بازگشت

استقامت و پايداري


استقامت و پايداري در راه آرمانهاي انساني و امور متعالي از والاترين آموزشهاي مدرسه ي حسيني است. جز با استقامت و پايداري نمي توان حقي را بر پا داشت و در برابر سختي عقب ننشست و در برابر هوا و هوس آلوده نگشت. روايت شده است كه حسين (ع) فرمود:

«اصبر علي ما تكره فيما يلزمك الحق، و اصبر عما تحب فيما يدعوك اليه الهوي.» [1] .

در برابر آنچه برايت سخت و ناخوشايند است، اما تو را بر حق نگه مي دارد پايداري كن؛ و در آنچه برايت مطلوب و ناخوشايند است، اما هوا و هوس تو را بدان سوي مي كشد، استقامت بورز.

آدمي پيوسته ميان اين دو انتخاب است: از سختي بگريزد و به پستي تن دهد، يا پايداري نمايد و به نيكي دست يابد؛ همراه خوشي و راحتي نفساني شود و به تباهي ميل كند، يا استقامت ورزد و به كمالات انساني رسد. در مدرسه ي حسيني همه ي آموزشها در اين جهت است كه آدمي جز با پايداري در دشواريهاي زندگي و جز با استقامت در برابر تمايلات نفساني نمي تواند به كمالي و جمالي و جلالي دست يابد. ثقه الاسلام كليني به اسناد خود از امام صادق (ع) چنين روايت كرده است:

«ان الحر حر علي جميع احواله، ان نابته نائبه صبر لها، و ان تداكت عليه


المصائب، لم تكسره و ان اسر و قهر و استبدل باليسر عسرا؛ كما كان يوسف الصديق الامين- صلوات الله عليه- لم تضرره ظلمه الجب و وحشته و ما ناله ان من الله عليه، فجعل الجبار العاتي له عبدا بعد اذ كان (له) مالكا، فارسله و رحم به امه؛ و كذلك الصبر يعقب خيرا، فاصبروا و وطنوا انفسكم علي الصبر تؤجروا.» [2] .

آزاده، در همه حال آزاده است؛ اگر دچار گرفتاري شود، استقامت كند، و اگر مصيبتها بر سرش فروريزد، او را نشكند، اگر چه اسير و مغلوب شود و سختي جايگزين آسايشش گردد؛ چنانكه يوسف صديق امين را بردگي و مغلوبيت و اسارت زيان نبخشيد، و تاريكي و ترس چاه و آنچه بر سرش آمد زيانش نزد، تا خدا بر او منت گذاشت و ستمگر سركش را بنده ي او كرد، پس از آنكه مالك او بود. خدا او را به رسالت فرستاد و به واسطه ي او به امتي رحمت كرد. استقامت و پايداري اين چنين است و خير و نيكي در پي دارد. پس شكيبا باشيد و دل به شكيبايي دهيد تا پاداش ببينيد.

فرجام نيك در هر امري جز با استقامت و پايداري حاصل نمي شود و آنچه بستر دستيابي به كمالات انساني را هموار مي كند شكيبايي و بردباري است. نقل كرده اند كه اميرمؤمنان علي (ع) به فرزندانش چنين سفارش مي نمود:



ترد رداء الصبر عند النوائب

تنل من جميل الصبر حسن العواقب



و كن صاحبا للحلم في كل مشهد

فما الحلم الا خير خدن و صاحب [3] .



در پيشامدها جامه ي شكيب به تن كن تا از شكيب نيك هم به فرجام نيك رسي.

به هر جاي و گاه، بردبار باش، كه بردباري بهين دوست است و بهين يار است.

حسين (ع) تربيت يافته ي مدرسه ي نبوي و علوي است و استقامت و پايداري را در عمل پيامبر اكرم (ص) و اميرمؤمنان (ع) آموخته است و رهروان خود را بدان تربيت مي كند.


او استقامت و پايداري را در آيه آيه ي قرآن كريم، و سفارشهاي الهي به استقامت و شكيبايي آموخته است و همگان را بدين آموزشها فراخوانده است:

(كم من فئه قليله غلبت فئه كثيره باذن الله و الله مع الصابرين.) [4] .

چه بسا گروهي اندك كه به خواست خدا بر گروهي بسيار پيروز شده اند؛ و خدا با شكيبايان است.

(سلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبي الدار.) [5] .

(فرشتگان گويند:) سلام بر شما به پاداش استقامتي كه ورزيديد؛ پس چه نيك است سرانجام اين سراي.

(و لنجزين الذين صبروا اجرهم باحسن ما كانوا يعملون.) [6] .

و كساني را كه شكيبايي ورزيده اند، به بهتر از آنچه كرده اند پاداش مي دهيم.

حسين (ع)، كتاب عيني خدا، جلوه ي تام آيات الهي، هر گونه رنج و سختي و مصيبت را در راه آرمانهاي والاي خود تحمل كرد و راه هدايتي شد براي همه ي نسلها در همه ي عصرها.

(و جعلنا منهم ائمه يهدون بامرنا لما صبروا و كانوا بآياتنا يوقنون.) [7] .

و آنان پيشواياني قرار داديم كه به فرمان ما راه مي نمودند، از آن رو كه شكيبايي ورزيدند و به آيات ما يقين داشتند.

حسين (ع) پرورده ي علي (ع) مظهر تام صبر قرآني است و از او آموخته است كه چگونه در راه حق استقامت ورزد و پايداري نمايد. او از علي (ع) آموخته است كه كسي نمي تواند پرچم حق را بر دوش كشد و به مقصد برساند مگر آنكه اهل استقامت و بصيرت باشد:

«و لا يحمل هذا العلم الااهل البصر و الصبر و العلم بمواضع الحق.» [8] .

و كسي نتواند اين پرچم را بردارد مگر آن كه بينا و شكيباست و داند كه حق كجاست.

سفارشهاي علي (ع) با جان حسين آميخته است كه علي (ع) فرموده است:

«العمل العمل، ثم النهايه النهايه. و الاستقامه الاستقامه، ثم الصبر الصبر، و الورع


الورع. ان لكم نهايه فانتهوا الي نهايتكم. و ان لكم علما فاهتدوا بعلمكم. و ان للاسلام غايه فانتهوا الي غايته. اخرجوا الي الله بما افترض عليكم من حقه، و بين لكم من وظائفه.» [9] .

به كار برخيزيد! به كار برخيزيد! پس به پايان رسانيد! به پايان رسانيد! و پايدار مانيد! پايدار مانيد! پس شكيبايي ورزيد! شكيبايي ورزيد! پس پارسايي نماييد! پارسايي نماييد! شما را پاياني است، خود را بدان برسانيد. براي شما نشانه اي است، آن را راهنماي خود دانيد. اسلام را مقصدي است، تا بدان مقصد برانيد! از عهده ي حق خدا برآييد، با گزاردن آنچه بر شما واجب داشته، و انجام دادن وظيفتها كه بيان كرده و بر شما نگاشته.

