بازگشت

حفظ حدود الهي و مرزباني


مدرسه ي حسيني، مدرسه ي تربيت انسانهاي حافظ حدود الهي و اصولگرا و مرزبان است و حسين (ع) نمونه اي اعلا در حفظ حدود الهي است. انسان هر چه به مراتب بالاتري از كمال انساني دست يابد، مرزهاي الهي را بيشتر پاس مي دارد و نسبت به دوست و دشمن با رعايت حريمها رفتار مي كند؛ و هر چه انسان از حقيقت خود تنزل نمايد، خود را بي مرزتر مي يابد و هيچ حريمي را رعايت نمي كند. حسين (ع) در جاي جاي نهضتش نشان داد كه تا كجا مرزبان است و دشمنان او نشان دادند كه تا چه اندازه خود را بي مرز مي بينند. مرز ميان حكومت عقل و حكومت جهل در همينجاست. عقل از «عقال» گرفته شده است و در اصل به معناي بستن و نگه داشتن و بند كردن و باز ايستادن و جلوگيري كردن است، [1] و هر چه قوي تر باشد آدمي را بيشتر از كجيها و زشتيها و ناراستيها نگه مي دارد و انسان را بر موازين حق و عدل استوارتر مي دارد و مرزبان تر مي سازد؛ و هر چه آدمي بيشتر تحت حكومت جهل باشد، رهاتر و مرز شكن تر خواهد بود.

حسين (ع) در سخت ترين اوضاع و احوال نيز پايبند اصول بود و حريمها را پاس مي داشت، چنانكه براي حفظ حرمت خانه ي خدا در مكه نماند. روايت شده است كه چون عبدالله بن عباس از تصميم حسين (ع) در رفتن به سوي كوفه آگاه شد، نزد حضرت رفت و از وي خواست كه از اين تصميم منصرف شود و به يمن رود و به مردم كوفه اعتماد نكند كه مبادا خونش در آن سرزمين ريخته شود. [2] .

حسين (ع) در پاسخ به عبدالله بن عباس بر تصميم خود تاكيد كرد و به او يادآور شد كه يزيديان دست از او برنمي دارند تا خونش را بريزند. [3] آنگاه فرمود:

«لان اقتل والله بمكان كذا احب الي من ان استحل بمكه.» [4] .

به خدا سوگند اينكه در چنين جايي دور از مكه كشته شوم برايم محبوبتر است از اينكه ريختن خونم در مكه مباح شمرده شود.

پس از اين سخن، ابن عباس دريافت كه حسين (ع) مصمم به رفتن از مكه است. چون ابن عباس از نزد حسين (ع) بيرون آمد، با عبدالله بن زبير روبرو شد كه او نيز از مخالفان


حكومت يزيد بود، اما در راه مقاصد خود بر خلاف حسين (ع) قائل به مرزباني و پاسداري حدود الهي نبود و آنچه برايش مهم مي نمود كسب قدرت بود، از اين رو ابن عباس بدو گفت: «چشمت روشن باد اي ابن زبير! زيرا حسين از اينجا مي رود و حجاز را برايت خالي مي گذارد.» [5] .

آنگاه ابن عباس به شعري از طرفه بن عبد [6] تمثل كرد و خطاب به عبدالله بن زبير گفت:



يا لك من قبره بمعمر

خلا لك الجو فبيضي و اصفري



و نقري ما شئت ان تنفري [7] .

اي پرنده اي كه در لانه اي، خانه خلوت شد، تخم بگذار و چهچهه بزن؛ و هر چه مي خواهي منقار بزن.



عبدالله بن زبير بر خلاف حسين (ع) جز به قدرت نمي انديشيد و مرزباني و حفظ حريمها برايش مطرح نبود. حسين (ع) را رقيب خود در كسب قدرت مي ديد و بالطبع رفتن حسين (ع) از مكه آن پايگاه را براي او خلوت مي ساخت، زيرا تا حسين (ع) در مكه بود او نمي توانست داعيه ي كسب قدرت داشته باشد، چون مردم به هيچ وجه او را با حسين (ع) برابر نمي گرفتند. از اين رو چيزي براي عبدالله بن زبير دلپسندتر از اين نبود كه حسين (ع) از مكه بيرون شود، [8] اما براي اينكه خود را از چنين اتهامي دور بدارد، نزد حسين (ع) رفت، [9] و گفت: «اي ابا عبدالله، چه تصميمي گرفته اي؟ به خدا سوگند، من بيم دارم كه در جهاد با اين قوم ستمگر كه بندگان صالح خدا را خوار گردانيده اند كوتاهي كرده باشم.» حسين (ع) گفت: «تصميم گرفته ام به كوفه بروم.» گفت: «خدا تو را توفيق دهد. اگر من نيز ياراني چون تو در كوفه داشتم، از آنجا چشمپوشي نمي كردم.» آنگاه از بيم آنكه امام (ع) بدگمان شود گفت: «اما اگر اينجا بماني و ما و اهل حجاز را به بيعت خويش بخواني، دعوت تو را مي پذيريم و به سوي تو مي شتابيم، كه تو از يزيد و پدر يزيد به خلافت و حكومت سزاوارتري.» [10] حسين (ع) فرمود:

«ان ابي حدثني ان بها كبشا يستحل حرمتها، فما احب ان اكون انا ذلك الكبش.» [11] .


