بازگشت

هندسه ي صحيح اسلام


مدرسه ي حسيني، مدرسه اي است كه مي آموزد اجرا و اعضاي پيكر اسلام در چه نسبتي قرار گيرند تا هندسه اي صحيح رخ نمايد. اين مدرسه، مدرسه ارائه ي صحيح اسلام است، هندسه اي كه موزون، معتدل، حنيف، لطيف، منطقي، معقول، زيبا، باقوام و بااستقامت است.

حقيقت اين است كه اجزا و اعضاي پيكر اسلام را مي توان به صورتهاي گوناگون و با نسبتهاي مختلف كنار هم قرار داد و از آن هندسه هاي گوناگون ارائه نمود، چنانكه در طول تاريخ چنين شده است و اسلام در هندسه ي اموي و عباسي و عثماني و صفوي و جز آن ارائه گرديده است، و آنچه حسين (ع) در مدرسه ي خويش ارائه كرده است هندسه ي صحيح اسلام برخاسته از هندسه ي نبوي و علوي است.

اگر هندسه ي اسلام بدرستي دريافت نشود، تصويري كريه از آن ارائه مي گردد؛ تصويري غير منطقي و غير عقلاني، تصويري موهن و خشن، تصويري بي پايه و ظاهرگرايانه كه در مردمان و صاحبان انديشه و خردمندان جز تنفر و گريز ايجاد نمي كند، اما اگر هندسه ي اسلام بدرستي دريافت شود و اسلام نبوي ظهور نمايد، منشا حريت و بصيرت و عدالت و اخوت و مساوات و عزت و رفاهت و عبوديت خواهد بود و نهضت


حسين (ع) تلاشي بوده است براي ارائه ي چنين هندسه اي از اسلام؛ هندسه اي كه در غدير خم كامل شد.

(اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا.) [1] .

امروز دين شما را برايتان كامل و نعمت خود را بر شما تمام گردانيدم و اسلام را دين شما پسنديدم.

پيامبر اكرم (ص) به فرمان خداوند در غدير خم هندسه ي كامل اسلام را كه اسلام با ميزان امامت و عدالت است ابلاغ كرد، [2] كه اگر اسلام در هندسه ي صحيحش ارائه نشود رنگي از رسالت پيامبر نخواهد داشت كه خداي متعال در غدير خم پيامبر را به اكمال دين فرمان داد و فرمود: [3] .

(يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته.) [4] .

اي پيامبر، آنچه را از سوي پروردگارت به تو فرو آمده، ابلاغ كن؛ و اگر نكني پيام او را نرسانده باشي.

اگر مجموعه ي دين با ميزان دين يعني سيرت معصومين تنظيم شود، هندسه اي از دين جلوه مي كند كه اهداف آن را محقق مي سازد. اين چنين است كه خداي متعال مي فرمايد:

(لقد كان لكم في رسول الله اسوه حسنه لمن كان يرجوا الله و اليوم الاخر و ذكر الله كثيرا.) [5] .

هر آينه شما را در (خصلتها و روش) رسول خدا نمونه و سرمشقي نيكو و پسنديده است براي كسي كه به خدا و روز بازپسين اميد دارد و خداي را بسيار ياد مي كند.

حسين (ع) نيز در سخني خطاب به خواهر گرامي اش فرموده است:

«ان لي و لك و لكل مؤمن و مؤمنه اسوه بمحمد صلي الله عليه و آله و سلم.» [6] .

براي من و تو و هر مرد و زن مؤمن، محمد (ص) نمونه و سرمشق است.

و نيز خطاب به همگان فرموده است:


«فلكم في اسوه.» [7] .

من (در حيات و ممات) سرمشق و الگوي شمايم.

مدرسه ي حسيني، مدرسه اي است كه در آن اجزا و اندام دين با سيرت معيار به اعتدال مي رسد و همه چيز مطابق فطرت مي شود و صلابت و لطافت، و عقل و عشق عجين و رفيق و همدم مي گردند و عقل جزئي و حسابگر خود را تحت حكومت عقل كلي و هدايتگر قرار مي دهد و مسلمان قرآني معنا مي يابد.

«ميزاني كه در اين جهان در دست مردم مي باشد قرآن است. با اين ميزان مردم بايد حكومت عدل انساني را در جهان برپا سازند؛ و اين همان ميزاني است كه در آن جهان در دست خدا است تا آن حكومت را با آن عناصر آسماني كه براي جايگاه جاودانگي فراهم ساخته، ارج نهد و اجر دهد.

