بازگشت

جامعيت اسلام


اسلام زماني حياتبخش و سعادت آور است كه در شكل جامعش مطرح شود و همه ي وجوه آن مورد توجه قرار گيرد.

پس از پيامبر اكرم (ص) بتدريج وجوهي از اسلام را تعطيل كردند و امويان و نيز حكومتهاي ستمگر پس از آنان در جهت منافع خود، اسلام را از جامعيت انداختند، چنانكه امام صادق (ع) درباره ي اين حركت بني اميه و تخدير جامعه فرموده است:

«ان بني اميه اطلقوا للناس تعليم الايمان و لم يطلقوا تعليم الشرك لكي اذا حملوهم عليه لم يعرفوه.» [1] .


همانا بني اميه راه فرا گرفتن ايمان را براي مردم باز گذاشتند ولي راه فراگرفتن شرك را بستند، براي اينكه چون مردم را به شرك كشاندند، مردم شرك را نشناسند.

آنان اجازه مي دادند كه مردمان باايمان آشنا شوند و نماز و روزه و حج را ترويج مي كردند، اما اجازه نمي دادند كه مردم با شرك آشنا شوند، زيرا آن گاه براحتي مصاديق شرك و راه و رسم مشركاه و ضد ديني آنان را در لباس اسلام مي شناختند. آنان اجازه نمي دادند كه مردم دريابند كه سياست، حكومت، مديريت و تربيت طاغوتي چيست، چون با شناخت اين امور، روشهاي ضد اسلامي و طاغوتي آنان را در سياست و حكومت و مديريت و تربيت مي شناختند و براحتي به آن امور تن نمي دادند، از اين رو اسلام را از جامعيت انداختند تا هرگونه كه خواستند رفتار كنند و آن رفتار را به نام دين تمام كنند، در حالي كه دين فقط «ايمان به الله» نيست، بلكه «كفر به طاغوت» هم هست، يعني كفر به سياست و حكومت و مديريت و تربيت و اقتصاد و فرهنگ طاغوتي؛ و تا كفر به طاغوت و ايمان به الله- هر دو- نباشد، نمي توان به ريسمان الهي چنگ زد و به زندگي انساني و مناسبات اسلامي دست يافت.

(فمن يكفر بالطاغوت و يؤمن بالله فقد استمسك بالعروه الوثقي لانفصام لها.) [2] .

پس هر كس به طاغوت كفر ورزد، و به خدا ايمان آورد، بيقين، به دستاويزي استوار، كه آن را گسستن نيست، چنگ زده است.

اسلام قرآني و اسلام نبوي، يعني اسلامي كه در مدرسه ي حسيني بتمامه جلوه كرده است، اسلام هدايت همه جانبه ي انسان و جامعه است. امام خميني (ره) در تبيين اين اسلام فرموده است:

«اسلام براي اين انساني كه همه چيز است، يعني از طبيعت تا ماوراء طبيعت تا عالم الوهيت مراتب دارد، اسلام تز دارد، برنامه دارد اسلام. اسلام مي خواهد انسان را يك انساني بسازد جامع، يعني آن طور كه هست رشد بدهد؛ حظ طبيعت دارد، رشد طبيعي به او بدهد، حظ برزخيت دارد، رشد برزخيت به او بدهد، حظ روحانيت دارد، رشد


روحانيت به او بدهد، حظ عقلانيت دارد، رشد عقلانيت به او بدهد، حظ الوهيت دارد، رشد الوهيت به او بدهد. همه ي خطوطي كه انسان دارد و به طور نقص است، الان نرسيده است، اديان آمده اند كه اين ميوه ي نارس را رسيده اش كنند. اين ميوه ي ناقص را كاملش كنند...

شما خيال نكنيد كه اسلام آمده حيوان تربيت كند، آمده است كه آب و خوراك براي حيوان درست كند، اين يكيش است، اين را هم درست مي كند، لكن اين يك بعد است، آن هم بعد آخرتش است، بعدهاي هم ديگري دارد كه آنها هم همه اش از اسلام است و براي تربيت انسان است و انسان را مي خواهد يك موجود رشيدي كه همه ي اين ابعاد را داشته باشد تربيت كند و براي همه ي اينها هم دستور دارد اسلام، نسبت به يك جهت و جهت ديگري نيست، براي حكومت اسلامي دستور دارد، براي تشكيلاتش دستور دارد، براي مقابله با دشمنان دستور دارد، براي تحرك جامعه دستور دارد، براي رسيدن به ماوراء طبيعت دستور دارد، همه ي اينها را دارد، يك بعدي نيست.» [3] .