«والله لئن اقتل خارجا من مكه بشبر احب الي من ان اقتل فيها، و لئن اقتل خارجا منها بشبرين احب الي من ان اقتل خارجا منها بشبر.» [12] .

همانا پدرم مرا از وجود قوچي در مكه خبر داده است كه اگر در خانه ي خدا كشته شود، حرمت خانه ي خدا شكسته شود؛ و دوست ندارم كه آن قوچ من باشم. پس به خدا سوگند اگر يك وجب دورتر از مكه كشته شوم برايم محبوبتر است از اينكه در حرم خونم را بريزند، و اگر دو وجب دورتر از مكه به قتل برسم، برايم محبوبتر است از اينكه در يك وجبي آن خونم را بريزند.

پس از رفتن عبدالله بن زبير، امام (ع) به اطرافيانش فرمود:

«ان هذا ليس شي ء من الدنيا احب اليه من ان اخرج من الحجاز، و قد علم الناس لا يعدلونه بي فود اني خرجت حتي يخلونه.» [13] .

همانا براي اين مرد در اين جهان چيزي محبوبتر از اين نيست كه من از حجاز بيرون بروم، زيرا او مي داند كه با بودن من، مردم به او روي نمي آورند؛ از اين رو دوست دارد كه من بيرون بروم تا ميدان براي او تهي شود.

مواضع حسين (ع) كاملا گوياي اين حقيقت است كه حفظ حدود و حريمهاي الهي و مرزباني براي او از هر چيز مهمتر بوده است و اساسا حسين (ع) براي اين به پا خاست كه حدود الهي زير پا گذاشته شده بود و حرمت مردمان دريده شده بود و حقوق انسانها پايمال گشته بود، چنانكه خود فرمود:

«الا و ان هؤلاء قد لزموا طاعه الشيطان، و تركوا طاعه الرحمان، و اظهروا الفساد، و عطلوا الحدود، و استاثروا بالفي ء، و احلوا حرام الله، و حرموا حلاله، و انا احق من غير.» [14] .

مردم! آگاه باشيد كه اينان (امويان) پيروي از شيطان را بر خود واجب نموده و اطاعت خدا را ترك كرده اند، و فساد را ترويج نموده و حدود الهي را تعطيل كرده اند، و اموال عمومي را به خود اختصاص داده اند، و حرام خدا را حلال نموده و حلال او را حرام ساخته اند، و من شايسته ترين كسي هستم كه اين وضع را تغيير دهم.


همچنين آن حضرت در نخستين خطبه ي خود در سرزمين كربلا، مردمان را بدين امر توجه داد كه چشم بگشايند و ببينند كه چگونه حقها پايمال مي شود و باطلها برپا مي گردد، و آيا نبايد هر انسان آزاده اي نسبت به لگدمال شدن حرمتهاي انساني و شكسته شدن مرزهاي اخلاقي و بي ارزش كردن دينداري عكس العمل مناسب نشان دهد؟

«الا ترون ان الحق لا يعمل به، و ان الباطل لا يتناهي عنه؟» [15] .

آيا نمي بينيد كه به حق عمل نمي شود و از باطل دوري نمي شود؟

بنابراين تربيت حسيني بر اين است كه انسانها مرزبان شوند و حريمها را پاس بدارند و با حفظ حدود سير نمايند. در اين ديدگاه تربيتي نكوهيده ترين پديده ي اجتماعي و فرهنگي و سياسي، خود را فراتر از مرز ديدن و مرزشكني است كه اين امر منشا همه ي پستيها و تباهيهاست.


پاورقي

[1] أبوالقاسم الحسين بن محمد الراغب الاصفهاني، المفردات في غريب القرآن، تحقيق و ضبط محمد سيد کيلاني، دار المعرفة، بيروت، ص 342؛ جار الله محمد بن عمر الزمخشري، أساس البلاغة، دار بيروت للطباعة و النشر، بيروت، 1404 ق. ص 430؛ جمال‏الدين محمد بن مکرم ابن منظور، لسان العرب، نسقه و علق عليه و وضع فهارسه علي شيري، الطبعة الاولي، دار احياء التراث العربي، بيروت، 1408 ق. ج 9، ص 327.

