بازگشت

شجاعت و دليري


سلامت و سربلندي، و سير به سوي تعالي و زندگي حقيقي در پرتو شجاعت و دليري حاصل مي شود، زيرا انسان در همه ي عرصه هاي زندگي، در امور فردي و اجتماعي، در فراز و فرودها، در پيشتازي و عقب نشيني، در كارزار كردن و صلح نمودن، در فرياد كردن و سكوت نمودن، در راستي و حقگويي، در عدالتخواهي و حق طلبي، در طي طريق و اصلاح مسير، فقط با شجاعت مي تواند به سلامت و با صلابت پييش رود؛ و مدرسه ي حسيني مدرسه ي بالاترين شجاعت انساني است. حسين (ع) پيوسته در عرصه ي شجاعت انساني پرچمداري يگانه بوده و پيشوايي اين عرصه از آن او بوده است. نهراسيدن از خطرها و قدم نهادن در عرصه هاي دشوار زندگي و حق طلبي و ايستادگي بر آرمانهاي انساني جز با شجاعت معنا نمي يابد. حماسه ي حسيني حماسه اي برخاسته از پايگاه شجاعت انساني است. زندگي حسين (ع) در تمام مراحل لبريز از صحنه هاي بروز شجاعت در جلوه هاي مختلف آن است. ادامه ي صلح حسن (ع) و ايستادن در برابر معاويه پس از به شهادت رساندن حجر بن عدي [1] و يارانش و افشا كردن ماهيت امويان در آن دوران سخت دهشتناك از نمونه هاي والاي شجاعت حسيني است. پس از شهادت حجر بن عدي موجي از احساسات ضد معاويه در جامعه پيدا شد، [2] و تحركي در ميان شيعيان به وجود آمد و تني چند از سران كوفه در مدينه به حضور حسين (ع) رسيدند و پس از بيان ماجرا در آنجا ماندند و ارتباط شيعيان با آن حضرت رو به فزوني گذاشت. [3] حاكم مدينه، مروان بن حكم، احساس خطر نمود. پس در نامه اي به معاويه چنين نوشت: «مرداني از اهل عراق نزد حسين (ع) آمده اند و در مدينه مانده اند و با او آمد و شد دارند، پس هر چه مصلحت مي داني برايم بنويس تا انجام دهم.»

معاويه در نامه اي به او چنين پاسخ داد: «در هيچ كاري متعرض حسين (ع) نشو كه او در بيعت با ما است و بيعت خود را نخواهد شكست و از پيمان بسته شده تخلف نخواهد كرد.»


سپس معاويه نامه اي بدين مضمون براي حسين (ع) نوشت: «خبرهايي درباره ي تو به من رسيده است كه درخور تو نيست، زيرا كسي كه با دست راست خود بيعت مي كند، شايسته است كه به پيمان خويش وفادار بماند. خداوند تو را مشمول رحمت خود قرار دهد. آگاه باش هرگاه من حق تو را انكار كردم، تو نيز حق مرا انكار كن؛ و بدان كه اگر با من مكر كني، من نيز چنان خواهم كرد. پس نابخرداني كه دوستدار فتنه و آشوبند تو را نفريبند، والسلام». [4] .

بدين ترتيب معاويه در نامه ي خود به حسين (ع) با يادآوري پيمان بسته شده او را از فتنه و آشوب و نيز ايجاد تفرقه در جامعه پرهيز داد. [5] .

حسين (ع) در عين آنكه به پيمان بسته شده پايبند بود و معتقد بود تا وقتي كه معاويه زنده است، نبايد دست به اقدامي زد، [6] و اين پايبندي، خود بيانگر دليري آن حضرت است، اما از هر فرصتي براي تهاجم به ستمگري و ستمگران و افشاي ماهيت آنان استفاده مي كرد. از اين رو پس از دريافت نامه ي معاويه در نامه اي كوبنده و افشاگرانه به وي چنين نوشت:

«و ما اريد حربا لك و لا خلافا عليك؛ و ايم الله لقد تركت ذلك و انا اخاف الله في تركه، و ما اظن الله راضيا عني بترك محاكمتك اليه، و لا عاذري دون الاعذار اليه و في اوليائك القاسطين الملحدين، حزب الظالمين و اولياء الشياطين. الست قاتل حجر بن عدي و اصحابه المصلين العابدين، الذين ينكرون الظلم و يستعظمون البدع، و لا يخافون في الله لومه لائم، ظلما و عدوانا، بعد اعطائهم الامان بالمواثيق و الايمان المغلظه؟ اولست قاتل عمرو بن الحمق صاحب رسول الله (ص) الذي ابلته العباده و صفرت لونه و انحلت جسمه؟! او لست المدعي زياد بن سميه المولود علي فراش عبيد عبد ثقيف، و زعمت انه ابن ابيك، و قد قال رسول الله (ص): الولد للفراش و للعاهر الحجر. فتركت سنه رسول الله (ص) و خالفت امره متعمدا، و اتبعت هواك مكذبا، بغير هدي من الله. ثم سلطته علي العراقين، فقطع ايدي المسلمين و سمل اعينهم، و صلبهم علي جذوع النخل، كانك لست من الامه و كانها ليست منك... او لست صاحب


الحضرميين الذين كتب اليك ابن سميه انهم علي دني علي، فكتبت اليه: اقتل من كان علي دين علي و رايه. فقتلهم و مثل بهم بامرك؟ و دين علي دين محمد (ص) الذي كان يضرب عليه اباك، والذي انتحالك اياه اجلسك مجلسك هذا، و لو لا هو كان افضل شرفك تجشم الرحلتين في طلب الخمور. و قلت: انظر لنفسك و دينك و الامه و اتق شق عصا الالفه (الامه) و ان ترد الناس الي الفتنه. فلا اعلم فتنه علي الامه اعظم من ولايتك عليها، و لا اعلم نظرا لنفسي و ديني افضل من جهادك. فان افعله فهو قربه الي ربي، و ان اتركه فذنب استغفرالله منه في كثير من تقصيري، و اسال الله توفيقي لارشد اموري... فابشر يا معاويه بالقصاص، و ايقن بالحساب، و اعلم ان لله كتابا لا يغادر صغيره و لا كبيره الا احصاها. و ليس الله بناس لك اخذك بالظنه، و قتلك اولياءه علي الشبهه و التهمه، و اخذك الناس بالبيعه لابنك، غلام سفيه يشرب الشراب، و يلعب بالكلاب؛ و لا اعلمك الا خسرت نفسك، و اوبقت دينك، و اكلت امانتك، و غششت رعيتك، و تبوات مقعدك من النار ف(بعدا للقوم الظالمين). [7] » [8] .