«اسلام به اين منظور به وجود آمد كه به انسان، ابعاد واقعي و شان انساني اعطا كند، يعني انسان را از نظر زندگي اجتماعي، شخصي و سياسي تحول بخشد و به غناي روحي انسان ياري دهد. اسلام قادر به ايجاد چنين تحولي هست. قوانين اسلام به نيازهاي انسان پاسخ مي گويد. اين قوانين بسيار صريح و روشن هستند. اسلام روش و رفتار هر فرد را در برابر جامعه، طي قوانين خاصي مدون و تنظيم كرده است. اسلام چگونگي سياست جامعه را در رابطه با اقليتهاي مذهبي، مشخص ساخته است. از اين نظر قوانين اسلام واقعا پيشرو و پيشاهنگ هستند. اگر قوانين اقتصادي اسلام اجرا شود، مملكت يك اقتصاد مترقي خواهد داشت.» [4] .

«اسلام همان طوري كه فقط احكام ظاهري راجع به افراد باشد نيست، همين طور همه ي اسلام عبارت است از قيام و نهضت و اينها هم نيست. اسلام اين جور جهات دارد و كسي كه بخواهد اسلام را بشناسد، همه ي جهات در اسلام هست، يعني آن چيزي كه مربوط به رشد فرد است، آنكه مربوط به رشد جامعه است، آنكه مربوط به سياستي است كه بين آن و ساير ملل است، آنكه مربوط به اقتصاد است، آنكه مربوط به فرهنگ است، تمام اينها در اسلام هست.» [5] .

«اسلام همان طوري كه به معنويات نظر دارد و همان طوري كه به روحيات نظر دارد و


تربيت ديني مي كند و تربيت نفساني مي كند و تهذيب نفس مي كند، همان طور به ماديات نظر دارد و مردم را تربيت مي كند در عالم كه چطور از ماديات استفاده كنند و چه نظر داشته باشند در ماديات. اسلام ماديات را همچو تعديل مي كند كه به الهيات منجر مي شود. اسلام در ماديات به نظر الهيات نظر مي كند و در الهيات به نظر ماديات نظر مي كند. اسلام جامع ما بين همه ي جهات است... (اسلام) تمام افراد عالم را بشر مي داند و حق بشري براي آنها قائل است، تمام عالم را به نظر محبت نگاه مي كند، مي خواهد عالم مستضعفين نجات پيدا كنند، مي خواهد تمام عالم روحاني بشوند، تمام عالم به عالم قدس نزديك بشود.» [6] .

مدرسه ي حسيني، مدرسه ي جامعيت اسلام است. مدرسه ي حسيني، مدرسه ي رفع ظلمتها، زدودن غلظتها و لطيف شدن وجودهاست كه مربي اين مدرسه- حسين (ع)- همه ي لطافتها را داراست و مهرباني و دوستي سراسر وجودش را آراسته است، چنانكه در تغزلي لطيف، مهرورزي و دوستي خود را به همسر و فرزند به زيبايي بيان كرده است:



لعمرك انني لاحب دارا

تكون بها سكينه و الرباب



احبهما و ابذل جل مالي

و ليس لعاتب عندي عتاب



فلست لهم و ان عابوا مضيعا

حياتي او يغيبني التراب [7] .



به جانت سوگند كه همانا من خانه اي را دوست دارم كه سكينه (دخترم) و رباب (همسرم) در آن باشند؛

آن دو را دوست دارم و در راه دوستي آنان از تمام مال خود مي گذرم و هيچ سرزنشگري را نشايد كه مرا در اين امر نكوهش نمايد؛

و من هرگز تا زنده ام پيرو سرزنشگران نخواهم شد، هرچند سرزنشم نمايند تا آنگاه كه در زير خاك پنهان شوم و خاك مرا بپوشاند.