تمام زندگي علي (ع) تفسير استقامت و پايداري است و اينكه آدمي بايد زندگي را با شكيبايي پيش برد و اين گونه، سختيها را به پايان برد. در اشعار منسوب به اميرمؤمنان (ع) چنين آمده است:



اني اقول لنفسي و هي ضيقه

و قد اناخ عليها الدهر بالعجب



صبرا علي شده الايام ان لها

عقبي و ما الصبر الا عند ذي الحسب



سيفتح الله عن قرب بنافعه

فيها لمثلك راحات من التعب [10] .



هنگامي كه دلتنگم و روزگار دشواريهاي شگفت پيش آرد، به خود گويم:

بر سختيها بشكيب كه سختيها را پاياني است و شكيب در نزد گوهروران است.

خداوندا زودا كه كاري سودمند بسازد و چون تو كسي را در آن بسي آسايش از رنج باشد.

استقامت و پايداري در هر امري، راهگشا و نجات بخش است و قوت و صلابت آدمي و دستيابي به رحمت و بركت الهي در پرتو آن است.




تا كشي خندان و خوش بار حرج

از پي الصبر مفتاح الفرج [11] .



حسين (ع) تربيت شده ي صبر بصير و صبر جميل است و به همين فرامي خواند.

(فاصبر صبرا جميلا.) [12] .

بس شكيبايي كن، شكيبايي نيكو.

نهضت حسين (ع) نهضتي است كه بر پايه ي استقامت و پايداري شكل يافت و بر اين اساس پيش رفت و هر چه آزمونها و بلاها بيشتر و سخت تر شد، پايداري و استقامت حسين (ع) و ياران او افزونتر و والاتر شد. آن حضرت زماني كه تصميم گرفت از مكه به طرف عراق حركت كند، خطاب به ياران خود سخناني ايراد كرد و از جمله فرمود:

«رضي الله رضانا اهل البيت، نصبر علي بلائه و يوفينا اجور الصابرين.» [13] .

رضايت و پسند ما خاندان، همان رضايت و پسند الهي است، ما بر بلا و آزمودن خداوند شكيباييم و او نيز پاداش شكيبايان را به ما عطا خواهد نمود.

حسين (ع) در طول نهضت حماسي خود، خاندان و همراهان خود را چنان با استقامت و پايداري آشنا نمود كه هر يك جلوه اي از استقامت حسيني شدند. در اين ميان، حضرت زينب (س) چنان درس آموخت كه استقامت و پايداري او پس از عاشورا و در دوران اسارت و رويارويي با يزيد، درخشانترين صحنه هاي استقامت و پايداري بشري است. استاد شهيد، مرتضي مطهري در اين باره مي فرمايد:

«در حماسه ي حسيني آن كسي كه بيش از همه اين درس را آموخت و بيش از همه اين پرتو حسيني بر روح مقدس او تابيد، خواهر بزرگوارش زينب- سلام الله عليها- بود. راستي كه موضوع عجيبي است، زينب با آن عظمتي كه از اول داشته است و آن عظمت را در دامن زهرا (س) و از تربيت علي (ع) به دست آورده بود، در عين حال زينب بعد از كربلا، با زينب قبل از كربلا متفاوت است؛ يعني زينب بعد از كربلا يك شخصيت و عظمت بيشتري دارد.

ما مي بينيم در شب عاشورا، زينب يكي دو نوبت حتي نمي تواند جلوي گريه اش را بگيرد، يك بار آن قدر گريه مي كند كه بر روي دامن حسين (ع) بيهوش مي شود، و حسين (ع) را صحبتهاي خودش زينب را آرام مي كند: لا يذهبن حلمك الشيطان. [14] .


خواهر عزيزم! مبادا وساوس شيطاني بر تو مسلط بشود و حلم را از تو بربايد، صبر و تحمل را از تو بربايد.

وقتي حسين به زينب مي فرمايد كه چرا اين طور مي كني، مگر تو شاهد و ناظر وفات جدم نبودي؟ جد من از من بهتر بود، پدر ما از ما بهتر بود، برادر همين طور، مادر همين طور، زينب با حسين اين چنين صحبت مي كند: برادر جان! همه ي آنها اگر رفتند، بالاخره من پناهگاهي غير از تو داشتم، ولي با رفتن تو براي من پناهگاهي باقي نماند. [15] .

اما همينكه ايام عاشورا سپري مي شود و زينب، حسين (ع) را با آن روحيه ي قوي و نيرومند و با آن دستورالعملها مي بيند، زينب ديگري مي شود كه ديگر احدي در مقابل او كوچكترين شخصيتي ندارد. اما زين العابدين (ع) فرمود ما دوازده نفر بوديم و تمام ما دوازده نفر را به يك زنجير بسته بودند كه يك سر زنجير به بازوي من و سر ديگر آن به بازوي عمه ام زينب بسته بود.

مي گويند تاريخ ورود اسرا به شام دوم ماه صفر بوده است. بنابراين بيست و دو روز از اسارت زينب گذشته است، بيست و دو روز رنج متوالي كشيده است، كه با اين حال او را وارد مجلسي يزيد بن معاويه مي كنند، يزيدي كه كاخ اخضر او يعني كاخ سبزي كه معاويه در شام ساخته بود، آنچنان بارگاه مجللي بود كه هر كس با ديدن آن بارگاه و آن خدم و حشم و طنطنه و دبدبه، خودش را مي باخت. بعضي نوشته اند كه افراد مي بايست از هفت تالار مي گذشتند تا به آن تالار آخري مي رسيدند كه يزيد روي تخت مزين و مرصعي نشسته بود و تمام اعيان و اشراف و اعاظم سفراي كشورهاي خارجي نيز روي كرسيهاي طلا يا نقره نشسته بودند. در چنين شرايطي اين اسرا را وارد مي كنند و همين زينب اسير رنج ديده و رنج كشيده، در همان محضر چنان موجي در روحش پيدا شد و چنان موجي در جمعيت ايجاد كرد كه يزيد معروف به فصاحت و بلاغت را لال كرد. يزيد شعرهاي ابن زبعري [16] را با خودش مي خواند، [17] و به چنين موقعيتي كه نصيبش شده است افتخار مي كند. زينب فريادش بلند مي شود:

اظننت يا يزيد- حيث اخذت علينا اقطار الارض و آفاق السماء فاصبحنا نساق كما تساق الاماء (الاساري)- ان بنا علي الله هوانا، و بك عليه كرامه؟! [18] .


(اي يزيد! آيا چنين مي پنداري كه چون اطراف زمين و آسمان را بر ما تنگ گرفتي و ما را مانند اسيران از اين شهر به آن شهر بردند، ما در پيشگاه خداوند خوار شديم و تو گرانمايه گشتي؟!)

اي يزيد خيلي باد به دماغت انداخته اي: فشمخت بانفك! [19] تو خيال مي كني اينكه امروز ما را اسير كرده اي و تمام اقطار زمين را بر ما گرفته اي، و ما در مشت نوكرهاي تو هستيم، يك نعمت و موهبتي از طرف خداوند بر تو است؟! به خدا قسم، تو الان در نظر من بسيار كوچك و حقير و بسيار پست هستي، و من براي تو يك ذره شخصيت قائل نيست. [20] .

