بازگشت

خدا ترسي و ترس ناپذيري


چون عظمت الهي در دل آدمي جلوه كند، انسان به معرفتي مي رسد كه به صورت خداترسي و ترس ناپذيري از غير خدا جلوه مي كند، از اين رو جز در برابر خدا سر تسليم فرود نمي آيد و در ناملايمات و ملايمات، و در سختيها و راحتيها استوار و شكرگزار خواهد بود، چنانكه اميرمؤمنان علي (ع) فرمود:

«عظم الخالق في انفسهم فصغر ما دونه في اعينهم... في الزلازل وقور، و في المكاره صبور، و في الرخاء شكور.» [1] .

آفريدگار درانديشه ي آنان بزرگ بود، پس هر چه جز اوست در ديده هايشان خرد نمود... چنين كسي به هنگام دشواريها بردبار است و در ناخوشايندها پايدار، و در خوشيها سپاسگزار.

در مدرسه ي حسيني بالاترين معرفت دريافت عظمت حق و خداترسي و ترس ناپذيري است، چنانكه حسين (ع) از پدرش روايت كرده است:

«حسبك من العلم ان تخشي الله.» [2] .

از دانش تو را همان بس كه از عظمت خدا بترسي.

سر خم كردن در برابر غير خدا و تن دادن به پستيها از آنجاست كه عظمت الهي ادراك نشده است و اگر آدمي بپذيرد كه همه چيز از اوست و جز او هيچ قدرتي وجود دارد، ديگر تسليم امر باطلي نمي شود. حسين (ع) خود برترين نمونه ي خداترسي و ترس ناپذيري است. وي آن دسته از مردمان و عالمان دين را كه از قدرت اين و آن مي هراسند و به باطل تن مي دهند و فرياد عدالتخواهي بر نمي آورند، و در برابر نامردميها سكوت پيشه مي كنند و با ستمگران سازش مي نمايند، سخت نكوهش مي كند كه از چه مي ترسند كه اين چنين تن به تباهي مي دهند؛ و آنان را يادآور مي شود كه فقط از عظمت الهي بترسند و به ترس ناپذيري دست يابند تا بتوانند با شرافت زندگي كنند و از حق دفاع


نمايند. آن حضرت در بخشي از گفتار طولاني خود در اين باره چنين مي فرمايد:

«اعتبروا ايها الناس بما وعظ الله به اولياءه من سوء ثنائه علي الاحبار اذ يقول: (لو لا ينهاهم الربانيون و الاحبار عن قولهم الاثم) [3] و قال: (لعن الذين كفروا من بني اسرائيل- الي قوله- لبئس ما كانوا يفعلون) [4] و انما عاب الله ذلك عليهم لانهم كانوا يرون من الظلمه الذين بين اظهرهم المنكر و الفساد، فلا ينهونهم عن ذلك رغبه فيما كانوا ينالون منهم و رهبه مما يحذرون و الله يقول: (فلا تخشوا الناس واخشون). [5] » [6] .

اي مردم، از آنچه خداوند اولياي خود را با نكوهش از عالمان يهود پنده داده است، عبرت بگيريد؛ آنجا كه مي فرمايد: «چرا خداگرايان و عالمان ديني مردمان را از گفتار گناه آلودشان باز نمي دارند؟» و آنجا كه فرموده است: «آن كساني از بني اسرائيل كه كفر ورزيدند، از رحمت خدا دور شدند- تا آنجا كه فرموده است- چه بد است آنچه مي كردند». و خداوند آنان را بدين سبب نكوهش كرده است كه كارهاي زشت و تباهگري ستمگراني را كه در ميان ايشان بودند، مي ديدند ولي آن ستمگران را از آنچه مي كردند باز نمي داشتند، به طمع اينكه از جانب آنان به نوايي و بهره اي برسند و يا مي ترسيدند كه از آنان گزندي ببينند، با اينكه خداوند مي فرمايد: «از مردمان نترسيد و از من بترسيد.»

منطق حسيني چنين منطقي است: خدا ترسي و ترس ناپذيري، زيرا جز خداوند كسي قدرتي ندارد تا منشا ترس از قدرت او وجود داشته باشد؛ و شان مسلمان حقيقي اين است كه فقط تسليم خدا باشد و از عظمت او بترسد و جز خدا را بندگي نكند و از هيچ چيز نهراسد، چنانكه حسين (ع) وقتي حر بن يزيد رياحي راه وي را به سوي كوفه سد كرد و او را از كشته شدن بيم داد، شان خود را اين گونه بيان فرمود:

«ليس شاني شان من يخاف الموت، ما اهون الموت عليي سبيل نيل العز و احياء الحق.» [7] .