در مدرسه ي حسيني، انسان رو به معارف حقيقي دارد و اهل حكمت انسي است، چنانكه بزرگ آموزگار اين مدرسه، حسين (ع) در بخشي از دعاي عرفه ي خويش مي آموزد:

«الهي ترددي في الاثار يوجب بعد المزار فاجمعني عليك بخدمه توصلني اليك. كيف يستذل عليك بما هو في وجوده مفتقر اليك؟ ايكون لغيرك من الظهور ما


ليس لك حتي يكون هو المظهر لك؟ متي غبت حتي تحتاج الي دليل يدل عليك، و متي بعدت حتي تكون الاثار هي توصل اليك؟ عميت عين لا تراك عليها رقيبا، و خسرت صفقه عبد لم تجعل له من حبك نصيبا. الهي امرت بالرجوع الي الاثار فارجعني اليك بكسوه الانوار و هدايه الاستبصار حتي ارجع اليك منها كما دخلت اليك منها مصون السر عن النظر اليها.» [8] .

خداي من! تماشا و تردد من در نمودهاي جهان هستي راه وصول و شهودت را بر من دور مي سازد، پس مرا (در حضرتت) توفيقي عنايت فرما كه به وصال و شهود تو نايل شوم. (خداوندا!) چگونه با اين موجودات كه در وجود خود نيازمند تواند به سوي تو راه يابم؟ آيا حقيقتي جز تو آن روشنايي را دارد كه بتواند تو را بر من آشكار سازد؟ كي پنهان بوده اي تا به دليل و برهان نيازمند باشي كه به سوي تو رهنمونم سازد؟ و كي دور شده اي تا نمودهاي جهان مرا به تو رساند؟ كور باد چشمي كه تو را نمي بيند با آنكه تو هميشه مراقب و همنشين او هستي؛ و در زيان باد بنده اي كه نصيبي از عشق و محبت تو نيافت. خداي من! تو فرمان داده اي كه براي شناسايي ات به نمودهاي هستي رجوع كنند، اما مرا رجوع ده به تجليات انوار و به راهنمايي مشاهده و استبصار تا بي توجه به آثار به شهود حضرتت نايل گردم كه چون به مقام معرفت وارد شوم، سر درونم توجه به آثار نكرده، همتم بلندتر از نظر به آنها باشد.

در اين مدرسه، مبارزه ي سياسي در جهت اهداف متعالي از اجزاي رئيسي است، كه براي برداشتن موانع تعالي مردمان جز مبارزه با خارهاي راه انسانيت چاره اي نيست؛ و البته اين مبارزه براي كسب قدرت و رسيدن به مكنت نيست، بلكه سياست و حكومت وسيله اي براي تحقق اهداف متعالي انساني است. حسين (ع) در ضمن خطبه اي كه در آن مردمان را به مقابله با ستم و ستمگران ترغيب كرده، اهداف خود را از مبارزه ي سياسي و تلاش براي تشكيل حكومت چنين بيان نموده است:

«اللهم انك تعلم انه لم يكن ما كان منا تنافسا في سلطان، و لا التماسا من فضول الحطام، ولكن لنري المعالم من دينك، و نظهر الاصلاح في بلادك، و يامن


المظلومون من عبادك، و يعمل بفرائضك و سننك و احكامك.» [9] .

خدايا! تو مي داني آنچه از ما رفت، نه به خاطر رغبت در قدرت بود، و نه از دنياي ناچيز خواستن زيادت. بلكه مي خواستيم نشانه هاي دين را بنمايانيم، و اصلاح را در شهرهايت ظاهر گردانيم، تا بندگان ستمديده ات را ايمني فراهم آيد، و واجبات و احكام و سنتهاي تو اجرا گردد.

رسالت سياسي حسين (ع) در آن دوران تاريك اين بود كه سلطنت شوم امويان را رسوا سازد و سرزمينهاي اسلام و مرزهاي قرآن و مصالح اهل قبله را از دست آنان به درآورد تا اسلام و مسلمانان از آن فتنه و تباهي بياسايند، حكمراني فاسد حكومت شام را از جاي حكومت پاك اسلامي بزدايد و تحريفها را پاك سازد تا روح اسلام همانند روزگار پيامبر تجلي كند. حسين (ع) مصمم بود تا واقعيت امويان را نشان دهد و اسلام و سرنوشت اسلام را از چنگ آنان بيرون آورد. [10] آن حضرت در نامه اي در پاسخ نامه هاي مردم كوفه به آنان نوشت چنين فرمود:

«فلعمري ما الامام الا العامل بالكتاب، و الاخذ بالقسط، و الدائن بالحق، و الحابس نفسه علي ذات الله.» [11] .