من اكنون در پي نبرد و كارزار، و مخالفت آشكار با تو نيستم، و به خدا سوگند پيكار با تو را (به سبب پيمان بسته شده) كنار گذاشتم و در اين باره از خدا بيمناكم و در اين عذري براي خود نمي بينم، و گمان نمي كنم كه خداوند به واگذاشتن محاكمه ي تو و يارانت- يعني ستم پيشگان بي دين و حزب ستمگران و دوستان شيطان- راضي باشد. مگر تو نبودي كه از سر بيداد و تجاوز حجر بن عدي و ياران او را به قتل رساندي؟ آن نمازگزاران و عابدان را كه ستم را انكار مي كردند و بدعت را بزرگ مي شمردند، و در راه خدا از سرزنش سرزنش كنندگان نمي هراسيدند؛ آن هم پس از امان دادنشان با سوگندها و پيمانهاي محكم و استوار؟ و مگر تو نبودي كه عمرو بن حمق، صحابي پيامبر (ص) را به قتل رساندي؟ آن انساني كه عبادت بسيار او را فرسوده و تكيده و رنگ پريده نموده بود. و مگر تو نبودي (كه براي رسيدن به مقاصدت) زياد بن سميه را به خود بستي؟ آن كه در خانه ي عبيد، عبد ثقيف به دنيا آمده بود


و تو گفتي كه او فرزند پدر تو است؟ در حالي كه رسول خدا(ص) فرموده بود: «فرزند به بستري نسبت داده مي شود كه با نكاح گسترده شده باشد و زناكار را سنگسار نصيب است». تو سنت رسول خدا (ص) را پشت سر افكندي و با فرمان او از سر عمد مخالفت نمودي و بدون هدايت الهي در پي هواي نفس خود رفتي. پس از آن، زياد را بر بصره و كوفه مسلط كردي تا او دستان مسلمانان را قطع نمايد و چشمان آنان را كور سازد و ايشان را بر درختان نخل به دار آويزد. گويا تو از اين امت مسلمان نيستي و مسلمانان با تو هيچ نسبتي ندارند... و مگر تو فرمان قتل دو فرد حضرمي (منسوب به حضرموت) را ندادي؟ تنها به اين دليل كه (زياد) فرزند سميه به تو نوشت كه آنان بر دين علي اند و از پيروان اويند؟ و تو به او نوشتي: «هر كس را بر دين علي و پيرو او يافتي بكش». او نيز به فرمان تو آنان را كشت و مثله كرد. آيا جز اين است كه دين علي همان دين محمد (ص) است؛ كسي كه پدر تو با او مبارزه مي كرد؟ اين همان ديني است كه تو با چنگ زدن بدان در اين جايگاه نشسته اي و اگر اين دين نبود، بالاترين فضيلت و برترين شرافت تو تحمل پر مشقت سفر زمستاني و تابستاني براي به دست آوردن خمر بود. و اينكه در نامه ات گفته اي: «درباره ي خودت و دينت و امت بينديش و از ايجاد تفرقه و شكاف در همبستگي مردم بپرهيز و در جامعه فتنه ميانگيز»، بدان كه من هيچ فتنه اي را در امت اسلامي بزرگتر و خطرناكتر از فرمانروايي تو نمي بينم، و براي خود و دينم هيچ كاري را باارزش تر از جهاد با تو نمي دانم. پس اگر آن را انجام دهم، به پروردگارم نزديك شده ام، و اگر آن را ترك نمايم، گناهي مرتكب شده ام كه كوتاه آمدن در مبارزه با تو است و بايد از آن طلب آمرزش نمايم؛ و در هر حال از خدا مي خواهم كه مرا در كارم و انجام دادن تكاليفم به بهترين وجه توفيق فرمايد... اي معاويه، بشارت باد تو را به قصاص (به خاطر خونهاي ناروايي كه ريخته اي) و به حسابرسي (اعمالت) يقين داشته باش، و بدان كه خداوند را كتابي است كه همه ي كارهاي كوچك و بزرگ در آن به شمار مي آيد. آري، خداوند اين كارهاي تو را فراموش نمي كند كه براساس گمان مردمان را به بند مي كشي و بر مبناي شبهه و تهمت دوستان خدا را مي كشي و مردمان را به


بيعت با فرزند نا بخرد و شرابخوار و سگ بازت وامي داري. معاويه! تو را نمي بينم جز كسي كه خود را به خسران درافكنده و دين خود را تباه ساخته و امانت را ضايع نموده و مردم را فريب داده و جايگاه خود را از آتش آكنده كرده است. پس «مرگ بر قوم ستمكار».

چه كسي جز حسين (ع) جلوه ي تام و تمام شجاعت و دلاوري مي توانست پرده ي رياكاري و ستمگري امويان را بدرد و ماهيت پليد آنان را افشا كند؟

نامه ي حسين (ع) به معاويه نمونه اي روشن براي آموختن شجاعت و دليري در حقگويي و روشنگري و ظلم ستيزي است.

پس از اين ماجرا، وقتي در ايام حج معاويه رو در رو با حسين (ع) قرار گرفت، به او گفت: «اي ابوعبدالله، دانستي كه ما شيعيان پدرت را كشتيم، حنوط كرديم و كفن پوشانديم و بر آنان نماز خوانديم و دفنشان كرديم.» و منظور معاويه اين بود كه هر كه در برابر او و حكومتش بايستد و دم برآورد و مخالفت كند، سرنوشت و پايان كارش اين است.

