بازگشت

والا همتي


انسان به فطرت خود كه عشق به كمال مطلق است متمايل به والايي و دوستدار بلند همتي است، يعني به ذات خود در تحصيل سعادت مطلوب خويش سعي و تلاش مي كند و در راه كسب كمال بدون در نظر گرفتن سود و زيان گام برمي دارد و در طلب كارهاي بزرگ و عالي، و مقامات رفيع و انساني كوشش مي نمايد. [1] .




من از اقليم بالايم، سر عالم نمي دارم

نه از آبم نه از خاكم، سر عالم نمي دارم



اگر بالاست پر اختر، و گر درياست پر گوهر

و گر صحراست پر عبهر، سر آن هم نمي دارم



مرا گويي ظريفي كن، دمي با ما حريفي كن

مرا گفتست لا تسكن تو را همدم نمي دارم



مرا چون دايه ي فضلش به شير لطف پرورده ست

چو من مخمور آن شيرم سر زمزم نمي دارم



در آن شربت كه جان سازد، دل مشتاق جان بازد

خرد خواهد كه دريازد، منش محرم نمي دارم



ز شاديها چو بيزارم سر غم از كجا دارم

به غير يار دلدارم خوش و خرم نمي دارم



پي آن خمر چون عندم، [2] شكم بر روزه مي بندم

به غير يار دلدارم خوش و خرم نمي دارم



در افتادم در آب جو، شدم شسته ز رنگ و بو

ز عشق ذوق زخم او سر مرهم نمي دارم



تو روز و شب دو مركب دان يكي اشهب [3] يكي ادهم [4] .

بر اشهب نمي نشينم، سر او هم نمي دارم



جز اين منهاج روز و شب بود عشاق را مذهب

كه من مسلك به زير اين كهن طارم نمي دارم



به باغ عشق مرغانند سوي بي سويي پران

من ايشان را سليمانم ولي خاتم نمي دارم



منم عيسي خوش خنده كه شد عالم به من زنده

ولي نسبت ز حق دارم من از مريم نمي دارم [5] .



انسان جانشين خدا در زمين و محور همه چيز است، روح و ريحان هستي است، زيباترين جلوه ي حق است و به فطرت خويش خواهان كمال مطلق و والايي، و سير به


سوي مقامات عالي است؛ و خداوند انسان را اين گونه مي خواهد، و نه خواهان مصاديق نادرست كمال و پستي، و سير به سوي مقامات داني. به حسين (ع) گفته شد كه از رسول خدا (ص) چه شنيدي؟ و آن حضرت درسي بزرگ و والا را از پيامبر خدا (ص) نقل كرد كه فرموده است:

«ان الله يحب معالي الامور، و يكره سفسافها.» [6] .

همانا خداوند كارهاي برازنده و برجسته را دوست مي دارد، و كارهاي پست را ناخوش مي دارد.

ارزش انسان به بلندي همت اوست و والايي اقدامات آدمي برخاسته از همتي والاست.

به بيان اميرمؤمنان علي (ع):

«قدر الرجل علي قدر همته.» [7] .

ارزش انسان به اندازه ي همت اوست.

انسان جز به بلند همتي نمي تواند به سوي كمالات انساني و مقامات عالي تربيتي سير نمايد و بدانها دست يابد، و شان مؤمن والاهمتي است.

«المؤمن بشره في وجهه، و حزنه في قلبه، اوسع شي ء صدرا، و اذل شي ء نفسا. يكره الرفعه، و يشنا السمعه. طويل غمه، بعيد همه.» [8] .

شادماني مؤمن در رخسار اوست، و اندوه وي در دلش. سينه ي او هرچه فراختر است، و نفس وي هر چه خوارتر. برتري جستن را خوش نمي دارد، و شنواندن نيكي خود را به ديگران دشمن مي شمارد.اندوهش دراز است، همتش فراز.