ببينيد اينها مردمي هستند كه بجز ايمان و شخصيت روحي و معنوي همه چيزشان را از دست داده اند. آن وقت شما توقع نداريد كه يك همچون شخصيتي مانند شخصيت زينب چنين حماسه اي بيافريند، و در شام انقلاب به وجود بياورد؟ همان طور كه انقلاب هم به وجود آورد. يزيد مجبور شد در همان شام روش خودش را عوض بكند و محترمانه اسرا را به مدينه بفرستد؛ بعد تبري بكند و بگويد خدا لعنت كند ابن زياد را، من چنان دستوري نداده بودم، او از پيش خود اين كار را كرد. [21] .

چه كسي اين كار را كرد؟ زينب چنين كاري را كرد. در آخر جمله هايش اين طور فرمود:

(يا يزيد) فكد كيدك، واسع سعيك، و ناصب جهدك، فوالله لا تمحون ذكرنا، و لا تميت وحينا. [22] .

(اي يزيد! هر نيرنگي كه داري بكار ببرد، و هر كاري مي خواهي بكن، و هر دشمني كه داري نشان بده، كه به خدا سوگند نه نام ما را مي تواني محو كني و نه نور وحي ما را مي تواني خاموش بسازي.)

زينب- عليهاالسلام- به كسي كه مردم با هزار ترس و لرز به او يا اميرالمؤمنين مي گفتند، خطاب مي كند كه يا يزيد به تو مي گويم، هر حقه اي كه مي خواهي بزن و هر كاري كه مي تواني انجام بده، اما يقين داشته باش كه اگر مي خواهي نام ما را در دنيا محو بكني، نام ما محو شدني نيست، آن كه محو و نابود مي شود تو هستي.» [23] .


مدرسه ي حسيني، مدرسه ي تربيت چنين انسانهايي است: مظاهر استقامت و پايداري حسيني. حسين پيروان خود را اين گونه مي خواهد، نه مردماني سست و ناپايدار. در مسير كربلا، در منزل زباله اخبار كوفه و خيانت كوفيان به امام علي (ع) داده شد، پس حضرت ياران خود را از آنچه روي داده بود آگاه كرد و نيز آزمون سختي را كه پيشاروي آنان بود يادآور شد تا هر كه اهل استقامت و پايداري باشد با او بماند و هر كه خواهد برود. [24] آن حضرت در ضمن خطبه ي خويش فرمود:

«ايها الناس، فمن كان منكم يصبر علي حد السيف و طعن الاسنه فليقم معنا و الا فلينصرف عنا.» [25] .

اي مردم! هر يك از شما كه تحمل تيزي شمشير و ضربت نيزه ها را دارد با ما بماند، وگرنه از همينجا بازگردد!

كساني مي توانند با حسين (ع) بمانند، كساني مي توانند از آرمانهاي حسيني، از حقوق انساني و از ارزشهاي ديني دفاع كنند كه اهل استقامت و پايداري باشند. مسلم بن عقيل نمونه اي والا از چنين انسانهايي است. پس از دعوت مردم كوفه از حسين (ع)، امام (ع) مسلم بن عقيل را به عنوان نماينده ي خود براي بررسي اوضاع و گرفتن بيعت از مردم به كوفه اعزام كرد. مسلم مخفيانه وارد كوفه شد و با سران شيعيان ارتباط برقرار كرد و به تشكل نيروها پرداخت و حدود هجده هزار نفر از مردم كوفه با او بيعت كردند. تحرك شيعيان و رفت و آمدها، ورود مسلم به كوفه و زمينه سازي براي قيام را مشخص كرد. نعمان بن بشير والي كوفه در يك سخنراني تهديدآميز مردم را از ايجاد فتنه و تفرقه پرهيز داد، اما از شدت عمل نيز دوري كرد. گزارش آمدن مسلم به كوفه و تحرك شيعيان و بيعت آنان با مسلم به عنوان نماينده حسين (ع) و كوتاهي نعمان بن بشير در نشان دادن شدت عمل به يزيد رسيد و او عبيدالله بن زياد را كه والي بصره بود با حفظ سمت والي كوفه نمود تا با شدت عمل و قساوت تمام تحول پيش آمده را در همان مرحله منكوب سازد. ابن زياد به كوفه آمد و به وسيله ي جاسوسان خود از محل اختفاي مسلم آگاه شد و ميزبان او هاني بي عروه ي مرادي را كه از صحابه ي پيامبر و بزرگ قبيله ي مراد بود دستگير كرد و پس از توهين بسيار و شكنجه فراوان به شهادت رساند. مسلم ناچار شد قيام خود را پيش از موعد آشكار سازد. از اين رو براي سران قبايل مذحج، تميم، اسد، مضر و


همدان پرچم جنگ بست و حركتي گسترده آغاز شد. اما عبيدالله بن زياد با تهديد و تطميع سران قبايل، و ارعاب و ارهاب مردم اوضاع را دگرگون كرد و شيعياني را كه تشيعشان عاطفي و احساسي بود و نه عقلاني و اعتقادي، به عقب نشيني كامل و پيمان شكني كشاند. در پايان روز قيام، مسلم خود را تنها يافت، اما دست از استقامت برنداشت. در خانه اي مخفي شد تا راهي بيابد. در پي خيانتي ديگر محل اختفاي او آشكار شد و مسلم در محاصره قرار گرفت. با شهامتي بي نظير يك تنه پا در ميدان نبرد نهاد و با خيل سپاهيان ابن زياد به كارزار پرداخت و پس از حماسه آفريني ها گرفتار شد. او را به قصر ابن زياد بردند و ابن زياد تلاش كرد تا استقامت او را در هم شكند، اما مسلم استوارتر از كوه در برابر او ايستاد و از حقيقت و عدالت دفاع نمود. وقتي ابن زياد او را متهم ساخت كه به ميان مردم آمده است تا جمع آنان را پراكنده سازد و اتحاد آنان را به تفرقه كشاند و مردمان را به جان يكديگر اندازد، مسلم به او گفت:

«كلا، لست اتيت، ولكن اهل المصر زعموا ان اباك قتل خيارهم، و سفك دماءهم، و عمل فيهم اعمال كسري، و قيصر؛ فاتيناهم لنامر بالعدل و ندعو الي حكم الكتاب.» [26] .

هرگز! من براي چنين كاري بدين جا نيامدم، بلكه مردم اين شهر معتقد بودند كه پدر تو نيكان ايشان را كشته و خونهاي آنان را ريخته و چونان كسرا و قيصر با ايشان رفتار كرده است. از اين رو به نزد آنان آمده ايم تا به عدل و داد فرمان دهيم و به پيروي از كتاب خدا بخوانيم.

