بازگشت

پروا پيشگي و خود نگهداري


زندگي انساني به معناي دقيق كلمه، يعني دور نگه داشتن خود از مناسبات و روابط حيواني، و پرواداشتن از زشتي و پليدي، و پايبندي به مناسبات و روابط عقلاني و ديني، جز با تربيت نيرويي دروني و حالتي معنوي و روحاني كه موجب خودنگهداري است، حاصل نمي شود؛ نيرو و حالتي كه حافظ و نگهبان آدمي از انحراف و كجي و پايدارنده ي انسان بر اصول و مباني است؛ و مدرسه ي حسيني، مدرسه ي تربيت بر محور پرواپيشگي و خودنگهداري است، و حسين (ع) بزرگ آموزگار اين مدرسه به چنين زيستني فرامي خواند:

«اوصيكم بتقوي الله، و احذركم ايامه، و ارفع لكم اعلامه. فكان المخوف قد افد بمهول وروده، و نكير حلوله، و بشع مذاقه، فاعتلق مهجكم، و حال بين العمل و بينكم. فبادروا بصحه الاجسام في مده الاعمار، كانكم ببغتات طوارقه، فتنقلكم من ظهر الارض الي بطنها، و من علوها الي سفلها، و من انسه الي وحشتها، و من روحها و ضوئها الي ظلمتها، و من سعتها الي ضيقها، حيث لا يزار حميم، و لا يعاد سقيم، و لا يجاب صريخ. اعاننا الله و اياكم علي اهوال ذلك اليوم، و نجانا و اياكم من عقابه، و اوجب لنا و لكم الجزيل من ثوابه. عبادالله، فلو كان ذلك قصر مرماكم، و مدي مظعنكم، كان حسب العامل شغلا يستفرغ عليه احزانه، و يذهله عن دنياه، و يكثر نصبه لطلب الخلاص منه. فكيف و هو


بعد ذلك مرتهن باكتسابه مستوقف علي حسابه، لا وزير له يمنعه، و لا ظهير عنه يدفعه، و يومئذ لا ينفع نفسا ايمانها لم تكن آمنت من قبل او كسبت في ايمانها خيرا (قل انتظروا انا منتظرون). [1] اوصيكم بتقوي الله، فان الله قد ضمن لمن اتقاه ان يحوله عما يكره الي ما يحب و يرزقه من حيث لا يحتسب. فاياك ان تكون ممن يخاف علي العباد من ذنوبهم، و يامن العقوبه من ذنبه، فان الله- تبارك و تعالي- لا يخدع من جنته، و لا ينال ما عنده الا بطاعته، ان شاءالله.» [2] .

من شما را به تقواي الهي سفارش مي كنم و از روز حساب برحذر مي دارم و نشانه هاي آن روز را براي شما بيان مي كنم. گويا آن واقعه ي هراس انگيز، با پيش درآمدي خوفناك و مقدمي ناآشنا و مزه اي ناگوار دررسيده و به دلهاي شما چنگ انداخته و ميان شما و كردارتان حائل شده است. پس حال كه چنين است به واسطه ي تندرستي، چند صباح عمر خود را چنان در كردار بكوشيد كه گويا به طور ناگهاني مرگ بر شما فرود آيد و شبيخون زند و شما را از روي زمين به درون آن كشاند و از بلندي به زير افكند و از انس و راحت به ترس و وحشت دراندازد و از فضاي گشاده و روشن به تاريكي براند، و از فراخناي به تنگناي جاي دهد. آنجا كه نه خويشاوندي را ديدار كنند، و نه بيماري را عيادت نمايند، و نه فريادي را پاسخ گويند. خداوند ما و شما را بر هراسهاي آن روز هولناك ياري دهد، و ما و شما را از عذاب آن روز برهاند، و پاداش شايان خود را بر ما و شما واجب فرمايد. اي بندگان خدا، اگر همين جهان، پايان ميدان مسابقه ي زندگي شما و منزل نهايي شما مي بود، سزاوار مي نمود كه آدمي در آن به كاري بپردازد كه اندوه او را بزدايد و او را از دنياپرستي اش به كنار دارد و او را به كوشش در راه رهايي يافتن از دنيا تقويت نمايد. پس چرا چنين نباشد، در حالي كه آدمي پس از اين جهان در گرو دستاورد خويش و متوقف براي حسابرسي است؛ و در آن هنگام نه ياوري باشدش كه او را نگه دارد و نه پشتيباني كه از او حمايت نمايد. در آن روز ايمان كسي كه در اين جهان ايمان نياورده يا با داشتن ايمان كار خيري نكرده است، نو ايماني سودي ندهد. «بگو در انتظار عذاب بمانيد كه ما نيز منتظر مجازات كردنيم». شما را به تقواي الهي


