بازگشت

حميت و سازش ناپذيري


انسان به فطرتش از خواري و زبوني ابا دارد و ننگ و عار را نمي پذيرد و بر دفاع از حق و حفظ ارزشها و آرمانها و اصول خود پا مي فشارد و سازش نمي نمايد؛ و هر چه آدمي در مراتب كمالي والاتر باشد سازش ناپذيري او در برابر خواري و پستي شديدتر است؛ و حسين (ع) نمونه ي اعلاي حميت و سازش ناپذيري در دفاع از حق و تن ندادن به


خواري و زبوني و سر باز زدن از ننگ و عار است و مدرسه ي او مدرسه ي تربيت چنين انسانهايي است. حسين (ع) بحق سرور كساني است كه بر اصول خود پا مي فشارند و در سخت ترين اوضاع و احوال از ارزشها دست برنمي دارند و در پايبندي به اخلاق ذره اي كوتاهي نمي ورزند و خواري و زبوني نمي پذيرند. ابن ابي الحديد معتزلي در اين باره مي نويسد:

«سيد اهل الاباء الذي علم الناس الحميه و الموت تحت ظلال السيوف اختيارا له علي الدنيه، ابوعبدالله الحسين بن علي بن ابي طالب عليهماالسلام؛ عرض عليه الامان و اصحابه، فانف من الذل و خاف من ابن زياد ان يناله بنوع من الهون ان لم يقتله فاختار الموت علي ذلك.» [1] .

سرور كساني كه زير بار خواري نرفته اند، كسي كه به مردم مردانگي و غيرت و مرگ زير سايه هاي شمشير را آموخته و چنين مرگي را بر خواري و زبوني ترجيح داده است، ابوعبدالله حسين بن علي بن ابي طالب (ع) است كه به او و يارانش امان داده شد اما از آنجا كه نمي خواست تن به زبوني دهد و نيز بيم آن داشت كه ابن زياد اگر هم او را نكشد، به نوعي خوار و ذليلش سازد، مرگ را بر چنين زندگي ترجيح داد.

حسين (ع) بزرگ آموزگار حميت و سازش ناپذيري است. در روز عاشورا در سخت ترين وضع در حالي كه سپاه يزيديان، حسينيان را محاصره كرده و چون نگين انگشتري در ميان خود گرفته بودند، حسين (ع) در برابر صفوف دشمن دون خطبه اي حماسي ايراد كرد، [2] و پرچم حميت و سازش ناپذيري را در بلندترين قله ي انسانيت به اهتزاز درآورد تا از آن پس براي همگان مشهود بماند تا بدو تاسي كنند:

«الا و ان الدعي ابن الدعي قد ركز بين اثنتين، بين السله و الذله، و هيهات منا الذله؛ يابي الله ذلك لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت و انوف حميه و نفوس ابيه من ان نؤثر طاعه اللئام علي مصارع الكرام. الا و اني زاحف اليهم بهذه العصابه، علي كلب العدو، و كثره العدد، و خذله الناصر.» [3] .


آگاه باشيد كه اين فرومايه (ابن زياد)، فرزند فرومايه، مرا ميان دو راهي شمشير و خواري قرار داده است و هيهات كه ما تن به خواري دهيم، زيرا خداوند و پيامبرش و مؤمنان از اينكه ما تن به خواري دهيم ابا دارند، و دامنهاي پاك مادران و انسانهاي پاكدامن و جانهاي باغيرت و نفوس با شرافت روا نمي دارند كه ما فرمانبرداري از فرومايگان را بر قتلگاه رادمردان مقدم بداريم. آگاه باشيد كه من با همين گروه اندك پيش مي تازم، با اينكه دشمنان سرسخت و پر شمارند و ياوران دست از ياري كشيده اند.

