين (ع) فرمود:

«ان المساله لا تصلح الا في عزم فادح، او فقر مدقع، او حماله مفظعه.» [8] .

همانا درخواست مال روا نيست مگر براي پرداخت هزينه اي بسيار ضروري، يا فقري به خاك نشاننده، يا تاديه ي تعهدي ناگزير.

آن مرد گفت: «من جز براي يكي از اينها نيامده ام.» پس حسين (ع) فرمود تا صد دينار به او دادند. [9] .

كرامت بهترين بستر رشد و تربيت آدميان است و تمام شئون تربيتي بايد مبتني بر حفظ كرامتها باشد تا زمينه ي مناسب تعالي انسانها فراهم شود. از اين روست كه بهترين عرصه ي كار تربيتي، و بهترين ميدان مسابقه ي زندگي، فراهم كردن كرامت و پيشي گرفتن در مكارم اخلاقي است، چنانكه حسين (ع) در آغاز خطبه اي فرموده است:

«ايها الناس، نافسوا في المكارم.» [10] .

اي مردم، در مكارم اخلاق بر يكديگر پيشي گيريد.

حسين (ع) خود پيشتاز عرصه ي كرامت انساني و عزت ايماني بود و پيروان خود را اين گونه مي خواست. انساني كه واجد كرامت و عزت باشد، هرگز خود را خوار نمي سازد و


خرد نمي شود، و حسين (ع) جلوه بارز اين گونه زيستن، و بر اين مبنا تربيت كردن است. آن حضرت با قيام خويش آموخته است كه زندگي جز براساس كرامت و عزت، زندگي نيست، و مرگ حقيقي در اين است كه كرامت انساني و عزت ايماني زير پا گذاشته شود. سخنان حسين (ع) در تبيين زندگي و مرگ حقيقي آموزشهايي گرانقدر است تا انسان بياموزد چگونه زيست كند و چه چيز را در زندگي اصل و اساس قرار دهد. آن حضرت در نخستين خطبه ي روشنگر خود در كربلا فرمود:

«الا ترون ان الحق لا يعمل به، و ان الباطل لا يتناهي عنه؟ ليرغب المؤمن في لقاء الله محقا. فاني لا اري الموت الا سعاده، و لا الحياه مع الظالمين الا برما.» [11] .

آيا نمي بينيد كه به حق عمل نمي شود و از باطل دوري نمي شود؟ در اين صورت شايسته است كه مؤمن (با عزت) لقاي پروردگارش را خواهان شود. من مرگ را جز خوشبختي نمي دانم، و زندگي با ستمكاران را جز به ستوه آمدگي و بدبختي نمي بينم.

در ديدگاه حسين (ع) تن سپردن به مناسبات اجتماعي ظالمانه و روابط سياسي و حكومتي ستمگرانه كه موجب خواري و زبوني است، از هر مرگي بدتر است، زيرا در چنين اوضاع و احوالي حرمت و كرامت مردمان براحتي زير پا گذاشته مي شود، و حقوق انسانها به صورتهاي گوناگون مورد تعدي قرار مي گيرد، و دين هتك مي شود، و روابط انساني محو مي گردد، و عده اي به بندگي عده اي ديگر درمي آيند. پس حسين (ع) فرياد مي زند كه ايستادن در برابر اين امور، زندگي حقيقي است و آدمي نبايد كرامت و عزت خود را بفروشد. از اين رو در آغاز نهضت خويش فرمود:

«لا اعطي الدنيه من نفسي ابدا.» [12] .

هرگز تن به پستي نخواهم داد (و زير بار ذلت نخواهم رفت).

حسين (ع) در مكتب امام علي (ع) آموخته است كه به هيچ وجه تن به خواري و زبوني نسپارد، هر چند كه با چنين تن سپاري به هر مقصدي كه خواهد برسد. اميرمؤمنان علي (ع) در سخني والا، حسين (ع) را چنين آموزش داده است:


«و اكرم نفسك عن كل دنيه، و ان ساقتك الي الرغائب، فانك لن تعتاض بما تبذل من نفسك عوضا. و لا تكن عبد غيرك و قد جعلك الله حرا.» [13] .