قرآن شعله اي است برين، مشيت خدا بر آن است كه همچون روحي ديگر كمبود انسان را تكميل كند. قرآن آخرين تجربه ي جهان غيب را براي سياست نوع انسان در بر دارد، و مي خواهد انساني كاملتر تحويل دهد، يا در واقع مي توان گفت كار قرآن پرورش و رشد فرشتگاني است در قالب بشر، كه پيوسته عملش همان عمل است، و مراحل تكامل بشري را سير مي كند و به سوي چكاد بالا مي رود، همچون كرم ابريشم كه از پيله ي خود بيرون مي آيد و به ابريشم بافي مي رسد.

مسلمان قرآني، با اين تعريف، يا مسلمان كامل، كسي است كه قرآن بر او اثر مي گذارد، و در نتيجه از آموزش اخلاص و الهام محبت و فيض وجدان در كتاب وحي، چنان نتيجه اي بگيرد كه پروانه ي با ارزش پيله هاي ابريشم تارهاي ابريشم را به بار مي آورد، و همان گونه كه كرم سرانجام به پروانه ي ابريشم تبديل مي شود، مسلمان قرآني نيز درنهايت صيرورت، انساني فرشته خوي مي گردد (و همچنين است هنگامي كه ايمان با صفحه ي دلها درآميزد). و بر عكس، شخص منكر عنود سركش نيز بسيار شبيه به كرم پيله است كه تبديل به كرم پنبه خوار مي شود، سرانجام اين زيانباري و نهايت كار او بشري شيطان صفت شدن است.

هر دو كرم پيله اند با سرشتهايي همانند، يكي از آن دو پروانه اي مي شود آسمان نگر كه با آهنگ تقرب به سوي بالا پرواز مي كند، و ديگري كرمي زمين گراي شده در تيرگي


خاك و محيط رنج آور فنا مي گردد.

قرآن چون به خانه ي جان پاگذاشت، چراغ خود را در آن مي افروزد، ليكن تا هنگامي كه آميزه هاي تيره ي جان را به آتش نكشيده نورش فروزان نمي شود؛ آلودگيها را مي سوزاند تا امواج نور جاي آنها را بگيرد. همچون لامپ برق كه تا در درونش احتراق صورت نگيرد روشن نمي شود. قلب انسان نيز چنين حالتي دارد، تا آلودگيهايش زدوده نگشته، نور در آن جايگزين نمي گردد. بنابراين، مسلمان چراغداني نيست كه شمعي در آن روشن باشد، بلكه شمعي است بزرگ در چراغدان وجود. قرآن گويي عصاي سحرآميز خداست، به طرف چيزي دراز نمي شود مگر آنكه اثري بر آن مي گذارد. عصاي موسي (ع) نيز جز بخشي از حقيقت عظماي قرآن نبود. وقتي به شكل چوبدستي در دست موسي قرار گرفت (فوقع الحق و بطل ما كانوا يعملون فغلبوا هنا لك و انقلبوا صاغرين): [8] پس حق به وقوع پيوست و آنچه مي كردند باطل شد. در آنجا بود كه اهل باطل مغلوب گرديدند و سرافكنده بازگشتند؛ پس اگر همه ي اين حقيقت با تمام ابعاد عظيمش در دست محمد- صلي الله عليه و سلم- قرار گرفته باشد، چون فروغ مقدس حكمت در ظلمتكده ي جانهاي بشري مي درخشد.

پيامبر اكرم (ص) قرآن را بر بلندترين چكادي كه بدان سو فراز مي شوند، برافراشت، همچون مشعلي كه بر بلندترين صخره ي كرانه ي دريا نصب مي كنند و مي افروزند تا كشتيهاي گمشده را راهنمايي كند، و سرگشتگان در گردابهاي جانكاه و در هم شكننده را به ساحل امنيت و سلامت برساند. پيامبر اكرم (ص) همانند مناره اي قد برافراشته با مشعل تابناك در دست، آهنگ هدايت برداشت، و تيرگي فروافتاده بر جان را شكافت...