شان من شان كسي نيست كه از مرگ بهراسد. چقدر مرگ در راه رسيدن به عزت و احياي حق سبك و راحت است.


مدرسه ي حسيني، مدرسه ي تربيت انسانهايي است كه فقط از خدا بترسند و ترس از مرگ در راه حفظ عزت و حريت، و احياي حق و اقامه ي عدل برايشان معنا نداشته باشد. سيد جمال الدين اسد آبادي در مقاله اي با عنوان «الجبن» (ترس) بدين امر پرداخته و گوشه هايي از آموزشهاي اين مدرسه را بازگو كرده و چنين نوشته است:

«علت چيست كه انسانها به پستيها تن در مي دهند و از رسيدن به عظمتها و آزادگيها دست مي كشند؟ همان عظمتها و آزادگيها كه عنايت خداوند، راه رسيدن به آنها را گشوده و هيچ كس را براي سير به سوي آن محروم نساخته است؟ چه چيزي است كه آدميان را از تلاش و حركت به سوي كمال باز مي دارد، حال آنكه كشش فطري انسان به سوي آن است، بويژه اگر اين مجاهدان و تلاش كنندگان، به عدالت خدا و وعده و وعيد الهي مؤمن باشند و معتقد به ثواب جاودانه در ازاي اعمال نيك و عذاب به خاطر ارتكاب اعمال بد، و به روز رستاخيز معترف باشند؛ روزي كه هر كس به اندازه ي ذره اي كار نيك كرده باشد پاداش آن را مي بيند و يا ذره اي كار بد كرده باشد، جزاي آن را خواهد ديد. اين گونه مردمان چگونه تن به ياس و ستم پذيري مي سپارند و از مبارزه و تلاش دست مي كشند و در لغزشگاهها فرومي غلتند؟

هنگامي كه در جستجوي عوامل و اسباب اين امور بر مي آييم و ارتباط همه ي علتها را با معلولها بررسي مي كنيم، مي بينيم كه همه ي آنها به يك يا چند عامل بر مي گردند كه منشا همه ترس است، ترس.

آري ترس است كه پايه هاي بناي مملكتها را سست مي كند و عاقبت آنها را ويران مي سازد. ترس است كه روابط ملتها را مختل مي كند و نظام ارتباطي آنها را بر هم مي زند. ترس است كه اراده ي حاكمان را ضعيف مي كند و آنها را از تخت حكومت به پايين مي كشد. ترس است كه دلهاي مردم جهان را ضعيف مي سازد و باعث دوري آنها از حقيقت جويي و راستگويي مي شود. ترس است كه درهاي خير و بركت را به روي جويندگان مي بندد و نشانه هاي هدايت و راه راست را از نظر سالكان پنهان مي دارد. ترس است كه تحمل خواري و پذيرش ذلت را بر آدميان هموار مي كند و رنج فقر و مسكنت را در نظر آنان بي مقدار جلوه مي دهد. ترس است كه تحمل يوغ بردگي را بر گردن مردم آسان مي نمايد. ترس است كه نفس انساني را براي پذيرش اهانت، به نام صبر و شكيبايي آماده مي سازد، و قبول خواري را به اسم زيركي و عاقل بودن تدارك مي كند.


ترس است كه پشت انسانها را براي حمل بارهايي به مراتب بسيار سنگين تر از آنچه مي پندارند ممكن است در نتيجه ي شجاعت و اقدام براي مبارزه برايشان پيش آيد، خم مي كند. ترس است كه جامه ي ننگ و رسوايي را بر تن آدمي مي پوشاند كه روحهاي پاك و همتهاي بلند، مرگ و شهادت را به نزديك شدن به يكي از آن خواريها ترجيح مي دهند. آري انسان جبان و ترسو، سنگيني و سختي ذلتها را سبك و آسان مي پندارد و زندگي در مسكنت و بدبختي را رفاه و امنيت مي شمارد. كسي كه خود را خوار و سبك مي سازد، پذيرش حقارتها و ذلتها برايش آسان است، همانند مرده اي كه از وارد شدن جراحتها هيچ رنج و آزاري احساس نمي كند. بدتر از همه اينها انسان جبان در هر لحظه از زندگي خويش شرنگ مرگ را جرعه جرعه مي نوشد، اما با اين همه به آن وضع راضي و خشنود است...

