بازگشت

برانگيختن به نيكي و بازداشتن از بدي


ديگرخواهي و مشاركت دروني و انسان دوستي در مدرسه ي حسيني منشا نظارتي عمومي و مراقبتي همگاني در برانگيختن به نيكي و بازداشتن از بدي است كه سلامت اجتماعي و سياسي و سعادت عمومي در سايه ي اين امر تحقق مي يابد.

(ولتكن منكم امه يدعون الي الخير و يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و اولئك هم المفلحون... كنتم خير امه اخرجت للناس تامرون بالمعروف و تنهون عن المنكر و تؤمنون بالله.) [1] .

بايد از ميان شما، گروهي، به نيكي دعوت كنند (بايد از شما امتي به وجود آيد كه به نيكي دعوت كنند) و به كار شايسته برانگيزند و از زشتي باز دارند، و آنان همان رستگارانند... شما بهترين امتي هستيد كه براي مردم پديدار شده ايد: به كار پسنديده فرمان مي دهيد، و از كار ناپسند بازمي داريد، و به خدا ايمان داريد.

قرآن كريم با اين بيان تكليف مسئوليت اجتماعي و مراقبت عمومي و حكومت مردم بر مردم را روشن كرده و سرافرازي و رستگاري، و سلامت و سعادت اجتماعي را بر اين امر متوقف نموده است. استاد شهيد، مرتضي مطهري در اين باره مي فرمايد:

«بايد در ميان مشا يك امت، يك جمعيت كارش امر به معروف و نهي از منكر باشد. (اين معني در صورتي است كه) من را من تبعيضي بگيريم. اگر طور ديگر تفسير كنيم، معنايش اين است: از شما امت چنين امتي بايد ساخته شود. يعني همه ي شما بايد چنين امتي باشيد (امر به معروف و نهي از منكر بكنيد). هر دو تفسير درست است و با هم منافات ندارد. چون امر به معروف و نهي از منكر، يك وظيفه ي عمومي است براي همه ي مردم، و وظيفه ي خاصي است براي يك طبقه ي معين كه از حد عامه ي مردم بيرون است.


بايد از ميان شما چنين جمعيتي باشد يا بايد شما امت، چنين امتي باشيد كه كارتان دعوت به خير (امر به معروف) و نهي از منكر باشد؛ و تنها چنين امتي كه در ميان آنها دعوت به خير (امر به معروف) و نهي از منكر وجود دارد مي تواند رستگار، سرفراز، سعادتمند و مستقل باشد، صلاح و رستگاري داشته باشد...

آيه ي ديگر مي فرمايد: مسلمانان! شما بهترين امتي هستيد كه به نفع بشريت ظهور كرده ايد. يعني ملتي بهتر از شما به نفع بشريت ظهور نكرده است. چرا؟ به موجب چه خاصيتي؟ به دليل اينكه شما آمر به معروف و ناهي از منكر هستيد. از همينجا به قول منطقيين به عكس نقيض بايد بفهميم: پس ما، امت اسلام و بهترين امتها براي بشر نيستيم، چون ما آمر به معروف و ناهي از منكر نيستيم. در نتيجه نمي توانيم ادعاي شرف و بزرگي بكنيم، نمي توانيم افتخاري داشته باشيم. اسلام ما اسلام واقعي نيست...

اين وظيفه ي بزرگ (امر به معروف و نهي از منكر) دو ركن، دو شرط اساسي دارد: يكي از آنها رشد، آگاهي و بصيرت است. حالا كه من گفتم امر به معروف و نهي از منكر، لابد همه ي ما خيال كرديم خوب از اينجا برويم و امر به معروف و نهي از منكر كنيم. از شما مي پرسم اصلا من و شما مي فهميم كه امر به معروف و نهي از منكر چيست و چگونه بايد انجام شود؟ تا حالا كه امر به معروف و نهي از منكرهاي ما در اطراف دگمه ي لباس و بند كفش مردم بوده است، در حول و حوش موي سر و دوخت لباس مردم بوده است! ما اصلا معروف، چه مي شناسيم كه چيست؟ منكر، چه مي شناسيم كه چيست؟ ما گاهي معروفها را به جاي منكر مي گيريم و منكرها را به جاي معروف. بهتر اينكه ما جاهلها امر به معروف و نهي از منكر نكنيم. چه منكرها كه به نام امر به معروف و نهي از منكر به وجود نيامد. آگاهي و بصيرت مي خواهد، خبرت و خبرويت مي خواهد، دانايي، روانشناسي و جامعه شناسي مي خواهد تا انسان بفهمد كه چگونه امر به معروف و نهي از منكر كند، يعني راه معروف را تشخيص بدهد، ريشه ي منكر را به دست بياورد، از كجا منكر سرچشمه مي گيرد. و لهذا ائمه ي دين فرموده اند: جاهل بهتر است امر به معروف و نهي از منكر نكند. چرا؟ لانه ما يفسده اكثر مما يصلحه. [2] چون جاهل هنگامي كه امر به معروف و نهي از منكر مي كند، مي خواهد بهتر كند بدتر مي كند و چقدر در اين زمينه مثالها زياد است.

شايد شما بگوييد ما جاهليم، پس امر به معروف و نهي از منكر از ما ساقط شد!


جواب شما را داده اند. قرآن مي فرمايد:

(ليهلك من هلك عن بينه و يحيي من حي عن بينه.) [3] .

تا كسي كه بايد هلاك شود، با دليلي روشن هلاك گردد، و كسي كه بايد زنده شود، با دليلي واضح زنده بماند.