قرآن همانند مشعل و پرتو هميشه نورافشان به سوي ابديت است. نمي توان به كسي مسلمان حقيقي گفت مگر آن گاه كه قرآن محتوايي انساني در جانش گذارد و او خود مانند محتوايش گردد، يا در واقع عنوان روي جلد و مطلب درون كتاب يكي باشد. هنگامي كه قرآن به شكل و رنگ خاصي، در جان انسان جاي گرفت و تغيير حالتي در او به وجود آورد، او را به درجاتي بالا برده است و از طبيعت بشري خود، به درجاتي پايين آورده است؛ او را به آسمان يا آسمان را به او نزديك گردانيده است. همچنان اين تحول ادامه دارد تا اينكه به صورت مسجد زنده اي درمي آيد كه آجرهاي آن به حساب


نمي آيند. در حقيقت، مسلمان قرآني مسجد زنده اي است كه با آجر ساخته نشده است، بلكه با ارزشهاي زندگي آنچنان ساخته شده كه تجلي بزرگ خدا در او مي گنجد كه خود مي گويد: ما وسعتي ارضي و لا سمائي ولكن وسعني قلب عبدي المؤمن. [9] : زمين و آسمانم مرا در خود جاي نمي دهند، بلكه اين قلب بنده ي مؤمن من است كه مرا در خود جاي مي دهد.

پيامبر و قرآن پيوسته تلاش ورزيدند تا پرستشگاه خدا را به قلب انسان منتقل كنند... تلاش قرآن در آن است كه در طبيعت انديشه، و در ماده روان بگذارد، و ايمان را بر پايه ي هماهنگي ميان محسوسات و معقولات بنا كند، به گونه اي كه انسان با داشتن ايمان تنها در جهان غيب به سر نبرد، و همه ي زندگي اش را هم در جهان خالص ماده نگذراند، بلكه در زندگي ميان نيروها و طبيعتها تعادل ايجاد كند، و معنويت را در همه جاي زندگي مادي فراهم گرداند...

مسلمان قرآني، همان قرآن درآمده در انسان است، چنانكه اميرالمؤمنين علي (ع) گفت: ذاك القرآن الصامت، و انا القرآن الناطق. [10] آن قرآن خاموش است، و من قرآن گويايم؛ يا در واقع انسان جنبه ي عملي قرآن است. همان گونه كه نمونه ي هر چيزي نشانگر منظور اصل آن است و همه ي منظورهاي اصل را در بر دارد، مسلمان قرآني هم تجسم روشن قرآن است و هدف و منظور قرآن و همه ي منظور آن را در خود دارد!

پيامبر اكرم (ص) نمونه ي كامل مسلمان قرآني در تاريخ اسلام را در وجود خود عرضه داشته است: (لقد كان لكم في رسول الله اسوه حسنه)... [11] .

اكنون سيماي يك مسلمان كامل را در شخصيت حسين (ع) نشان مي دهيم، همان شخصيت كه رمز و نمونه ي درست و راستيني از معنا و طبيعت پيغمبر را در خود به نمايش گذاشته است، و بر همگان در اين ميدان پيشي گرفته، تافته اي جدا بافته مي نمايد. چه، او توانسته از رسول خدا باشد، چنانكه رسول خدا از خويشتن او است. از مرزهاي دين سرچشمه مي گرفت و از مرزهاي طبيعت درك شده از دين سرشته شده، درونش دريافتي ذاتي از دين داشت گويي جزئي از خود دين است، يا بخشي از عناصر تشكيل دهنده ي آن مي باشد. اين طبيعت درخشان هاله اي از نور گرد خود داشت كه يگانه و بي همتايش مي گذاشت، و شكلي كه جز خود او نبود، و جز در درون او وجود نداشت،


همانند پرتو خورشيد كه پرتو خورشيد است، تابش آن از هرچه مي خواهد بگذرد و هرچه بر رويش بيفكند.

از آنجا كه دين براي حسين (ع) به عنوان فطرتي آفريننده درآمده، همچون استوار شدن سنگ بنا در سنگ بنا بود، نه قرار گرفتن ديوار بر روي شالوده؛ از دين به ديگر سوي نمي گرويد جز اينكه با هم به سمتي بگروند؛ گرايش و پايداري هر دو با هم بود، زيرا گرايش، نسبتي از جدايي و دوري است. به همين جهت سه عامل يكجا در او گرد آمده، هر سه به صورت يك دريافت، بي هيچ اختلافي، به عنوان نمونه اي والا و آرماني احساس مي گرديد: سرشت ذاتي، محيط تربيتي و دين، يكسان در وجودش گرد آمده بودند. احساسات و دريافتهايش هماهنگ از اين سه با هم جمع مي شوند و هماهنگ از هم جدا مي گرديدند؛ جدا شدن و گرد آمدنشان يكسان و به يك حالت بود، دريافتهايي به هم پيوسته، هماهنگ و همراه در فراز و نشيب. در نتيجه، درك آنها از معاني و هدفهاي والا سه بعدي بود، بزرگ و آشكار فرامي رسيد، چنانكه اگر در خط مستقيمي از ديد چشم قرار مي گرفت در نزديكترين حد بينش و بينا ساختن بود.