بزرگوارتر از آن باش كه به پستي تن دهي، هر چند كه تو را به مقصودت برساند، زيرا نمي تواني در برابر آنچه از شخصيت در اين راه از دست مي دهي جايگزيني به دست آوري؛ و بنده ي ديگري مباش در حالي كه خدايت آزاد آفريده است.

حسين (ع) پيوسته بر اين گونه زيستن پاي فشرد و آن زمان كه ميان مرگ و پذيرش ذلت مخير شد، مرگ را بر ذلت پذيري برگزيد و در خطبه اي حماسي، خطاب به همه ي انسانها و وجدانهاي بيدار و پايبندان به كرامت انساني و عزت ايماني فرمود:

«الا و ان الدعي ابن الدعي قد ركز بين اثنتين، بين السله و الذله، و هيهات منا الذله؛ يابي الله ذلك لنا و رسوله، و المؤمنون، و حجور طابت و طهرت، و انوف حميه، و نفوس ابيه من ان نؤثر طاعه اللئام علي مصارع الكرام.» [14] .

آگاه باشيد كه اين فرومايه (ابن زياد)، فرزند فرومايه، مرا ميان دو راهي شمشير و خواري قرار داده است و هيهات كه ما تن به خواري دهيم، زيرا خداوند و پيامبرش و مؤمنان از اينكه ما تن به خواري دهيم ابا دارند، و دامنهاي پاك مادران و انسانهاي پاكدامن و جانهاي با غيرت و نفوس با شرافت روا نمي دارند كه ما فرمانبرداري از فرومايگان را بر قتلگاه رادمردان مقدم بداريم.

منطق مدرسه ي حسيني اين است و سلوك حسين (ع) پرچمي است برافراشته بر قله ي كرامتمندي و عزتمندي تا هميشه در اهتزار باشد و همگان آن را ببينند و بدان تاسي كنند.

در روز عاشوار چون آن حضرت را به پذيرش بيعت با يزيد و گردن نهادن به حكومت آن پليد دعوت نمودند و اظهار كردند كه در اين صورت امان خواهد يافت و روي خوش خواهد ديد و آسايش در پي خواهد داشت، [15] حسين (ع) به دعوتشان اين گونه پاسخ داد:


«لا، والله لا اعطيهم بيدي اعطاء الذليل، و لا اقر اقرار العبيد.» [16] .

نه، به خدا سوگند كه نه مانند ذليلان تسليم مي شوم، و نه مانند بردگان گردن مي نهم.

خوشبختي حقيقي در كرامتمندي و عزتمندي و بدبختي حقيقي در زندگي توام با خواري و بردگي است؛ اين درسي است كه حسين (ع) به انسانها آموخته است. ابونصر بن نباته، [17] شاعر مشهور قرن چهارم هجري، در اين باره چنين سروده است:



الحسين الذي راي الموت في العز

حياه و العيش في الذل قتلا



حسين همان كسي است كه مرگ با عزت را زندگي مي ديد و زندگي با ذلت را مرگ و كشته شدن مي يافت.

حسين (ع) مرگ را پذيرا شد تا كرامت انساني و عزت ايماني پايدار بماند. به گفته شيخ عبدالله علايلي:

«حسين (ع) عالي ترين نمونه ي پاسداري از كرامت انساني و دفاع از آن و جانبازي در راه آن را به ما نشان داد، زيرا نعمت كرامت، در نظر آزادگان با ارزش تر از نعمت وجود است.» [18] .

آن كه دريافتي درست از كرامت و عزت داشته باشد، آن را با هيچ چيز معامله نمي كند؛ و اين امر نيازمند خودآگاهي است. شيخ عبدالله علايلي در اين باره و آنچه حسين (ع) در اين باره به انسانها آموخته است، مي نويسد:

«حسين (ع) به ما آموخت كه چگونه گوهر انساني خويش را نگه داريم و به خودآگاهي برسيم، و چگونه در دفاع از كرامت خويش تا رسيدن به هدف از پاي ننشينيم، و چگونه در راه انديشه ي مقدس خويش عمل كنيم، و چگونه يك رهبر اهل عمل را اراده اي استوار و برنده و سازش ناپذير و كوبنده بايسته است...