مسلم در آن شرايط سخت با استقامت از آرمان حسيني دفاع نمود و بيان كرد كه نهضت حسيني براي ايجاد فتنه و آشوب و با مقصد قدرت طلبي نبوده است، بلكه قيامي بوده است براي زدودن بيدادگري و خونريزي و مناسبات سلطنتي؛ و براي بر پا كردن دادگري و پاس داشتن حقوق انساني و حاكم كردن مناسبات قرآني. كساني مي توانند در چنين راهي گام نهند و پرچم چنين مبارزه اي را بر پا نگاه دارند كه اهل استقامت و پايداري برخاسته از پايگاه بصيرت و بينايي مكتبي باشند؛ و مسلم نمونه برجسته ي چنين انسان مكتبي است.

پس از رد و بدل شدن اين سخنان ميان ابن زياد و مسلم، آن جبار ستمگر سخت


برآشفت و براي در هم شكستن والايي شخصيت مسلم به تهمت و افترا دست يازيد و به مسلم گفت: «اي فاسق! تو را با اين امور چه كار! مگر نه اينكه وقتي تو در مدينه شراب مي نوشيدي ما در ميان آنان به عدالت رفتار مي كرديم!»

مسلم گفت: «من شراب مي نوشم؟ به خدا سوگند خدا عالم است كه تو قطعا دروغ مي گويي و جاهلانه سخن مي راني و من آن گونه كه تو گفتي نيستم.» [27] .

راه و رسم همه ي مستبدان و ستم پيشگان و فرعونان تاريخ اين است كه براي در هم كوبيدن مخالفان خود و شكستن استقامت آنان به حربه ي تهمت و افترا متوسل مي شوند و زشت ترين اعمال را كه خود بدان آلوده اند به صالحان مخالف خود نسبت مي دهند تا هم آنان را در ديده ها حقير نمايند و مبارزه و حق طلبي شان را آلوده نشان دهند و هم خود ايشان را منفعل سازند، چنانكه خداي متعال در ترسيم سيرت فرعونان بيان فرموده است كه چون موسي (ع) در برابر ساحران قرار گرفت و به قدرت حق بر آنان چيره شد و ساحران حق را دريافتند و از باطل جدا شدند و ايمان آوردند، فرعون غضبناك گرديد كه چرا كساني بي اجازه ي او انديشيده اند و راهي را جز آنچه او مي پسندد اختيار كرده اند و به مذهب نارواي او پشت كرده اند! پس ساحران را متهم به همدستي با موسي (ع) و توطئه چيني كرد و آنان را به شكنجه و قتل و كشتار و بدترين و سخت ترين آزار تهديد نمود:

(قالوا يا موسي اما ان تلقي و اما ان نكون نحن الملقين قال القوا فلما القوا سحروا اعين الناس و استرهبوهم و جاءوا بسحر عظيم و اوحينا الي موسي ان الق عصاك فاذا هي تلقف ما يافكون فوقع الحق و بطل ما كانوا يعملون فغلبوا هنالك و انقلبوا صاغرين و القي السحره ساجدين قالوا آمنا برب العالمين رب موسي و هارون قال فرعون آمنتم له قبل ان آذن لكم ان هذا لمكر مكرتموه في المدينه لتخرجوا منها اهلها فسوف تعلمون لاقطعن ايديكم و ارجلكم من خلاف ثم لاصلبنكم اجمعين قالوا انا الي ربنا منقلبون و ما تنقم منا الا ان آمنا بايات ربنا لما جاءتنا ربنا افرغ علينا صبرا و توفنا مسلمين.) [28] .

(ساحران) گفتند: اي موسي، آيا تو مي افكني و يا اينكه ما بيفكنيم؟ گفت: شما


بيفكنيد. و چون افكندند، ديدگان مردم را افسون كردند و آنان را به ترس انداختند و سحري بزرگ در ميان آوردند. و به موسي وحي كرديم كه: عصايت را بينداز؛ پس (انداخت و اژدها شد و) ناگهان آنچه را به دروغ ساخته بودند فروبلعيد. پس حقيقت آشكار گرديد و كارهايي كه مي كردند باطل شد، و در آنجا مغلوب و خوار گرديدند. و ساحران به سجده درافتادند. (و) گفتند: به پروردگارا جهانيان ايمان آورديم، پروردگار موسي و هارون. فرعون گفت: آيا پيش از آنكه به شما اجازه دهم، به او ايمان مي آورديد؟ قطعا اين نيرنگي است كه در شهر به راه انداخته ايد تا مردمش را از آن بيرون كنيد. پس بزودي خواهيد دانست. دستها و پاهايتان را يكي از چپ و يكي از راست خواهم بريد، سپس همه ي شما را به دار خواهم آويخت. گفتند: ما به سوي پروردگارمان بازخواهيم گشت. و تو جز براي اين كار ما را به كيفر نمي رساني كه ما به نشانه هاي پروردگارمان- وقتي براي ما آمد- ايمان آورديم. پروردگارا، بر ما شكيبايي فروريز و ما را مسلمان بميران.

منطق فرعونان و سيرت آنان چنين است، و هميشه چنين بوده است؛ و منطق پيروان حق نيز هميشه مبارزه در راه عدالت و دادگري و نجات مردمان و هدايت ايشان و استقامت و پايداري در اين راه بوده است. منطق فرعونان براي تسلط بر مردمان منطق ارعاب و ارهاب، تهمت و افترا، و قتل و كشتار است. قرآن كريم اين حقايق را چنين بازگو مي كند:

(قال آمنتم له قبل ان آذن لكم انه لكبيركم الذي علمكم السحر فلاقطعن ايديكم و ارجلكم من خلاف و لاصلبنكم في جذوع النخل و لتعلمن اينا اشد عذابا و ابقي.) [29] .

(فرعون) گفت: آيا پيش از آنكه به شما اجازه دهم، به او ايمان آورديد؟ قطعا او بزرگ شماست كه به شما سحر آموخته است، پس بي شك دستهاي شما و پاهايتان را يكي از راست و يكي از چپ قطع مي كنم و شما را بر تنه هاي درخت خرما به دار مي آويزم، تا خوب بدانيد عذاب كداميك از ما سخت تر و پايدارتر است!


منطق صالحان و سيرت آنان نيز چنين است:

(قالوا لن نؤثرك علي ما جاءنا من البينات والذي فطرنا فاقض ما انت قاض انما تقضي هذه الحياه الدنيا.) [30] .

گفتند: ما هرگز تو را بر نشانه هاي روشني كه به سوي ما آمده و بر آن كس كه ما را پديد آورده است، ترجيح نخواهيم داد؛ پس هر حكمي مي خواهي بكن كه تنها در اين زندگي دنياست كه تو حكم مي راني.

منطق ابن زياد و منطق مسلم بن عقيل نمونه اي از رويارويي اين دو منطق تاريخ بشري است. مسلم در برابر تهمتهاي ابن زياد، به ماهيت او و حكومت فرعوني اش اشاره كرد و فرمود:

«ان احق بشرب الخمر مني و اولي بها من يلغ في دماء المسلمين ولغا، فيقتل النفس التي حرم الله قتلها، و يقتل النفس بغير النفس، و يسفك الدم الحرام، و يقتل علي الغضب و العداوه و سوء الظن، و هو يلهو و يلعب كان لم يصنع شيئا.» [31] .