(لئلا يكون للناس علي الله حجه بعد الرسل.) [4] .

تا براي مردم، پس از فرستادن پيامبران، در مقابل خدا بهانه و حجتي نباشد.

از يكي از معصومين مي پرسند: بعضي از مردم جاهلند، در روز قيامت با اينها چگونه عمل مي شود؟ مي فرمايد: در آن روز عالمي را مي آورند كه عمل نكرده است، مي گويند چرا عمل نكردي؟ جواب ندارد، بايد به سرنوشت ننگين و سهمگين خود دچار شود. شخصي را مي آورند و مي گويند: تو چرا عمل نكردي؟ مي گويد نمي دانستم؟ نمي فهميدم! مي گويند: هلا تعلمت، [5] نمي دانم، نمي فهمم هم عذر شد؟! خدا عقل را براي چه آفريده است؟ براي اينكه بفهمي، موشكافي كن، بروي كاوش كني، تحقيق كني.» [6] .

مدرسه ي حسيني، مدرسه ي برپايي امر به معروف و نهي از منكر از پايگاه علم و عمل صحيح است كه حسين (ع) نهضت خود را اين گونه معرفي كرده و فرموده است:

«اني لم اخرج اشرا و لا بطرا، و لا مفسدا و لا ظالما، و انما خرجت لطلب الاصلاح فيي امه جدي محمد- صلي الله عليه و آله و سلم- اريد ان آمر بالمعروف و انهي عن المنكر، و اسير بسيره جدي محمد، و سيره ابي علي بن ابي طالب.» [7] .

همانا من به منظور تباهگري و خودخواهي، و فساد و ستمگري قيام نكرده ام؛ و تنها براي اصلاح امت جدم محمد (ص) قيام كرده ام. من مي خواهم به خوبيها سفارش و از زشتيها جلوگيري كنم، و به سيره ي جدم محمد (ص) و سيره ي پدرم علي بن ابي طالب (ع) رفتار كنم.

ماهيت نهضت حسين (ع) ماهيتي اصلاحگرانه دارد و بدين منظور است كه بدي زدوده شود و خوبي جلوه كند، ستم بر چيده شود و عدالت برپا گردد، و اين جز به امر به معروف و نهي از منكر، يعني حركت عمومي در برانگيختن به نيكي و بازداشتن از بدي،


حق اعتراض مردم بر ضد بي عدالتي و ناراستي و تباهي، حق انتقاد به انحرافات و كجيها، احترام به افكار عمومي، حق اشراف مردم بر كليه ي شئون اجتماعي مبتني بر مسئوليت جدي همگاني ميسر نمي شود؛ [8] و مدرسه ي حسيني مدرسه ي احياي چنين مسئوليت همگاني است كه پيامبر اكرم (ص) فرموده است:

«الا كلكم راع و كلكم مسئول عن رعيته.» [9] .

بدانيد كه همه ي شما نگهبان و پاسدار و مسئول مردميد.

حسين (ع) راه نجات امت اسلامي و سير به سوي سعادت همگاني را در رفع موانع هدايت و عبوديت مردمان و ايجاد مقتضيات آن مي دانست، و از اين رو در سالهاي آخر عمر معاويه [10] از تمام كساني كه رسول خدا (ص) را ديده بودند و افتخار مصاحبت آن حضرت را داشتند و نيز از فرزندان آنها، در هر سرزميني از سرزمينهاي اسلامي كه بودند، دعوت نمود و براي همه ي آنان نامه نوشت، كه به دنبال اين حركت، حدود هزار نفر از صحابه و تابعين در مني حاضر شدند، [11] و حسين (ع) در خطبه اي اساسي پس از بيان فضايل اميرمؤمنان علي (ع) و خاندان پيامبر (ص) به ترغيب و تشويق در اقدام به امر به معروف و نهي از منكر پرداخت و آن را به صورت دعوتي عام مطرح نمود، و با بيان اهميت آن، لزوم عمل به امر به معروف و نهي از منكر را اعلام نمود و آنگاه به تبيين وظايف عالمان و لزوم قيام آنان در برابر ستمگران و اصلاح حكومت به عنوان اساسي ترين امور پرداخت و آثار و نتايج زيانبار و تباهگر سهل انگاري عالمان در اين امر را يادآور شد و زمينه ي انقلاب خود را همانجا پي ريزي نمود. [12] حسين (ع) در اين خطبه چنين فرمود:

«اما بعد، فان هذا الطاغيه قد فعل بنا و بشيعتنا ما قد رايتم و علمتم و شهدتم، و اني اريد ان اسالكم عن شي ء، فان صدقت فصدقوني، و ان كذبت فكذبوني. اسمعوا مقالتي و اكتبوا قولي، ثم ارجعوا الي امصاركم و قبائلكم، فمن امنتم من الناس و وثقتم به فادعوهم الي ما تعلمون من حقنا، فاني اتخوف ان يدرس هذا الامر، و يذهب الحق، و يغلب، (والله متم نوره و لو كره الكافرون). [13] « [14] .

اما بعد، شما ديديد و شاهد بوديد و مي دانيد كه اين ستمگر (معاويه) با ما و


شيعيان ما چه كرد. اكنون مي خواهم از شما از اموري پرسش كنم كه اگر راست گفتم، تصديقم كنيد، و اگر دروغ گفتم، تكذيبم نماييد. گفتار مرا بشنويد و سخنان مرا بنويسيد و آنگاه كه به شهر و ديار خود بازگشتيد، آنچه را درباره ي حق و حقيقت ما فراگرفته ايد به گروهي از مردم كه به آنان اطمينان داريد و مورد وثوق شمايند ابلاغ نماييد، زيرا من نگرانم كه اين آيين به فراموشي سپرده شود و حق و حقيقت از ميان برود و باطل چيره گردد، «اگر چه خداوند نور خود را كامل خواهد گردانيد، هر چند كه كافران را ناخوش افتد».