آنچه آدمي را از تن سپاري به زبوني و سرسپاري به پستي حفظ مي كند، حميت و سازش ناپذيري است و اگر اين ويژگي در آدمي ضعيف گردد، راه فرومايگي و ستم پذيري بر انسان هموار مي شود كه حرمت آدمي به حميت او بسته است و حسين (ع) مظهر والاي حفظ حرمت خود و حرمت مردمان براساس حميت و سازش ناپذيري است. ابن ابي الحديد معتزلي درباره ي حميت سرور سازش ناپذيران مي نويسد كه از نقيب ابوزيد يحيي بن زيد علوي بصري شنيدم كه مي گفت گويا اين ابيات ابوتمام [4] درباره ي محمد بن حميد طائي جز درباره ي حسين (ع) سروده نشده است:



و قد كان فوت الموت سهلا فرده

اليه الحفاظ المر و الخلق الوعر



و نفس تعاف الضيم حتي كانه

هو الكفر يوم الروع او دونه الكفر



فاثبت في مستنقع الموت رجله

و قال لها من تحت اخمصك الحشر



تردي ثياب الموت حمرا فما اتي

لها الليل الا و هي من سندس حضر [5] .



مرگ براي او آسان است و زنده ماندن را دشوار و مرارت بار و ناگوار مي داند.

او شخصيتي است كه ستم پذيري را ننگ مي داند، آن سان كه گويا چنين كاري در هنگام ترس و وحشت نيز كفر است.

پس چون مرگ نزديك گرديد، پاي خود را محكم بر زمين كوبيد و فرياد كرد


كه از زير پاي تو حشر و برانگيخته شدن است.

او صبحگاهان لباس سرخ (شهادت) بر تن كرد و هنوز شب هنگام فرا نرسيده بود كه ديباي سبز (بهشتيان) زينت بخش او بود.

حميت و سازش ناپذيري حسين (ع) در راه حق، پيوسته الهام بخش انسانها با هر مرام و مذهب، و هر آيين و مسلك بوده است. ابن ابي الحديد معتزلي آورده است هنگامي كه ياران مصعب بن زبير [6] از گرد او گريختند، چند تن بيش همراه او نماندند و او با همين چند تن در برابر دشمن ايستاد؛ پس نيام شمشير خود را شكست و چنين گفت:



فان الالي بالطف من آل هاشم

تاسوا فسنوا للكرام التاسيا [7] .



يپشگامان بني هاشم كه در كربلا سازش نكردند و تسليم نشدند، براي همه ي رادمردان، سنت سازش ناپذيري و پايداري گذاشتند و مقتداي آنان شدند.

حسين (ع) با بر پا كردن كربلا و عاشورا آموخت كه انسان بايد در برابر ظلم و ذلت بايستد و سازش نپذيرد. ياد كربلا و ذكر عاشورا القاي درسهاي مدرسه ي حسيني است و عزاداري بر حسين (ع) تمرين همراه شدن با كاروان عاشوراييان در طول تاريخ است. امام خميني (ره) در اين باره مي فرمايد:

«گريه كردن بر عزاي امام حسين، زنده نگه داشتن نهضت و زنده نگه داشتن همين معنا (است) كه يك جمعيت كمي در مقابل يك امپراطوري بزرگ ايستاد. دستور است اين، دستور عمل امام حسين- سلام الله عليه- دستور است براي همه: كل يوم عاشوراء و كل ارض كربلاء. دستور است به اينكه هر روز و در هر جا بايد همان نهضت را ادامه بدهيد، همان برنامه را. امام حسين با عده كم همه چيزش را فداي اسلام كرد، مقابل يك امپراطوري بزرگ ايستاد و نه گفت. هر روز بايد در هر جا اين نه محفوظ بماند و اين مجالسي كه هست، مجالس است كه دنبال همين است كه اين نه را محفوظ بدارد.» [8] .

امويان با اسلام سلطنتي در پي محو اسلام نبوي بودند و در پي آن بودند كه به نام مسلماني، عدالت ديني و مساوات اسلامي و اخوت ايماني را پايمال كنند و مردمان را به بندگي خود وادارند و اموال عموومي را به تاراج برند.


امويان دشمن آزادي و خردورزي و روشن انديشي بودند تا براحتي بتوانند هر گونه كه خواستند بر مردمان حكم برانند؛ از اين رو آزادگان و خردورزان و روشن انديشان را يا به سازش و همراهي وا مي داشتند و يا از ميان برمي داشتند.

امويان با دگرگون كردن دين و دينداري و ترويج اباحي مذهبي، در پي دفن كردن اسلام نبوي بودند و آنچه مانع اين تحول گرديد، حميت و سازش ناپذيري اوصياي پيامبر بود. استاد شهيد مرتضي مطهري در اين باره مي فرمايد:

«علي (ع) در كلمات خودشان به خطر عظيم بني اميه اشاره ها كرده اند. خطبه اي است كه اول آن راجع به خوارج است و در اواخر عمرشان هم انشا كرده اند. مي فرمايند:

فانا فقات عين الفتنه. [9] .