از من سزاوارتر به نوشيدن شراب، كسي است كه خون مردم را در شيشه كرده و قتل نفس را كه خدا حرام كرده، حلال نموده است و انسانها را بدون اينكه دستشان به خوني آلوده باشد، مي كشد، و به ناروا و از سر تجاوزگري خونهاي بي گناهان را مي ريزد و از روي خشم و دشمني و بدگماني مردمان را از ميان برمي دارد و به لهو و لعب مي پردازد، گويا مرتكب هيچ حرامي نشده و هيچ جنايتي نكرده است.

ابن زياد سخت برآشفت و به مسلم گفت: «اي فاسق، تو در پي كاري هستي كه خداوند به ديگري محول كرده است و تو شايسته ي آن نيستي.»

مسلم گفت: «پس چه كسي شايسته ي آن است، اي پسر زياد؟»

ابن زياد گفت: «اميرمؤمنان يزيد!»

مسلم گفت: «سپاس و ستايش مر خداي راست در همه حال، ما به داوري خداوند ميان خود و شما خشنوديم.»

ابن زياد گفت: «گويا مي پنداري كه در اين كار تو را نيز نصيبي هست؟»


مسلم گفت: «به خدا سوگند كه اين نه پندار، بلكه يقين است.»

ابن زياد گفت: «خدا مرا بكشد اگر تو را آن گونه نكشم كه پيش از آن در اسلام هيچ كس را چنان نكشته باشند!»

مسلم گفت: «بي گمان تو سزاوارترين كسان براي بدعت گذاشتن در اسلامي؛ و بي شك از كشتار فجيع، زشت مثله كردن، بدطينتي و پست فطرتي و كينه توزي هنگام چيرگي، ابايي نداري و هيچ كس شايسته تر از تو به چنين كارهايي نيست.»

ابن زياد سخت به خشم آمد و حسين (ع) و علي (ع) و عقيل را ناسزا گفت. آن گاه فرمان داد تا مسلم را به بالاي قصر ببرند و گردنش را بزنند و پيكرش را از بام قصر فروافكنند. مسلم را بالاي قصر بردند، در حالي كه تكبير مي گفت و از خداوند طلب آمرزش مي كرد و بر فرشتگان خدا و فرستادگان الهي درود مي فرستاد و مي گفت: «خدايا ميان ما و اين قوم كه فريبمان دادند و به ما دروغ گفتند و خوارمان خواستند، خود حكم كن.»

پس او را گردن زدند و سرش را از بام قصر به پايين افكندند و در پي آن پيكرش را به زير افكندند. [32] .

استقامت مسلم در حال اسارت، در چنگ مظاهر شقاوت، و دفاع او از حق و عدالت، درسي است براي همه ي اهل استقامت.



اصبر لكل مصيبه و تجلد

و اعلم بان المرء غير مخلد



و اذا ذكرت مصيبه تشجي لها

فاذكر مصيبه آل محمد



و اصبر كما صبر الكرام فانها

نوب تنوب اليوم تكشف في غد [33] .



در برابر هر مصيب و سختي شكيبايي پيشه كن و استقامت و پايداري نما، و بدان كه آدمي (در اين عالم) جاودانه نيست،

و چون مصيبتي را به يادآوري كه قلبت را فشرد و اندوه را در كام جانت نشناند، مصيبت آل محمد را به ياد آر؛

آنگاه چونان آن گراميان شكيبايي و پايداري پيشه كن كه اين مصيبتها گذراست و فردا همه چيز آشكار است.


ياد آوردن مصيبت حسين (ع) همه ي مصيبتها را بر انسان آسان مي كند و پيام استقامت را در كام جان انسان فرومي ريزد و آدمي را لبريز از پايداري در راه حق و عدل مي سازد. شيخ صدوق به اسناد خود از امام سجاد (ع) روايت كرده است كه در روز عاشورا چون جنگ شدت گرفت و كار بر حسين (ع) سخت شد، برخي از ياران آن حضرت متوجه شدند كه تعدادي از پيروان امام (ع) به سبب شدت جنگ و با مشاهده ي بدنهاي قطعه قطعه شده ي دوستانشان و رسيدن نوبت شهادتشان، رنگشان دگرگون شده ولرزه بر اندامشان مستولي گرديده است، ولي حسين (ع) و تعدادي از خواص يارانش بر عكس آنان بودند و هر چه فشار بيشتر مي شد و سختيها و مصيبتها افزونتر مي گرديد و فاصله ي آنان با شهادت كمتر مي شد، رنگ آنان برافروخته تر مي گرديد و از آرامش و سكون خاطر بيشتري برخوردار مي شدند. پس يكي از ياران حسين (ع) به ديگري گفت: «او را بنگريد كه از مرگ هيچ هراسي ندارد!»

در اين هنگام حسين (ع) يارانش را مخاطب قرار داد و روح استقامت و پايداري را در آنان دميد و به ايشان فرمود:

«صبرا بني الكرام، فما الموت الا قنطره تعبر بكم عن البوس و الضراء الي الجنان الواسعه و النعيم الدائمه، فايكم يكره ان ينتقل من سجن الي قصر؟ و ما هو لاعدائكم الا كمن ينتقل من قصر الي سجن و عذاب. ان ابي حدثني عن رسول الله- صلي الله عليه و آله- ان الدنيا سجن المؤمن و جنه الكافر، و الموت جسر هؤلاء الي جناتهم، و جسر هؤلاء الي جحيمهم.» [34] .

اي بزرگ زادگان، شكيبايي و پايداري بورزيد كه مرگ جز پلي نيست كه شما را از رنج و سختي مي گذراند و به بهشت پهناور و نعمتهاي هميشگي آن مي رساند. چه كسي است كه نخواهد از زنداني به قصر انتقال يابد؟ و آنچه از آن دشمنان شماست، گذار از قصري به زندان و عذابي است. همانا پدرم از رسول خدا (ص) برايم روايت كرد كه فرمود: بي گمان دنيا زندان مؤمن و بهشت كافر است، و مرگ براي مؤمنان چون پلي بسوي بهشتشان و براي كافران پلي به سوي دوزخشان است.


خواص اصحاب حسين (ع) براساس دريافتي درست از حيات و ممات، از پولاد آبديده نيز پايدارتر بودند و هر چه كار سخت تر مي شد، استقامت آنان افزونتر مي گرديد. سخنان و رجزها و كارزار نمودن آنان در روز عاشورا راهي است نيكو براي دريافت استقامت شگفت آن رادمردان.

از جمله ي آنان، نافع بن هلال است. وي از بلند پايگان و بزرگان عرب و از دلاوران ايشان شمرده مي شد، [35] و در زمره ي اصحاب اميرمؤمنان (ع) بود و در سه جنگ جمل و صفين و نهروان امام علي (ع) را همراهي نموده بود. [36] نافع بن هلال در روز عاشورا ابتدا با تيرهاي زهرآگين خويش كه نام خود را نيز روي آنها نوشته بود به استقبال دشمن رفت و حماسه ها آفريد و چون تيرهايش به پايان رسيد، شمشير كشيد و بر سپاه كوفه تاخت، [37] در حالي كه چنين مي گفت:



انا الغلام اليمني البجلي

ديني علي دين حسين بن علي [38] .