اشيا را آنچنان كه بودند مي ديدند، گويي حقايق را با ديده ي جان مي نگريستند، هيچ حقيقتي در پوشش باطل يا آميخته با ناپاكيها يا جداي از راستي با قلبشان تماس نمي گرفت، بلكه آنها را ناب و آنچنان كه سرشتشان اقتضا مي كرد در مي يافتند. داراي دركهاي حساسي بودند كه حواسشان را براي زير و رو كردن و تشخيص ميان حق و باطل هشيار و بيدار نگه مي داشت؛ چون به حق مي رسيدند، آشكارا اعلام مي كردند و چون به باطل برمي خوردند در اظهار آن ترديد روا نمي داشتند؛ حق و باطل در دلهاي اين برگزيدگان جريانهايي داشتند، همچون جريان بار الكتريكي كه منظور و هدف آنها را اعلام مي كردند. مردم در كار خود دچار شبهه بودند و آنان هيچ شبهه اي در امور خود نداشتند، مردم در زندگي لغزشها داشتند و آنان دچار لغزش نمي شدند، بلكه راه درست مي پيمودند و بر آن راه استوار و ميانه رو بودند، همان گونه كه پيامبر (ص) اميدوار بود مؤمنان چنين باشند.

حسين (ع) را ديده ايم كه بر مسير و پايگاهي استوار و راهي راست قرار دارد و هيچ انگيزه ي باطلي او را از جاي خود منحرف نمي كند و هيچ نعمت فريبايي از اين جهان او را


به فتنه و اضطراب نمي افكند، بلكه همچنان بر مسير پايدار خود در ميان رهنمودهاي سنت و آموزشهاي قرآن ايستاده، نه از ظاهر آنها به راست و چپ مي گرايد، نه از باطنشان. در اين پايبندي و استواري چنان است كه گويي قرآن او را به عنوان شهيدي شاهد يا نمونه اي واحد عرضه داشته، حقايقي را كه در بر دارد و آنچه برتر از آنها است، به وي نشان داده است؛ به گونه اي كه شاخصي است قابل پيروي براي همگان كه بيشتر از هر شاخص ديگر مي توان از او بهره گرفت، و از هر راه و روشي جانها را به بند كشيد.

بدين جهت، دين آسماني نياز به فرستاده اي از نوع انسان دارد كه خود نمونه ي عملي پيامش باشد، و كلمه ي الله را به عنوان رمز و نمونه اي شايسته تبليغ و ارشاد كند. حس، نياز به حس دارد، و طبيعت محتاج يك طبيعت است، و براي ايجاد يك انسان نمونه، بايد انسان نمونه اي داشت، و تاثير گذاشتن در ماده جز با عناصر مادي، با وجود خاصيتي جداگانه، امكانپذير نيست: (و لو جعلناه ملكا لجعلناه رجلا): [12] اگر پيغمبر را قرار بود از نوع فرشتگان تعيين كنيم باز هم او را به صورت يك انسان درمي آورديم.

نمونه ي خدايي يكي بيش نيست كه همراه با دين عرضه مي شود. چون آن نمونه ي واحد تاثير خود را در ديگران به ارث گذاشت و نمونه هاي بسياري در هر جهت و سوي ارائه كرد، اينان به صورت نمونه هاي رسالت داري جلوه مي كنند كه جز به وسيله ي آنان دين را به طور صحيح نمي توان دريافت؛ و چون شايستگي و هدايت كامل دين را در وجود خود دارند، مورد نياز همه ي عصرها هستند. و خداوندان اشارتها و مشعلداران هدايتها كه بر رسوم و آداب هر زمان فراتر رفته اند، و وارث آموزشها و سنتهاي محمدي (ص) هستند، بر اين پايه استوارند، و هر نسلي بدانان نيازمندند.

ابوعبدالله حسين (ع) بي هيچ ترديدي، مهتر اين وارثان است؛ در همه ي رفتارهاي اين جهاني و آن جهاني نمونه اي است درخشان و برتر تا آنجا كه همه ي حافظان تاريخ و گزارشگران و زندگينامه نويسان اتفاق نظر دارند كه وي سنت مصطفي را در همه ي نمودها و نگاه ها زنده كرد و به يادها آورد؛ و گفته اند كه در كردار و گفتار و سرشت و خوي از همه كس به جدش همانندتر بود، و با پيروي كامل از پيامبر، همانندي او برجستگي و جلوه ي بيشتري مي يافت.» [13] .

