بازگشت

عدالت خواهي و ظلم ستيزي


انسان به فطرت خود دوستدار عدالت و بيزار از ستم است و مدرسه ي حسيني، مدرسه ي رشد فطرت در جهت حقيقت آدمي است. حسين (ع) خود مظهر عدالتخواهي و ظلم ستيزي است و قيام او قيامي در جهت بر پايي قسط و رفع ستم و ستمگري بوده، چنانكه فرموده است:

«ما الامام الا العامل بالكتاب، و الاخذ بالقسط، و الدائن بالحق، و الحابس نفسه علي ذات الله.» [1] .

امام بر حق كسي است كه به كتاب خدا عمل كند و راه قسط و عدالت را پيشه ي


خود سازد و از حق پيروي نمايد و وجود خويش را وقف ذات الهي كند.

فطرت بيدار آدمي عدالتخواه و ظلم ستيز است و انسان زنده نمي تواند نسبت به بي عدالتي و ستمگري سكوت كند و دم بر نياورد. از اين روست كه فرياد عدالتخواهي و ظلم ستيزي حسين (ع) پيوسته شنيده مي شود:

«الا ترون ان الحق لا يعمل به، و ان الباطل لا يتناهي عنه؟» [2] .

آيا نمي بينيد كه به حق عمل نمي شود و از باطل دوري نمي شود؟

حسين (ع) با اين بيان همگان را به عدالتخواهي و ظلم ستيزي برمي انگيزد، زيرا هر فطرت بيداري اين سخن را سخن خويش مي يابد و نمي تواند بدان لبيك نگويد.

عدالت ميزاني است كه بنيان همه چيز بدان است و بر پايي مردمان و سلامت ايشان و اساس دين و آيين به آن است، چنانكه اين حقيقت بصراحت در كلمات پيشوايان حق و عدل وارد شده است. اميرمؤمنان علي (ع) فرموده است:

«العدل اساس به قوام العالم.» [3] .

عدل اساسي است كه بنيان عالم بدان است.

«العدل يصلح البريه.» [4] .

عدالت مردمان را اصلاح مي نمايد.

«العدل حياه الاحكام.» [5] .

عدالت حيات احكام (دين) است.

بنابراين در هر زمان بايد به حسين (ع) تاسي نمود و براي زدودن ستم و بر پا كردن عدالت تلاش و مبارزه كرد.



خاست آن سر جلوه ي خير الامم

چون سحاب قبله باران در قدم



رمز قرآن از حسين آموختيم

ز آتش او شعله هااندوختيم [6] .



عدالتخواهي و ظلم ستيزي از بر جسته ترين وجوه مدرسه ي حسيني است، چنانكه حسين (ع) از ابتداي نهضت خويش تا گاه شهادت آن را مطرح مي نمود و بدان دعوت مي كرد. آن حضرت هنگام حركت از مدينه به سوي مكه وصيتنامه اي نوشت و آن را به


برادرش محمد بن حنفيه سپرد كه در اين وصيت درباره ي عدالتخواهي و ظلم ستيزي مدرسه ي خويش فرموده است:

«اني لم اخرج اشرا و لا بطرا، و لا مفسدا و لا ظالما، و انما خرجت لطلب الاصلاح في امه جدي محمد صلي الله عليه و آله و سلم.» [7] .

همانا من به منظور تباهگري و خودخواهي، و فساد و ستمگري قيام نكرده ام؛ و تنها براي اصلاح امت جدم محمد (ص) قيام كرده ام.

حسين (ع) در مسير قيام شكوهمند خود، پيوسته اين شان را يادآور شده است تا رنگ عدالتخواهانه و ظلم ستيزانه ي قيام او بر چهره ي تاريخ بماند و هرگز فراموش نشود. در سخنراني خود در منزل «بيضه» در سرزمين عراق فرمود:

«ايها الناس، ان رسول الله- صلي الله عليه و سلم- قال: من راي سلطانا جائرا مستحلا لحرم الله، ناكثا لعهد الله، مخالفا لسنه رسول الله، يعمل في عباد الله بالاثم والعدوان، فلم يغير عليه بفعل و لا قول، كان حقا علي الله ان يدخله مدخله. الا و ان هؤلاء قد لزموا طاعه الشيطان، و تركوا طاعه الرحمان، و اظهروا الفساد، و عطلوا الحدود، و استاثروا بالفي ء، و احلوا حرام الله، و حرموا حلاله. و انا احق من غير.» [8] .

مردم! همانا رسول خدا (ص) فرموده است: «هر كس حاكم ستمگري را مشاهده كند كه حرامهاي خدا را حلال مي سازد، عهد و پيمان الهي را زير پا مي گذارد، با سنت و قانون پيامبر مخالفت مي ورزد، با بندگان خدا با دشمني و از سر گناه رفتار مي نمايد، ولي در برابر چنين حاكمي با زبان و عمل نشورد و قيام نكند، بر خداوند است كه او را با همان ستمگران در يك جايگاه عذاب كند». مردم! آگاه باشيد كه اينان (امويان) پيروي از شيطان را بر خود واجب نموده و اطاعت خدا را ترك كرده اند، و فساد را ترويج نموده و حدود الهي را تعطيل كرده اند، و اموال عمومي را به خود اختصاص داده اند، و حرام خدا را حلال نموده و حلال او را حرام ساخته اند، و من شايسته ترين كسي هستم كه اين وضع را تغيير دهم.