به جان خودم سوگند كه امام بر حق كسي است كه به كتاب خدا عمل كند و راه قسط و عدالت را پيشه ي خود سازد و از حق پيروي نمايد و وجود خويش را وقف ذات الهي كند.

سخنان حسين (ع) همه بيانگر اين رسالت بزرگ سياسي وي است، چنانكه در نخستين خطبه ي خود در كربلا فرمود:

«انه قد نزل من الامر ما قد ترون، و ان الدنيا قد تغيرت و تنكرت، و ادبر معروفها و استمرت جدا، فلم يبق منها الا صبابه كصبابه الاناء، و خسيس عيش كالمرعي الوبيل. الا ترون ان الحق لا يعمل به، و ان الباطل لا يتناهي عنه؟ ليرغب المؤمن في لقاء الله محقا. فاني لا اري الموت الا سعاده، و لا الحياه مع الظالمين الا برما.» [12] .


چيزي پيش آمد كه مي بينيد و بي گمان دنيا دگرگون و زشت شده است و نيكي آن پشت كرده و از بين رفته است. پس، از آن جز اندكي چون ته مانده اي در ظرفي نمانده است و اين زندگي چنان پست و ناچيز است كه به چراگاه كم مايه و زيان آوري مي ماند. آيا نمي بينيد كه به حق عمل نمي شود و از باطل دوري نمي شود؟ در اين صورت شايسته است كه مؤمن (با عزت) لقاي پروردگارش را خواهان شود. من مرگ را جز خوشبختي نمي دانم، و زندگي با ستمكاران را جز به ستوه آمدگي و بدبختي نمي بينم.

همچنين آن حضرت در آغاز نهضت خود پس از ورود به مكه در نامه اي كه به مردم بصره نوشت و آن را براي سران و بزرگان آنجا فرستاد، چنين فرمود:

«و انا ادعوكم الي كتاب الله و سنه نبيه- صلي الله عليه و سلم- فان السنه قد اميتت و ان البدعه قد احييت، و ان تسمعوا قولي و تطيعوا امري اهدكم الي سبيل الرشاد.» [13] .

من شما را به كتاب خدا و سنت پيامبر او (ص) دعوت مي كنم كه سنت را ميرانده اند و بدعت را زنده كرده اند. اگر گفتار مرا بشنويد و فرمانم را ببريد شما را به راه رشد و سعادت هدايت مي كنم.

گفتار و كردار حسين (ع) همه بيانگر نهضتي است بزرگ براي بيرون آوردن سرنوشت اسالم و مسلمانان از چنگ امويان و نشان دادن ماهيت پليد آنان و بيان نامشروع بودن حكومت آنان از هر جهت. با اين جهتگيري است كه آن حضرت هنگامي كه عازم عراق بود در خارج از مكه در منطقه ي «تنعيم» كاروان حامل اموال حكومت نامشروع يزيد را مصادره كرد و آن اموال را ميان بينوايان تقسيم كرد، [14] و با شترداران از سر رحمت و مودت رفتار نمود و آنان را آزاد گذاشت تا خود انتخاب كنند و به ايشان فرمود:

«لا اكرهكم، من احب ان يمضي معنا الي العراق و فيناه كراه و احسنا صحبته، و من احب ان يفارقنا من مكاننا هذا اعطيناه من الكراء علي قدر ما قطع من الارض.» [15] .


من شما را به چيزي وا نمي دارم، هر يك از شما كه مايل باشد همراه ما به عراق بيايد، كرايه ي تا عراق را بدو مي پردازيم و او در طول سفر از مصاحبت نيك ما برخوردار خواهد شد، و هر كس بخواهد از همين جا به وطن خود برگردد، كرايه ي او را به اندازه اي كه راه پيموده است مي دهيم.

تعدادي از شترداران بازگشتند و برخي از آنان همراه امام حسين (ع) شدند و امام (ع) به كساني كه از وي جدا، شدند و كساني كه با او همراه شدند كرايه اي داد و آنان را جامه پوشانيد. [16] .