سفارش مي كنم، زيرا خداوند ضمانت داده است كه كسي را كه تقواي الهي پيشه كند، از آنچه ناخوش باشدش به آنچه او را خوش آيد انتقال دهد و از جايي كه حسابش را نمي كند، به او روزي رساند. پس مبادا از كساني باشي كه بر سرنوشت بندگان خدا به خاطر گناهانشان بيمناك است ولي از سزاي گناه خويش در غفلت و آسوده خاطر است، زيرا خداي تبارك و تعالي درباره ي بهشتش نيرنگ نمي خورد و آنچه در نزد اوست جز به طاعت و فرمانبرداري از او به دست نيايد، انشاءالله.

حسين (ع) آموزگار تقوايي است كه موجب صيانت آدمي است و او را چون دژي نگاهبان است، يعني تقواي دليل، و نه تقواي فريب؛ تقواي بصيرت، و نه تقواي جهالت؛ تقواي مصونيت، و نه تقواي محدوديت؛ تقواي ستيز، نه تقواي گريز. [3] استاد شهيد مرتضي مطهري در اين باره مي فرمايد:

«انسان اگر بخواهد در زندگي اصولي داشته باشد و از آن اصول پيروي كند، خواه آنكه آن اصول از دين و مذهب گرفته شده باشد، يا از منبع ديگري، ناچار بايد يك خط مشي معيني داشته باشد، هرج و مرج بر كارهايش حكمفرما نباشد. لازمه ي خط مشي معين داشتن و اهل مسلك و مرام و عقيده بودن اين است كه به سوي يك هدف و يك جهت حركت كند و از اموري كه با هوا و هوسهاي آني او موافق است، اما با هدف او و اصولي كه اتخاذ كرده منافات دارد، خود را نگهداري كند.

بنابراين تقوا به معناي عام لازمه ي زندگي هر فردي است كه مي خواهد انسان باشد و تحت فرمان عقل زندگي كند و از اصول معيني پيروي نمايد.

تقواي ديني و الهي يعني اينكه انسان خود را از آنچه از نظر دين و اصولي كه دين در زندگي معين كرده خطا و گناه و پليدي و زشتي شناخته شده، حفظ و صيانت كند و مرتكب آنها نشود.

چيزي كه هست حفظ و صيانت خود از گناه كه نامش تقوا است، به دو شكل و دو صورت ممكن است صورت بگيرد، و به تعبير ديگر، ما دو نوع تقوا مي توانيم داشته باشيم: تقوايي كه ضعف است و تقوايي كه قوت است.

نوع اول اينكه انسان براي اينكه خود را از آلودگيهاي معاصي حفظ كند، از موجبات


آنها فرار كند و خود را هميشه از محيط گناه دور نگه دارد. شبيه كسي كه براي رعايت حفظ الصحه ي خود كوشش مي كند خود را از محيط مرض و ميكرب و از موجبات انتقال بيماري دور نگه دارد، سعي مي كند مثلا به محيط مالارياخيز نزديك نشود، با كساني كه به نوعي از بيماريهاي واگيردار مبتلا هستند، معاشرت نكند.

نوع دوم اينكه در روح خود حالت و قوتي به وجود آورد كه به او مصونيت روحي و اخلاقي مي دهد كه اگر فرضا در محيطي قرار بگيرد كه وسايل و موجبات گناه و معصيت فراهم باشد، آن حالت و ملكه ي روحي او را حفظ مي كند و مانع مي شود كه آلودگي پيدا كند. مانند كسي كه به وسايلي در بدن خود مصونيت طبي ايجاد مي كند كه ديگر ميكرب فلان مرض نتواند در بدن او اثر كند.

در زمان ما تصوري كه عموم مردم از تقوا دارند همان نوع اول است. اگر گفته مي شود فلان كس آدم با تقوايي است، يعني مرد محتاطي است، انزوا اختيار كرده است و خود را از موجبات گناه دور نگه مي دارد. اين همان نوع تقوا است كه گفتيم ضعف است.