ترس چيست؟ حالت واماندگي در نفس انسان كه او را از مقاومت در برابر هر امري كه بر خلاف ميل آدمي باشد باز مي دارد. ترس يك بيماري روحي است كه تنها به سبب نيروي حفظ وجود كه خداوند آن را يكي از اركان مهم حيات طبيعي آدمي قرار داده است از بين مي رود (يعني انسان جبان چون خود را در معرض خطر حتمي ديد بر ترس خود غلبه مي كند.) براي اين بيماري روحي عواملي چند وجود دارد كه اگر در ماهيت و ريشه همه ي آنها دقت كنيم، مي بينيم كه مرجع و منشا همه ي آنها ترس از مرگ است. در صورتي كه مرگ سرنوشت هر زنده و سرانجام هر ذي روحي است. مرگ وقتي معين و ساعتي معلوم ندارد. از لحظه ي تولد تا مرحله ي پيري، هر لحظه ممكن است مرگ فرارسد، و جز خدايي كه اجلها را مقرر كرده است هيچ كس از زمان و مكان مرگ خويش آگاه نيست.

(و ما تدري نفس ماذا تكسب غدا و ما تدري نفس باي ارض تموت.) [8] .

و كسي نمي داند فردا چه به دست مي آورد، و كسي نمي داند در كدامين سرزمين مي ميرد.

با وجود اين، ترس از مرگ شدت مي يابد و به جايي مي رسد كه به صورت بيماريي كشنده درمي آيد و اين بدان سبب است كه انسان سرنوشت حتمي خويش را فراموش مي كند و از آن وسايلي كه خداوند براي به دست آوردن خير دنيا و آخرت به آدمي داده


است غفلت مي ورزد و از آن نيروها و قواي خداداد در راه خودش استفاده نمي كند. آري، انسان آن چنان از خود غافل مي شود كه آنچه را كه خداوند سبب بقاي زندگي (و حيات و عزت) قرار داده است يعني شجاعت و اقدام (براي مبارزه)، سبب نيستي و هلاكت مي پندارد. انسان جاهل خيال مي كند هر قدمي كه بردارد مرگ در كمينش و خطري در انتظارش است. با آنكه شخص جبان اگر به آثار انساني و آرمانهاي دست يافته توسط عالي همتان نگاهي كند و اينكه آنان به وسيله ي مقابله با خطرها به هدفهاي خود رسيده اند، برايش روشن مي گردد كه اين ترسها جز اوهام و صداهاي فريبنده چيزي ديگر نيست. آنها وسوسه هاي شيطان است كه روحش را فراگرفته و به وحشتش انداخته و از راه خدا بازش داشته و از رسيدن به هر امر خيري محرومش كرده است. ترس دامي است كه گذشت زمان و پيشامدهاي بد روزگار آن را مي گستراند تا آدميان را شكار كند و به وسيله ي آن دام امتها و اقوام را گرفتار سازد. ترس دام شيطان است كه به وسيله ي آن بندگان خدا را شكار مي كند و از راه خدا باز مي دارد. ترس علت هر پستي است و منشا تمام صفات زشت به شمار مي آيد. همه ي شقاوتها از ترس ناشي مي شود و هيچ فسادي نيست كه عامل به وجود آورنده ي آن ترس نباشد. هيچ كفري نيست كه باعث و ايجاد كننده ي آن ترس نباشد. ترس پراكنده كننده ي اجتماعات، پاره كننده ي روابط و دوستيهاي ميان مردم، هزيمت دهنده ي لشكرها و سرنگون سازنده ي پرچمها است. ترس است كه پادشاهان را از آسمان عظمت و بزرگي به حضيض ذلت و خواري مي كشاند. چه عاملي در جنگهاي ميهني خيانتكاران را وا مي دارد تا بر ضد كشور و جامعه ي خود خيانت كنند؟ آيا ترس نيست؟ چه چيزي دست ناكسان را باز مي كند تا رشوه گيرند؟ آيا ترس نيست؟ شايد برخي تصور كنند كه رشوه گرفتن با ترس چه رابطه اي دارد. چنانچه دقت شود، ملاحظه مي كنيم كه ترس از فقر است كه باعث اين كار مي شود و اين ترس در حقيقت، از ترس از مرگ سرچشمه مي گيرد. براحتي مي توان در مورد ساير صفات نيز به حقيقت پي برد، زيرا ترس از مرگ است كه آدمي را وادار به دروغگويي و رياكاري مي كند و به ساير صفات زشت و انواع فسادها مي كشاند. انسان به سبب ترس براي گذران معاش خويش به هر تباهي و پستي تن درمي دهد. آري، ترس براي هر انسان داراي فطرت سالم ننگ و زشت است، بويژه براي مردمي كه به خدا و پيامبر او روز بازپسين ايمان دارند و اميدوارند كه به پاداش اعمال نيك خويش و مقام والاي جاوداني خود برسند.