من بودم كه چشمه فتنه را درآوردم.

مقصود داستان خوارج است؛ يك مرتبه در وسط كلام گريز مي زنند به بني اميه:

الا و ان اخوف الفتن عندي عليكم فتنه بني اميه، فانها فتنه عمياء مظلمه. [10] .

(همانا، ترسناكترين فتنه ها، در ديده ي من، فتنه ي بني اميه است، كه فتنه اي سر در گم و تار است.)

ولي فتنه و داستان خوارج آن قدر خطر بزرگي نيست، يعني بزرگ است، اما از آن بزرگتر و خطرناكتر، فتنه ي بني اميه است.

درباره ي فتنه ي بني اميه ايشان كلمات زيادي دارند. يكي از خصوصياتي كه علي (ع) براي بني اميه ذكر مي كند، اين است كه مي گويد مساوات اسلامي به دست اينها بكلي پايمال خواهد شد و آنچه اسلام آورده بود كه مردم همه برابر يكديگر هستند ديگر در دوره ي بني اميه وجود نخواهد داشت. مردم تقسيم خواهند شد به آقا و بنده و شما (مردم)، بنده ي آنها در عمل خواهيد بود. در جمله اي چنين مي فرمايد:

حتي لا يكون انتصار احدكم منهم الا كانتصار العبد من ربه. [11] .

(تا ياري خواستن هر يكتان از آنان، درست همانند درخواست برده اي از ارباب خويش و تابعي از متبوع خويش باشد.) [12] .

خلاصه اش اين است كه برخورد شما با اينها شبيه برخورد يك بنده با آقا خواهد بود،


آنها همه آقا خواهند بود و شما حكم برده و بنده را خواهيد داشت. دوم چيزي كه باز در كلمات اميرالمؤمنين، در پيش بيني هاي ايشان آمده است كه بعد رخ داد، سر به نيست شدن به اصطلاح روشنفكران بعد از ايشان است. تعبير حضرت چنين است:

عمت خطتها و خصت بليتها. [13] .

اين بليه اي است كه همه جا را مي گيرد ولي گرفتاريهايش اختصاص به يك طبقه ي معين پيدا مي كند.

تعبير حضرت تعبير بساير عالي و خوبي است. اين طور مي فرمايند:

و اصاب البلاء من ابصر فيها، و اخطا البلاء من عمي عنها. [14] .

(آن كه فتنه را نيك بيند و بشناسد، آزار آن بدو رسد؛ و آن كه آن را نبيند، از بلاي آن رهد.)

هر كس كه بصيرتي داشته باشد و به قول امروز روشنفكر باشد، و هر كس كه فهم و دركي داشته باشد، اين بلا و فتنه او را مي گيرد، زيرا نمي خواهد آدم چيز فهمي وجود داشته باشد. و تاريخ نشان مي دهد كه بني اميه افراد به اصطلاح روشنفكر و دراك آن زمان را درست مثل مرغي كه دانه ها را جمع بكند، يكي يكي جمع مي كردند و سر به نيست مي نمودند. و چه قتلهاي فجيعي در اين زمينه انجام دادند.

مساله ي سوم، هتك حرمتاي الهي است. ديگر حرامي باقي نمي ماند مگر اينكه اينها مرتكب خواهند شد و عقد و بسته اي از اسلام باقي نمي ماند جز اينكه باز مي كنند:

لا يدعوا لله محرما الا استحلوه، و لا عقدا الا حلوه. [15] .

(حرامي از خداي را نگذارند جز آنكه آن را حلال شمارند؛ و پيماني استوار نماند، جز آنكه آن را بگسلانند.)

چهارم اينكه مساله به اينجا پايان نمي گيرد، بلكه عملا با اسلام مخالفت مي كنند و براي اينكه مردم را واژگونه كنند، اسلام را واژگونه مي كنند.

و لبس الاسلام لبس الفرو مقلوبا. [16] .


(و اسلام پوستين باژگونه پوشد.)

اسلام را به تن مردم مي پوشانند، اما آنچنان كه پوستيني را وارونه بپوشانند. شما مي دانيد كه خاصيت پوستين يعني گرم كردن و نيز زيبايي نقش و نگارهاي آن وقتي بروز مي كند كه آن را درست بپوشند. اگر پوستين را وارونه بپوشند، يك ذره گرما ندارد و بعلاوه يك امر وحشتناكي مي شود كه مورد تمسخر افراد قرار مي گيرد.