ان اقتل اليوم فهذا املي

فذاك رايي و الاقي عملي [39] .



من آن غلام يمني بجلي ام كه دين و آيينم، دين و آيين حسين بن علي است.

اگر امروز كشته شوم، اين آرزوي من است، پس از چنين است انديشه و كردارم.

پايداري او در نبرد دشمنان حق را به وحشت انداخت تا جايي كه عمرو بن حجاج از فرماندهان سپاه عمر بن سعد بر سر لشكريان فرياد زد كه اي بي خردان، آيا مي دانيد با چه كساني مي جنگيد؟ شما با دلاوران جان بر كف اين ديار مي جنگيد كه تشنه ي مرگند؛ پس هيچ كس از مشا به جنگ تن به تن با ايشان گام پيش ننهد. آنان گروهي اندكند و اندكي بيش زنده نخواهند ماند. [40] .

آنگاه گروهي بر نافع بن هلال حمله كردند و او را سخت مجروح نمودند و به اسارت گرفتند و در حالي كه بر اعتقادات حق خود پاي مي فشرد به قتلش رساندند. [41] .

عملكرد ياران حسين (ع) پرچمهايي است برافراشته بر قله هاي استقامت و پايداري. حبيب بن مظاهر اسدي، از برجستگان تابعين و از ياران با وفاي اميرمؤمنان علي (ع) كه در سه پيكار جمل و صفين و نهروان آن حضرت را ياري كرده بود و در روز عاشورا


هفتاد و پنج ساله بود، [42] چون شير ژيان مي جنگيد و اين گونه رجزخواني مي نمود:



انا حبيب و ابي مظاهر

فارس هيجاء و حرب تسعر



انتم اعد عده و اكثر

و نحن اوفي منكم و اصبر



و نحن اعلي حجه و اظهر

حقا و اتقي منكم و اعذر [43] .



نامم حبيب و نام پدرم مظاهر است؛ منم پهلوان ميدانهاي رزم و جنگهاي سخت.

گرچه شما از ما فزونتريد و ادواتتان بيشتر است، اما وفاداري و پايداري ما از شما فزونتر است.

و ما را حجتي برتر و حقي آشكارتر است؛ و ما از شما پرهيزگارتريم و عذرمان پذيرفته تر است.

آن پير والا مقام، استقامت و پايداري در راه حق را جاني دگر بخشيد و سخت جنگيد تا به شهادتي كه محبوبش بود رسيد. [44] .

پيشتازان مدرسه ي حسيني صحنه هايي از پايداري در راه حق را نشان دادند كه در عين سختي مصيبت، از حماسه لبريز است؛ و ياد آن مصيبتها، فداكاريها و جانبازيها، استقامت بخش و حيات آفرين است. پايداري رهروان كربلا در سخت ترين عرصه ها و رويارويي خشنودانه ي آنان با مصيبتها، برخاسته از دوستي بي شائبه ي حق مو بينايي كامل نسبت به زندگي و مرگ، و آزادي از دامهاي دنيايي است.

سيد ابن طاووس، عالم و عابد و عارف بي بديل شيعه، درگذشته به سال 664 هجري، [45] در مقدمه مقتل خويش، در اين باره مي نويسد:

«سپاس خداوندي را كه انوار جلال او از افق عقول بندگانش تابان است، و خواسته اش از زبان گوياي كتاب و سنت نمايان؛ خدايي كه دوستان خود را از دلبستگي به دنياي فريبا رهانيد و به شاديهاي گوناگونشان رسانيد، نه از آن روي كه آنان را بي جهت زيادتي بخشد و يا در پيمودن راههاي نيكوكاري ناگزيرشان فرمايد، بلكه از آن روي بود كه خداي تعالي ديد، لياقت پذيرش الطاف الهي را دارند و شايسته ي آرايش به صفات زيبا هستند، پس راضي نشد كه دوستانش رشته ي بيكاري به دست گيرند و عمر خود را به بطالت سپري كنند، بلكه آنان را توفيق عنايت فرمود كه به كردارهاي كامل خو


گيرند تا از هرچه بجز او است آسوده خاطر گشته و مذاق جانشان بالذات شرافت خشنودي حق آشنا گردد، لذا دلهاي خود را به انتظار سايه ي لطفش منصرف و آرزوهاي خود را به سوي بخشش و فضلش منعطف ساختند.

در نزد آنان سروري بيني كه مخصوص دلهاي گرويده به عالم جاويد است و اثر ترسي مشاهده كني كه از خطرهاي ملاقات حق حاصل آيد. شوقشان به آنچه به خواسته ي خداوند نزديكشان نمايد همواره در فزوني، و ميلشان به انجام دادن دستوراتي كه از ناحيه ي حق صادر مي شود پيگير، و گوشهايشان آماده ي شنيدن اسرار الهي، و دلهايشان از ياد او شيرين كام است. به مقدار ايماني كه دارند از لذت ذكر بهره مندشان فرمود، و از خزينه ي عطايش آنچه را شايسته ي بخشش نيكوكار مهرباني است به آنان بي منت ارزاني داشت. چه كوچك است در نزد آنان هر آنچه دل را از جلال حق مشغول كند؛ و هر آنچه را كه باعث دوري از حريم وصالش گردد، يكباره ترك گويند، تا آنجا كه از انس با كرم و كمال حق لذتها برند و همواره از زيورهاي هيبت و جلال جامه هاي فاخر به تن كنند. و چون ببينند كه زندگي دنيا آنان را از پيروي خواسته ي خداوند مانع است و ماندن در اين عالم، ميان آنان و بخششهاي خداوندي حايل، بي تامل جامه ي ماندن از تن بر كنند و حلقه بر درهاي ديدار بكوبند و از اينكه در راه رسيدن به اين رستگاري تا سر حد جانبازي فداكاري مي كنند و خود را در معرض خطر شمشيرها و نيزه ها قرار مي دهند لذت مي برند.