سپس حسين (ع) به تبيين جايگاه اميرمؤمنان علي (ع) نسبت به پيامبر و امامت آن حضرت و منزلت و مقام و فضايل وي پرداخت و چيزي را از آنچه خداوند در قرآن درباره ي آنان نازل كرده است فرونگذاشت و همه ي آيات مربوطه را خواند و تفسير كرد و همه ي آنچه را كه رسول خدا درباره ي پدرش، برادرش، مادرش، خودش و اهل بيتش فرموده بود روايت كرد، و اصحاب در پي شنيدن اين سخنان اظهار مي كردند كه آري! ما هم شنيده ايم و حاضر بوده ايم! و تابعين مي گفتند كه ما نيز گواهي مي دهيم كه فردي از اصحاب كه مورد اعتماد ما بوده است اين سخنان را براي ما نقل كرده است، و حسين (ع) با سوگند از آنان خواست كه سخنانش را فقط براي اشخاص مورد اعتماد نقل كنند. [15] آنگاه خطاب به آنان فرمود:

«اعتبروا ايها الناس بما وعظ الله به اولياءه من سوء ثنائه علي الاحبار اذ يقول (لو لا ينهاهم الربانيون و الاحبار عن قولهم الاثم) [16] و قال: (لعن الذين كفروا من بني اسرائيل- الي قوله- لبئس ما كانوا يفعلون) [17] و انما عاب الله ذلك عليهم، لانهم كانوا يرون من الظلمه الذين بين اظهرهم المنكر و الفساد، فلا ينهونهم عن ذلك رغبه فيما كانوا ينالون منهم و رهبه مما يحذرون، والله يقول منهم و رهبه مما يحذرون، والله يقول: (فلا تخشوا الناس و اخشون) [18] و قال: (المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر) [19] فبدا الله بالامر بالمعروف و النهي عن المنكر فريضه منه لعلمه بانها اذا اديت و اقيمت، استقامت الفرائض كلها هينها و صعبها، و ذلك


ان الامر بالمعروف و النهي عن المنكر دعاء الي الاسلام مع رد المظالم و مخالفه الظالم و قسمه الفي ء و الغنائم و اخذ الصدقات من مواضعها و وضعها في حقها.» [20] .

اي مردم، از آنچه خداوند اولياي خود را با نكوهش از عالمان يهود پند داده است، عبرت بگيريد؛ آنجا كه مي فرمايد: «چرا خداگرايان و عالمان ديني مردمان را از گفتار گناه آلودشان باز نمي دارند؟» و آنجا كه فرموده است: «آن كساني از بني اسرائيل كه كفر ورزيدند، از رحمت خدا دور شدند- تا آنجا كه فرموده است- چه بد است آنچه مي كردند». و خداوند آنان را بدين سبب نكوهش كرده است كه كارهاي زشت و تباهگري ستمگراني را كه در ميان ايشان بودند، مي ديدند ولي آن ستمگران را از آنچه مي كردند بازنمي داشتند، به طمع اينكه از جانب آنان به نوايي و بهره اي برسند و يا مي ترسيدند كه از آنان گزندي ببينند، با اينكه خداوند مي فرمايد: «از مردمان نترسيد و از من بترسيد». و مي فرمايد: «مردان و زنان باايمان، دوستان يكديگرند، كه امر به معروف و نهي از منكر مي كنند». و خداوند بدين سبب سخن خود را با امر به معروف و نهي از منكر به عنوان فريضه اي از سوي خود آغاز كرده كه آگاه بوده است چون اين فريضه ادا گردد و بر پا داشته شود تمام فرائض و واجبات ديگر، از آسان و دشوار، بر پا داشته شوند؛ و اين از آن روست كه امر به معروف و نهي از منكر دعوت به اسلام است همراه با رد مظالم و مخالفت با ستمگر و تقسيم درآمدهاي عمومي و غنيمتهاي جنگي و جمع آوري زكات و صدقات از جاي خود و صرف آن در جاي خود.

حسين (ع) در اين بخش از خطبه ي خويش امر به معروف و نهي از منكر را در مدرسه خويش تعريف مي كند و تلاش مي كند كه امت اسلامي را با روح امر به معروف و نهي از منكر و حقيقت آن آشنا سازد.

«امام (ع) در اين سخنراني به مفهوم درست و دقيق امر به معروف و نهي از منكر اشاره مي كند و آن را شامل دعوت به اسلام، رد مظالم، مخالفت با ستمگر، تلاش براي توزيع عادلانه ي بيت المال و غنايم و گرفتن مالياتهاي شرعي و به كار بستن آنها، معرفي


مي نمايد. بنابراين تعريف، شعاع امر به معروف و نهي از منكر بسي گسترده از نصايح كوچك و شخصي و فراتر از معناي متداول آن مي رود. در اين بيان، امر به معروف و نهي از منكر، دعوت به اسلام، مبارزه با ظلم و تحقق نظام عدالت گستر اسلامي را در بر مي گيرد، و راستي آيا مفهوم امر به معروف و نهي از منكر جز اين است؟» [21] .