حفظ وجود تنها بر خود آگاهي انسان متكي است، و بر آن پايه ي استوار قرار دارد. و انساني كه گوهر ذاتي خود را درنيابد، وجود خويش را هم در نخواهد يافت، و تاريخ آزادگي همان تاريخ درك گوهر ذاتي و خودآگاهي بر پايه ي حقيقتي است كه به چيزي جز اظهار قدرت خود تن در نمي دهد.


حسين (ع) بهترين نمونه ي خودآگاهي است، و خودآگاهي را، آن چنان كه شايسته ي آن است، به ما آموخت. حسين (ع) را مي بينيم كه وجود انساني را تنها از روزن خودآگاهي مي نگرد، و براي حفظ آن دامن همت به كمر مي زند. چنين اخلاقي در فهم وجود، انسان را به خودخواهي نمي افكند، بلكه نسبت هر كس را در برابر هستي عمومي براي او تعيين مي كند. من هستم، در چنين نظام فكري يعني: من با همه ي وسايل هستي مستقلم؛ پس خودآگاهي يا استقلال، فطرت انسان را بدو پيوند مي دهد، و هر كس احساس استقلال نكند، به چيزي از وجود خود هم درك ندارد. همين خودآگاهي را به شكلي گسترده، حتي مي توان گفت به والاترين و زيباترين شكلي، در وجود حسين (ع) مي يابيم.

كرامت نيز مفهومي است كه از خودآگاهي جدا نيست، تنها تفاوتش اين است كه به حوزه ي وجدان متصل است؛ به همين جهت، كرامت، براي اين انسان رشد يافته و مهذب، عنوان بهره وري او از همه ي آزاديهاي انساني به شمار مي رود.

تا كسي در فراخناي تاريخ، كرامت در وجودش نفوذ نكرده باشد، به طوري كه شخصيتي، غير از احساس به هستي، برايش به وجود آورده باشد، آن را احساس نمي كند. لذا عربي مي گويد:



و ما للمرء خير في حياه

اذا ما عد من سقط المتاع



براي شخص در زندگي خيري وجود ندارد اگر از كالاهاي پست و ناچيز به شمار رفته باشد...

اگر انسان آفريده اي صاحب كرامت است، استفاده نكردن و مهمل گذاشتن آن نفي انسانيت و دست كشيدن از انسانيت به شمار مي رود، لذا اگر مي خواهي انسان باشي، از كرامت خود پاسداري كن و آزاده باش!» [19] .

حسين (ع) قهرمان چنين ميداني است، و در واپسين ساعات عاشورا، آن هنگام كه يكه و تنها در دفاع از دين و ديانت، و انسان و انسانيت، و حق و عدالت، و آزادي و حريت پيكار مي نمود، چون سپاه عمر بن سعد ميان آن حضرت و خيمه گاه قرار گرفت، [20] و قصد تهاجم به خيمه گاه و غارت آنجا را نمود، [21] حسين (ع) آخرين تلاش خود را كرد تا فطرت آنان را بيدار سازد، و با يادآوري خود حقيقي شان، كرامت انساني شان را برانگيزد و آناني را به آزادگي كشاند. پس فرمود:


«و يحكم يا شيعه آل ابي سفيان، ان لم يكن لكم دين، و كنتم لا تخافون المعاد، فكونوا احرارا في دنياكم هذه.» [22] .

واي بر شما اي پيروان خاندان ابي سفيان! اگر دين نداريد، و از روز بازپسين نمي هراسيد، پس در زندگي اين جهاني خود آزاده باشيد.

وقتي آدمي به عزت ايماني پشت مي كند و كرامت انساني را زير پا مي گذارد، از هر حيواني درنده خوتر مي شود و به هر پستي و پلشتي دست مي زند؛ اما چون چراغ جان آدمي به عزت ايماني روشن مي گرددد و هويتش رنگ كرامت انساني مي گيرد، زندگي را جز براساس مناسبات انساني و روابط ايماني نمي خواهد، و اگر اين گونه نباشد، مرگ را بر زندگي زير بار ستمگري و ذلت پذيري ترجيح مي دهد. حسين (ع) با زندگي و شهادتش اين معنا را در زيباترين جلوه اش تحقق بخشيد. شاعر شيعي، ابوالحسن تهامي [23] در اين باره چنين سروده است:



و موت الفتي في العز مثل حياته

و عيشته في الذل مثل حمامه [24] .



