بازگشت

غيرت ديني


غيرت ديني تلاش در نگاهباني دين از آفت، و حميت در حفظ آن از بدعت، و كوشش در ترويج آن است؛ [1] و مدرسه ي حسيني مي آموزد كه چگونه بايد نگاهبان دين بود و از آن پاسداري نمود و در ترويج آن كوشيد. نهضت حسين (ع) از اين جهت نمونه اي است والا، و درسهاي غيرت ديني در آن درخشندگي خاصي دارد. از مهمترين علل قيام


حسين (ع) اين بود كه دين مورد تعرض قرار گرفته بود و امويان تلاش مي كردند كه دين را بتمامه از محتوا تهي كنند و جز پوستي از آن باقي نگذارند و به نام دين مردمان را به بندگي خود گيرند و تحت لواي دين به حقوق و حيثيت و شرافت مردمان تعدي نمايند و داراييهاي ايشان را به غارت برند و دست به دست بگردانند. سخنان اميرمؤمنان علي (ع) در تبيين اين خطر عظيم براي اسلام و مسلمانان، بهترين راهنماي عمل بود. آن حضرت فرمود:

«ولكنني آسي ان يلي امر هذه الامه سفهاؤها و فجارها، فيتخذوا مال الله دولا، و عباده خولا، و الصالحين حربا، و الفاسقين حزبا.» [2] .

نگراني من از آن است كه نابخردان و نابكاران اين امت زمامداري را به دست آرند، و مال خدا را دست به دست گردانند، و بندگان او را به بندگي و خدمت خود گيرند، و با صالحان در پيكار باشند، و فاسقان را ياران خود سازند.

و نيز فرمود:

«ايها الناس، سياتي عليكم زمان يكفا فيه الاسلام كما يكفا الاناء بما فيه.» [3] .

اي مردم! بزودي بر شما روزگاري خواهد آمد كه اسلام را از حقيقت آن خالي نمايند، همچون ظرفي كه واژگونش كنند و آن را از آنچه درون دارد تهي سازند.

قيام حسين (ع) بر ضد چنين مناسبات و روابط، و اين گونه دين را به تباهي كشاندن بود.

او خود پس از ورود به مكه در نامه اي به مردم بصره اين امر را بصراحت اعلام نمود:

«و انا ادعوكم الي كتاب الله و سنه نبيه- صلي الله عليه و سلم- فان السنه قد اميتت و ان البدعه قد احييت.» [4] .

من شما را به كتاب خدا و سنت پيامبر او (ص) دعوت مي كنم كه سنت را ميرانده اند و بدعت را زنده كرده اند.

قيام حسين (ع) قيامي بود براساس غيرت ديني، بر ضد تحريف اسلام و بر ضد بر پا كردن مناسبات خودكامانه و مستبدانه به نام دين و بر ضد اسلام سلطنتي. امام خميني (ره) درباره ي اين شان قيام حسيني مي فرمايد:


«سلطنت و ولايتعهدي همان طرز حكومت شوم و باطلي است كه حضرت سيدالشهدا (ع) براي جلوگيري از برقراري آن قيام فرمود و شهيد شد. براي اينكه زير بار ولايتعهدي يزيد نرود و سلطنت او را به رسميت نشناسد قيام فرمود، و همه ي مسلمانان را به قيام دعوت كرد. اينها از اسلام نيست. اسلام سلطنت و ولايتعهدي ندارد.» [5] .

«مكتبي كه مي رفت با كجرويهاي تفاله ي جاهليت و برنامه هاي حساب شده ي احياي مليگرايي و عروبت با شعار لا خبر جاء و لا وحي نزل [6] محو و نابود شود و از حكومت عدل اسلامي يك رژيم شاهنشاهي بسازد و اسلام و وحي را به انزوا كشاند كه ناگهان شخصيت عظيمي كه از عصاره ي وحي الهي تغذيه و در خاندان سيد رسل محمد مصطفي و سيد اوليا علي مرتضي تربيت و در دامن صديقه ي طاهره بزرگ شده بود، قيام كرد و با فداكاري بي نظير و نهضت الهي خود، واقعه ي بزرگي را به وجود آورد كه كاخ ستمكاران را فروريخت و مكتب اسلام را نجات بخشيد.» [7] .

«آنها (بني اميه) مي خواستند اصل اسلام را ببرند و يك مملكت عربي درست كنند و اين كار (سيدالشهدا) اسباب اين شد كه عرب و عجم و همه، همه ي مسلمين توجه پيدا كردند كه نه، قضيه، قضيه ي عربيت و عجميت و فارسيت و اينها نيست، قضيه ي خدا و اسلام است.» [8] .

«آن روزي كه وجهه ي اسلام بخواهد درش خدشه وارد بشود، آن روز است كه بزرگان اسلام جانشان را دادند براي او. در زمان معاويه و در زمان پسر خلف معاويه مساله اين طور بود كه چهره ي اسلام را اينها داشتند قبيح مي كردند؛ به عنوان خليفه المسلمين، به عنوان خليفه رسول الله آن جنايات را مي كردند. مجالسشان، مجالس چه بود. اينجا بود كه تكليف اقتضا مي كرد براي بزرگان اسلام كه مبارزه كنند و معارضه كنند و اين چهره ي قبيحي كه اينها دارند از اسلام نشان مي دهند و اشخاص غافل ممكن است كه خيال كنند كه اسلام خلافتش همين است كه معاويه دارد و يزيد دارد، اين است كه خطر مي اندازد اسلام را، و اين است كه مجاهده برايش بايد كرد و لو انسان به كشتن برود.» [9] .