حسين (ع) در ادامه خطبه ي خويش فرمود:

«ثم، انتم ايتها العصابه، عصابه بالعلم مشهوره، و بالخير مذكوره، و بالنصيحه معروفه، و بالله في انفس الناس مهابه، يهابكم الشريف، و يكرمكم الضعيف، و يؤثركم من لا فضل لكم عليه، و لا يد لكم عنده، تشفعون في الحوائج اذا امتنعت من طلابها، و تمشون في الطريق بهيبه الملوك، و كرامه الاكابر. اليس كل ذلك انما نلتموه بما يرجي عندكم من القيام بحق الله؟ و ان كنتم عن اكثر حقه تقصرون، فاستخففتم بحق الائمه، فاما حق الضعفاء فضيعتم. و اما حقكم بزعمكم فطلبتم؛ فلا بذلتموه، و لا نفسا خاطرتم بها للذي خلقها، و لا عشيره عاديتموها في ذات الله. انتم تتمنون علي الله جنته، و مجاوره رسله، و امانا من عذابه، لقد خشيت عليكم ايها المتمنون علي الله ان تحل بكم نقمه من نقماته، لانكم بلغتم من كرامه الله منزله فضلتم بها، و من يعرف بالله لا تكرمون، و انتم بالله في عباده تكرمون. و قد ترون عهود الله منقوضه، فلا تفزعون، و انتم لبعض ذمم آبائكم تفزعون؛ و ذمه رسول الله محقوره، و العمي و البكم و الزمني في المدائن مهمله، لا ترحمون، و لا في منزلتكم تعملون، و لا من عمل فيها تعينون، و بالادهان و المصانعه عند الظلمه تامنون. كل ذلك مما امركم الله به من النهي و التناهي، و انتم عنه غافلون. و انتم اعظم الناس مصيبه، لما غلبتم عليه من منازل العلماء لو كنتم تشعرون. ذلك بان مجاري الامور و الاحكام علي ايدي العلماء بالله، الامناء علي حلاله و حرامه. فانتم المسلوبون تلك المنزله، و ما سلبتم ذلك الا بتفرقكم عن الحق، و اختلافكم في السنه بعد البينه الواضحه؛ و لو صبرتم علي الاذي، و تحملتم المؤونه في ذات الله، كانت امور الله عليكم ترد،


و عنكم تصدر، و اليكم ترجع؛ ولكنكم مكنتم الظلمه من منزلتكم، و استسلمتم امور الله في ايديهم. يعملون بالشبهات و يسيرون في الشهوات. سلطهم علي ذلك فراركم من الموت، و اعجابكم بالحياه التي هي مفارقتكم. فاسلمتم الضعفاء في ايديهم؛ فمن بين مستعبد مقهور، و بين مستضعف علي معيشته مغلوب، يتقلبون في الملك بآرائهم، و يستشعرون الخزي باهوائهم، اقتداءا بالاشرار، و جراه علي الجبار. في كل بلد منهم علي منبره خطيب مصقع، فالارض لهم شاعره، و ايديهم فيها مبسوطه، و الناس لهم خول، لا يدفعون يد لامس. فمن بين جبار عنيد، و ذي سطوه علي الضعفه شديد، مطاع لا يعرف المبدي المعيد. فيا عجبا! و ما لي لا اعجب و الارض من غاش غشوم، و متصدق ظلوم، و عامل علي المؤمنين بهم غير رحيم. فالله الحاكم فيما فيه تنازعنا، و القاضي بحكمه فيما شجر بيننا. اللهم انك تعلم انه لم يكن مناتنافسا في سلطان، و لا التماسا من فضول الحطام، ولكن لنري المعالم من دينك، و نظهر الاصلاح في بلادك، و يامن المظلومون من عبادك، و يعمل بفرائضك و سننك و احكامك. فانكم ان لا تنصرونا و تنصفونا قويت الظلمه عليكم، و عملوا في اطفاء نور نبيكم. و حسبنا الله، و عليه توكلنا، و اليه انبنا، و اليه المصير.» [22] .

اي مردمان نيرومند، شما گروهي هستيد نامور به دانش، و نامدار به نيكويي، و معروف به خيرخواهي، و به عناي خدا در دل مردمان مهابتي پيدا نموده ايد؛ شرافتمند از شما پروا كند و ناتوان گراميتان دارد، و آنان كه با شما هم درجه و همپايه اند و بر ايشان مزيتي نداريد، شما را بر خود مقدم مي دارند. هرگاه نيازمندان از رسيدن به نياز خود محروم مانند، شما را واسطه گيرند، و شما با هيبتي چون هيبت شهرياران، و بزرگواري بزرگان در راه گام برمي داريد. آيا اين همه از آن رو نيست كه شما به مرتبتي دست يافته ايد كه مردمان به شما اميد دارند تا به حق خدا قيام كنيد؟ و اگر در اقدام كردن در بر پايي بيشتر حقوق الهي كوتاهي ورزيد، حق پيشوايان را خوار شمرده ايد. اما درباره ي حق ناتوانان، چنين است كه آن را تباه ساخته ايد. ولي در مورد آنچه حق خود مي پنداريد،