شايد علت پيدايش اين تصور اين است كه از اول تقوا را براي ما پرهيزكاري و اجناب كاري ترجمه كرده اند، و تدريجا پرهيز از گناه به معناي پرهيز از محيط و موجبات گناه تلقي شده و كم كم به اينجا رسيده است كه كلمه تقوا در نظر عامه مردم معناي انزوا و دوري از اجتماع مي دهد. در محاورات عمومي وقتي كه اين كلمه به گوش مي رسد يك حالت انقباض و پا پس كشيدن و عقب نشيني كردن در نظرها مجسم مي شود.

قبلا گفتيم كه لازمه ي اينكه انسان حيات عقلي و انساني داشته باشد اين است كه تابع اصول معيني باشد و لازمه ي اينكه انسان از اصول معيني پيروي كند اين است كه از اموري كه با هوا و هوس او موافق است ولي با هدف او و اصول زندگاني او منافات دارد پرهيز كند. ولي لازمه همه ي اينها اين نيست كه انسان اجتناب كاري از محيط و اجتماع را پيشه سازد؛ راه بهتر و عالي تر اين است كه انسان در روح خود ملكه و حالت مصونيتي ايجاد كند كه آن حالت حافظ و نگهدار او باشد. اتفاقا گاهي در ادبيات منظوم يا منثور ما تعليماتي ديده مي شود كه كم و بيش تقوا را به صورت اول كه ضعف و عجز است، نشان مي دهد؛ سعدي در گلستان مي گويد:




بزرگي ديدم اندر كوهساري

قناعت كرده از دنيا به غاري



چرا گفتم به شهر اندر نيايي

كه باري بند از دل بر گشايي



بگفت آنجا پريرويان نغزند

چو گل بسيار شد پيلان بلغزند [4] .



اين همان نوع از تقوا و حفظ و صيانت نفس است كه در عين حال ضعف و سستي است. اينكه انسان از محيط لغزنده دوري كند و نلغزد هنري نيست، هنر در اين است كه در محيط لغزنده خود را از لغزش حفظ و نگهداري كند...

در آثار ديني خصوصا در نهج البلاغه كه فوق العاده روي كلمه ي تقوا تكيه شده است، همه جا تقوا به معناي آن ملكه ي مقدس كه در روح پيدا مي شود و به روح قوت و قدرت و نيرو مي دهد و نفس اماره و احساسات سركش را رام و مطيع مي سازد، به كار رفته است:

ان تقوي الله حمت اولياء الله محارمه، و الزمت قلوبهم مخافته، حتي اسهرت لياليهم، و اظمات هواجرهم. [5] .

تقواي خدا، دوستان خدا را در حمايت خود قرار داده و آنها را از تجاوز به حريم محرمات الهي نگه داشته است و خوف خدا را ملازم دلهاي آنها قرار داده است تا آنجا كه شبها را زنده و بيدار نگه داشته و روزهاي آنها را قرين تشنگي (روزه) كرده است.

در اين جمله ها با صراحت كامل تقوا را به معناي آن حالت معنوي و روحاني ذكر كرده كه حافظ و نگهبان از گناه است، و ترس از خدا را به عنوان يك اثر از آثار تقوا ذكر كرده است. از همين جا مي توان دانست كه تقوا به معناي ترس نيست، بلكه يكي از آثار تقوا اين است كه خوف خدا را ملازم دل قرار مي دهد...

تقوا، محدوديت نيست، مصونيت است. فرق است بين محدوديت و مصونيت؛ اگر هم نام آن را محدوديت بگذاريم، محدوديتي است كه عين مصونيت است... آن وقت مي توان نام محدوديت روي چيزي گذاشت كه انسان را از موهبت و سعادتي محروم كند، اما چيزي كه خطر را از انسان دفع مي كند و انسان را از مخاطرات صيانت مي كند، مصونيت است نه محدوديت؛ و تقوا چنين چيزي است. تعبير به مصونيت نيز يكي از تعبيرات اميرالمؤمنين (ع) است كه در يكي از كلماتش مي فرمايد:


الا فصونوها و تصونوا بها. [6] .

تقوا را حفظ كنيد و به وسيله ي تقوا براي خود مصونيت درست كنيد.