بنابراين شايسته است كه فرزندان امت اسلام بنابر مقتضاي اصول دين خود، دورترين مردمان از اين صفت (ترس) باشند، زيرا ترس بزرگترين مانع در برابر انجام دادن كارهايي است كه خدا را خشنود مي كند و مسلمان چيزي جز خشنودي خدا نمي خواهد. كساني كه قرآن مي خوانند مي دانند كه خداوند در قرآن دوست داشتن مرگ را نشانه ي ايمان معرفي كرده است و با آن، مخالفان و معاندان را آزموده است و در نكوهش كساني كه مؤمن نيستند چنين فرموده است:

(الم تر الي الذين قيل لهم كفوا ايديكم و اقيموا الصلاه و آتو الزكاه فلما كتب عليهم القتال اذا فريق منهم يخشون الناس كخشيه الله او اشد خشيه و قالوا ربنا لم كتبت علينا القتال لو لا اخرتنا الي اجل قريب.) [9] .

آيا نديدي كساني را كه (پيش از فرمان جهاد) به آنان گفته شد (فعلا از پيكار) دست بداريد و نماز را بر پا داريد و زكات بدهيد (ولي آنان اعتراض داشتند و خواستار جنگ بودند). پس چون كارزار بر آنان مقرر شد، بناگاه گروهي از ايشان چنان از مردمان (دشمنان) مي ترسيدند مانند ترس از خدا يا ترسي شديدتر؛ و گفتند: پروردگارا، چرا بر ما كارزار مقرر داشتي؟ چرا ما را تا مدتي كوتاه مهلت ندادي؟

آري، اقدام كردن در راه حق و دادن مال و جان در راه اعتلاي دين خدا، نشان افتخار مردم مؤمن است. كتاب الهي به اين بسنده نكرده است كه مردم نماز را بر پا دارند و زكات بدهند و دست از بعضي امور باز دارند، بلكه اينها را كارهايي دانسته است كه مؤمن و منافق در آن شريكند، بلكه يگانه دليل ايمان داشتن را دادن جان براي اعلاي كلمه ي حق و در راه استقرار عدالت دانسته و حتي آن را يگانه ركني دانسته است كه اگر آن نباشد، ساير ركنها قابل اعتنا و اعتبار نيست.

مبادا كسي گمان كند كه ممكن است كه دين اسلام و ترس در يك دل جمع شود. چگونه چنين چيزي امكان دارد با اينكه هر جزئي از اين دين نمايشگر شجاعت و اقدام كردن در راه خدا و مبارزه است. ستون و تكيه گاه دين اسلام، خالص بودن براي خداست و تهي شدن از هر چيزي جز خدا براي دست يافتن به رضاي او. مؤمن كسي است كه يقين داشته باشد كه اجلها به دست خداست و خداوند هر گونه كه بخواهد اجل آدمي را


مي رساند. بنابراين كندي نمودن در اداي وظايف، عمر كسي را افزايش نمي دهد و اقدام كردن براي حق و مبارزه در راه آن دقيقه اي از عمر انسان نمي كاهد. مؤمن كسي است كه جز در انتظار يكي از دو نيكوترين [10] به سر نمي برد؛ يا اينكه با سيادت و عزت زندگي مي كند و يا اينكه مقرب به خدا و خوشبخت مي ميرد و روحش به اعلا عليين بالا مي رود و به كروبيان و فرشتگان مقرب ملحق مي شود.

كسي كه گمان مي كند كه مي توان ترس و ايمان، به آنچه را محمد (ص) آورده است با هم جمع كرد، خود را فريب داده و عقلش را تباه كرده و بازيچه ي هوا و هوس خويش شده است و هيچ بهره اي از ايمان ندارد. هر آيه اي از آيات قرآن گواهي مي دهد كه انسان ترسوي مدعي ايمان دروغ مي گويد.» [11] .