برخاسته ايد و بدان دست يافته ايد؛ نه مالي (در راه حق) داده ايد، و نه جاني در راه جان آفرين به خطر افكنده ايد، و نه براي خدا با گروهي (كه حق و عدالت را زير پا مي گذارند) در افتاده ايد. شما كساني هستيد كه از خداوند تمناي بهشت مي كنيد و همجواري پيامبران را مي جوييد و امان از عذاب خدا را مي خواهيد؛ اما من بر شما از آن مي ترسم كه انتقامي از انتقامهاي الهي بر سرتان فرود آيد، زيرا شما به سبب كرامت الهي به جايگاهي دست يافته ايد كه بر ديگران برتري و پيشتازي پيدا كرده ايد، و در حالي كه خداشناسان و نيكان (از جانب مردمان) بزرگداشتي نمي بينند، شما به خاطر خدا در ميان مردم ارجمنديد. و من از آن رو بر شما بيمناكم كه شما براي شكسته شدن برخي از پيمانهاي پدرانتان به هراس مي افتيد و نگران مي شويد، اما به چشم خود مي بينيد كه پيمانهاي الهي شكسته شده و قوانين ديني زير پا گذاشته شده است، ولي هراس نمي نماييد؛ و نيز پيمانهاي رسول خدا خوار و بي مقدار گشته است و شما اهميت نمي دهيد، و كوران و لالان و زمينگيران در همه ي سرزمينهاي اسلامي وانهاده مانده اند و بر آنان ترحمي نمي شود، و شما درخور مسئوليت خويش و در حد توانايي خود كاري نمي كنيد و نيز بدان كس كه در اين جهت كار مي كند، مددي نمي رسانيد، و با سازش و همكاري با ستمكاران خود را آسوده مي داريد. تمام اينها از آن چيزهاست كه خداوند شما را مامور به جلوگيري فردي و همياري جمعي براي جلوگيري از آنها كرده است و مشا از آن غافليد. مصيبت شما زا مصايب همه ي مردم سهمگين تر است، زيرا در حفظ پايگاه عدالتخواهانه ي عالمان كوتاهي كرده ايد و اجازه ي چيرگي به ستمگران داده ايد، و اي كاش مي دانستيد و توجه مي نموديد. زمان امور و اجراي احكام بايد به دست عالمان الهي باشد كه به احكام خدا دانايند و بر حلال و حرام خدا امينند. و اين پايگاه از شما گرفته شده است، و اين پايگاه را از شما نگرفتند مگر به سبب پراكندگي شما از حق و اختلاف شما رد سنت پيامبر با وجود دليل روشن؛ و اگر بر آزارها شكيبا بوديد و در راه خد تحمل به خرج مي داديد، زمام امور دين در اختيار شما قرار مي گرفت و احكام خدا از سوي شما صادر مي شد و مرجع مردمان شما بوديد؛ ولي شما خود، ستمگران را در مقام خود جاي داديد و امور حكومت خداوند را


به آنان واگذاشتيد تا به شبهه ها كار كنند و به راه شهوتها روند. آنچه سبب گرديده است آنان را بر اين مقام مسلط كنيد، گريز شما از مرگ است و دلبستگي تان به زندگي دنيا است كه از شما جدا خواهد شد. شما ناتوانان را به چنگ آنان سپرديد تا گروهي را به استضعاف كشند و درمانده ي تامين حداقل زندگي كنند و به سخره كشند، و مملكت را سر خود و به راي و دلخواه خويش زير و رو و دگرگون كنند و به پيروي از تبهكاران و از روي گستاخي نسبت به خداي جبار، دل به رسوايي و هوسراني بسپارند و از هيچ چيز پروا نكنند. در هر شهري گوينده اي و سخنراني زبان باز و حيله ساز بر منبر دارند و تمام سرزمينهاي اسلامي بي دفاع زير پايشان افتاده است و دستشان در همه جا باز است و مردم برده وار در اختيار آنانند و دست ظلمي را كه بر سرشان مي كوبد از خود دور نتوانند كرد. گروهي خودكامه ي ستيزه جويند كه بر ناتوانان تهاجم مي كنند و سخت مي گيرند، و گروهي فرمانروايند كه خدا و قيامتي نمي شناسند (و هر چه بخواهند روا مي دارند). شگفتا! و چرا در شگفت نباشم كه زمين در تصرف ستمگري دغلكار و باجگيري ستمكار و حاكمي نابكار است كه بر مؤمنان رحم نيارد و جبارانه حكم راند. پس خداوند در كشمكشي كه ما داريم حكم كند، و به حكم خود در مشاجره اي كه ميان ما است داوري نمايد. خدايا! تو مي داني آنچه از ما رفت نه به خاطر رغبت در قدرت بود، و نه از دنياي ناچيز خواستن زيادت. بلكه مي خواستيم نشانه هاي دين را بنمايانيم، و اصلاح را در شهرهايت ظاهر گردانيم، تا بندگان ستمديده ات را ايمني فراهم آيد، و واجبات و احكام و سنتهاي تو اجرا گردد. پس اگر شما مردم ما را ياري نكنيد و به ما حق ندهيد، قدرت ستمگران و بيدادگران همچنان بر سر شما خواهد بود و آنان همچنان به خاموش كردن نور پيامبرتان ادامه خواهند داد. خداوند ما را بسنده است كه بدو توكل مي كنيم و به او پناه مي بريم و بازگشت همه به سوي اوست.