پس حسين (ع) در سخني سرشار از شجاعت و دليري حق طلبانه او را پاسخ گفت و ديگر بار ماهيت پليد آنان را يادآور شد. آن حضرت فرمود: «به خدا سوگند، اگر ما شيعيان تو را بكشيم، آنان را نه دفن كنيم و نه حنوط نماييم و نه بر ايشان نماز خوانيم و نه دفنشان كنيم.» [9] .

مواضع حسين (ع) در برابر طاغوتي چون معاويه بهترين آموزشهاي شجاعانه زيستن است؛ و هيچ چيز براي ستم پيشگان و متجاوزان به حقوق و حرمت مردمان خطرناكتر از تربيت انسانهاي شجاع نيست و مدرسه ي حسيني، مدرسه ي تربيت چنين انسانهايي است كه جاي جاي زندگي حسين (ع) درس شجاعت است. ابن قتيبه آورده است كه معاويه براي تثبيت موقعيت يزيد پس از آنكه تصميم گرفت او را جانشين خود سازد، وارد مدينه شد تا براي او بيعت بگيرد. در ملاقاتي با حسين (ع) و عبدالله بن عباس از پيامبر اكرم (ص) ياد كرد و سپس به تعريف و تمجيد يزيد و شايستگي او براي خلافت پرداخت و از آنان خواست تا نظر او را تاييد كنند. [10] حسين (ع) برخاست و خطبه اي ايراد كرد و بار ديگر حق را شجاعانه بر همگان عرضه كرد و فرمود:


«اما بعد، يا معاويه، فلن يؤذي القاتل، و ان اطنب في سفه الرسول- صلي الله عليه و آله و سلم- من جميع جزءا. و قد فهمت ما لبست به الخلف بعد رسول الله من ايجاز الصفه و التنكب عن استبلاغ النعت. و هيهات، هيهات يا معاويه، فضح الصبح فحمه الدجي، و بهرت الشمس انوار السرج. و لقد فضلت حتي افرطت، و استاثرت حتي اجحفت، و منعت حتي محلت، و جزت حتي جاوزت ما بذلت لذي حق من اسم حقه بنصيب، حتي اخذ الشيطان حظه الاوفر، و نصيبه الاكمل. و فهمت ما ذكرته عن يزيد من اكتماله، و سياسته لامه محمد. تريد ان توهم الناس في يزيد، كانك تصف محجوبا، او تنعت غائبا، او تخبر عما كان مما احتويته بعلم خاص، و قد دل يزيد من نفسه علي موقع رايه، فخذ ليزيد فيما اخذ فيه، من استقرائه الكلاب المهارشه عند التهارش، و الحمام السبق لاترابهن، و القيان ذوات المعازف، و ضرب الملاهي تجده باصرا، و دع عنك ما تحاول. فما اغناك ان تلقي الله من وزر هذا الخلق باكثر مما انت لاقيه؟ فوالله ما برحت تقدح باطلا في جور، و حنقا في ظلم، حتي ملات الاسقيه؛ و ما ما بينك و بين الموت الا غمضه، فتقدم علي عمل محفوظ، في يوم مشهود، (و لات حين مناص) [11] ...« [12] .

اما بعد، اي معاويه، بدان كه گوينده هر اندازه سخن خود را درباره ي رسول خدا (ص) طولاني سازد، باز هم هرگز نتواند صفات آن حضرت را در همه ي جهات برشمرد (و تنها ممكن است به گوشه اي از آن بپردازد). و من خوب مي دانم كه مردمان پس از رسول خدا (ص) چگونه رفتار كردند، و در برابر صفات نيك و كمالات و فضايل آن حضرت ستم روا داشتند و از بيعت با جانشين بر حق او سر باز زدند. هيهات، هيهات، كه سپيده ي صبح تاريكي شب را رسوا نمود، و روشني درخشان خورشيد بر پرتو ناچيز چراغها چيره گرديد. تو برتري جويي كردي و در اين راه افراط نمودي، و تمامت خواهي كردي و همه چيز را به خود و طرفدارانت اختصاص دادي، و چنان خود را برتر شمردي كه مانندي براي خود نيافتي، و به تجاوز پرداختي و حقوق انسانها را زير پا


گذاشتي و بهره هايشان را نپرداختي، تا آنجا كه شيطان به بهره ي فراوان و نصيب كامل خويش رسيد. به آنچه از يزيد و شايستگي و سياستمداري براي امت محمد (ص) يادآور شدي آگاه گشتم. تو در پي آني كه مردمان را درباره ي يزيد به گمان غلط بكشاني و چنان از او ياد مي كني كه مي پنداري چهره ي او بر مردم پوشيده و شخصيت او در جامعه ناشناخته است! و چنان درباره ي او سخن مي راني كه گويا با دانشي مخصوص به كشف او نايل شده اي. در حالي كه يزيد جايگاه خود را در انديشه و سيره به مردم نشان داده است. پس بهتر آن است كه براي يزيد همان راهي را پيش گيري كه او خود رهرو آن است و او را همان طور معرفي كني كه هست؛ يعني در پي سگ بازي و تماشاي جنگ و ستيز سگها، و كبوتربازي و تماشاي جفتگيري آنها، و نوازندگي و خوانندگي زنها و گوش سپاري به آنها، و انواع و اقسام ابتذالها كه يزيد در همه ي اين فنون اهل بصيرت و نظر است. پس، اي معاويه، از اين خيال درگذر. آيا اين همه وزر و وبال و بار گناه مردمان را كه بر دوش گرفته اي، در پيشگاه خدا برايت كافي نيست، كه باز هم مي كوشي با گمراه كردن اين مردم و حاكم كردن يزيد بر گناهان خود بيفزايي؟ به خدا سوگند، اي معاويه، تو پيوسته در اين انديشه اي كه آتش باطل را شعله ور سازي و مردمان را به ستم گرفتار نمايي، و جز به بيدادگري مشغول نبوده اي، چنانكه ستمگري تو همه جا را فراگرفته است؛ اما خود با مرگ، چندان فاصله اي نداري. پس بدان كه در روز قيامت بر اعمالي وارد خواهي شد كه ثبت و ضبط گرديده است و پرده ها از اعمال فروافتاده است، «و هرگز از آن گريزي نيست».