علي (ع) كه شهيد شد، برخلاف پيش بيني هاي معاويه كه علي با كشته شدنش تمام مي شود، به صورت يك سمبل در جامعه زنده شد، اگر چه به عنوان يك فرد كشته شد. يعني فكر علي بعد از مردنش بيشتر گسترش يافت و بعد شيعه ها در مقابل حزب اموي دور همديگر جمع شدند، همفكريها پيدا شد و در واقع آن وقت كه شيعه ي علي به صورت يك جمعيت متشكل درآمد.

معاويه درد دوره ي خودش مبارزات زيادي با فكر علي (ع) كرد، سب و لعنها بالاي منبر براي علي مي شد. بخشنامه كرده بودند كه در سراسر كشور اسلامي در نماز جمعه ها علي (ع) را لعن بكنند. و اين علامت اين است كه علي (ع) به صورت يك نيرو و يك سمبل و يك فكر و عقيده و ايمان در روح مردم زنده بود و وجود داشت. اين مرد براي مبارزه با فكر و روح علي كارها انجام داد؛ يكي را مسموم كرد، سر ديگري را روي نيزه كرد، اينها به جاي خودش، ولي معاويه يك ظاهري را براي فريب مردم حفظ مي كرد. تا دوره ي يزيد مي رسد كه ديگر تشت رسوايي از بام مي افتد. و انصاف اين است كه يزيد از نظر سياست اموي هم يك غلط بود، يعني كسي بود كه نتوانست سياست اموي را اعمال بكند، بلكه كاري كرد كه پرده ي امويها را دريد. در اين شرايط است كه اباعبدالله نهضت خودشان را آغاز مي كنند.» [17] .

اين نهضت براساس حميت و سازش ناپذيري آغاز شد و بر اين اساس به انجام رسيد.

اگر حسين (ع) در برابر مسخ دين و بي هويت كردن آن و نيز پا گذاشتن حقوق مردمان و به بندگي كشيدن آنان سازش مي كرد و سكوت پيشه مي نمود، از بهترين جايگاه اجتماعي و سياسي بهره مند مي شد، اما او به هيچ قيمتي حاضر نشد كه به نامردمي و ستمگري و بي اخلاقي و چپاولگري «آري» بگويد، و آموخت كه پيوسته بايد


اين چنين بود و راي و عقيده ي درست را به هيچ قيمتي نبايد فروخت. استاد شهيد، مرتضي مطهري مي فرمايد:

«از قبل از مردن معاويه و همچنين بعد از مردن او در دوره ي يزيد، چه در وقتي كه امام در مدينه بود و چه در مكه و چه در بين راه و چه در كربلا، آنها از امام فقط يك امتياز مي خواستند و اگر آن يك امتياز را امام به آنها مي داد، نه تنها كاري به كارش نداشتند، انعامها هم مي كردند؛ و امام هم همه ي آن رنجها را تحمل كرد و تن به شهادت خود و كسانش داد كه همان يك امتياز را ندهد. آن يك امتياز فروختن راي و عقيده بود. در آن زمان صندوق و انتخاباتي نبود، بيعت بود. بيعت آن روز، راي دادن امروز بود. پس امام اگر يك راي غير وجداني و غير مشروع مي داد شهيد نمي شد؛ شهيد شد كه راي و عقيده ي خودش را نفروخته باشد.» [18] .

حسين (ع) با چنين منطقي در برابر اسلام سلطنتي ايستاد و در همان آغاز نهضت خويش فرمود:

«مثلي لا يبايع لمثله.» [19] .

همچون مني با چون او (يزيد) بيعت نمي كند.

حسين (ع) در اين بيان فراتاريخي و فراجغرافيايي خويش، همگان را به حميت و سازش ناپذيري فراخوانده و آموخته است كه انسان نبايد دين فروشي، خود فروشي و اخلاق فروشي كند و حق و حقيقت را زير پا بگذارد. رجز حسين (ع) در روز عاشورا، آن هنگام كه وارد ميدان نبرد شد، بيانگر منطق حسيني و آموزشهاي والاي مدرسه ي اوست:



الموت خير من ركوب العار

و العار اولي من دخول النار [20] .