بنابراين مشخص است كه حسين (ع) مبارزه اي تمام عيار را با سلطنت اموي آغاز كرده بود و در پي آن بود كه رسالت سياسي خود را به انجام رساند. امام خميني درباره ي اين شان رسالت آن حضرت مي فرمايد:

«سيدالشهدا- سلام الله عليه- تمام حيثيت خودش، جان خودش را و بچه هايش را، همه چيز را (فدا كرد)، در صورتي كه مي دانست قضيه اين طور مي شود. كسي كه فرمايشات ايشان را از وقتي كه از مدينه بيرون آمدند و به مكه آمدند و از مكه آمدند بيرون، حرفهاي ايشان را مي شنود، همه را، مي بيند كه ايشان متوجه بوده است كه چه دارد مي كند... آمده بود حكومت هم مي خواست بگيرد، اصلا براي اين معنا آمده بود و اين يك فخري است و آنهايي كه خيال مي كنند كه حضرت سيدالشهدا براي حكومت نيامده، خير، اينها براي حكومت آمدند، براي اينكه بايد حكومت دست مثل سيدالشهدا باشد، مثل كساني كه شيعه ي سيدالشهدا هستند باشند؛ اصل قيام انبيا از اول تا آخر اين بوده است.» [17] .

«تمام انبيا براي اصلاح جامعه آمده اند، تمام. و همه ي آنها اين مساله را داشتند كه فرد بايد فداي جامعه بشود. فرد هرچه بزرگ باشد، بالاترين فرد كه ارزشش بيشتر از هر چيز است در دنيا، وقتي كه با مصالح جامعه معارضه كرد، اين فرد بايد فدا بشود. سيدالشهدا روي همين ميزان آمد و رفت و خودش و اصحاب و انصار خودش را فدا كرد، كه فرد بايد فداي جامعه بشود، جامعه بايد اصلاح بشود، (ليقوم الناس بالقسط). [18] بايد عدالت در بين مردم و در بين جامعه تحقق پيدا بكند.» [19] .

«سيدالشهدا- سلام الله عليه- از همان روز اول كه قيام كردند براي اين امر،


انگيزه شان اقامه ي عدل بود. فرمودند كه مي بينيد به معروف عمل نمي شود و به منكر عمل مي شود. انگيزه اين است كه معروف را اقامه و منكر را از بين ببرد. انحرافات همه از منكرات است، جز خط مستقيم هر چه هست منكرات است، اينها بايد از بين برود... من جمله قضيه ي حكومت جور، حكومت جور بايد از بين برود.» [20] .

«سيدالشهدا- سلام الله عليه- همه ي عمرش را، و همه ي زندگي اش را براي رفع منكر و جلوگيري از حكومت ظلم و جلوگيري از مفاسدي كه حكومتها در دنيا ايجاد كردند، تمام عمرش را صرف اين كرد و تمام زندگي اش را صرف اين كرد كه اين حكومت، حكومت جور بسته بشود و از بين برود؛ معروف در كار باشد، منكرات از بين برود.» [21] .

مدرسه ي حسيني، مدرسه ي جامعيت اسلام است: مدرسه ي حكمت و معرفت، سياست و حكومت، ماديت و معنويت، رفاهت و عدالت، مودت و محبت، خدمت و عبوديت و...


پاورقي

[1] الکافي، ج 2، صص 416 -415.

[2] قرآن، بقره/ 256.

[3] صحيفه‏ي نور، ج 2، صص 156 -155.

[4] صحيفه‏ي نور، ص 263.

[5] صحيفه‏ي نور، ج 4، ص 53.

[6] صحيفه‏ي نور، ج 5، ص 241.

[7] اين ابيات با مختصر اختلاف در برخي کلمات آن در منابع زير آمده است:

ابوعبدالله محمد بن سعد، ترجمه الامام الحسين و مقتله، من القسم غير المطبوع من کتاب الطبقات الکبري، تحقيق السيد عبدالعزيز الطباطبائي، الطبعه الاولي، مؤسسه آل البيت لاحياء التراث، قم، 1415 ق. ص 18؛ ابومحمد عبدالله بن مسلم بن قتيبه الدينوري، المعارف، حققه و قدم له ثروه عکاشه، الطبعه الاولي، وزاره الثقافه و الارشاد القومي، القاهره، مطبعه دارالکتب، 1379 ق. ص 213 (فقط بيت اول)؛ ابوالفرج علي بن الحسين بن محمد الاصفهاني، الاغاني، شرحه و کتب هوامشه عبد علي مهنا و سمير جابر، الطبعه الاولي، دارالکتب العلميه، بيروت، 1407 ق. ج 16؛ صص 148، 147، 143؛ همو، مقاتل الطالبيين، شرح و تحقيق السيد احمد صقر، الطبعه الثانيه، مؤسسه الاعلمي للمطبوعات، بيروت، 1408 ق. ص 94 (دو بيت نخست)؛ تذکره الخواص، ص 238؛بحارالانوار، ج 45، ص 47 (دو بيت نخست).