بدين ترتيب حسين (ع) با نهضت و شهادت خود هندسه ي نبوي را چنان تجديد بنا كرد كه پيوسته پايدار بماند.


در مدرسه ي حسيني فهم درست اسلام، جامعيت آن و هندسه ي صحيح اسلام جلوه اي تام مي يابد و براساس اصولي معين، اين زمينه فراهم مي شود تا متربيان اين مدرسه، اسلام را در معناي جامع آن بدرستي و بر مبناي هندسه ي نبوي دريابند و حسني بار آيند.



فطرت تو جذبه ها دارد بلند

چشم هوش از اسوه ي زهرا مبند



تا حسيني شاخ تو بار آورد

موسم پيشين به گلزار آورد [14] .





پاورقي

[1] قرآن، مائده/ 3.

[2] روايات متعدد شيعه و اهل سنت از طرق گوناگون بيانگر اين حقيقت است که آيه‏ي اکمال دين در غدير خم نازل شده است. ن. ک: تفسير العياشي، ج 1، صص 293 -292؛ ابونعيم احمد بن عبدالله بن احمد الاصبهاني، النور المشتعل من کتاب ما نزل من القرآن في علي عليه‏السلام، جمعه و رتبه و قدم له و علق عليه محمد باقر المحمودي، الطبعه الاولي، منشورات مطبعه وزاره الارشاد الاسلامي، 1406 ق. ص 56؛ ابوجعفر محمد بن الحسن الطوسي، التبيان في تفسير القرآن، داراحياء التراث العربي، بيروت، ج 3، صص 436 -435؛ ابوبکر احمد بن علي الخطيب البغدادي، تاريخ بغداد او مدينه السلام، دارالکتب العلميه، بيروت، ج 8، ص 290؛ مناقب ابن المغازلي، صص 69 -67؛ ابوالقاسم عبيدالله بن عبدالله الحاکم الحسکاني، شواهد التنزيل لقواعد التفضيل في الايات النازله في اهل البيت عليهم‏السلام، بتحقيق محمد باقر المحمودي، مؤسسه الاعلمي للمطبوعات، بيروت، 1393 ق. ج 1، صص 208 -200؛ امين الاسلام ابوعلي الفضل بن الحسن الطبرسي، مجمع البيان في تفسير القرآن، مکتبه المرعشي النجفي، قم، 1403 ق. ج 2، ص 159؛ مقتل الخوارزمي، ج 1، ص 47؛ ابوالفداء اسماعيل بن عمر بن کثير الدمشقي، تفسير القرآن العظيم، دارالفکر، بيروت، 1400 ق. ج 2، ص 491؛ جلال‏الدين عبدالرحمن بن ابي‏بکر السيوطي، الدر المنثور في التفسير بالماثور، مکتبه المرعشي النجفي، قم، 1404 ق. ج 2، ص 259.

[3] ر. ک: عبدالحسين الاميني، الغدير في الکتاب و السنه و الادب، الطبعه الخامسه، دارالکتاب العربي، بيروت، 1403 ق. ج 1، صص 223 -214.

[4] قرآن، مائده/ 67.

[5] قرآن، احزاب/ 21.

[6] فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 150؛ مقتل الخوارزمي، ج 1، ص 238 («برسول‏الله» آمده است).

[7] تاريخ الطبري، ج 5، ص 145؛ مقتل الخوارزمي، ج 1، ص 235؛ الکامل في التاريخ، ج 4، ص 48.

[8] قرآن، اعراف/ 119 -118.

[9] ابوحامد محمد بن محمد العزالي، احياء علوم الدين، صحح باشراف عبدالعزيز عزالدين السيروان، دارالقلم، بيروت، ج 3، ص 17؛ محيي‏الدين ابوعبدالله محمد بن علي المعروف بابن عربي، الفتوحات المکيه، تحقيق و تقديم عثمان يحيي، تصدير و مراجعه ابراهيم مدکور، الطبعه الثانيه، الهيئه العامه للکتاب، القاهره، 1410 -1405 ق. ج 3، ص 325.

[10] اميرمؤمنان علي (ع) در توصيف خويش فرمود:

«هذا کتاب الله الصامت و انا کتاب الله الناطق.»

اين (قرآن) کتاب خاموش خداوند است و من کتاب سخنگوي خدايم.

وسائل الشيعه، ج 18، ص 20.

[11] قرآن، احزاب/ 21.

[12] قرآن، انعام/ 9.

[13] برترين هدف در برترين نهاد، صص 110 -96.

[14] کليات اقبال لاهوري، ص 104.