والاهمتي، آدمي را از امور حقير دور مي سازد و از دغدغه هاي پست و دنيايي آزاد مي نمايد، به گونه اي كه به سبب دست يافتن به منابع دنيوي شادمان نمي شود و از فقدان آنها اندوهگين نمي گردد، و به چنان والايي ميل مي كند كه از مرگ و كشته شدن و مانند اينها در راه حق و عدالت و تعالي انساني بيم نمي كند و به هراس گرفتار نمي شود. [9] .



گر مرد رهي ميان خون بايد رفت

و ز پاي فتاده سرنگون بايد رفت



تو پاي به ره در نه و هيچ مپرس

خود راه بگويدت كه چون بايد رفت [10] .




مدرسه ي حسيني، مدرسه ي آموزش بلندهمتي در والاترين جلوه ي آن است. زماني كه حر بن يزيد رياحي راه را بر حسين بن علي (ع) بست و او را به جنگ تهديد و از مرگ بيم داد، امام (ع) اين حقيقت را يادآور شد و فرمود:

«ليس شاني شان من يخاف الموت، ما اهون الموت علي سبيل نيل العز و احياء الحق... افبالموت تخوفني؟ هيهات، طاش سهمك، و خاب ظنك! لست اخاف الموت؛ ان نفسي لاكبر من ذلك و همتي لاعلي من ان احمل الضيم خوفا من الموت.» [11] .

شان من شان كسي نيست كه از مرگ بهراسد. چقدر مرگ در راه رسيدن به عزت و احياي حق سبك و راحت است... آيا مرا از مرگ مي ترساني؟ تيرت به خطا رفته است و گمانت تباه است! من كسي نيستم كه از مرگ بهراسم. منش من بزرگتر از اين است و همت من عالي تر از آنكه از ترس مرگ زير بار ستم روم.

سخنان و رفتار و راه و رسم حسين (ع) همه بيانگر بلندهمتي بي نظير اوست، كه حسين (ع) نمونه اي نيكو در بزرگي روح و والايي همت براي تاسي و پيروي است. آنچه در شب عاشورا گذشت صحنه اي است بي نظير در بلندهمتي حسين (ع) و يارانش. آن حضرت شب عاشورا خاندان ياران خود را جمع كرد و براي آنان خطبه اي ايراد كرد و چنين فرمود:

«اثني علي الله- تبارك و تعالي- احسن الثناء، و احمده علي السراء و الضراء. اللهم اني احمدك علي ان اكرمتنا بالنبوه، و علمتنا القرآن، و فقهتنا في الدين، و جعلت لنا اسماعا و ابصارا و افئده، و لم تجعلنا من المشركين. اما بعد، فاني لا اعلم اصحابا اولي و لا خيرا من اصحابي، و لا اهل بيت ابر و لا اوصل من اهل بيتي، فجزاكم الله عني اظن يومنا من هؤلاء الاعداء غدا، الا و اني قد رايت (اذنت) لكم فانطلقوا جميعا في حل، ليس عليكم مني ذمام، هذا ليل قد غشيكم، فاتخذوه جملا.» [12] .


خداي تبارك و تعالي را به نيكوترين ستايش، ثنا مي گويم و او را بر گشايش و سختي مي ستايم. خدايا تو را مي ستايم كه ما را به پيامبري كرامت بخشيدي و قرآن را به ما آموختي و به دين و آيين دانا كردي، و ما را گوش و چشم و دل بخشيدي و از مشركان قرارمان ندادي. اما بعد، ياراني شايسته تر و بهتر از يارانم نمي شناسم و خانداني نيكوتر و خويش دوست تر از خاندان خود سراغ ندارم. خداوند همه تان را از جانب من پاداش نيك دهد؛ بدانيد كه مي دانم فردا كارمان با اين دشمنان به كجا خواهد كشيد، بدانيد كه من اجازه تان مي دهم، با رضايت من همگي تان برويد كه حقي بر شما ندارم، اكنون شب شكا را در برگرفته است، پس آن را وسيله ي رفتن كنيد.