خطبه ي حسين (ع) در برانگيختن به نيكي و بازداشتن از بدي كاملا گوياي نوع نگاه امام (ع) به امر به معروف و نهي از منكر و جايگاه رفيع آن است و اينكه آن حضرت اين


گوهر والاي ديني را متوجه امور اساسي ساخته و همه ي كجيها و انحرافها را از جانب زمامداراني دانسته است كه پيمانهاي الهي را شكسته و قوانين ديني را زير پا گذاشته اند و سنتهاي نبوي را بي مقدار نموده و مردمان را به خواري كشانده و حرمت انسانها را دريده و راه هوسراني پيش گرفته و آدميان را بنده خويش دانسته و بي پروايي را به اوج رسانده و دست ستمگري بر همگان گشوده اند. پيشوايان حق، امر به معروف و نهي از منكر را رد زدودن ظلم و بر پا كردن عدالت مي ديدند و اين امر جز به وسيله ي قدرت و حكومت ميسر نمي شود. امام صادق (ع) در نامه اي به ابوالخطاب [23] چنين نوشت:

«بلغني انك تزعم ان الزنا رجل، و ان الخمر رجل، و ان الصلاه رجل، و ان الصيام رجل، و ان الفواحش رجل؛ و ليس هو كما تقول؛ انا اصل الحق، و فروع الحق طاعه الله، و عدونا اصل الشر، و فروعهم الفواحش.» [24] .

به من گزارش رسيده است كه تو گمان مي كني كه زناكاري و شرابخواري شخصيت واحد دارند، و نماز و روزه نيز شخصيت واحد دارند، و اينكه كارهاي بد و گناهان اموري مستقل اند، در حالي كه اين طور كه تو گمان مي كني نيست (و همه ي اينها به اصلي باز مي گردد)؛ و ما اصل و ريشه ي حقيم، و فروع و شاخه هاي حق طاعت خدا است، و دشمن ما اصل و ريشه ي شر است، و شاخه هاي آنان كارهاي بد و گناه است.

امام (ع) در اين سخن اهميت حياتي و اصلي حكومت را بيان مي كند و به همگان مي فهماند كه معروفها و منكرها اصل و اساسي دارد كه بايد بدان پرداخته شود و در مبارزه با كجيها و انحرافها بايد ريشه ي آنها را كه حاكمان طاغوتي و زمامداران خودكامه اند خشكانيد و اگر حكومت در دست صالحان و زمامداران آزاده باشد، بستر راستيها و نيكيها و درستيها فراهم مي گردد؛ و اين راه و رسم همه ي مصلحان الهي بوده است.

«پيامبران براي آن برگزيده شدند تا اجتماعات بشري را نجات بخشند، و چيزها به مردمان بياموزند و آنها را به مراعات قسط و عدل در عمل و جهتگيريها وادارند. و اين هدفي بزرگ و گسترده است كه دست يافتن به آن جز به وسيله ي قدرت و حكومت ميسر نيست. پس چون در جامعه پيغمبري ظهور كند و مردمان را به خدا و به كارهاي نيك


بخواند، و در آن جامعه طاغوتي وجود داشته باشد كه مردمان را به بي بند و باري در عقيده و تباهي در عمل دعوت كند، و قدرت در دست او باشد و هر گونه بخواهد بتواند اجتماع را بگرداند، و خفه كردن نداي دعوت و دگرگون جلوه دادن آن از او ساخته باشد، و گروهها را به انجام دادن مقاصد پليد و فاسد خود برانگيزد، آيا پيروزي و كاميابي از آن پيغمبر خواهد بود يا از آن طاغوت؟

بنابراين براي هيچ مصلحي كه مردمان را به صلاح مي خواند و به دعوت خود ايمان دارد، ممكن نيست كه تنها به بيم دادن و اندرز دادن محض قناعت كند، و جانب عملي ساختن تعلميات خود و روان كردن آنها را فروگذارد، و اين را بپذيرد كه نظامهاي فرمانروا در اختيار ديگران باشد. چه در آن صورت نتيجه جز نابودي آن دعوت و محو شدن آثار آن نخواهد بود. و اين اصلي آشكار است كه انسان در همه ي ادوار تكامل خود و در همه ي مقاصد خود از آن پيروي كرده و پيامبران (ع) از آن غافل نمانده اند.

به همين جهت بوده است كه پيامبران با صاحبان قدرت و سلطه به مبارزه برمي خاستند و مردمان را به برانداختن جباران و فرانروايان غير ديني دعوت مي كردند، همان گونه كه براي بنيان گذاشتن حكومت خدا بر زمين و استحكام بخشيدن به مباني آن نهايت درجه كوشش به خرج مي دادند، تا چنان شود كه رسالت خدا تحقق و جاودانگي پيدا كند، و بر اثر آن مردمان در سايه ي چنين حكومتي به سعادتها و هدفهاي عالي و نيكو برسند...

اسلام تنها دعوت و موعظه نيست، بي آنكه به تاسيس حكومت و قرار دادن ضمانتي براي اجراي آن نينجامد، بلكه برنامه اي جامع و عملي است كه به كار آموزش قوانين مي پردازد و براي دوام و استمرار و تضمين و اجرا شدن آنها تلاش مي كند...

هيچ مذهب و مكتبي نمي تواند فلسفه ي سياسي نداشته باشد، وگرنه مذهب و مكتب نيست. اگر فلسفه ي سياسي نباشد، حضور اجتماعي تحقق نخواهد يافت. اگر حضور اجتماعي نباشد، ارزشهاي مورد اعتماد ضمانت اجرايي و قدرت دفاعي نخواهد داشت.

بنابر همين حكمت عميق و مجرب، مي نگريم كه در اسلام از نخستين روزهاي علني شدن دعوت و نزول آيه ي (و انذر عشيرتك الاقربين)، [25] فلسفه ي سياسي نيز به همراه فلسفه ي اعتقادي و الهي مطرح مي گردد، و صورتي بس جدي به خود مي گيرد. [26] .