زندگي حسين (ع) سراسر مدرسه ي آموزش شجاعت و دليري است. زماني ميان حسين (ع) و وليد بن عتبه برادرزاده ي معاويه كه آن وقت فرماندار مدينه بود درباره ملكي نزاع پيش آمد. حسين (ع) در برابر ستمگري حاكم و راه و رسم پايمال كردن حقوق مردمان ايستاد و دستار وليد را از سرش برگرفت و بر گردنش پيچيد و او را وادار كرد تا تسليم حق گردد. مروان بن حكم گفت: «به خدا سوگند، تا امروز جرات و شجاعت انساني را نسبت به فرمانرواي خود اين گونه نديده بودم». [13] .


حسين (ع) در سخت ترين صحنه هاي زندگي و آزمايشهاي الهي با شجاعت و دليري با سختيها و مشكلات و امتحانها و ابتلائات رو به رو شد. در روز عاشورا زماني كه او را به گردن نهادن به حكومت يزيد دعوت كرد و اينكه اگر به امويان سر بسپارد، عافيت و رفاهت را در پي دارد، [14] با شجاعت تمام فرمود:

«لا، والله لا اعطيهم بيدي اعطاء الذليل، و لا اقر اقرار العبيد.» [15] .

نه، به خدا سوگند كه نه مانند ذليلان تسليم مي شوم، و نه مانند بردگان گردن مي نهم.

در روز عاشورا پس از آنكه همه ي ياران حسين (ع) به شهادت رسيدند و كسي براي ياري او باقي نماند و آن همه مصيبت استوارترين انسانها را مي شكست، و همه چيز در اطراف او موجب ضعف قلب و انكسار روح و تزلزل در اراده بود، اما اينها همه هيچ تاثيري در شجاعت و دليري حسين (ع) نكرده بود. ابومخنف از قول عبدالله بن عمار، يكي از سپاهيان عمر بن سعد كه در آخرين تهاجم به حسين (ع) حضور داشتند، چنين نقل كرده است:

«فوالله ما رايت مكسورا قط قد قتل ولده و اهل بيته و اصحابه اربط جاشا، و لا امضي جنانا و لا اجرا مقدما منه، والله ما رايت قبله و لا بعده مثله؛ ان كانت الرجاله لتنكشف من عن يمينه و شماله انكشاف المعزي اذا شد فيها الذئب.» [16] .

به خدا سوگند هرگز شكست خورده و مغلوبي را نديده ام كه فرزندان و خاندان و يارانش كشته شده باشند و او چنان استوار و بدون ترس و با آرامش خاطر و با جرات و با شجاعت باشد. به خدا سوگند هرگز هيچ كس را مانند او نديده ام. دشمنان همچون ماده بزان كه گرگ به آنان حمله كرده باشد از چپ و راست او مي گريختند.

شجاعت و دليري از والاترين كمالات انساني است كه مدرسه ي حسيني پايگاه چنين تربيتي است و مربيان اين مدرسه، اوصياي پيامبرند كه به شجاعت و دليري ممتازند. حضرت سجاد (ع) در سخت ترين اوضاع و در حال اسارت در خطبه شجاعانه ي خويش


در كاخ يزيد، خود و خاندانش را به عنوان پرچمهاي هدايت معرفي نموده و شجاعت و دليري را از خصلتهاي برجسته اي بر شمرده كه خداوند به آنان بخشيده است:

«يا معشر الناس، فمن عرفني، فقد عرفني، و من لم يعرفني، فانا اعرفه نفسي. انا ابن مكه و مني، انا ابن مروه و الصفا، انا ابن محمد المصطفي، انا ابن من لا يخفي، انا ابن من علا فاستعلي، فجاز سدره المنتهي، و كان من ربه كقاب قوسين او ادني، انا ابن من صلي بملائكه السماء مثني مثني، انا ابن من اسري به من المسجد الحرام الي المسجد الاقصي، انا ابن علي المرتضي، انا ابن فاطمه الزهراء، انا ابن خديجه الكبري، انا ابن المقتول ظلما، انا ابن المجزور الراس من القفا، انا ابن العطشان حتي قضي، انا ابن طريح كربلاء، انا ابن مسلوب العمامه و الرداء، انا ابن من بكت عليه ملائكه السماء، انا ابن من ناحت عليه الجن في الارض و الطير في الهواء، انا ابن من راسه علي السنان يهدي، انا ابن من حرمه من العراق الي الشام تسبي. ايها الناس، ان الله تعالي و له الحمد ابتلانا اهل البيت ببلاء حسن، حيث جعل رايه الهدي و العدل و التقي فينا، و جعل رايه الضلاله و الردي في غيرنا؛ فضلنا اهل البيت بست خصال: فضلنا بالعلم و الحلم و الشجاعه و السماحه و المحبه و المحله في قلوب المؤمنين؛ و آتانا ما لم يؤت احدا من العالمين من قبلنا، فينا مختلف الملائكه و تنزيل الكتب...» [17] .

اي مردم! كسي كه مرا مي شناسد، مي شناسد، و كسي كه مرا نمي شناسد، خود را بدو مي شناسانم. من پسر مكه و منايم! من پسر مروه و صفايم! من پسر محمد مصطفايم! من پسر آن كه (قدر) او نه پنهان است و جولانگاه او آسمان است. به عرش خدا تا آنجا پريد كه به سدره المنتهي رسيد. و از آن گذشت و رخت به مقام (قاب قوسين او ادني) [18] كشيد. فرشتگان آسمان پشت سرش نماز خواندند و از مسجد حرام به مسجد اقصايش بردند. من پسر علي مرتضايم! من پسر فاطمه ي زهرايم! من پسر خديجه ي كبرايم! من پسر آنم كه او را به ستم در خون كشيدند، و سرش را از قفا بريدند. من پسر آنم كه تشنه جان داد و تن او بر


خاك كربلا افتاد. عمامه و رداي او را ربودند در حالي كه فرشتگان آسمان در گريه بودند. جنيان در زمين و پرندگان در هوا سيلاب از ديده گشودند. من پسر آنم كه سرش را بر نيزه نشاندند و زنان او را از عراق به شام به اسيري بردند. مردم! خداي تعالي ما اهل بيت را نيك آزمود، رستگاري، عدالت و پرهيزگاري را در ما نهاد و رايت گمراهي و هلاكت را به دشمنان ما داد. ما را به دشمنان ما داد. ما را به شش خصلت برتري و بر ديگر مردمان سروري داد. بردباري و دانش، دلاوري و بخشش را به ما ارزاني فرمود؛ و دل مؤمنان را جايگاه دوستي و منزلت ما نمود. آمد و شد فرشتگان در خانه ي ما و فرود آمدنگاه قرآن آستانه ماست. [19] .