مرگ از پذيرش ننگ بهتر است، و ننگ از ورود در آتش سزاوارتر است.

حسين (ع) در مصرع اول اين رجز منطق خود را اعلام مي نمايد كه منطق سازش ناپذيري در راه حق و گردن ننهادن به خواري و زبوني است؛ و در مصرع دوم دشمنان خود را به اصلاح منطق نادرستشان فرامي خواند كه منطق آنان منطق تعصب كور است و گردن ننهادن به حق، هر چند آتش جهنم را در پي داشته باشد. حسين (ع)


مي آموزد كه حميت بايد در راه حق و حقيقت باشد، نه در راه باطل و ضلالت.

تمام صحنه هاي زندگي حسين (ع) آموزشگاه حميت در راه حق و حقيقت است. در دوران پر فريب حكومت معاويه، بارها معاويه تلاش كرد كه از راههاي گوناگون با حسين (ع) از در دوستي و آشتي در آيد و موضع سرسختانه ي او را در برابر خود نرم نمايد و وي را به سازش كشاند، اما حسين (ع) هرگز به كمترين سازش با او تن نداد، و مي آموخت كه بايد اين گونه زيست. ابن سعد به اسناد خود آورده است كه معاويه تلاش كرد كه دختر عبدالله بن جعفر را براي پسرش يزيد خواستگاري نمايد. عبدالله با حسين (ع) مشورت كرد. حضرت فرمود:

«اتزوجه و سيوفهم تقطر من دمائنا؟!»

آيا مي خواهي به او دختر دهي، در حالي كه از شمشيرهايشان خون ما مي چكد؟!

آنگاه حسين (ع) به عبدالله بن جعفر فرمود: دختر را به عقد فرزند برادرت قاسم بن محمد درآور. [21] .

معاويه در پي آن بود كه با چنين ازدواجي بني هاشم را از موضع مقابله با امويان و ستمگري ايشان به آشتي و سازش كشاند كه حسين (ع) سازش ناپذيرانه در برابر خواست او ايستاد. [22] .

زندگي و رفتار و آموزشهاي حسين (ع) همه در اين جهت است كه انسان به دور از هر گونه پستي و زبوني زندگي كند و براي نام و نان، و قدرت و مكنت با باطل سازش ننمايد كه راه طي كردن مسير كمالات انساني اين گونه است.

آدمي به فطرتش از ذلت و خواري بيزار است و به حميت و سازش ناپذيري در راه حق كه عين كمال است، متمايل است.

حسين (ع) در پي تربيت انسانها براساس فطرتشان بود و مدرسه ي او مدرسه ي تربيت فطري است و دعاي حسين (ع) در اين باره دعاي فطرتهاست:

«اللهم انك تري و لا تري، و انت بالمنظر الاعلي، و ان لك الاخره و الاولي، و انا نعوذ بك من ان ندل و نخزي.» [23] .


خدايا تو آني كه مي بيني و ديده نمي شوي، و تويي كه در نهايت دوري از ديدگاني؛ و آن سرا و اين سرا از آن توست، و ما به تو پناه مي بريم از اينكه خوار و زبون شويم.


پاورقي

[1] شرح ابن أبي‏الحديد، ج 3، ص 249.

[2] مقتل الخوارزمي، ج 2، ص 6.

[3] أبوالحسن علي بن الحسين المسعودي، اثبات الوصية للامام علي بن أبي‏طالب (ع)، المکتبة المرتضوية، النجف، ص 142؛ تحف العقول، ص 171؛ مقتل الخوارزمي، ج 2، ص 7؛ شرح ابن أبي‏الحديد، ج 3، صص 250 -249؛ الملهوف، ص 156؛ با مختصر اختلاف در لفظ.