[8] رضي‏الدين ابوالقاسم علي بن موسي ابن طاووس، اقبال الاعمال، الطبعه الثانيه، دارالکتب الاسلاميه، طهران، 1390 ق. صص 349 -348؛ عباس بن محمدرضا قمي، مفاتيح‏الجنان، ترجمه‏ي مهدي الهي قمشه‏اي، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1364 ش. ص 496.

[9] تحف العقول، ص 170.

[10] محمدرضا حکيمي، امام در عينيت جامعه، چاپ اول، انتشارات فجر، صص 118 -117.

[11] تاريخ الطبري، ج 5، ص 353. بدين صورت نيز وارد شده است:

«فلعمري ما الامام الا الحاکم بالکتاب، القائم بالقسط، و الدائن بدين الله، الحابس نفسه علي ذات الله.»

به جان خودم سوگند که امام بر حق کسي است که به کتاب خدا حکم نمايد و قسط و عدالت را بر پا سازد و به حق عمل نمايد و وجود خويش را وقف ذات الهي کند.

الارشاد، ص 186؛ ابوعلي محمد بن فتال النيسابوري، روضه الواعظين، الطبعه الاولي، مؤسسه الاعلمي للمطبوعات، بيروت، 1406 ق. ص 191؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 90؛ بحارالانوار، ج 44، صص 335 -334؛ البته در منابع ديگر با قدري اختلاف آمده است. ن. ک: فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 52؛ مقتل الخوارزمي، ج 1، صص 196 -195؛ الکامل في التاريخ، ج 4، ص 21؛ ابو زيد عبدالرحمن بن محمد بن خلدون، ديوان المبتدا و الخبر في تاريخ العرب و البربر و من عاصرهم من ذوي الشان الاکبر (تاريخ ابن خلدون)، تحقيق خليل شماده و سهيل زکار، الطبعه الثانيه، دارالفکر، بيروت، 1408 ق. ج 3، ص 27.

[12] تاريخ الطبري، ج 5، صص 404 -403؛ العقد الفريد، ج 3، ص 366؛ تحف العقول، ص 174؛ المعجم الکبير، ج 3، صص 115 -114؛ شرح الاخبار، ج 3، ص 150؛ حليه الاولياء، ج 2 ص 39؛ مقتل الخوارزمي، ج 2، ص 5؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 68؛ کشف الغمة، ج 2 ص 32؛ مختصر تاريخ دمشق، ج 7، ص 146؛ با مختصر اختلاف در لفظ.

[13] تاريخ الطبري، ج 5، ص 357؛ قسمتي از اين نامه: الکامل في التاريخ، ج 4، ص 23.

[14] ن. ک: امام در عينيت جامعه، صص 22 -21.

[15] انساب الاشراف، ج 3، ص 376؛ ابوحنيفه احمد بن داود الدينوري، الاخبار الطوال، تحقيق عبدالمنعم عامر، الطبعه الاولي، داراحياء الکتب العربيه، القاهره، 1960 م. ص 245؛ تاريخ الطبري، ج 5، ص 386؛ الارشاد، ص 201؛ مقتل الخوارزمي، ج 1، ص 220؛ الملهوف، ص 130؛ الکامل في التاريخ، ج 4، ص 40.

[16] انساب الاشراف، ج 3، ص 376؛ ابوحنيفه احمد بن داود الدينوري، الاخبار الطوال، تحقيق عبدالمنعم عامر، الطبعه الاولي، داراحياء الکتب العربيه، القاهره، 1960 م. ص 245؛ تاريخ الطبري، ج 5، ص 386؛ الارشاد، ص 201؛ مقتل الخوارزمي، ج 1، ص 220؛ الملهوف، ص 130؛ الکامل في التاريخ، ج 4، ص 40.

[17] صحيفه‏ي نور، ج 20، ص 190.

[18] قرآن، حديد/ 25.

[19] صحيفه‏ي نور، ج 15، صص 149 -148.

[20] همان، ج 20، ص 189.

[21] همان، ص 190.