ايمان به خدا انسان را در حريم امن الهي قرار مي دهد و آدمي به پناهي دست مي يابد كه جز او پناهي نيست و همين دريافت، انسان را ترس ناپذير مي سازد. مواضع حسين (ع) در قيام شكوهمندش گوياي اين حقيقت است. چون حسين (ع) از مكه به سوي عراق حركت كرد و خبر حركت او منتشر گرديد، عبدالله بن جعفر- پسر عموي حضرت همسر زينب (س)- كه از تصميم حسين (ع) براي مبارزه با حكومت يزيد آگاه شده بود، نامه اي به وسيله ي فرزندانش عون و جعفر براي حسين (ع) فرستاد با اميد اينكه بدين ترتيب او را از قيام منصرف كند. در آن نامه چنين نوشته بود:

«اما بعد، تو را به خدا سوگند، چون نامه ي مرا گشودي و در آن نگريستي، از اين سفر منصرف شو، زيرا براستي من از اين راهي كه پيش گرفته اي نگرانم و مي ترسم كه اين راه، نابودي تو و پريشاني خاندانت را در پي داشته باشد. اگر تو امروز از ميان روي، روشنايي زمين به خاموشش مي گردايد، زيرا تو نشانه ي راه هدايت يافتگان و اميد دل مؤمناني. پس در اين راهي كه برگزيده اي شتاب مكن؛ و من در پي اين نامه به حضور تو خواهم رسيد، و السلام.» [12] .

پس از آن، عبدالله بن جعفر نزد عمرو بن سعيد بن عاص، كارگزار يزيد در مكه، رفت و از او خواست كه امان نامه اي براي حسين (ع) بنويسد و در آن او را به نيكي و بخشش اميدوار سازد و اطمينان دهد و از او بخواهد كه از راهي كه پيش گرفته است باز گردد. عمرو بن سعيد چنين نامه اي نوشت و آن را به وسيله ي برادرش يحيي بن سعيد براي حسين (ع) فرستاد تا او را مطمئن سازد كه در اين امر جدي است. يحيي بن سعيد و


عبدالله بن جعفر خود را به حسين (ع) رساندند و نامه را به او دادند. [13] در نامه چنين آمده بود:

«از عمرو بن سعيد بن حسين علي، اما بعد، از خدا مي خواهم كه از اين راه نابود كننده اي كه در پيش گرفته اي تو را باز دارد و به راه حق هدايتت نمايد. به من خبر رسيده است كه تو آهنگ عرق كرده اي. به خدا پناه مي برم از ايجاد تفرقه و دودستگي! و من مي ترسم كه اين كار سبب هلاكت تو شود. اينك عبدالله بن جعفر و يحيي بن سعيد را به سوي تو مي فرستم، پس همراه آنان نزد من بيا و مطمئن باش كه در اماني و نزد من پاداش و نيكي و خوشرفتاري خواهي يافت. و خداوند بدين امر گواه و ضامن و نگاهبان و وكيل است، و السلام عليك.» [14] .

حسين (ع) در پاسخ وي مطالبي نگاشت كه بيانگر خداترسي و ترس ناپذيري در مكتب اوست. حسين (ع) به او نوشت:

«اما بعد، فانه لم يشاقق الله و رسوله من دعا الي الله- عز و جل- و عمل صالحا و قال انني من المسلمين؛ و قد دعوت الي الامان و البر و الصله، فخير الامان امان الله، و لن يؤمن الله يوم القيامه من لم يخفه في الدنيا، فنسال الله مخافه في الدنيا توجب لنا امانه يوم القيامه، فان كنت نويت بالكتاب صلتي و بري، فجزيت خيرا في الدنيا و الاخره؛ و السلام.» [15] .

اما بعد، آن كه به سوي خداي عز و جل دعوت نمايد و عمل صالح انجام دهد و گويد: من (در برابر خدا) از تسليم شدگانم، با خدا و رسولش مخالفت نكرده است و اينكه به من وعده ي امان و نيكي و پاداش داده اي، پس بدان كه بهترين امان، امان خداست؛ و آن كه در دنيا از خدا نمي ترسد هرگز در قيامت امان نيابد. از خداوند مي خواهم ترسي از خود در دنيا عنايت فرمايد كه موجب امان ما در روز قيامت گردد. اگر قصد تو از اين نامه، بخشش و نيكي به من بوده است، خداوند در دنيا و آخرت پاداش نيكت دهد، و السلام.