[4] حبيب بن اوس بن حارث طائي معروف به ابوتمام شاعر بزرگ و نامدار قرن سوم هجري و گردآورنده‏ي ديوان الحماسه است. وي در ادب شعر سرآمد اقران بوده است، چنانکه او را از اميران بيان شمرده‏اند. شيخ حر عاملي در شرح حال او يادآور شده است که وي شيعه‏اي فاضل و اديب و نويسنده بود. بسياري از بزرگان بر اين عقيده‏اند که ابوتمام در شعر و شاعري به مرتبت و مقامي دست يافته که هيچ کس پيش از او و پس از او بدان مرتبت و مقام دست نيافته است. ابوتمام در هر ميداني شعر سروده است و در مرثيه نابغه‏اي است که تمام شاعران را پشت سر نهاده است. وي در سال 231 يا 232 هجري ديده بر جهان فروبست و به عالم باقي شتافت. ر.ک: الأغاني، ج 16، صص 431 -414؛ تاريخ بغداد، ج 8، صص 253 -248؛ وفيات الاعيان، ج 2، صص 26 -11؛ مختصر تاريخ دمشق، ج 6، صص 182 -178؛ الکني و الالقاب، ج 1، صص 31 -28؛ أعيان الشيعة، ج 4، صص 538 -398.

[5] شرح ابن أبي‏الحديد، ج 3، ص 249.

[6] مصعب بن زبير بن عوام از مردان نامي صدر اسلام و دست راست برادرش عبدالله بن زبير بود که حجاز و عراق را به زير سلطه‏ي برادر درآورد و مختار ثقفي را شکست داد و کشت. عبدالملک مروان با او به جنگ پرداخت و چون از شکست او عاجز ماند، برادرش محمد را با امان نامه‏اي پيش او فرستاد با هزاران درهم صله و فرمان حکومت عراقين تا از جنگ دست بردارد. مصعب نپذيرفت تا عبدالملک سپاهي گران به نبرد وي فرستاد و او در جنگ کشته شد و سرش را براي عبدالملک بردند، سال 71 هجري. علي‏اکبر دهخدا، لغتنامه، چاپ اول، سازمان لغتنامه‏ي دهخدا، تهران 1352 -1325 ش. ذيل واژه‏ي «مصعب بن زبير».

[7] الزبير بن بکار، الموفقيات، تحقيق سامي مکي العارفي، الطبعة الاولي، افست منشورات الرضي، قم، 1416 ق. ص 545؛ أنساب الاشراف ج 7، ص 92؛ الأخبار الطوال، ص 311؛ تاريخ الطبري، ج 6، ص 156؛ الکامل في التاريخ، ج 4، ص 327؛ شرح ابن أبي‏الحديد، ج 3، ص 249. اين شعر چنانکه بلاذري در أنساب الاشراف، ج 7، ص 92؛ و ابن منظور در لسان العرب، ج 1، ص 147؛ و محمد ابوالفضل ابراهيم در پانوشت شرح ابن أبي‏الحديد، ج 3، ص 249، يادآور شده‏اند از سليمان بن قته است.

[8] صحيفه‏ي نور، ج 10، ص 31.

[9] نهج‏البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، خطبه‏ي 92.

[10] نهج‏البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، خطبه‏ي 92.

[11] نهج‏البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، خطبه‏ي 92.

[12] نهج‏البلاغه، خورشيد بي غروب، ترجمه و تأليف عبد المجيد معاديخواه، چاپ اول، نشر ذره، 1374 ش. ص 104.

[13] نهج‏البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، خطبه‏ي 92.

[14] نهج‏البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، خطبه‏ي 92.

[15] نهج‏البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، کلام 97.

[16] نهج‏البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، خطبه‏ي 107.

[17] مرتضي مطهري، حماسه‏ي حسيني، چاپ اول، انتشارات صدرا، 1363 ش. ج 1، صص 269 -266.

[18] مرتضي مطهري، حماسه‏ي حسيني، چاپ اول، انتشارات صدرا، 1363 ش. ج 3، ص 71.

[19] فتوح ابن أعثم، ج 5، ص 18؛ مقتل الخوارزمي، ج 1، ص 184؛ الملهوف، ص 98؛ بحارالانوار، ج 44، ص 325.

[20] أبوعثمان عمرو بن بحر الجاحظ، البيان و التبيين، تحقيق علي أبوملحم، دار و مکتبة الهلال، بيروت، ج 3، ص 185 (به جاي «اولي»، «خير» آمده است)؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 68؛ کشف الغمة، ج 2، ص 32 (به جاي «أولي»، «خير» آمده است).

[21] ترجمة الامام الحسين و مقتله من الطبقات الکبري، ص 39.

[22] ن. ک: ترجمه الامام الحسين و مقتله من الطبقات الکبري، ص 40.

[23] ترجمه الامام الحسين و مقتله من الطبقات الکبري، ص 38.