سخنان شجاعانه ي علي بن الحسين (ع) در دفاع از حقيقت، آن هم در حال اسارت آموزشگاهي است براي همه ي حق طلبان و آزاديخواهان كه چگونه در برابر ستمگران و متجاوزان به حقوق مردمان بايستند و از حق دفاع نمايند.

سخنان حضرت زينب (ع) و مقابله ي او با يزيديان بزرگترين درسهاي شجاعت و دليري را در بر دارد. زماني كه خاندان حسين (ع) را به صورت اسير در پيشگاه يزيد قرار دادند، فاطمه دختر حسين (ع) كه از سكينه بزرگتر بود گفت: «يزيد، دختران رسول خدا و اسيري؟» [20] .

مردي شامي كه در مجلس يزيد بود برخاست و به يزيد گفت: «اي اميرمؤمنان! اين دختر را به من ببخش!»

فاطمه با اين سخن برخود لرزيد و گمان كرد كه چنين چيزي به وقوع خواهد پيوست. پس جامه ي عمه اش زينب (ع) را چسبيد. در اين هنگام زينب (ع) رو به آن مرد شامي كرد و گفت: «به خدا سوگند كه دروغ بر زبان راندي و خود را پست گرداندي؛ به خدا سوگند، نه تو چنين حقي داري و نه يزيد.»

يزيد در خشم شد و گفت: «دروغ گفتي، بي گمان كه من اين حق را دارم و اگر بخواهم آن را انجام مي دهم.»

زينب گفت: «هرگز! به خدا سوگند، پروردگارا چنين حقي به تو نداده است، مگر اينكه از دين ما بيرون روي و به آييني ديگر درآيي!»


يزيد سخت به خشم آمد و گفت: «با من چنين سخن مي گويي؟ جز اين نيست كه پدر و برادرت از دين بيرون رفتند!»

زينب گفت: «تو و پدر و جدت به دين خدا و دين پدر و جد من هدايت شديد!»

يزيد گفت: «دشمن خدا، دروغ مي گويي!»

زينب گفت: «تو اكنون فرمانروايي و به ستم دشنام مي دهي و به قدرت پادشاهي مي نازي!»

سرانجام يزيد در برابر منطق شجاعانه ي زينب شرم كرد و خاموش شد. [21] .

صحنه هاي نهضت حسين (ع) هر يك داستاني از شجاعت انساني است. در اين ميان شجاعت عباس بن علي (ع) جلوه اي خاص دارد. اشعاري كه ام البنين، مادر دلاور عباس، در رثاي او مي خوانده است، حكايت شجاعت بي مانند اوست:



يا من راي العباس كر

علي جماهير النقد



و وراه من ابناء حيدر

كل ليث ذي لبد



انبئت ان ابني اصيب

براسه مقطوع يد



ويلي علي شبلي امال

براسه ضرب العمد



لو كان سيفك في يد

يك لما دني منه احد [22] .



اي كسي كه عباس را در كربلا ديدي كه چگونه شغالان از رويارويي با او مي گريختند.

و پسران علي پشت سرش ايستاده بودند و همانند شيري در پي شيري، پشت عباس را نگه مي داشتند.

مرا خبر داده اند كه بر سر او ضربتي زده اند، در حالي كه او دست در بدن نداشته است.

واي بر من، از اين خبر كه بر سر شير بچه ام عمود آهنين فرود آورده اند.

اي عباس، اگر تو دست در بدن مي داشتي، هيچ كس جرات نزديك شدن به تو را نداشتي.

مروي بر رجزخوانيهاي ياران حسين (ع) در عرصه ي عاشورا و دلاوريهاي آنان در پهنه ي


كربلا، روح شجاعت و دليري را در هر انساني مي دمد كه مدرسه ي حسيني جلوه گاه اوج شجاعتهاست. در آخرين ساعات پيكار عاشورا، وقتي عباس تصميم گرفت به سوي فرات رود، بر صفوف دشمن كه از دسترسي به آب جلوگيري مي كردند تاخت و اين رجز را مي خواند:



لا ارهب الموت اذا الموت رقي

حتي اواري في المصاليت لقا



نفسي لنفس المصطفي الطهر وقا

اني انا العباس اغدوا بالسقا



و لا اخاف الشر يوم الملتقي [23] .

من از مرگ نمي هراسم هنگامي كه مرگ بانگ مي زند، تا آن هنگام كه ميان دلاور مردان كارآزموده فروافتم و به خاك پوشيده شوم.

جان من سپر بلاي جان پاك فرزند مصطفي است، و من عباسم كه با مشك آب مي آيم.

و روز كارزار از سختي پيكار هراس ندارم.

پس پيش تاخت و دشمن را پراكنده ساخت. در اين هنگام زيد بن ورقاء جهني كه پشت درخت نخلي كمين كرده بود با ياري حكيم بن طفيل سنبسي به او حمله كردند. ضربه اي بر دست راست عباس فرود آمد كه آن را از پيكر جدا كرد. عباس شمشير را به دست چپ گرفت و اين رجز را خواند:



والله ان قطعتموا يميني

اني احامي ابدا عن ديني



و عن امام صادق اليقين

نجل النبي الطاهر الامين [24] .



به خدا سوگند اگر دست راست مرا ببريد، من هرگز دست از حمايت از دينم بر نمي دارم.

و هرگز از پيشواي راستين حق خود كه فرزند پيامبر پاك امين است، دست نمي كشم.

نبرد ادامه يافت و پس از چندي مجددا از پشت درختي به عباس حمله آوردند و دست چپ او را نيز از بدن جدا ساختند. عباس شجاعانه به رجزخواني پرداخت و چنين گفت:




يا نفس لا تخشي من الكفار

و ابشري برحمه الجبار



مع النبي السيد المختار

قد قطعوا ببغيهم يساري



فاصلهم يا رب حر النار [25] .