[2] أنساب الاشراف، ج 3، ص 374؛ الأخبار الطوال، صص 244 -243؛ تاريخ الطبري، ج 5، صص 384 -383؛ فتوح ابن أعثم، ج 5، صص 114 -113؛ مروج الذهب، ج 3، صص 55 -54؛ تجارب الأمم، ج 2، صص 56 -54؛ مقتل الخوارزمي، ج 1، صص 217 -216؛ الکامل في التاريخ، ج 4، صص 39 -37.

[3] أنساب الاشراف، ج 3، ص 374؛ الأخبار الطوال، صص 244 -243؛ تاريخ الطبري، ج 5، صص 384 -383؛ فتوح ابن أعثم، ج 5، صص 114 -113؛ مروج الذهب، ج 3، صص 55 -54؛ تجارب الأمم، ج 2، صص 56 -54؛ مقتل الخوارزمي، ج 1، صص 217 -216؛ الکامل في التاريخ، ج 4، صص 39 -37.

[4] ترجمة الامام الحسين و مقتله من الطبقات الکبري، ص 61؛ مروج الذهب، ج 3، ص 55.

[5] ترجمة الامام الحسين و مقتله من الطبقات الکبري، ص 61؛ أنساب الاشراف، ج 3، ص 374؛ تاريخ الطبري، ج 5، ص 384؛ مروج الذهب، ج 3، ص 55؛ تجارب الأمم، ج 2، ص 56؛ مقتل الخوارزمي، ج 1، ص 217؛ الکامل في التاريخ، ج 4، ص 39.

[6] عمرو بن عبد بن سفيان ملقب به طرفة بن عبد از شاعران برجسته‏ي عصر جاهلي است که معلقه‏ي او بنا به نظر بسياري از ادبا و ناقدان بر همه‏ي شعر جاهلي برتري دارد. وي شاعري است برجسته که حدت ذهن و حرارت عاطفه را يکجا گرد آورده و داراي فکر آزاد و خيال نيرومند و صداقت در گفتار و در عين گرايش ايدآليستي گرفتار اباحيگري مادي بوده است. طرفة بن عبد در سال 569 ميلادي درگذشته است. ر. ک: أبومحمد عبدالله بن مسلم بن قتيبة الدينوري، الشعر و الشعراء، حققه و ضبط نصه مفيد قميحة، راجعه و ضبط نصه نعيم زرزور، الطبعة الثانية، دار الکتاب العلمية، بيروت، 1405 ق. صص 110 -103؛ عمر فروخ، تاريخ الادب العربي، الطبعة الخامسة، دار العلم للملايين، بيروت، 1984 م. ج 1، صص 141 -135؛ حنا الفاخوري، تاريخ ادبيات زبان عربي، ترجمه‏ي عبد المحمد آيتي، انتشارات توس، صص 82 -71.

[7] 57 ترجمة الامام الحسين و مقتله من الطبقات الکبري، ص 61؛ أنساب الاشراف، ج 3، ص 374؛ الاخبار الطوال، ص 244؛ تاريخ الطبري، ج 5، ص 384؛ فتوح ابن أعثم، ج 5، صص 115 -114؛ مروج الذهب، ج 3، ص 55؛ تجارب الأمم ج 2، ص 56؛ مقتل الخوارزمي، ج 1، ص 217؛ الکامل في التاريخ، ج 4، ص 39؛ گفته‏اند که اين ابيات (که ابن عباس به سه مصرع آن تمثل کرده است) نخستين شعري بوده که طرفة بن عبد در سن هفت سالگي سروده است. ن. ک: الشعر و الشعراء، ص 105؛ ديوان طرفة بن عبد، قدمه کرم البستاني، دار صادر، بيروت ص 46.

[8] مروج الذهب، ج 3، ص 55.

[9] أنساب الاشراف، ج 3، ص 375.

[10] مروج الذهب، ج 3، صص 56 -55.

[11] تاريخ الطبري، ج 5، ص 384؛ الکامل في التاريخ، ج 4، ص 38.

[12] أنساب الاشراف، ج 3، ص 375؛ الکامل في التاريخ، ج 4، ص 38.

[13] الکامل في التاريخ، 4، ص 38.

[14] تاريخ الطبري، ج 5، ص 403، فتوح ابن أعثم، ج 5، ص 145؛ مقتل الخوارزمي، ج 1، ص 235؛ الکامل في التاريخ، ج 4، ص 48.

[15] تاريخ الطبري، ج 5، ص 404؛ العقد الفريد، ج 3، ص 366؛ تحف العقول، ص 174؛ المعجم الکبير، ج 3، ص 115؛ حلية الاولياء، ج 2، ص 39؛ مقتل الخوارزمي، ج 2، ص 5؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 68؛ کشف الغمة، ج 2، ص 32؛ مختصر تاريخ دمشق، ج 7، ص 146؛ با مختصر اختلاف در لفظ.