اميرالمؤمنين تعبيري بالاتر از اين هم دارد كه نه تنها تقوا را محدوديت و مانع آزادي نمي داند، بلكه علت و موجب بزرگ آزادي را تقواي الهي مي شمارد و مي فرمايد:

فان تقوي الله مفتاح سداد، و ذخيره معاد، و عتق من كل ملكه، و نجاه من كل هلكه. بها ينجح الطالب، و ينجو الهارب، و تنال الرغائب. [7] .

تقوا كليد درستي و اندوخته ي روز قيامت است، آزادي است از قيد هر رقيت، نجات است از هر بدبختي. به وسيله ي تقوا انسان به هدف خويش مي رسد و از دشمن نجات پيدا مي كند و به آرزوهاي خويش نايل مي گردد.

تقوا در درجه ي اول و به طور مستقيم از ناحيه ي اخلاقي و معنوي به انسان آزادي مي دهد و او ار از قيد رقيت و بندگي هوا و هوس آزاد مي كند؛ رشته ي حرص و طمع و حسد و شهوت و خشم را از گردنش برمي دارد، ولي به طور غير مستقيم در زندگي اجتماعي هم آزاديبخش انسان است، رقيتها و بندگيهاي اجتماعي نتيجه ي رقيت معنوي است. آن كس كه بنده و مطيع پول يا مقام است، نمي تواند از جنبه ي اجتماعي، آزاد زندگي كند. لهذا درست است كه بگوييم عتق من كل ملكه يعني تقوا همه گونه آزادي به انسان مي دهد. پس تقوا نه تنها قيد و محدوديت نيست، بلكه عين حريت و آزادي است.» [8] .

تقوا در مدرسه ي حسيني چنين كمالي است كه آدمي را در ميدانهاي گوناگون زندگي چون دژي استوار حفظ مي نمايد، چنانكه پيشواي متقيان، اميرمؤمنان علي (ع) فرموده است:

«اعلموا عباد الله، ان التقوي دار حصن عزيز.» [9] .

بندگان خدا، بدانيد كه تقوا خانه اي است چون دژ استوار.

حسين (ع) در زندگي و مبارزه ي خويش پيوسته بزرگترين آموزگار اين مكتب بود و پرواپيشگي و خود نگهداري را در عرصه ي جهاد معنا مي نمود.

ابن عساكر، مورخ بزرگ و گرانقدر اهل سنت، در گذشته به سال 571 هجري، به اسناد خود از قول اصمعي آورده است كه كنيزي براي معاويه آوردند كه زيبايي او


موجب شگفتي بود. معاويه قيمت او را پرسيد، گفتند: صد هزار درهم است. او را خريد. آنگاه رو به عمرو بن عاص كرد و از او پرسيد: چه كسي شايسته ي اين كنيز است. گفت: اميرمؤمنان معاويه. پس از ديگر اهل مجلس سؤال كرد. آنان نيز همين پاسخ را دادند. معاويه گفت: خير. گفتند: پس اگر شايسته ي اميرمؤمنان معاويه نيست، شايسته ي چه كسي است؟ گفت: اين كنيز شايسته ي حسين بن علي بن ابي طالب است! آنگاه گفت: بدين دليل كه او هم شرافت خانوادگي دارد و هم ميان ما و پدر او چيزهايي گذشته و كدورتهايي روي داده است كه با اين هديه جبران مي شود! از اين رو فرمان داد تا آن كنيز را به رسم هديه برا حسين (ع) ببرند. پس از گذشت چهل روز او را به همراه اموال فراوان و لباسهاي بسيار به سوي حسين (ع) فرستادند. معاويه نامه اي نيز به حسين (ع) نوشت و در آن نامه بيان كرد كه اميرمؤمنان كنيزي خريد كه او را بسيار پسنديد و زيبايي او مايه ي شگفتي وي گرديد، اما تو را بر خود مقدم داشت و او را براي تو فرستاد. چون آن كنيز را نزد حسين (ع) آوردند، او را چنان ديد كه معاويه گفته بود. از او پرسيد: نامت چيست؟ كنيز گفت: هوي. حضرت فرمود: چه نام با مسمايي! آنگاه حسين (ع) از او پرسيد: آيا مي تواني چيزي بخواني؟ گفت: آري، هم قرآن مي خوانم و هم شعر. حضرت فرمود: چيزي از قرآن بخوان. كنيز اين آيه را تلاوت كرد:

(و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو.) [10] .