و نيز وارد شده است كه آن حضرت چنين فرمود:

«هذا الليل قد غشيكم، فاتخذوه جملا؛ ثم لياخذ كل رجل منكم بيد رجل من اهل بيتي؛ تفرقوا في سوادكم و مدائنكم حتي يفرج الله، فان القوم انما يطلبوني، و لو اصابوني، لهوا عن طلب غيري.» [13] .

اكنون شب شما را در بر گرفته است، پس آن را وسيله ي رفتن كنيد؛ و هر يك از شما دست يكي از افراد خاندان مرا بگيرد و در آباديها و شهرهايتان پراكنده شويد تا خدا گشايش دهد كه اين قوم فقط مرا مي خواهند و چون به من دست يابند از دنبال كردن ديگران غافل مي مانند.

والا همتي حسين (ع) اين گونه بود. او خاندان و ياران خود را از تعهد همراه شدن با او در نبردي نابرابر كه نتيجه ي آن از پيش معلوم بود رها نمود تا والا همتان در نهايت آزادي، كمال انساني را بر خودخواهي حيواني مقدم دارند و بلنداي آسمان را بر حضيض خاك ترجيح دهند و بلندهمتي را در مدرسه ي حسيني به نمايش بگذارند. پس نخست عباس بن علي (ع)، آن مظهر والا همتي سخن راند و چنين بر زبان آورد:

«لم نفعل؟ لنبقي بعدك؟ لا ارانا الله ذلك ابدا.» [14] .

چرا چنين كنيم؟ براي آنكه پس از تو بمانيم؟ خدا هرگز چنين روزي را نياورد. سپس ديگر برادران حسين (ع) و پسرانش و برادرزادگانش و ديگر افراد بني هاشم همين


سخن و مانند اين را گفتند و والاهمتي خود را در همراهي با حسين (ع) و غيرت و حميت خود را در دفاع از حق و استقامت خود را در راه حسين (ع) اظهار كردند. [15] پسران مسلم بن عقيل گفتند: [16] .

«لا، والله لا نفعل؛ ولكن تفديك انفسنا و اموالنا و اهلونا، و نقاتل معك حتي نرد موردك؛ فقبح الله العيش بعدك!» [17] .

نه، به خدا سوگند تو را تنها نگذاريم؛ بلكه جان و مال و خانواده ي خود را فدايت مي كنيم و همراهت مي جنگيم تا به خواسته ات برسيم؛ و خداوند زندگي پس از تو را زشت گرداند.

پس از اين سخنان و مشخص شدن والاهمتي خاندان حسين (ع) در همراهي او و در سخت ترين اوضاع و احوال، ياران حسين (ع) خود را نشان دادند. مسلم بن عوسجه ي اسدي برخاست و گفت:

«انحن نخلي عنك و لما نعذر الي الله في اداء حقك! اما والله حتي اكسر في صدورهم رمحي، و اضربهم بسيفي ما ثبت قائمه في يدي، و لا افارقك؛ و لو لم يكن معي سلاح اقاتلهم به لقذفتهم بالحجاره دونك حتي اموت معك.» [18] .

آيا تو را رها كنيم و در پيشگاه خدا در اداي حقت عذري نداشته باشيم! به خدا سوگند تو را رها نكنم تا نيزه ام را در سينه هايشان بشكنم و با شمشيرم تا آنجا كه دسته ي آن در دستم باشد ضربتشان بزنم؛ و اگر براي نبرد با آنان سلاح نداشته باشم در دفاع از تو با پرتاب سنگ با ايشان خواهم جنگيد تا همراه تو جان دهم.

محمد بن بشير حضرمي گفت:

«اكلتني السباع حيا ان فارقتك.» [19] .

حيوانات درنده مرا زنده زنده بخورند، اگر از تو جدا شوم!!