مدرسه ي حسيني، مدرسه ي مبارزه با بي عدالتي در همه ي وجوه آن است، چنانكه: «دو شيعه ي مكتب آشناي بزرگ، حبيب بن مظاهر، و سليمان بن صرد خزاعي، در نامه اي كه به اتفاق دوستان خود به حضرت امام حسين (ع) نوشتند، از جمله نوشتند كه بيا تا در ركاب تو با سرمايه داراني كه اموال جامعه را نزد آنان تراكم يافته است مبارزه كنيم.» [9] .

ابومخنف روايت كرده است كه پس از رسيدن خبر خروج حسين بن علي (ع) به كوفه، شيعيان در منزل سليمان بن صرد اجتماع كردند و خداوند را به خاطر مرگ معاويه شكر كردند و تعهد نمودند كه حسين (ع) را در قيامش ياري كنند. سليمان بن صرد پيشنهاد كرد كه نامه اي به آن حضرت بنويسند و در آن نامه چنين نوشتند:

«لحسين بن علي من سليمان بن صرد و المسيب بن نجبه و رفاعه بن شداد و حبيب بن مظاهر و شيعته من المؤمنين و المسلمين من اهل الكوفه. سلام عليك، فانا نحمد اليك الله الذي لا اله الا هو؛ اما بعد، فالحمدلله الذي قصم عدوك الجبار العنيد الذي انتزي علي هذه الامه فابتزها امرها، و غصبها فيئها، و تامر عليها بغير رضا منها، ثم قتل خيارها، و استبقي شرارها، و جعل مال الله دوله بين جبابرتها و اغنيائها، فبعدا له كما بعدت ثمود!» [10] .

به حسين بن علي از سليمان بن صرد و مسيب بن نجبه و رفاعه بن شداد و حبيب بن مظاهر و ديگر پيروان مؤمن و مسلمان او از اهل كوفه. درود بر تو، ما در پيشگاه تو، خدايي را ستايش مي كنيم كه جز او خدايي نيست. اما بعد، ستايش خدايي را سزاست كه دشمن بيدادگر كينه توز تو را فروكوفت؛ دشمني كه بر اين امت جهيد و سر رشته ي امور اين مردم را از دستشان ربود و بر اموال عمومي چنگ انداخت و آن را به زور فروگرفت و بي رضايت مردمان بر اموال آنان فرمان راند و آنگاه نيكانشان را كشت و بدانشان را زنده نگه داشت و بيت المال را بازيچه ي دست ستمگران و سرمايه داران نمود. نابود شوند نابود، چنانكه قوم ثمود نابود شدند.

حسين (ع) بر ضد همه ي اين بي عدالتيها و ظلمها به پا خاست و آموخت كه پيوسته بايد بر اين امور فرياد كرد و با خود كامگيهاي سياسي و اقتصادي مقابله نمود.




بر زمين كربلا باريد و رفت

لاله در ويرانه ها كاريد و رفت



تا قيامت قطع استبداد كرد

موج خون او چمن ايجاد كرد [11] .




پاورقي

[1] تاريخ الطبري، ج 5، ص 353.

[2] تاريخ الطبري، ج 5، ص 404؛ العقد الفريد، ج 3، ص 366؛ تحف العقول، ص 174؛ المعجم الکبير، ج 3، ص 115؛ حلية الاولياء، ج 2، ص 39؛ مقتل الخوارزمي، ج 2، ص 5؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 68؛ کشف الغمة، ج 2، ص 32؛ مختصر تاريخ دمشق، ج 7، ص 146؛ با مختصر اختلاف در لفظ.

[3] کمال‏الدين أبوسالم محمد بن طلحة النصيبي الشافعي، مطالب السؤول في مناقب آل الرسول، طبع حجري، طهران، 1287 ق. ص 61.

[4] جمال‏الدين محمد خوانساري، شرح غررالحکم و دررالکلم، با مقدمه و تصحيح و تعليق مير جلال‏الدين حسيني ارموي، چاپ سوم، انتشارات دانشگاه تهران، 1360 ش. ج 1، ص 133.

[5] همان، ص 104.

[6] کليات اقبال لاهوري، ص 75.

[7] فتوح ابن أعثم، ج 5، ص 33 («لطلب النجاح و الصلاح» آمده است)؛ مقتل الخوارزمي، ج 1، صص 189 -188؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 89.

[8] تاريخ الطبري، ج 5، ص 403؛ فتوح ابن أعثم، ج 5، ص 145؛ مقتل الخوارزمي، ج 1، ص 235؛ الکامل في التاريخ، ج 4، ص 48.

[9] قيام جاودانه، ص 217.

[10] أنساب الاشراف، ج 3، ص 369؛ تاريخ الطبري، ج 5، ص 352؛ فتوح ابن أعثم، ج 5، صص 47 -46؛ الارشاد، صص 185 -184؛ مقتل الخوارزمي، ج 1، ص 194؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 89؛ الکامل في التاريخ، ج 4، ص 20.

[11] کليات اقبال لاهوري، ص 75.