و كليدهاي غيب، تنها نزد اوست. جز او (كسي) آن را نمي داند.

حضرت از او خواست تا شعري بخواند. كنيز گفت: آيا در امانم؟ حضرت فرمود: آري. پس چنين خواند:



انت نعم الفتي [11] لو كنت تبقي

غير ان لا بقاء للانسان



تو جواني نيك و زيبايي، اگر بقا مي داشتي، اما آدمي را بقايي نيست و رفتني است.

حقيقت اين بيان حسين (ع) را متاثر ساخت و آن حضرت گريست. سپس حسين (ع) به آن كنيز فرمود: تو آزادي و تمام اموالي كه معاويه فرستاده است، از آن تو باشد. آنگاه حضرت به او گفت: آيا درباره ي معاويه نيز شعري سروده اي؟ كنيز گفت: آري، و چنين خواند:




رايت الفتي يمضي و يجمع جهده

رجاء الغني و الوارثون قعود



و ما للفتي الا نصيب من التقي

اذا فارق الدنيا عليه يعود



ديدي كه چگونه جوانان مي گذرند و همه ي تلاش خود را صرف مي كنند بدين اميد كه ثروت اندوزند، در حالي كه در غفلتند كه ميراث خواران به انتظار نشسته اند.

جوان را بهره و نصيبي جز پرواپيشگي نيست، كه چون از دنيا مي رود آن است كه برايش مي ماند و بدو باز مي گردد.

حسين (ع) فرمان داد تا هزار دينار ديگر نيز به او بدهند. آنگاه فرمود: پدرم را مي ديدم كه اين شعر را بسيار زمزمه مي كرد:



و من يطلب الدنيا لحال تسره

فسوف لعمري عن قليل يلومها



اذا ادبرت كانت علي المرء فتنه

و ان اقبلت كانت قليلا دوامها



هر كه دنيا را براي اين زندگي ناپايدار بجويد تا بدان مسرور شود، به جانم سوگند بزودي به سرزنش آن بر خواهد خاست.

دنيا چنان است كه چون بر انسان پشت كند، آزموني سخت فراهم مي شود، و چون روي آورد، اندكي بيش نپايد.

پس از اين سخن، حسين (ع) گريست، آنگاه به نماز برخاست. [12] .

حسين (ع) مظهر پرواپيشگي و جلوه تقواي الهي است، و تقواي حقيقي را از او و در مدرسه ي او بايد آموخت. جالب آن است كه چون حسين (ع) بر ستمگري امويان و بي حرمتي مردمان و تباهي دين و آيين خروج كرد و به عدالتخواهي و آزادگي و پرواپيشگي دعوت نمود برخي از تقواي گريز و پرهيز، او را از قيام بر ضد يزيديان و مخالفت با بيدادگران برحذر داشتند و اين اقدام را برخلاف تقوا دانستند!

ابوسعيد خدري، آن عالم و فقيه بي نظير، [13] چون در مكه از قيام حسين (ع) آگاه شد، او را از اين كار پرهيز داد و به آن حضرت گفت:

«اتق الله في نفسك! و الزم بيتك، فلا تخرج علي امامك!» [14] .

درباره ي خودت از خدا بترس! و در خانه ات بمان و بر پيشوايت خروج مكن!


فهم آنان از اسلام و دريافت آنان از هندسه ي اسلام چگونه بود كه هر حركتي بر ضد بي عدالتي زمامداران خودكامه را حركتي برخلاف تقوا مي فهميدند و در مي يافتند؟

حسين (ع) در برابر اين تقوا پيشگان، تقواي الهي را معنايي حقيقي بخشيد و نشان داد كه پرواپيشگي كه مطلوب دين است، چيست.