مرگ جوانمرد، با عزت، همچون حيات اوست، و زندگي او، با ذلت، همچون مرگ اوست.

اگر انسان به عزت ايماني دست يابد، به سر بلندي حقيقي و شكست ناپذيري دست مي يابد، چنانكه حسين (ع) مظهر چنين عزتي است و نهضتش شكست ناپذير و جاودان است. حسين (ع) در روز عاشورا پس از آنكه اعلام نمود هرگز تن به ذلت نمي سپارد و قتلگاه رادمردان را بر فرمانبرداري از فرومايگان مقدم مي دارد، [25] به ابياتي از فروه بن مسيك مرادي [26] تمثل كرد و شكست ناپذيري خود و نهضتش را اعلام نمود و چنين فرمود:



فان نهزم فهزامون قدما

و ان نغلب فغيره مغلبينا [27] .



اگر پيروز شويم، در گذشته نيز چنين شده است و بسياري (بر باطل و ستمگران) پيروز شده اند؛ و اگر شكست بخوريم (و كشته شويم) شكست نخورده ايم كه ما را شكستي نيست.


هر كه به حسين (ع) پيوست و حقيقت نهضت او را دريافت، به اوج كرامت انساني و عزت ايماني دست يافت، و شكست ناپذيري را با همه ي وجود دريافت. سخنان ياران حسين (ع) در شب عاشورا گوياي اين حقيقت است. وقتي حسين (ع) در آن شب خطبه اي ايراد كرد و به آنان اجازه داد تا بروند و اظهار نمود كه دشمن فقط در پي اوست و اگر به او دست يابند از دنبال كردن ديگران غافل مي مانند، [28] آنان كرامتمندي و عزتمندي خود را نشان دادند، چنانكه سعيد بن عبدالله حنفي برخاست و گفت:

«والله لا تخليك حتي يعلم الله انا حفظنا غيبه رسول الله (ص) فيك؛ والله لو علمت اني اقتل، ثم احيا، ثم احرق حيا، ثم اذر، يفعل ذلك بي سبعين مره، ما فارقتك حتي القي حمامي دونك. فكيف لا افعل ذلك! و انما هي قتله واحده، ثم هي الكرامه التي لا انقضاء لها ابدا.» [29] .

به خدا سوگند تو را رها نمي كنيم تا خداوند بداند كه حرمت تو را در نبود پيامبر نگه مي داريم؛ و به خدا سوگند اگر بدانم كشته مي شوم، سپس زنده مي گردم، آنگاه سوزانده مي شوم، و خاكستر به باد مي رود، و هفتاد بار با من چنين مي شود باز از تو جدا نشوم تا پيش رويت بميرم. پس چرا چنين نكنم كه يك بار كشته شدن است و آنگاه كرامتي كه هرگز پايان نپذيرد.

و زهير بن قين برخاست و چنين گفت:

«والله لوددت اني قتلت، ثم نشرت، ثم قتلت حتي اقتل كذا الف قتله، و ان الله يدفع بذلك القتل عن نفسك و عن انفس هؤلاء الفتيه من اهل بيتك.» [30] .

به خدا سوگند كه دوست دارم كه هزار بار (در راه دفاع از تو) كشت شوم، و سپس زنده گردم، و باز كشته شوم و خداوند با كشته شدن من جان تو و جان اين جوانان خاندان تو را حفظ كند.

آنان كه حسيني شدند، اين گونه شدند. در شب عاشورا حسين (ع) پس از بررسي منطقه ي نبرد و پستي و بلندي اطراف خيمه ها وارد خيمه ي زينب كبري (س) شد. زينب (س) از امام (ع) پرسيد: «آيا نيت و عزم ياران خود را آزموده اي؟» مبادا هنگام سختي و تنگي دست از تو بردارند و به دشمن واگذارندت.» امام (ع) فرمود:


«والله لقد بلوتهم، فما وجدت فيهم الا الاشوس الاقعس، يستانسون بالمنيه دوني استيناس الطفل الي محالب امه.» [31] .

به خدا سوگند آنان را آزموده ام و جز محكمي و صلابت و غرندگي در آنان نيافته ام، آنان در ركاب من چنان مشتاق مرگند كه طفل شيرخوار مشتاق پستان مادرش است.