چون خدا ترسي در وجود آدمي جاي گيرد، ترس از غير خدا بي معنا مي شود و خدا ترسي حريمي است حافظ حرمت آدمي و موجب استقامت و شكست ناپذيري، زيرا


آن كه عظمت خدا را درمي يابد، قدرتي جز او نمي يابد، بلكه جز او وجودي نمي بيند؛ پس از چه بهراسد يا از چه كسي بترسد؟

در انديشه ي توحيدي مرگ فنا نيست تا نقص شمرده شود و فطرت آدمي از آن منزجر گردد، بلكه مرگ مرتبه اي از صيرورت كمالي آدمي است، پس مصداق كمال شمرده مي شود؛ و چون مرگ، اين گونه دريافت شود، نه تنها ترس از آن معنا ندارد كه مطلوب فطرت انسان است.

بدين ترتيب انسان موحد، انساني است خدا ترس و ترس ناپذير، و حسين (ع) در جاي جاي قيام شكوهمندش اين گونه بودن و چنين زيستن را آموخته است. حسين (ع) در روز سه شنبه هشتم ذي حجه از مكه به سوي عراق حركت كرد و پيش از حركت، خطبه اي در ميان خاندان خود و بني هاشم و جمعي از شيعيان و ياران خود كه در مدت اقامت آن حضرت در مكه به او پيوسته بودند، ايراد كرد و چنين فرمود:

«الحمدلله ماشاءالله و لا قوه الا بالله و صلي الله علي رسوله و سلم. خط الموت علي ولد آدم مخط القلاده علي جيد الفتاه؛ و ما اولهني الي اسلافي اشتياق يعقوب الي يوسف؛ و خير لي مصرع انا لاقيه، كاني باوصالي تقطعها ذئاب الفلوات بين النواويس و كربلاء، فيملان مني اكراشا جوفا، و اجربه سغبا. لا محيص عن يوم خط بالقلم، رضي الله رضانا اهل البيت، نصبر علي بلائه، و يوفينا اجور الصابرين. لن تشذ عن رسول الله- صلي الله عليه و آله- لحمته، و هي مجموعه له في حظيره القدس، تقر بهم عينه، و ينجز لهم وعده. من كان باذلا فينا مهجته، و موطنا علي لقاء الله نفسه، فليرحل معنا، فانني راحل مصبحا ان شاءالله.» [16] .

ستايش خداي را سزاست، آنچه خدا بخواهد همان خواهد شد، و هيچ نيرو و قدرتي نيست مگر به خدا؛ و درود خداوند بر فرستاده ي او (محمد) باد! براستي مرگ براي فرزندان آدم همان اندازه زيباست كه گردن بند بر گردن دختران جوان. من براي ديدار گذشتگانم چنان مشتاقم كه يعقوب براي يوسف بود. براي من شهادتگاهي آماده شده است كه به ديدار آن مي روم و گويا مي بينم كه گرگان


بيابان (يزيديان) در سرزميني ميان نواويس و كربلا اعضاي پيكر مرا قطعه قطعه مي كنند تا شكمهاي خود را پر كنند و گرسنگي خود را فروبنشانند. از سرنوشتي كه قلم قضا رقم زده است گريزي نيست و خشنودي خدا، خشنودي ما اهل بيت است. ما در برابر بلا و آزمون او صبر و استقامت پيشه مي كنيم و او پاداش شكيبايان را به ما عطا فرمايد. پاره ي تن پيامبر (اهل بيت) از او دور نخواهد ماند و آنان در محضر قدس الهي گرد هم مي آيند تا روشني بخش چشمان پيامبر باشند و وعده ي الهي درباره شان تحقق يابد. اكنون هر يك از شما كه آماده است در راه ما از خون خويش بگذرد و جان خود را در راه لقاي خدا نثار كند، پس با ما همسفر شود كه من فردا صبح حركت خواهم كرد، انشاءالله.

حسين (ع) مي آموزد كه همه ي ستايشها براي خداست و جز او را قدرتي نيست. اين دريافت آدمي را تسليم قدرتي مي كند كه همه ي قدرتها از اوست؛ و اين گونه است كه انسان به استقامتي بي حد و تسليمي رضايت بخش دست مي يابد و هيچ چيز او را از راه حق دور نمي سازد.