مرغ جان مردان صحنه ي كربلا در اوج شرافتي به پرواز آمد كه براي جانبازي از يكديگر پيشي مي گرفتند و جانهايشان را در برابر نيزه ها و شمشيرها به يغما مي دادند. چه بجا است توصيفي كه سيد مرتضي علم الهدي از آنان فرموده و افرادي را كه اشاره نموديم ستوده و بدين مضمون سروده است:



لهم نفوس علي الرمضاد مهمله

و انفس في جوار الله يقريها



كان قاصدها بالضر نافعها

و ان قاتلها بالسيف محييها



روي خاك گرم جسم پاكشان

جانشان در بزم جانان، ميهمان



سود گرديد آن زيانها جملگي

يافتند از تيغ بران، زندگي



از عدو شد هر زيان بر سودشان

وز دم شمشير قاتل، بودشان




و اگر در پوشيدن شعار بي تابي و مصيبت زدگي در زمينه ي از بين رفتن نشانه هاي هدايت و تاسيس پايه هاي گمراهي، و از تاسف بر سعادتي كه از دست ما رفته، و از تاثر بر اين شهادتي كه اقدام بر آن شده است، غرض ما امتثال امر سنت پيغمبر و كتاب خدا نبود، ما در مقابل اين نعمت بزرگ جامه هاي سرور و بشارت به تن مي كرديم، ولي چون در ناليدن بر اين مصيبت، پادشاه روز معاد را رضايت حاصل، و نيكوكاران از بندگان را غرضي مترتب است، لذا ما هم جامه ي گريستن پوشيديم و با اشك ريختن انس گرفتيم و به ديدگان خود گفتيم: از پي در پي گريستن خودداري مكنيد؛ و به دلها گفتيم: همچون زنان فرزند مرده در ناله بكوشيد كه امانتهاي پيغمبر مهربان در روز جنگ مباح شمرده شد، و رسمهاي وصيبت آن حضرت درباره ي حرمسرا و بچه هايش به دست افراد اين امت و دشمنان پيغمبر از ميان رفت. خدايا به تو پناهنده ايم از اين كارهاي بزرگ كه دلها را جريحه دار مي كند، و از اين مصيبتهاي سترگ كه غصه ها را به صورت فرياد از دل بيرون مي آورد، و از اين گرفتاري كه هر نوع گرفتاري را كوچك مي كند، و از اين پيشامدها كه كانون تقوا را پراكنده مي سازد، و از تيرهايي كه خون رسالت را ريخت و دستهايي كه خاندان جهالت را به اسيري برد، و از مصيبتي كه بزرگان را سر افكنده نمود، و ابتلاي كه جانهاي بهترين خانواده را از پيكرشان بيرون كشيد، و سرزنشي كه دست شير مردان را بست، و حادثه ي دلخراشي كه جبرئيل را نيز گريبانگير شد، و واقعه ي جانسوزي كه در پيشگاه خداي جليل عظمت داشت.» [46] .

عظمت اين مصيبت چنان است كه هر مصيبتي در برابر آن ناچيز است و استقامت حسينيان چنان است كه استقامت نكردن در رويارويي با سخت ترين سختيها، از شيفتگان مسير الهي و آموختگان مدرسه ي حسيني به دور است. در روز عاشورا، آن هنگام كه برخي از نوجوانان بني هاشم و فرزندان ابوطالب به دشمن حمله كردند، حسين (ع) خطاب به آنان فرمود:

«صبرا يا بني عمومتي، صبرا يا اهل بيتي، (والله) لا رايتم هوانا بعد هذا اليوم ابدا.» [47] .

شكيبايي و پايداري پيشه كنيد اي عموزادگان من! شكيبا و پايدار باشيد اي خاندان من! استقامت كنيد كه به خدا سوگند پس از امروز هرگز روي خواري و زبوني نخواهيد ديد.


و نقل كرده اند كه آخرين مناجات حسين (ع)، آن اسوه ي پايداري و استقامت چنين بود:

«صبرا علي قضائك، يا رب لا اله سواك، ياغياث المستغيثين، ما لي رب سواك، و لا معبود غيرك؛ صبرا علي حكمك، يا غياث من لا غياث له.» [48] .

اي پروردگاري كه جز تو خدايي نيست، در برابر قضا و قدر تو شكيبايم، اي فريادرس دادخواهان كه جز تو پروردگار و معبودي نيست، بر حكم و تقدير تو شكيبايم، اي فريادرس آن كه او را فريادرسي نيست.


پاورقي

[1] جواد القيومي الاصفهاني، صحيفه الحسين (ع)، چاپ اول، دفتر انتشارات اسلامي، قم، 1374 ش. ص 326.

[2] الکافي، ج 2 ص 89؛ بحارالانوار، ج 71، ص 69.

[3] قطب‏الدين ابوالحسن محمد بن الحسين بيهقي کيدري، ديوان امام علي (ع)، تصحيح، ترجمه، مقدمه، اضافات و تعليقات ابوالقاسم امامي، چاپ اول، انتشارات اسوه، 1373 ش. صص 21 -20.

[4] قرآن، بقره/ 249.

[5] قرآن، رعد/ 24.

[6] قرآن، نحل / 96.

[7] قرآن، سجده/ 24.

[8] نهج‏البلاغه، خطبه‏ي 173.

[9] نهج‏البلاغه، خطبه‏ي 176.

[10] ديوان امام علي (ع)، صص 69 -66.

[11] مثنوي معنوي، دفتر ششم، ص 930.

[12] قرآن، معارج/ 5.

[13] الملهوف، ص 126؛ اعيان الشيعه، ج 1 ص 593.

[14] الارشاد، ص 216؛ اعلام الوري، ص 236؛بحارالانوار، ج 45، ص 2.

[15] حسين (ع) با بيان سخناني زينب (س) را آرامش بخشيد و روح استقامت و پايداري را بتمامه در او دميد؛ فرمود: «خواهرم! خداترسي پيشه کن و از خدا تسلي بجوي و بدان که زمينيان مي‏ميرند و از آسمانيان نيز کسي باقي نمي‏ماند. سرانجام همه چيز نابود شدني است، بجز ذات خدايي که همه‏ي آفريدگان را به قدرت خويش آفريده است و خلق را برمي‏انگيزد و آنگاه همه بازمي‏آيند و او خود يگانه است.»

آنگاه به او فرمود: «خواهرم!! تو را سوگند مي‏دهم، و سوگند مرا پاس بدار و چون من کشته شدم، بر من گريبان مدر و چهره مخراش و فرياد مکن و فغان بر مياور!»

الارشاد، ص 216؛ اعلام الوري، ص 236؛ بحارالانوار، ج 45، صص 3 -2.

[16] عبدالله بن زبعري بن قيس سهمي قرشي يکي از شعراي قريش در جاهليت به شمار مي‏رفت و سخت بر ضد مسلمانان شعر مي‏سرود و آنان را هجو مي‏کرد و کفار قريش را با شعر خود بر ضد مسلمانان برمي‏انگيخت و به جنگ فرامي‏خواند؛ و نيز درباره‏ي رسول خدا (ص) اشعاري بي‏پروا مي‏سرود و آن حضرت را هجو مي‏نمود. ابن زبعري در جنگ «احد» ابياتي بر ضد مسلمانان و در شادي پيروزي قريش و تفاخر قبيلگي سرود که يزيد بن معاويه هنگامي که سر مطهر حسين بن علي (ع) را در برابرش نهادند، بدان ابيات تمثل کرد. ابن زبعري در روز فتح مکه گريخت و پس از آن نزد رسول خدا (ص) رفت و از کرده‏ي خويش اظهار ندامت کرد و پيامبر اکرم (ص) نيز بزرگوارانه عذر او را پذيرفت و ابن زبعري در اين باره ابياتي بسيار سرود. وي در سال 15 هجري در دوران خلافت عمر بن خطاب درگذشت. ر. ک: ابومحمد عبدالملک بن هشام، سيره النبي، تحقيق محمد محيي‏الدين عبدالحميد، دار الفکر، بيروت، ج 3، صص 97 -96؛ طبقات الشعراء لابن سلام، صص 93 -92؛ الکني و الالقاب، ج 1، ص 294؛ تاريخ الادب العربي لعمر فروخ، ج 1، صص 269 -268.