عبدالله بن عمر، آن انسان اهل تعبد و تهجد، [15] نيز همين گونه با حسين (ع) سخن راند. وقتي حسين (ع) در مدينه از بيعت با يزيد خودداري كرد و تصميم به خروج گرفت، عبدالله بن عمر آن حضرت را به تقوا و خداترسي و پرهيز از پراكنده كردن جمع مسلمان فراخواند؛ [16] و چون حسين (ع) نهضت خود را آغاز كرد و به مكه آمد، عبدالله بن عمر با آن حضرت گفتگو كرد و حسين (ع) را به تقواپيشگي و پرهيز از قيام بر ضد جنايتكاران اموي توجيه نمود:

«اي ابوعبدالله! خداوند تو را رحمت كند، تقواي خدا پيشه كن كه بازگشت به سوي اوست. تو خوب مي داني كه اين خاندان تا چه اندازه با شما دشمني دارند و چقدر به شما ستم كرده اند؛ و اكنون مردم با اين مرد (يزيد بن معاويه) بيعت كرده اند و با توجه به اينكه زر و سيم در دست اوست، مردم به سوي او گرايش دارند و (در صورت مقابله) كشته خواهي شد و گروهي بسيار نيز همراه تو كشته خواهند شد و من از رسول خدا (ص) شنيدم كه مي فرمود: حسين مقتول فلئن خذلوه و لم ينصره ليخذلنهم الله الي يوم القيامه. (حسين كشته خواهد شد و اگر او را خوار كنند و دست از ياري او بكشند، خداوند آنان را تا روز قيامت گرفتار ذلت و خواري خواهد كرد)؛ و من پيشنهاد مي كنم كه (با يزيد) بيعت كني، همان گونه كه مردم بيعت كرده اند.» [17] .

حسين (ع) بشدت با دعوت به ذلت و سازش با ستمگران مخالفت كرد و راه و رسم خود را چنين معرفي نمود:

«اف لهذا الكلام ابدا ما دامت السماوات و الارض.» [18] .

ننگ بر چنين دعوتي كه مادام كه آسمانها و زمين پا برجايند، تن به ذلت و سازش نخواهم داد.

عبدالله بن عمر دوباره آن حضرت را به سازش خواند و از او خواست تا به عافيت در خانه ي خويش نشيند و كاري با ستمگران نداشته باشد. [19] .


حسين (ع) با او سخن گفت و در سخن خود فهم درست اسلام و هندسه ي صحيح آن را كه او مظهر آن بود يادآور شد. حسين (ع) او را به پرواپيشگي حقيقي فراخواند و از او خواست تا به او بپيوندد و او را ياري دهد؛ و مگر پرواپيشگي جز اين است كه انسان از اموري كه با هوا و هوس او موافق است بپرهيزد، و اصول زندگي انسان و پيروي ديني را پاس بدارد و تن به پستي و تباهي ندهد؟

پس حسين (ع) حقايقي را به عبدالله بن عمر يادآور شد و او را به پرواپيشگي و تقواي حقيقي دعوت نمود و فرمود:

«هيهات يا ابن عمر! ان القوم لا يتركوني و ان اصابوني، و ان لم يصيبوني فلا يزالون حتي ابايع و انا كاره، او يقتلوني. اما تعلم يا عبدالله! ان من هوان هذه الدنيا علي الله تعالي انه اتي براس يحيي بن زكريا- عليه السلام- الي بغيه من بغايا بني اسرائيل و الراس (ينطق) بالحجه عليهم؟ اما تعلم اباعبدالرحمن! ان بني اسرائيل كانوا يقتلون ما بين طلوع الفجر الي طلوع لاشمس سبعين نبيا، ثم يجلسون في اسواقهم يبيعون و يشترون كلهم كانهم لم يصنعوا شيئا؛ فلم يجعل الله عليهم، ثم اخذهم بعد ذلك اخذ عزيز مقتدر. اتق الله (يا) اباعبدالرحمن و لا تدعن نصرتي.» [20] .

هيهات اي پسر عمر! اين قوم اگر دستشان به من رسد، رهايم نكنند، و اگر دستشان به من نرسد، در جستجويم برآيند و به اكراه بر بيعت با يزيد وادارم كنند، و اگر نپذيرم، خونم را بريزند. اي عبدالله! مگر نمي داني كه دنيا چنان حقير و پست است كه سربريده ي (انساني پاك و پيامبر برگزيده ي خدا) يحيي بن زكريا به صورت هديه براي فردي ناپاك و سركش از ناپاكان و سركشان بني اسرائيل فرستاده شد و آن سر براي اتمام حجت با آنان سخن مي گفت؟ اي ابوعبدالرحمن! مگر نمي داني كه بني اسرائيل از ساعتي كه صبح دميد تا وقتي خورشيد طلوع كرد هفتاد پيامبر را كشتند، سپس (فارغ و آسوده) به خريد و فروش و كارهاي روزانه ي خويش مشغول شدند كه گويا هيچ جنايتي مرتكب نشده اند؛ و خداوند به آنان مدتي مهلت داد و در عذاب تعجيل نكرد، اما


عاقبت الامر ايشان را به سزايشان رسانيد و انتقام خداي قادر مقتدر آنان را به شديدترين وجهي فراگرفت؟ اي ابوعبدالرحمن! تقواي الهي پيشه كن و دست از نصرت و ياري ما برندار!