مدرسه ي حسيني، مدرسه اي است جاري در رود زمان، براي تربيت همگان، براساس فهم درست اسلام، و جامعيت آن، و مبتني بر هندسه ي صحيح اسلام.

«لكل انسان يوم حياه و يوم ممات...

و بينهما يقوم مسرح الاعمال الخوالد...

و اما انت ايها العظيم، فقد كان لك يوم حيات فقط،

لانك لم تمت كما يشاء الموت، بل كما تشاء العقيده،

فلك في حياه كل انسان مكان...» [32] .

هر آن كس بدين جهان پاگذاشت، روز حياتي دارد و روز مماتي...

و در ميان اين دو روز صحنه ي نمايش اعمال جاودان بر پاي مي شود...

اما تو اي عظيم جهانيان، تنها روز زندگي داري، زيرا نمرده اي

آن چنان كه مرگ مي خواهد،

بلكه زنده اي آن چنان كه عقيده مي خواهد، پس تو در زندگي

همه ي انسانها جاي داري. [33] .

والسلام عليك يا اباعبدالله و علي الارواح التي حلت بفنائك


پاورقي

[1] ن. ک: لسان العرب، ج 12، صص 77 -76؛ عبدالله جوادي آملي، کرامت در قرآن، چاپ سوم، مرکز نشر فرهنگي رجاء، 1369 ش. صص 23 -21.

[2] قرآن، منافقون/ 8.

[3] قرآن، فاطر/ 10.

[4] المفردات، صص 333 -332.

[5] مفاتيح‏الجنان، دعاي عرفه، ص 483.

[6] حماسه‏ي حسيني، ج 1، ص 165.

[7] تحف العقول، ص 176.

[8] تحف العقول، ص 175.

[9] تحف العقو، ص 175.

[10] کشف الغمة، ج 2، ص 29.

[11] تاريخ الطبري، ج 5، ص 404؛ العقد الفريد، ج 3، ص 366؛ تحف العقول، ص 174؛ المعجم الکبير، ج 3، ص 115؛ حليه الاولياء، ج 2، ص 39؛ مقتل الخوارزمي، ج 2، ص 5؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 68؛ کشف الغمة، ج 2، ص 32؛ مختصر تاريخ دمشق، ج 7، ص 146؛ با مختصر اختلاف در لفظ.

[12] الملهوف، ص 100.

[13] نهج‏البلاغه، نامه‏ي 31.

[14] اثبات الوصيه، ص 142؛ تحف العقول، ص 171؛ مقتل الخوارزمي، ج 2، ص 7؛ شرح ابن ابي‏الحديد، ج 3، صص 250 -249؛ الملهوف، ص 156؛ با مختصر اختلاف در لفظ.

[15] ن. ک: انساب الاشراف، ج 3، ص 396؛ تاريخ الطبري، ج 5، ص 425؛ الارشاد، ص 218؛ اعلام الوري، ص 238؛ الکامل في التاريخ، ج 4، ص 62؛ البدايه و النهايه، ج 8، ص 194.

[16] تاريخ الطبري، ج 5، ص 425؛ الکامل في التاريخ، ج 4، صص 63 -62 («اقرار العبد» آمده است)؛ البدايه و النهايه، ج 8، ص 194.

[17] ابونصر عبدالعزيز بن عمر بن نباته سعدي از شاعران نام‏آور قرن چهارم هجري است که شهرها را گردش مي‏کرد و پادشاهان و وزيران و بزرگان را مدح مي‏نمود. او درباره‏ي سيف الدوله حمداني قصائد و مدايحي برجسته سروده است. وي در سال 405 هجري در بغداد درگذشته است. ر. ک: ابومنصور عبدالملک بن محمد بن اسماعيل الثعالبي، يتيمه الدهر في محاسن اهل العصر، شرح و تحقيق مفيد محمد قميحه، الطبعه الثانيه، دار الکتب العلميه، بيورت، 1403 ق. ج 2، صص 466 -447؛ تاريخ بغداد، ج 10، صص 467 -466؛ وفيات الاعيان، ج 3، صص 193 -190؛ الکني و الالقاب، ج 1، ص 429؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 68؛ شرح ابن ابي‏الحديد، ج 3، ص 245؛ عوالم العلوم، ج 17، ص 67؛ ادب الطف، ج 2، ص 223.