ياران حسين (ع) همگي با بيان چنين سخناني [20] همراهي با او را تا نهايت پرواز انساني نشان دادند. آنگاه حسين (ع) خبر شهادت همگي را داد و چنين فرمود:


«انكم تقتلون كلكم حتي لا يفلت منكم واحد.» [21] .

شما همگي به شهادت خواهد رسيد و كسي از شما نجات نخواهد يافت.

و روايت شده است كه فرمود:

«يا قوم! اني غدا اقتل و تقتلون كلكم معي و لا يبقي منكم واحد.» [22] .

اي ياران! من فردا به شهادت خواهم رسيد و شما همگي با من به شهادت خواهيد رسيد و كسي از شما نخواهد ماند.

ياران حسين (ع) با شنيدن اين خبر و اينكه بدين درجه نايل خواهند شد، خدا را شكر كردند و چنين گفتند:

«الحمدلله الذي اكرمنا بنصرف و شرفنا بالقتل معك؛ او لا نرضي ان نكون معك في درجتك يا ابن رسول الله.» [23] .

سپاس خداي راست كه به سبب ياري تو ما را كرامت داد و با كشته شدن همراه تو ما را شرافت بخشيد؛ اي فرزند رسول خدا، آيا نبايد خشنود باشيم كه در بهشت با تو هستيم.

پس از آنكه همه سخن گفتند و والاهمتي خويش را در ياري حق اظهار نمودند، قاسم بن حسن بن علي (ع) كه نوجواني بيش نبود و پس از شهادت امام مجتبي (ع) در دامان امام حسين (ع) بزرگ شده بود، لب به سخن گشود و سخناني پر شور بيان نمود و والاهمتي را در مرتبه اي آشكار كرد كه هر انساني را به والايي آن چناني برمي انگيزد. قاسم گفت:

«و انا فيمن يقتل؟»

آيا من هم در شمار شهيدان خواهم بود؟

او دغدغه ي چه چيزي داشت و زندگي و مرگ را چگونه معنا مي كرد و پرنده ي همتش در كدام آسمان پرواز مي كرد كه اين گونه پرستش كرد؟

امام (ع) بلافاصله به او پاسخ نداد، بلكه از او پرسشي نمود تا افق ديد او را بسنجد و ببيند كه همت او تا به كجاست؛ پس از او پرسيد:


«يا بني، كيف الموت عندك؟»

فرزندم! مرگ در نزدت چگونه است؟

و قاسم بي درنگ پاسخ داد:

«يا عم، احلي من العسل.»

اي عمو! در نزد من از عسل شيرين تر و گواراتر است.

حضرت فرمود:

«اي والله، فداك عمك، انك لاحد من يقتل من الرجال معي بعد ان تبلو ببلاء عظيم.» [24] .

آري، عمويت به فدايت كه به خدا سوگند تو نيز در شمار آناني كه همراه من به شهادت مي رسند، ولي پس از آنكه واقعه ي سختي براي تو روي خواهد داد.

قاسم بن حسن (ع) به چنان اوجي رسيده بود كه مرگ در راه حق در ذائقه اش از عسل شيرين تر مي نمود و شهادت در راه خدا را بالاترين آرزوي خود مي ديد. [25] .

اين والاهمتي هاست كه پرچم مدرسه ي حسيني را بر فراز بلندترين قله هاي شرافت انساني در اهتزاز نگه مي دارد و آموزه هاي آن را جاودان مي سازد، كه والاهمتي از بزرگترين فضايل انساني است، زيرا هر كه به مراتب بلند و مدارج عالي رسيد، به واسطه ي اين كمال انساني رسيد، كه انسان والاهمت تن به تباهي نمي دهد و به مراتب داني راضي نمي شود و براي تحصيل مراتب عالي و امور متعالي دامن همت به كمر مي زند و در راه رسيدن به مقامات شامخ انساني تلاش مي كند. [26] .