[17] اشعار ابن زبعري که يزيد مي‏خواند اين بود:



ليت اشياخي ببدر شهدوا

جزع الخزرج من وقع الاسل



فاهلوا و استهلوا فرحا

ثم قالوا: يا يزيد لا تشل



قد قتلنا القرم من ساداتهم

و عدلناه ببدر فاعتدل



اي کاش پدرانم که در جنگ بدر کشته شدند اينک ناله‏ي خزرجيان را از برخورد نيزه‏ها مي‏ديدند،

کاش بودند و شاد مي‏گشتند و از سر شادي مي‏گفتند: دست مريزاد اي يزيد؛

ما آن قدر سرور از آنان کشتيم که با جنگ بدر برابر گرديد.

اين ابيات با قدري اختلاف در منابع متعدد وارد شده است، از جمله: سيره ابن هشام، ج 3، ص 97؛ طبقات الشعراء لابن سلام، ص 93؛ فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 241؛ مقاتل الطالبيين، ص 119؛ مقتل الخوارزمي، ج 2، ص 58؛ تذکره الخواص، ص 235؛ الملهوف، ص 214؛ الاحتجاج، ج 2، ص 307.

و روايت شده است که يزيد بن معاويه ابياتي به ابيات ابن زبعري افزود و چنين خواند:



لعبت هاشم بالملک فلا

خبر جاء و لا وحي نزل



لست من خندف ان لم انتقم

من بني‏احمد ما کان فعل



هاشم (پيامبر) با سلطنت بازي کرد، وگرنه خبري نيامد و وحيي نرسيد.

من از خندف نيستم اگر از خاندان پيامبر انتقام آنچه را کردند نگيرم.

مقتل الخوارزمي، ج 2 ص 59؛ تذکره الخواص، ص 235؛ الملهوف، ص 215.

[18] الملهوف، ص 215؛ بحارالانوار، ج 45، ص 133.

[19] الملهوف، ص 215؛ بحارالانوار، ج 45، ص 133.

[20] ن. ک: الملهوف، ص 215؛ بحارالانوار، ج 45، ص 133.

[21] ن. ک: انساب الاشراف، ج 3، ص 417؛ تاريخ الطبري، ج 5 ص 465.

[22] الملهوف، ص 218؛ بحارالانوار، ج 45، ص 135.

[23] حماسه‏ي حسيني، ج 1 صص 179 -176.

[24] ن. ک: تاريخ الطبري، ج 5، صص 399 -398؛ الارشاد، ص 205.

[25] ينابيع الموده، ج 2 ص 163.

[26] تاريخ الطبري، ج 5 ص 377؛ الارشاد، ص 198؛ مقتل الخوارزمي، ج 1، ص 213؛ الکامل في التاريخ، ج 4 ص 35؛ با مختصر اختلاف در لفظ.

[27] تاريخ الطبري، ج 5 ص 377؛ الارشاد، ص 198؛ مقتل الخوارزمي، ج 1، ص 213؛ الکامل في التاريخ، ج 4 ص 35؛ با مختصر اختلاف در لفظ.

[28] قرآن، اعراف/ 126 -115.

[29] قرآن، طه/ 71.

[30] قرآن، طه/ 72.

[31] تاريخ الطبري، ج 5 ص 377؛ الارشاد، ص 198؛ الکامل في التاريخ، ج 4 ص 35؛ با مختصر اختلاف در لفظ.

[32] تاريخ الطبري، ج 5، صص 378 -354؛ فتوح ابن اعثم، ج 5، صص 103 -53؛ الارشاد، صص 199 -186؛ مقتل الخوارزمي، ج 1، صص 213 -196؛ الکامل في التاريخ، ج 4، صص 35 -21.

[33] ينابيع الموده، ج 2، صص 161 -160.

[34] ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين بن بابويه القمي (الصدوق)، معاني الاخبار، عني بتصحيحه علي‏اکبر الغفاري، مکتبه الصدوق، طهران، 1379 ق. صص 289 -288.

[35] خيرالدين الزرکلي، الاعلام، قاموس تراجم لاشهر الرجال و النساء من العرب و المستعربين و المستشرقين، الطبعه الثامنه، دار العلم للملايين، بيروت، 1989 م. ج 8، ص 6.

[36] ابصار العين في انصار الحسين، ص 86.

[37] تاريخ الطبري، ج 5، ص 441؛ فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 201.

[38] فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 201؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 104؛ نفس المهموم، ص 277؛ با مختصر اختلاف در لفظ.

[39] فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 201؛ نفس المهموم، ص 278؛ با مختصر اختلاف در لفظ.

[40] الارشاد، ص 221؛ مقتل الخوارزمي، ج 2، ص 15؛ الکامل في التاريخ، ج 4، ص 67.

[41] الارشاد، ص 221؛ مقتل الخوارزمي، ج 2، ص 15؛ الکامل في التاريخ، ج 4، ص 67.

[42] رجال الکشي مصص 79 -78؛ شهاب‏الدين احمد بن علي ابن حجر العسقلاني، لسان الميزان، الطبعه الاولي، دار الفکر، بيروت، 1407 ق. ج 2، ص 218؛ ابصار العين في انصار الحسين، صص 60 -56.

[43] تاريخ الطبري، ج 5، ص 439؛ فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 197؛ مقتل الخوارزمي، ج 2، ص 18؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 103 (دو بيت نخست)؛ با مختصر اختلاف.

[44] تاريخ الطبري، ج 5، ص 439؛ فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 197؛ مقتل الخوارزمي، ج 2، ص 18؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 103 (دو بيت نخست)؛ با مختصر اختلاف؛ و ن. ک: رجال الکشي، صص 79 -78.

[45] ن. ک: محمد باقر الخوانساري، روضات الجنات في احوال العلماء و السادات، الطبعه الاولي، الدار الاسلاميه، بيروت، 1411 ق. ج 4، صص 326 -313.

[46] رضي‏الدين ابوالقاسم علي بن موسي ابن طاووس، اللهوف علي قتلي الطفوف (آهي سوزان بر مزار شهيدان)، ترجمه‏ي سيد احمد فهري زنجاني، انتشارات جهان، تهران، صص 5 -1.

[47] فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 205؛ مقتل الخوارزمي، ج 2 ص 28؛ الملهوف، ص 167.

[48] عبدالرزاق الموسوي المقرم، مقتل الحسين، الطبعه الخامسه، مکتبه بصيرتي، قم، 1394 ق. ص 357؛ و نيز ن. ک: ينابيع الموده، ج 2، ص 174.