در اينجا دو تقوا و دو فهم از اسلام ارائه شده است، از يك سو تقواي عبدالله بن عمر كه تقواي گريز، و تقواي خواري و زبوني است، و از ديگر سو تقواي حسين بن علي (ع) كه تقواي مصونيت و بصيرت، و تقواي قوت و عزت است.

پس از خروج حسين (ع) تقواي عبدالله بن عمر او را واداشت تا از مدينه مكتوبي به يزيد نوشت و عرض ارادت و بندگي و بيعت كرد؛ [21] و در ادامه، پس از انتقال حكومت اموي از شاخه ي سفياني به شاخه ي مرواني و به قدرت رسيدن عبدالملك مروان و پس از آنكه حجاج بن يوسف ثقفي مامور سركوب عبدالله بن زبير شد و خانه ي خدا را به منجنيق بست و پيكر ابن زبير را بر دار كشيد، [22] و به دار الاماره رفت، همان شب عبدالله بن عمر براي بيعت با او به نزدش رفت! عبدالله بن عمر كه با علي (ع) بيعت نكرده بود، زيرا از شدت احتياط و به سبب تقواي گريز خود در اقدامات علي (ع) شك داشت! و از اين رو در سلك قاعدين درآمد و خود را كنار كشيد تا مبادا تقوايش آسيب ببيند، [23] به نزد حجاج رفت تا با او بيعت كند كه مبادا يك شب بدون امام به سر برد، زيرا او خود از پيامبر خدا نقل مي كرد كه «من مات و لا امام له مات ميته جاهليه.» (هر كه بميرد در حالي كه امامي نداشته باشد، به مرگ جاهليت مرده است). حجاج در برخورد با او تا آنجا كه مي توانست ذليلش ساخت و در حالي كه دراز كشيده بود، پاي خود را از بستر خارج كرد و گفت: با اين بيعت كن! [24] .

مگر عبدالله بن عمر از پيامبر خدا (ص) نشنيده بود كه هر كس دست از ياري حسين (ع) بكشد، خداوند او را تا قيامت گرفتار ذلت خواهد كرد؟

تقواي گريز ملازم ذلت است و تقواي ستيز ملازم عزت. [25] و مدرسه ي حسيني، مدرسه ي پرواپيشگي و خودنگهداري بنابر قرائتي است كه حسين (ع) جلوه ي تام تقواي الهي ارائه كرده است.


پاورقي

[1] قرآن، انعام/ 158.

[2] تحف العقول، صص 171 -170.

[3] ن. ک: مصطفي دلشاد تهراني، سيره‏ي نبوي (منطق عملي)، دفتر اول، سيره‏ي فردي، چاپ دوم، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1376 ش. صص 587 -568.

[4] مشرف‏الدين مصلح بن عبدالله سعدي شيرازي، کليات شيخ سعدي، به تصحيح محمد علي فروغي، مؤسسه‏ي مطبوعاتي علمي، تهران، گلستان، ص 166.

[5] نهج‏البلاغه، خطبه‏ي 114.

[6] نهج‏البلاغه، خطبه‏ي 191.

[7] نهج‏البلاغه، خطبه‏ي 230.

[8] مرتضي مطهري، ده گفتار، چاپ اول، انتشارات حکمت، 1356 ش. صص 17 -7.

[9] نهج‏البلاغه، خطبه‏ي 157.

[10] قرآن، انعام/ 59.

[11] در متن «المتاع» آمده است که تصحيف شده است.

[12] ابوالقاسم علي بن الحسن المعروف بابن عساکر، تاريخ مدينه دمشق متراجم النساء، تحقيق سکينه الشهابي، الطبعه الاولي، دار الفکر، دمشق، 1982 م. صص 470 -469.