بلكه بايد گفت در دين اسلام (كه ديني انساني و اجتماعي و انقلابي است، و مبتني بر


دو اصل توحيد و عدل است، و اقامه ي عدل و اجراي قسط ركن ماهوي آن است كه بدون آن تحققي ندارد)، اين دو فلسفه و دو اصل، يعني فلسفه ي الهي و اعتقادي، و فلسفه ي سياسي يكي است، و به هيچ روي از يكديگر تفكيك پذير نيست، چنانكه روشن است.

نيز خوانندگان آگاه توجه دارند كه فلسفه ي سياسي ديني به اين معني است كه سياست، ديني باشد، نه اينكه دين سياسي شود. به سخن ديگر: سياست و قدرت در خدمت دين و عمل به آن و اقامه ي عدل و قسط در آيد (تا مردم به احكام دين عمل كنند و دين زنده بماند)، نه اينكه دين در خدمت سياست (و سياسي كاري) درآيد و مددرسان به قدرت گردد، و عملكرد كارگزاران هرگونه بود، بود. هرگز چنين نيست. پس فلسفه ي سياسي ديني مورد بحث و حمايت، يك فلسفه ي الهي و قرآني و محمدي كاملا مثبت است، يعني تحقق بخش ارزشهاي قرآني است به منظور نجات دادن انسان از ظلم مادي و معنوي، و از محروميت مادي و معنوي، و از فقر مادي و معنوي؛ مساله اين است و نه هيچ چيز ديگر. و آنچه قابل قبول است اين است و نه هيچ چيز ديگر. و آنچه قابل دفاع است اين است و نه هيچ چيز ديگر.» [27] .

مدرسه ي حسيني، مكتب آموزش چنين فلسفه ي سياسي با چنين جهتگيري و ساختاري است و تربيت شدگان اين مدرسه، آن را اين گونه مي فهميدند و تبيين مي كردند. ابن اعثم كوفي و سيد بن طاووس روايت كرده اند كه چون مسلم بن عقيل در چنگال ابن زياد گرفتار آمد و آن خودكامه ي ستم پيشه تلاش كرد تا نهضت حسين (ع) را تخطئه نمايد و آن را حركتي برخلاف منافع مردم معرفي كند، مسلم ماهيت قيام و مبارزه را در مدرسه ي حسيني اين گونه بيان نمود:

«ما لهذا اتيت، ولكنكم اظهرتم المنكر، و دفنتم المعروف، و تامرتم علي الناس بغير رضي منهم، و حملتموهم علي غير ما امركم به الله، و علمتم فيهم باعمال كسري و قيصر، فاتيناهم لنامر فيهم بالمعروف و ننهي عن المنكر، و ندعوهم الي حكم الكتاب و السنه، و كنا اهل ذلك كما امر رسول الله (ص).» [28] .

من براي چنين كاري بدين جا نيامدم، بلكه اين شما بوديد كه كارهاي زشت و منكر را آشكار نموديد و كارهاي نيك و معروف را از ميان برديد، و بدون رضايت مردم بر آنان حكومت كرديد، و خلاف دستورات و احكام الهي بر مردم


زمامداري نموديد، و چونان كسرا و قيصر با ايشان رفتار كرديد؛ پس ما به سوي اين مردم آمديم تا در ميانشان معروف را بر پا داريم و از منكر جلوگيري نماييم، و به اجراي احكام كتاب خدا و سنت پيامبر دعوت كنيم و چنانكه رسول خدا (ص) فرمود ماييم كه شايستگي اين كار را داريم.

نهضت حسين (ع) با چنين فلسفه اي شكل گرفت و بر اين اساس حيات يافت؛ و ما در زيارت آن حضرت به نقل از امام كاظم (ع) گواهي مي دهيم كه حسين (ع) به پا خاست و امر به معروف و نهي از منكر را حيات داد و روش درست آن را نشان داد، و در واقع اعلام مي كنيم كه اين درس را از مدرسه ي حسيني فراگرفته ايم:

«اشهد انك قد اقمت الصلاه، و آتيت الزكاه، و امرت بالمعروف، و نهيت عن المنكر، و دعوت الي سبيل ربك بالحكمه و الموعظه الحسنه.» [29] .

گواهي مي دهم كه تو نماز را به پا داشتي، و زكات و انفاق را ادا كردي، و امر به معروف و نهي زا منكر نمودي، و با حكمت و موعظه ي نيكو به راه خدا فراخواندي.

برانگيختن به نيكي و بازداشتن از بدي شاخصه ي اساسي مدرسه ي حسيني است كه امر به معروف و نهي از منكر، محبوب حسين (ع) است؛ و هر كه محبتي به حسين (ع) داشته باشد، محبوب او را دوست دارد و در همان راهي مي رود كه حسين (ع) رفت؛ و اين والا سخن حسين (ع) است در آغاز نهضت خود به هنگام زيارت قبر پيامبر اكرم (ص):

«اللهم اني احب المعروف و انكر المنكر.» [30] .

خدايا من نيكي و معروف را دوست دارم و از بدي و منكر بيزارم.


پاورقي

[1] قرآن، آل‏عمران/ 104 و 110.

[2] ن. ک: الکافي، ج 1، ص 44.

[3] قرآن، انفال/ 42.

[4] قرآن، نساء/ 165.

[5] «عن مسعده بن زياد قال: سمعت جعفر بن محمد (ع) و قد سئل عن قوله تعالي (فلله الحجه البالغه). فقال: ان الله تعالي يقول للعبد يوم القيامه: عبدي، اکنت عالما؟ فان قال: نعم، قال له: افلا عملت بما علمت؟ و ان قال: کنت جاهلا، قال له: افلا تعلمت حتي تعمل؟ فيخصمه؛ و ذلک الحجه البالغه.»