راه كمال به سوي لقاي حق، با خدا ترسي و ترس ناپذيري هموار مي شود و حسين (ع) اين راه را چنان تصوير نموده است كه هر كس بتواند ببيند و هر عدالتخواه و آزاده اي بتواند آن را سير كند.

حسين (ع) مي آموزد كه براي زيستن متعالي و گام زدن در مسير كمالات انساني بايد ترس از رفتن و ميل به ماندن را از دل زدود و جز حق را ملاحظه ننمود و همسفر او گرديد.

علي اكبر نمونه اي است والا از خداترسي و ترسي ناپذيري تربيت شدگان مدرسه ي حسيني. علي اكبر شباهتي بسيار از همه ي جهات به پيامبر اكرم (ص) داشت. در روز عاشورا هنگامي كه علي اكبر عازم ميدان نبرد شد، حسين (ع) نگاهي به او كرد و رو به آسمان نمود و فرمود:

«اللهم اشهد علي هؤلاء القوم! فقد برز اليهم غلام اشبه الناس خلقا و خلقا و منطقا برسولك محمد- صلي الله عليه و سلم- كنا اذا اشقنا الي وجه رسولك نظرنا الي وجهه.» [17] .


خدايا تو خود بر اين مردم گواه باش كه جواني به مبارزه ي آنان مي رود كه در اندام و اخلاق و گفتار شبيه ترين مردمان به فرستاده ات محمد (ص) است و ما هر وقت مشتاق لقاي سيماي فرستاده ات بوديم به صورت او نگاه مي كرديم.

منطق عملي علي اكبر- تربيت شده ي مدرسه ي حسيني- نيز چونان پيامبر اكرم (ص) بود: خداترس و ترس ناپذير. از اوب مخنف لوط بن يحيي [18] روايت شده است كه وقتي حسين (ع) و همراهانش از قصر بني مقاتل [19] به سوي كربلا حركت كردند ساعتي بيش نرفته بودند كه روي اسب حسين (ع) را خوابي سبك در ربود و چون بيدار شد، مي گفت: «انا لله و انا اليه راجعون، و الحمدلله رب العالمين». و اين را دو يا سه بار تكرار كرد. علي اكبر سوار بر اسب به آن حضرت نزديك شد و سبب اين استرجاع و تحميد را پرسيد. حسين (ع) گفت: «پسرم، به خوابي سبك فرورفتم و در خواب سواري را ديدم كه مي گفت: اين قوم مي روند و مرگ در پي آنان است؛ پس دانستم كه آن قوم ماييم كه خبر مرگمان را اعلام مي دارد.»

علي اكبر گفت: «اي پدر، خداوند برايت بد پيش نياورد. مگر ما بر حق نيستيم؟»

حسين (ع) فرمود: «به خدايي كه بازگشت همه ي بندگان به اوست ما برحقيم.»

پس علي اكبر گفت:

«اذا لا نبالي؛ نموت محقين.»

بنابراين ما را از مرگ چه باك است كه ما بر حق مي ميريم.

حسين (ع) فرمود: «خداوند بهترين پاداشي را كه پدري مي تواند به فرزندش بدهد، به تو عنايت نمايد». [20] .

زندگي متعالي كه خواست هر انساني به گرايش فطري است جز با ايستادگي بر حق و عدل و بر پا داشتن حقوق و دفاع از حقوق انساني در برابر خودكامگان و ستمگران صورت نمي يابد و پايداري بر اين امرو جز به خداترسي و ترس ناپذيري بدرستي حاصل نمي شود. حسين (ع) با حماسه ي خود منطق عملي خداترسي و ترس ناپذيري را چنان جلوه داد كه هر كس به مدرسه ي او روي كند و درس آموزد، جز در برابر خدا سر خم نخواهد كرد.




ما سوي الله را مسلمان بنده نيست

پيش فرعوني سرش افكنده نيست [21] .




پاورقي

[1] نهج‏البلاغه، خطبه‏ي 193.

[2] أبوجعفر محمد بن الحسن الطوسي، الامالي، قدم له السيد محمد صادق بحر العلوم، المطبعة الحيدرية، النجف، ج 1، ص 55.

[3] قرآن، مائده/ 63.

[4] قرآن، مائده/ 79 -78.