[13] ابوسعيد سعد بن مالک بن سنان خدري خزرجي درگذشته به سال 74 هجري از اصحاب بزرگ پيامبر اکرم (ص) و مفتي مدينه بود. وي راوي احاديثي بسيار بالغ بر 1170 حديث است. ر. ک: ابوعمرو خليفه بن خياط بن ابي‏هبيره الليثي (خليفه العصفري)، الطبقات، حققه سهيل زکار، الطبعه الاولي، دار الفکر بيروت، 1414، ق. ص 166؛ حليه الاولياء، ج 1، صص 371 -369؛ يوسف بن عبدالله بن محمد بن عبدالبر القرطبي المالکي، الاستيعاب في اسماء الاصحاب، بهامش الاصابه، دارالکتاب العربي، بيروت، ج، صص 90 -89؛ تهذيب التهذيب، ج 3، صص 417 -416؛ شمس‏الدين ابوعبدالله محمد بن احمد بن عثمان الذهبي، سير اعلام النبلاء، اشرف علي تحقيق الکتاب و خرج احاديثه شعيب الارنؤوط، الطبعه الثامنه، مؤسسه الرساله، بيروت، 1412 ق. ج 3، صص 172 -168؛ الاصابه، ج 2، صص 33 -32.

[14] ترجمه الامام الحسين و مقتله من الطبقات الکبري، ص 57؛ مختصر تاريخ دمشق، ج 7، ص 139.

[15] ن. ک: حليه الاولياء ج 1، ص 292؛ الاصابه، ج 339، 2.

[16] تاريخ الطبري، ج 5، ص 343.

[17] فتوح ابن اعثم، ج 5، صص 39 -38؛ مقتل الخوارزمي، ج 1، صص 191 -190؛ با مختصر اختلاف در لفظ. و نيز ن. ک: ترجمه الامام الحسين و مقتله من الطبقات الکبري، ص 57.

[18] فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 41؛ مقتل الخوارزمي، ج 1 ص 192.

[19] فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 41؛ مقتل الخوارزمي، ج 1 ص 192.

[20] فتوح ابن اعثم، ج 5، صص 43 -42؛ مقتل الخوارزمي، ج 1، صص 193 -192؛ الملهوف، ص 102؛ با قدري اختلاف.

[21] شهاب‏الدين احمد بن علي ابن حجر العسقلاني، فتح الباري شرح صحيح البخاري، تحقيق عبدالعزيز عبدالله بن باز، محمد فؤاد عبدالباقي، الطبعه الاولي، دار الکتب العلميه، بيروت، 1410 ق. ج 13، ص 241؛ و نيز ن. ک: مسند احمد ابن حنبل، ج 2، ص 228؛ تاريخ الطبري، ج 5، ص 343؛ ابوبکر احمد بن الحسين البيهقي، السنن الکبري، دار المعرفه، بيروت، ج 8، ص 159.

[22] انساب الاشراف، ج 7، ص 128؛ الاخبار الطوال، ص 315؛ تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 267؛ تاريخ الطبري، ج 6، ص 192؛ مروج الذهب، ج 3، ص 115؛ تجارب الامم، ج 2، ص 203؛ الکامل في التاريخ، ج 4، ص 356؛ احمد بن علي القلقشندي، ماثر الانافه في معالم الخلافه، تحقيق عبدالستار احمد فراج، عالم الکتب، بيروت، ج 1، ص 130؛ جلال‏الدين عبدالرحمن بن ابي‏بکر السيوطي، تاريخ الخلفاء، حققه و قدم له و خرج آياته قاسم الشماعي الرفاعي، محمد العثماني، الطبعه الاولي، دار القلم، بيروت، 1401 ق. ص 241.

[23] ن. ک: الاستيعاب، ج 2، ص 335.

[24] شرح ابن ابي‏الحديد، ج 13، ص 242؛ و نيز ر. ک: ابومحمد الفضل بن شاذان الازدي النيسابوري، الايضاح، مؤسسه الاعلمي للمطبوعات، بيروت، 1402 ق. صص 35 -34؛ عباس بن محمدرضا القمي، سفينه البحار و مدينه الحکم و الاثار، مؤسسه‏ي انتشارات فراهاني، تهران، ج 2، ص 136.

[25] سيره‏ي نبوي (منطق عملي)، دفتر اول، سيره‏ي فردي، صص 585 -584.