پاورقي

[1] محمد مهدي بن ابي‏ذر النراقي، جامع السعادات، تحقيق السيد محمد کلانتر، الطبعه الثانيه، منشورات جامعه النجف الدينيه، 1383 ق. ج 1، ص 263.

[2] «عندم» خون سياوشان را گويند. فرهنگ معين، ج 2، ص 2358.

[3] «اشهب» هر چيزي را گويند که رنگ آن سياه و سپيد باشد. فرهنگ معين، ج 1، ص 289.

[4] «ادهم» به معني سياه و تيره‏گون است. فرهنگ معين، ج 1، ص 183.

[5] جلال‏الدين محمد بلخي (مولوي)، کليات شمس تبريزي، مقدمه بديع الزمان فروزانفر، تصحيح و حواشي م. درويش، انتشارات جاويدان علمي، 1346 ش. ج 2، صص 27 -26.

[6] تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 246؛ و نيز ن. ک: الجامع الصغير، ج 1، ص 287.

[7] نهج‏البلاغه، حکمت 47.

[8] نهج‏البلاغه، حکمت 333.

[9] ن. ک: جامع السعادات، ج 1، ص 263.

[10] فريدالدين ابوحامد محمد بن ابي‏بکر عطار نيشابوري، مختارنامه (مجموعه رباعيات)، تصحيح و مقدمه و حواشي از محمدرضا شفيعي کدکني، انتشارات توس، 1358 ش. ص 93.

[11] احقاق الحق، ج 11، ص 601.

[12] تاريخ الطبري، ج 5، ص 418؛ قريب به همين: فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 169؛ الارشاد، ص 214؛ اعلام الوري، ص 234؛ مقتل الخوارزمي، ج 1، صص 247 -246؛ الکامل في التاريخ، ج 4، صص 58 -57؛ و با قدري اختلاف: امالي الصدوق، ص 133.

[13] تاريخ الطبري، ج 5، ص 419؛ قريب به همين: ترجمه الامام والحسين و مقتله من الطبقات الکبري، صص 71 -70؛ الملهوف، ص 151.

[14] تاريخ الطبري، ج 5، ص 419؛ اعلام الوري، ص 235؛ الکامل في التاريخ، ج 4، ص 58؛ الملهوف، ص 151.

[15] تاريخ الطبري، ج 5، ص 419؛ الارشاد، ص 214.

[16] شيخ صدوق آورده است که عبدالله بن مسلم بن عقيل برخاست و سخن گفت. امالي الصدوق، ص 133.

[17] تاريخ الطبري، ج 5، ص 419؛ فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 170؛ الارشاد، ص 215.

[18] تاريخ الطبري، ج 5، ص 419؛ قريب به همين: انساب الاشراف، ج 3، ص 393؛ فتوح ابن اعثم، ج 5، صص 171 -170؛ الارشاد، ص 215؛ مقتل الخوارزمي، ج 1، ص 247؛ الملهوف، ص 152.

[19] ترجمه الامام الحسين و مقتله من الطبقات الکبري، ص 71؛ الملهوف، ص 154؛ نفس المهموم، ص 229.

[20] ترجمه الامام الحسين و مقتله من الطبقات الکبري، ص 71.

[21] قطب‏الدين ابوالحسن سعيد بن هبه الله بن الحسين الراوندي، الخرائج و الجرائح، الطبعه الثانيه، مؤسسه النور للمطبوعات، بيروت، 1411 ق. ج 1، ص 254؛ بحارالانوار، ج 44، ص 298 («و لا يقلت منکم رجل» آمده است).

[22] نفس المهموم، ص 230؛ مقتل المقرم، ص 260.

[23] نفس المهموم، ص 230. مقتل المقرم، ص 261.

[24] نفس المهموم، ص 230.

[25] ن. ک: حماسه‏ي حسيني، ج 1، ص 35.

[26] ن. ک: جامع السعادات، ج 1، ص 264.