(مسعده بن زياد گويد: از امام صادق (ع) شنيدم که درباره‏ي تفسير آيه‏ي: «پس خداي راست حجت رسا» (قرآن، انعام/ 149) از آن حضرت سؤال شد، پس فرمود: همانا خداي متعال در روز قيامت به بنده گويد: بنده‏ي من آيا مي‏دانستي؟ پس اگر بگويد: آري، به او مي‏فرمايد: پس چرا بدانچه مي‏دانستي عمل نکردي؟ و اگر بگويد: نمي‏دانستم و جاهل بودم، به او مي‏فرمايد: پس چرا نياموختي تا عمل کني؟ پس او را محکوم نمايد، و اين است حجت رسا).

ابو عبدالله محمد بن النعمان البغدادي الملقب بالمفيد، الامالي، منشورات جماعه المدرسين، قم، صص 228 -227.

[6] حماسه‏ي حسيني، ج 2، صص 83 -82، 49 -47.

[7] فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 33 («لطلب النجاح و الصلاح» آمده است)؛ مقتل الخوارزمي، ج 1، صص 189 -188؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 89.

[8] ر. ک: سيد احمد طيبي شبستري، تقيه، امر به معروف و نهي از منکر، چاپ اول مؤسسه‏ي انتشارات اسلامي، 1350 ش. صص 72 -71.

[9] ابوعبدالله محمد بن اسماعيل البخاري، صحيح البخاري، شرح و تحقيق قاسم الشماعي الرفاعي، الطبعه الاولي، دار القلم، بيروت، 1407 ق. ج 9، ص 700؛ همو، التاريخ الکبير، دارالفکر، بيروت 1407 ق. ج 2، ص 140؛ ابوالحسين مسلم بن الحجاج القشيري، صحيح مسلم، بشرح النووي، دار الکتب العربي، بيروت، 1407 ق. ج 12، ص 213؛ مسند ابي‏يعلي الموصلي، ج 10، ص 199؛ تاريخ بغداد، ج 11، ص 402؛ عارضه الاحوذي، ج 7، ص 198.

[10] به احتمال زياد اين زمان، سال 58 هجري، دو سال پيش از مرگ معاويه بوده است، چنانکه در خبر سليم بن قيس و ابومنصور طبرسي بر اين امر تصريح شده است. ر. ک: سليم بن قيس الهلالي العامري الکوفي، کتاب سليم بن قيس (کتاب السقيفه)، دارالفنون للطباعه و النشر و التوزيع، بيروت، 1400 ق. ص 206؛ الاحتجاج، ج 2، ص 296.

[11] ن. ک: کتاب سليم بن قيس، ص 206؛ الاحتجاج، ج 2، ص 296.

[12] ن. ک: محمد ابراهيم آيتي، بررسي تاريخ عاشورا، مقدمه از علي‏اکبر غفاري، چاپ اول، کتابخانه‏ي صدوق، 1347 ش. ص 23.

[13] قرآن، صف/ 8.

[14] کتاب سليم بن قيس، صص 207 -206؛ الاحتجاج، ج 2، ص 296.

[15] کتاب سليم بن قيس، صص 207 -206؛ الاحتجاج، ج 2، ص 296.

[16] قرآن، مائده/ 63.

[17] قرآن، مائده/ 79 -78.

[18] قرآن، مائده/ 44.

[19] قرآن، توبه/ 71.

[20] تحف العقول، ص 168.

[21] محمد جواد صاحبي، مقتل الشمس (تحقيق و تحليل تاريخ نهضت حسين)، چاپ سوم، مؤسسه‏ي انتشارات هجرت، 1375 ش. ص 27.

[22] تحف العقول، صص 170 -168.

[23] محمد بن ابي‏زينب يا مقلاص ابن خطاب اسدي کوفي از اصحاب امام صادق (ع) بوده است. ر. ک: معجم رجال الحديث، ج 14، صص 261 -243.

[24] رجال الکشي، ص 291.

[25] قرآن، شعراء/ 214.

[26] ن. ک: مسند احمد ابن حنبل، ج 1، صص 159، 111؛ خصائص اميرالمؤمنين علي بن ابي‏طالب کرم الله وجهه، ص 24؛ ابوجعفر محمد بن جرير الطبري، جامع البيان في تفسير القرآن (تفسير الطبري)، الطبعه الاولي، بولاق، مصر، 1323 ق. افست دار المعرفه، بيروت، 1406 ق. ج 19، ص 75؛ تاريخ الطبري، ج 2، صص 321 -319؛ اثبات الوصيه، صص 100 -99؛ دلائل النبوه البيهقي، ج 2، صص 180 -179؛ مختصر تاريخ دمشق، ج 17، صص 310 -209؛ الکامل في التاريخ، ج 2، صص 63 -62؛ شرح ابن ابي‏الحديد، ج 13، ص 244؛ محمدرضا حکيمي، تفسير آفتاب، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، صص 38 -35.

[27] محمدرضا حکيمي، محمد حکيمي، علي حکيمي، الحياه، ترجمه‏ي احمد آرام، چاپ اول، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1378 -1371 ش. ج 2، صص 680 -674.

[28] فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 101؛ الملهوف، ص 122؛ با مختصر اختلاف.

[29] مفاتيح الجنان، ص 778.

[30] مقتل الخوارزمي، ج 1، ص 187.