اي نفس! از كافران نهراس كه تو را مژده باد به رحمت خداي جبار.



و تو را مژده باد به همراهي با پيامبري كه سرور برگزيدگان است.

اكنون آنان دست چپ مرا نيز از سر ستمگري از بدن جدا نمودند.

پس پروردگارا! آنان را در آتش برافروخته ي دوزخ بسوزان.

عباس اين چنين شجاعانه به استقبال شهادت رفت و دليرانه در راه حقيقت و عدالت جان يافت.

در روز عاشورا زماني كه علي اكبر به سوي دشمن حمله كرد، در اشعاري حماسي چنين رجز مي خواند:



انا علي بن الحسين بن علي

نحن و بيت الله اولي بالنبي



من شبث ذاك و من شمر الدني

اضربكم بالسيف حتي يلتوي



ضرب غلام هاشمي علوي

و لا ازال اليوم احمي عن ابي



والله لا يحكم فينا ابن الدعي [26] .

من علي فرزند حسين بن علي هستم، و به خانه ي خدا سوگند كه ما از هر كس و از شبث و شمر به پيامبر نزديكتريم.



پس چنان با شما نبرد كنم و چندان شمشير زنم كه شمشيرم خم گردد؛ با نبردي درخور يك جوان هاشمي و علوي.

من در اين روز همواره پدرم را پشتيباني مي كنم، و به خدا سوگند اين فرومايه نبايد بر ما حكومت نمايد.

در روز عاشورا چون عمر بن سعد جنگ را آغاز كرد، يسار غلام زياد بن ابي سفيان و سالم غلام عبيدالله بن زياد پيش آمدند و مبارز طلبيدند. عبدالله بن عمير كلبي با اجازه ي حسين (ع) به مقابله ي آنان رفت و شجاعانه نبرد كرد و در كشاكش نبرد در حالي كه آن دو را بر خاك افكنده و خود نيز مجروح شده بود چنين رجز مي خواند:




ان تنكروني فانا ابن كلب

حسبي بيتي في كليب حسبي



اني امرؤ ذو مره و عصب

و لست بالخوار عند النكب



اني زعيم لك ام وهب

بالطعن فيهم مقدما و الضرب



ضرب غلام مؤمن بالرب [27] .



اگر مرا نمي شناسيد، بدانيد كه من پسر كلبم؛ همين شرافت براي من كافي است كه خاندانم را بشناسيد.

من مردي استوار و دليرم، و به هنگام پيشامدهاي ناگوار هرگز سستي نمي كنم.

اي ام وهب، من روياروي تو به آنان حمله مي كنم و با نيزه آنان را مي زنم.

با ضربه ي بنده اي كه به پروردگارش مؤمن است.

در اين هنگام همسر عبدالله بن عمير كلبي چوب خيمه اي را برگرفت و به سوي شوي خويش رفت و بدو گفت: «پدر و مادرم فدايت، به خاطر فرزندان پاك محمد (ص) نبرد كن!»

ابن عمير خواست تا او را از صحنه ي نبرد برگرداند، اما او دامن شوي خود را گرفت و گفت: «من از تو دست بر نخواهم داشت تا در كنار تو بميرم!»

حسين (ع) كه شاهد اين صحنه بود، با صداي بلند به ام وهب فرمود: «خداوند از جانب اهل بيت به تو پاداشي نيك عطا فرمايد! به سوي زنان باز گرد و با ايشان باش. خداوند تو را رحمت كند، جنگ بر زنان واجب نيست.»

آنگاه ام وهب به سوي زنان بازگشت. [28] .

ابن عمير با شجاعتي تمام نبرد را ادامه داد تا به شهادت رسيد. همسرش به ميدان دويد و بر بالين او نشست و در حالي كه خاك و خون را از چهره ي او مي زدود، مي گفت: «بهشت بر تو گوارا باد!»

در اين هنگام شمر بن ذي الجوشن به غلام خود فرمان داد تا نيزه اي بر سر آن شير زن بكوبد؛ و او نيز چنين كرد و ام وهب در كنار شوي خود در حالي كه جمجمه اش به كين سفاكترين مردمان متلاشي شده بود جان سپرد. و او نخستين زني بود كه در پيكار عاشورا به شهادت رسيد. [29] .

عاشورا سرشار از جلوه هاي شجاعت و دليري در راه حقيقت حسيني است. عمرو بن


قرظه ي انصاري با شجاعتي بي نظير پيشاروي حسين (ع) مي جنگيد و چنين رجز مي خواند:



قد علمت كتيبه الانصار

اني ساحمي حوزه الذمار



ضرب غلام غير نكس شاري

دون حسين مهتجي و داري [30] .



بي گمان سپاه انصار دانستند كه من چگونه از حيثيت و شرافتم دفاع مي كنم.

همچون جواني شجاع و دلير پيكار مي كنم و ضربت مي زنم، و جان و مالم را فداي حسين مي كنم.

هنگامي كه نبرد سخت شد، حر بن يزيد رياحي، سرور شجاعان كوفه، پيشاپيش ياران حسين (ع) به دشمن حمله مي برد و اين شعر عنتره [31] را مي خواند:



ما زلت ارميهم بثغره نحره

و لبانه حتي تسريل بالدم [32] .



پيوسته گلو و گردن آنان و نيز سينه هايشان را با نيزه مي زدم تا لباس خون در بر مي كردند.

حر همچنان جنگيد تا اسبش از پا درآمد و از همه طرف مورد تهاجم قرار گرفت. او در اين حال اين رجز را مي خواند و شمشير مي زد: [33] .



ان تعقروا بي فانا بن الحر

اشجع من ذي لبد هزبر [34] .



اگر اسبم را از پاي درآوريد، بدانيد كه آزاده ام؛ و از شير ژيان شجاعترم.

او اين گونه جنگيد تا به شهادت رسيد. [35] .