[18] برترين هدف در برترين نهاد، ص 132.

[19] برترين هدف در برترين نهاد، صص 133 -131.

[20] فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 214؛ مقتل الخوارزمي، ج 2، ص 33؛ الملهوف، ص 171.

[21] مقاتل الطالبيين، ص 118.

[22] فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 214؛ مقاتل الطالبيين، ص 118 (با مختصر اختلاف)؛ مقتل الخوارزمي، ج 2، ص 33؛ الملهوف، ص 171.

[23] ابوالحسن علي بن محمد بن حسين تهامي از شاعران مشهور شيعه در قرن چهارم هجري است. او اهل «تهامه» منطقه‏اي ميان حجاز و يمن، و مردي فاضل، اديب، سخنور و زبان‏آور بود. وي در سال 416 هجري در قاهره زنداني و سپس به طور مخفيانه در زندان کشته شد. او را قصيده‏ي رائيه‏ي مشهوري است که در مصيبت فرزندش که در حال کودکي از دنيا رفت سروده است و اين مرثيه در نهايت نيکويي و استواري و زيبايي است و با اين بيت آغاز مي‏شود:



حکم المنيه في البريه جاري

ما هذه الدنيا بدار قرار



حکم مرگ در ميان مردمان جاري است و اين دنيا خانه‏ي ماندگاري نيست.

ر. ک: تتمه يتيمه الدهر، صص 53 -48؛ وفيات الاعيان، ج 3، صص 381 -378؛ سير اعلام النبلاء، ج 17، صص 382 -381؛ جمال‏الدين ابوالمحاسن يوسف بن تغري بردي الاتابکي، النجوم الزاهره في ملوک مصر و القاهره، وزاره الثقافه و الارشاد القومي، المؤسسه المصريه العامه للتاليف و الترجمه و النشر، القاهره، 1383 ق. ج 4، صص 264 -263؛ الکني و الالقاب، ج 1، صص 47 -46.

[24] تتمه يتيمه الدهر، ص 53؛ شرح ابن ابي‏الحديد، ج 3، ص 245 («فموت» آمده است).

[25] اثبات الوصيه، ص 142؛ تحف العقول، ص 171؛ مقتل الخوارزمي، ج 2، ص 7؛ شرح ابن ابي‏الحديد، ج 3، صص 250 -249؛ الملهوف، ص 156.

[26] ابوعمر فروه بن مسيک (يا مسيکه) بن حارث مرادي از اصحاب پيامبر اکرم (ص) و از شاعران اهل يمن بوده است. وي در سال نهم يا دهم هجري به مکه آمد و اسلام آورد و پس از تعليم گرفتن قرآن و آشنايي با احکام دين از جانب پيامبر به عنوان کارگزار آن حضرت به سوي قبايل مراد و مذحج و زبيد گرديد و پس از رحلت پيامبر در نبرد با اهل رده شرکت کرد. او در اواخر حيات خويش در کوفه اقامت گزيد. ر. ک: الطبقات الکبري، ج 5، صص 525 -524؛ طبقات خليفه بن خياط، صص 513، 136؛ الاستيعاب، ج 3، صص 195 -194؛ الاصابه، ج 3، ص 200؛ الاعلام، ج 5، ص 143.

[27] اثبات الوصيه، ص 142 («منغلبينا» آمده است)؛ مقتل الخوارزمي، ج 2، ص 7 («مهزمينا» آمده است)؛ الملهوف، ص 157.

[28] تاريخ الطبري، ج 5، ص 419 -418.

[29] تاريخ الطبري، ج 5، ص 419؛ قريب به همين: الارشاد، ص 215؛ مقتل الخوارزمي، ج 1، ص 247؛ الملهوف، ص 153.

[30] تاريخ الطبري، ج 5، ص 420 -419؛ قريب به همين: الارشاد، ص 215؛ اعلام الوري، ص 235؛ مقتل الخوارزمي، ج 1، ص 247؛ الملهوف، ص 153.

[31] مقتل المقرم، ص 265.

[32] سمو المعني في سمو الذات، ص 139.

[33] برترين هدف در برترين نهاد، صص 134 -133.