[5] قرآن، مائده/ 44.

[6] تحف العقول، ص 168.

[7] احقاق الحق، ج 11، ص 601.

[8] قرآن، لقمان/ 34.

[9] قرآن، نساء/ 77.

[10] «احدي الحسنيين»: (قل هل تربصون بنا الا احدي الحسنيين.) (بگو آيا براي ما جز يکي از دو نيکوترين را انتظار مي‏بريد؟) قرآن، توبه/ 52.

[11] جمال‏الدين محمد بن صفدر الحسيني الاسد آبادي، محمد عبده، العروة الوثقي، الطبعة الاولي، دار الکتاب العربي، بيروت، 1389 ق. صص 186 -182.

[12] تاريخ الطبري، ج 5، صص 388 -387؛ فتوح ابن أعثم، ج 5، صص 116 -115؛ الارشاد، ص 202؛ مقتل الخوارزمي، ج 1، صص 218 -217؛ الکامل في التاريخ، ج 4، ص 40؛ با مختصر اختلاف.

[13] تاريخ الطبري، ج 5، ص 388؛ الارشاد، ص 202؛ الکامل في التاريخ، ج 4، ص 40.

[14] ترجمة الامام الحسين و مقتله من الطبقات الکبري، ص 59؛ تاريخ الطبري، ج 5، ص 388؛ فتوح ابن أعثم، ج 5، صص 117 -116؛ مقتل الخوارزمي، ج 1، ص 218؛ با مختصر اختلاف.

[15] ترجمة الامام الحسين و مقتله من الطبقات الکبري، ص 59؛ تاريخ الطبري، ج 5، ص 389 -388؛ فتوح ابن أعثم، ج 5، ص 117؛ مقتل الخوارزمي، ج 1، ص 218؛ با مختصر اختلاف.

[16] مقتل الخوارزمي، ج 2، صص 6 -5؛ الملهوف، صص 127 -126؛ کشف الغمة، ج 2، ص 29؛ احقاق الحق، ج 11، نفس المهموم في مصيبة سيدنا الحسين المظلوم، تحقيق رضا استادي، مکتبة بصيرتي، قم 1405 ق. ص 163؛ با مختصر اختلاف.

[17] فتوح ابن أعثم، ج 5، ص 207 (بدون عبارت آخر؛ و در قسمت اول «أشبه القوم» آمده است)؛ مقتل الخوارزمي، ج 2، ص 30؛ بحارالانوار، ج 45، صص 43 -42.

[18] ابومخنف لوط بن يحيي ازدي درگذشته به سال 157 هجري از مورخان مشهور و مورد اعتماد و امامي و بزرگ راويان کوفه است. وي داراي تأليفاتي بسيار در حوادث تاريخي صدر اسلام بويژه رويدادها و جنگهاي حوزه‏ي عراق بوده است که متأسفانه چيزي از آنها بر جاي نمانده است ولي مورخاني بزرگ چون طبري، ابوالفرج اصفهاني و ابن اثير و ابن ابي‏الحديد معتزلي بخشهايي از اخبار او را در آثار خود نقل کرده‏اند. ر. ک: أبوالعباس تجدد، تهران، 1393 ق. ص 105؛ أبوجعفر محمد بن الحسن الطوسي، الفهرست، به کوشش محمود راميار، دانشگاه مشهد، 1351 ش. ص 261؛ کارل بروکلمان، تاريخ الادب العربي، نقله الي العربية عبدالحليم النجار، الطبعة الثانية، افست دار الکتاب الاسلامي، قم، ج 1، صص 254 -253؛ عباس بن محمد رضا القمي، الکني و الالقاب، المطبعة الحيدرية، النجف، 1376 ق. ج 1، ص 152.

[19] منزل بني‏مقاتل يا قصر بني‏مقاتل آخرين منزلي بود که حضرت حسين (ع) پيش از کربلا در آنجا توقف کرد. ياقوت حموي آن را ميان عين التمر و شام معرفي کرده و منسوب به مقاتل بن حسان بن ثعلبه دانسته است. ر. ک: معجم البلدان، ج 4، ص 364.

[20] تاريخ الطبري، ج 5 صص 408 -407؛ با قدري اختلاف: فتوح ابن أعثم، ج 5، صص 123 -122؛ مقتل الخوارزمي، ج 1، ص 226؛ الملهوف، صص 132 -131.

[21] کليات اقبال لاهوري، ص 75.