آن روز، دلاوران مدرسه ي حسيني از ميداني به ميدان ديگر، از مبارزه اي به مبارزه اي ديگر، از ايثاري به ايثاري ديگر گام زدند تا به معراج شهادت واصل شدند. از جمله آن دلير مردان، ابوالشعثاء يزيد بن يزيد كندي بود كه در تيراندازي كم نظير مي نمود. او پيش از پيوستن به حسين (ع) از ياران عمر بن سعد بود، اما از آنان گسيخت و به حسينيان پيوست و در پيشگاه حسين (ع) شجاعتها نمود تا شهادت او را در ربود. رجز او هنگام مبارزه اين بود:




انا يزيد و ابي مهاصر

اشجع من ليث بغيل خادر



يا رب اني للحسين ناصر

و لابن سعد تارك و هاجر [36] .



نام من يزيد و نام پدرم مهاصر است، و من از شير بيشه ها دليرترم.

اي خدا، من ياور حسينم، و از ابن سعد كناره گرفته و به حق پيوسته ام.

آنان الگوهايي را فرا رويمان قرار دادند كه راهمان را براي كناره گرفتن از باطل و پيوستن به حق فروغ مي بخشد و ياد آنان، توش و توانمان مي دهد تا با شجاعت حقيقت را انتخاب كنيم و در راه حق و عدالت پايدار بمانيم.


پاورقي

[1] حجر بن عدي از جمله گرانقدرترين و والاترين اصحاب رسول خدا (ص) و اميرمؤمنان علي (ع) و مشهور به «حجر خير» بود. وي در جنگ قادسيه شرکت داشت و نخستين کسي بود که با دو هزار و پانصد سپاهي، سرزمين «مرج عذرا» در شام را فتح کرد. حجر بن عدي پارسايي کامل و سرداري بزرگ شمرده مي‏شد و در زهد و کثرت عبادت در عرب شهره بود. در سه جنگ جمل و صفين و نهروان از فرماندهان سپاه امام علي (ع) بود. در دوران تاريک سلطه‏ي معاويه بر اسلام و سرنوشت مسلمانان، در سال 51 هجري، قيامي شکوهمند را آفريد و همراه ياران باوفاي خود بر حق و حقيقت ايستاد و از علي (ع) دفاع کرد و بر محبت آن حضرت به شهادت رسيد. ر. ک: الطبقات الکبري، ج 6، صص 220 -217؛ أنساب الاشراف، ج 5، صص 279 -251؛ الأخبار الطوال، صص 224 -223؛ احمد بن أبي‏يعقوب بن جعفر واضح اليعقوبي، تاريخ اليعقوبي، دار صادر، بيروت، ج 2، صص 232 -230؛ تاريخ الطبري، ج 5، صص 257 -253؛ الأغاني، ج 17، صص 96 -78؛ شهاب‏الدين احمد بن عبدالوهاب النويري، نهاية الارب في فنون الادب، الطبعة الاولي، دار الکتب المصرية، القاهرة، 1405 -1341 ق. ج 20، صص 342 -330؛ شهاب‏الدين احمد بن علي ابن حجر العسقلاني، الاصابة في تمييز الصحابة، دار الکتاب العربي بيروت، ج 1، صص 314 -313.

[2] حجر بن عدي از جمله گرانقدرترين و والاترين اصحاب رسول خدا (ص) و اميرمؤمنان علي (ع) و مشهور به «حجر خير» بود. وي در جنگ قادسيه شرکت داشت و نخستين کسي بود که با دو هزار و پانصد سپاهي، سرزمين «مرج عذرا» در شام را فتح کرد. حجر بن عدي پارسايي کامل و سرداري بزرگ شمرده مي‏شد و در زهد و کثرت عبادت در عرب شهره بود. در سه جنگ جمل و صفين و نهروان از فرماندهان سپاه امام علي (ع) بود. در دوران تاريک سلطه‏ي معاويه بر اسلام و سرنوشت مسلمانان، در سال 51 هجري، قيامي شکوهمند را آفريد و همراه ياران باوفاي خود بر حق و حقيقت ايستاد و از علي (ع) دفاع کرد و بر محبت آن حضرت به شهادت رسيد. ر. ک: الطبقات الکبري، ج 6، صص 220 -217؛ أنساب الاشراف، ج 5، صص 279 -251؛ الأخبار الطوال، صص 224 -223؛ احمد بن أبي‏يعقوب بن جعفر واضح اليعقوبي، تاريخ اليعقوبي، دار صادر، بيروت، ج 2، صص 232 -230؛ تاريخ الطبري، ج 5، صص 257 -253؛ الأغاني، ج 17، صص 96 -78؛ شهاب‏الدين احمد بن عبدالوهاب النويري، نهاية الارب في فنون الادب، الطبعة الاولي، دار الکتب المصرية، القاهرة، 1405 -1341 ق. ج 20، صص 342 -330؛ شهاب‏الدين احمد بن علي ابن حجر العسقلاني، الاصابة في تمييز الصحابة، دار الکتاب العربي بيروت، ج 1، صص 314 -313.

[3] أنساب الاشراف، ج 3، صص 367 -366؛ الأخبار الطوال، ص 224.

[4] الأخبار الطوال، صص 225 -224؛ و نيز ن. ک: ترجمة الامام الحسين من الطبقات الکبري، ص 54؛ أبومحمد عبدالله بن مسلم بن قتيبة الدينوري، الامامة و السياسة، مکتبة الحلبي، مصر 1388 ق. ج 1، ص 179؛ أنساب الاشراف، ج 3، صص 367 -366، ج 5، ص 128؛ أبوجعفر محمد بن الحسن الطوسي، اختيار معرفة الرجال (رجال الکشي)، صححه و علق عليه و قدم له حسن المصطفوي، انتشارات دانشگاه مشهد، 1348 ش. صص 49 -47؛ مختصر تاريخ دمشق، ج 7، ص 137؛ بحارالانوار، ج 44، ص 212؛ السيد علي خان المدني الشيرازي، الدرجات الرفيعة في طبقات الشيعة، الطبعة الثانية، مؤسسة الوفاء، بيروت، 1403 ق. صص 435 -434.

[5] أنساب الاشراف، ج 3، ص 367، ج 5، ص 128.

[6] انساب الاشراف، ج 3، ص 366.

[7] قرآن، هود/ 44.