تيغ بهر عزت دين است و بس

مقصد او حفظ آيين است و بس [10] .



حسين (ع) در نخستين خطبه ي خود در كربلا مردمان را مخاطب قرار داد و آنان را به غيرت ديني برانگيخت و فرمود:


«الا ترون ان الحق لا يعمل به، و ان الباطل لا يتناهي عنه؟ ليرغب المؤمن في لقاء الله محقا. فاني لا اري الموت الا سعاده، و لا الحياه مع الظالمين الا برما.» [11] .

آيا نمي بينيد كه به حق عمل نمي شود و از باطل دوري نمي شود؟ در اين صورت شايسته است كه مؤمن (با عزت) لقاي پروردگارش را خواهان شود. من مرگ را جز خوشبختي نمي دانم، و زندگي با ستمكاران را جز به ستوه آمدگي و بدبختي نمي بينم.

انسان به فطرتش اهل ديانت است و به كمال انسانيتش اهل حمايت از حقيقت؛ پس اناسن آگاه و آزاد حامي دين و مظاهر كمال دين است. آنان كه حسين (ع) را همراهي كردند، از او آموختند كه ديانت و حقيقت والاترين ارزشهاي زندگي آدمي است و نبايد بر تباهي و ويراني آن آرام گرفت و كنج عافيت جست، كه زندگي بدون فروغ ديانت و حقيقت چيزي جز نكبت نيست. نقل شده است كه حسين (ع) پس از نماز ظهر عاشورا ياران خود را به غيرت ديني فراخواند و بديشان چنين فرمود:

«فحاموا عن دين الله، و دين نبيه، و ذبوا عن حرم الرسول.» [12] .

پس بر شماست كه از دين خدا و آيين پيامبرش حمايت كنيد، و از حرم فرستاده ي خدا دفاع نماييد.

زيباترين جلوه ي غيرت ديني، در مدرسه ي حسيني، وجود مبارك حضرت عباس، آن ولا علمدار سپاه امام (ع) است كه چون دست راستش را ناجوانمردانه قطع كردند، شمشير به دست چپ گرفت و چنين رجزخواني نمود:



والله ان قطعتموا يميني

اني احامي ابدا عن ديني



و عن امام صادق اليقين

نجل النبي الطاهر الامين [13] .



به خدا سوگند اگر دست راست مرا ببريد، من هرگز از حمايت از دينم دست بر نمي دارم.

و هرگز از پيشواي راستين حق خود كه فرزند پيامبر پاك امين است، دست نمي كشم.

البته غيرت ديني در مدرسه ي حسيني اصلي است مبتني بر بيداري و خردورزي، و


زمانه شناسي و جامعه شناختي، چنانكه رفتار حسين (ع) در دوران حكومت ننگين معاويه گواه آن است و قيام شكوهمند آن حضرت با بر سر كار آمدن يزيد بيانگر آن است؛ و اگر غيرت ديني براساس بيداري و خردورزي، و زمانه شناسي و جامعه شناختي نباشد، به عصبيت كور كشيده مي شود و به امري ضد ديني تبديل مي گردد و به جاي آنكه صورتي حق محورانه و حق طلبانه بيايد، سر از تباهي و خود محوري بيرون مي آورد، حال آنكه مدرسه ي حسيني، مدرسه ي حق محوري و حق طلبي است.


پاورقي

[1] جامع السعادات، ج 1 ص 266.

[2] نهج‏البلاغه، نامه‏ي 62.

[3] نهج‏البلاغه، خطبه‏ي 103.

[4] تاريخ الطبري، ج 5، ص 357؛ الکامل في التاريخ، ج 4، ص 23.

[5] ولايت فقيه (حکومت اسلامي)، ص 8.

[6] مصرعي از ابياتي که يزيد بن معاويه آن هنگام که سر مطهر حضرت حسين (ع) را در بارگاه او قرار دادند بر زبان دارند. ن. ک: مقتل الخوارزمي، ج 2، ص 59؛ تذکره الخواص، ص 235؛ الملهوف، ص 215.

[7] صحيفه‏ي نور، ج 12، ص 181.

[8] صحيفه‏ي نور، ج 13، ص 158.

[9] صحيفه‏ي نور، ج 7، صص 32 -31.

[10] کليات اقبال لاهوري، ص 75.

[11] تاريخ الطبري، ج 5، ص 404؛ العقد الفريد، ج 3، ص 366؛ تحف العقول، ص 174؛ المعجم الکبير، ج 3، ص 115؛ حليه الاولياء، ج 2، ص 39؛ مقتل الخوارزمي، ج 2، ص 5؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 68؛ کشف الغمة، ج 2، ص 32؛ مختصر تاريخ دمشق، ج 7، ص 146؛ با مختصر اختلاف در لفظ.

[12] مقتل المقرم، ص 304.

[13] مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 108؛ بحارالانوار، ج 45، ص 40؛ نفس المهموم، ص 335؛ منتهي الامال، ج 1، ص 463؛ اعيان الشيعه، ج 2، ص 608.