[8] أنساب الاشراف، ج 5، صص 130 -128؛ و با قدري اختلاف: الامامة و السياسة، ج 1، صص 181 -180؛ رجال الکشي، صص 51 -49؛ أبومنصور احمد بن علي بن أبي‏طالب الطبرسي، الاحجاج علي أهل اللجاج، نشر المرتضي، مشهد، 1403 ق. ج 298 -297، 2؛ بحارالانوار، ج 44، صص 214 -212؛ الدرجات الرفيعة، صص 436 -435.

[9] تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 231؛ الاحتجاج، ج 2، صص 299 -298؛ الدرجات الرفيعة، ص 429؛ با مختصر اختلاف در لفظ.

[10] الامامة و السياسة، ج 1، ص 186.

[11] قرآن، ص/ 3.

[12] الامامة و السياسة، ج 1، ص 186.

[13] مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 68؛ بحارالانوار، ج 44، ص 191.

[14] ن. ک: أنساب الاشراف، ج 3، ص 396؛ تاريخ الطبري، ج 5، ص 425؛ الارشاد، ص 218؛ أمين الاسلام أبوعلي الفضل بن الحسن الطبرسي، اعلام الوري بأعلام الهدي، تصحيح و تعليق علي‏اکبر الغفاري، دار المعرفة، بيروت، 1399 ق. ص 238؛ الکامل في التاريخ، ج 4، ص 62؛ البداية و النهاية، ج 8، ص 194.

[15] تاريخ الطبري، ج 5، ص 425؛ الکامل في التاريخ، ج 4، صص 63 -62 («اقرار العبد» آمده است)؛ البداية و النهاية، ج 8، ص 194.

[16] تاريخ الطبري، ج 5، ص 452؛ الارشاد، ص 226 (با مختصر اختلاف در لفظ به نقل از حميد بن مسلم).

[17] مناقب ابن شهر آشوب، ج 4 ص 168؛ با قدري اختلاف و به اختصار؛ فتوح ابن اعثم، ج 5، صص 249 -248؛ مقاتل الطالبيين، ص 120؛ مقتل الخوارزمي، ج 2، صص 71 -69؛ بحارالانوار، ج 45، صص 174، 139 -138.

[18] قرآن، نجم/ 9.

[19] سيد جعفر شهيدي، زندگاني علي بن الحسين (ع)، چاپ اول، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1365 ش. ص 74.

[20] الکامل في التاريخ، ج 4 ص 86.

[21] الارشاد، ص 231؛ الکامل في التاريخ، ج 4 ص 86.

[22] منتهي الامال، ج 1، ص 465؛ محمد بن طاهر السماوي، ابصار العين في انصار الحسين، مکتبه بصيرتي، قم، 1408 ق. صص 32 -31.

[23] مناقب ابن شهر آشوب، ج 4 ص 108؛ بحارالانوار، ج 45، ص 40؛ نفس المهموم، صص 335 -334؛ منتهي الامال، ج 1، ص 463؛ اعيان الشيعه، ج 2 ص 608.

[24] مناقب ابن شهر آشوب، ج 4 ص 108؛ بحارالانوار، ج 45، ص 40؛ نفس المهموم، صص 335 -334؛ منتهي الامال، ج 1، ص 463؛ اعيان الشيعه، ج 2 ص 608.

[25] مناقب ابن شهر آشوب، ج 4 ص 108؛ بحارالانوار، ج 45، ص 40؛ نفس المهموم، صص 335 -334؛ منتهي الامال، ج 1، ص 463؛ اعيان الشيعه، ج 2 ص 608.

[26] مقاتل الطالبين، ص 115؛ با قدري اختلاف: تاريخ الطبري، ج 5 ص 446؛ فتوح ابن اعثم، ج 5، صص 209 -208؛ الارشاد، صص 223 -222؛ مقتل الخوارزمي، ج 2، ص 30؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 4 ص 109؛ الکامل في التاريخ، ج 4 ص 74.

[27] انساب الاشراف، ج 5، ص 398؛ تاريخ الطبري، ج 5، ص 430 (در مصرع دوم بيت اول «عليم» آمده است)؛ با قدري اختلاف: فتوح ابن اعثم، ج 5 ص 190؛ الارشاد، ص 220؛ مقتل الخوارزمي، ج 2، صص 13 -12؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 101.

[28] تاريخ الطبري، ج 5، ص 430.

[29] مقتل الخوارزمي، ج 2 ص 13.

[30] تاريخ الطبري، ج 5، ص 434؛ مقتل الخوارزمي، ج 2، ص 22؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 104.

[31] عنتره بن شداد عبسي از شاعران عصر جاهلي است که در سال 615 ميلادي درگذشته است. وي از دليرترين مردمان عصر خود بوده است و او را عصاي ناتوان و شمشير مظلومان خوانده‏اند. شعر عنتره سهل و ممتنع و به دور از سستي و ابتذال است. او از نظر خصلتهاي انساني و ويژگيهاي کمالي در عصر جاهلي بي‏نظير است. ر. ک: الشعر و الشعراء، صص 151 -149؛ تاريخ الادب العربي لعمر فروخ، ج 1، صص 211 - 207؛ تاريخ ادبيات زبان عربي، صص 137 -125.

[32] تاريخ الطبري، ج 5 ص 434؛ الارشاد، ص 221.

[33] فتوح ابن اعثم، ج 5 ص 185؛ مقتل الخوارزمي، ج 2، ص 11.

[34] تاريخ الطبري، ج 5، ص 437؛ فتوح ابن اعثم، ج 5 ص 185 («ان تنکروني» آمده است)؛ الارشاد، ص 222؛ مقتل الخوارزمي، ج 2 ص 11.

[35] تاريخ الطبري، ج 5، ص 437؛ فتوح ابن اعثم، ج 5 ص 185 («ان تنکروني» آمده است)؛ الارشاد، ص 222؛ مقتل الخوارزمي، ج 2 ص 11.

[36] تاريخ الطبري، ج 5 ص 445؛ مقتل الخوارزمي، ج 2 ص 19؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 103؛ و با مختصر اختلاف در لفظ: انساب الاشراف کشف الغمة ج 3 ص 405.