بازگشت

فهم درست اسلام


چنانكه اشاره شد، پس از پيامبر اكرم (ص) فهم درست اسلام به انحراف گراييد و قرائتهايي از اسلام پيدا شد كه هيچ نسبتي با اسلام پيامبر نداشت. پس از رسول خدا (ص) اوصياي آن حضرت سخت تلاش كردند تا فهم درست اسلام را تبيين كنند و كج فهميها و بد فهميها را بزدايند، چنانكه مبارزات اميرمؤمنان علي (ع) در دوران حكومتش بر سر فهم اسلام بود. حديث مشهور رسول خدا (ص) در اين باره كاملا گوياست:

«ان منكم من يقاتل علي تاويل القرآن كما قاتلت علي تنزيله و هو علي بن ابي طالب.» [1] .


همانا كسي از شما خواهد بود كه براي تاويل قرآن جنگ خواهد كرد، همان گونه كه من براي تنزيل قرآن جنگ كردم و او علي بن ابي طالب است.

از جمله راهبردهاي اوصياي پيامبر در تمام عصر امامت همين بوده است كه فهم درست اسلام را تبيين كنند و قرائتي نبوي از آن ارائه نمايند. اين سخن حسين (ع) كه من در پي آنم كه به راه و رسم رسول خدا (ص) و اميرمؤمنان (ع) رفتار كنم، به اين امر نيز ناظر است:

«اريد ان... اسير بسيره جدي، و سيره ابي علي بن ابي طالب.» [2] .

من مي خواهم به سيره ي جدم محمد (ص) و سيره ي پدرم علي بن ابيطالب (ع) رفتار كنم.

تا فهمي درست از اسلام نباشد و ميزاني براي اين فهم در نظر گرفته نشود، هر تباهي و ستمي را مي توان به نام اسلام تمام كرد؛ و حسين (ع) و راه و رسم او ميزان فهم درست اسلام است، چنانكه همه ي اوصياي پيامبر (ص) چنين نقشي را داشته اند. [3] امام صادق (ع) در سخني به عمار بن ابي احوض [4] دو اسلام را تفكيك كرده و راه و رسم پيامبر اكرم (ص) و اوصياي آن حضرت را از راه و رسم امويان در سياست و مديريت و حكومت مشخص نموده و فرموده است:

«فلا تخرقوا بهم. اما علمت ان اماره بني اميه كانت بالسيف و العسف و الجور، و ان امارتنا بالرفق و التالف و الوقار و التقيه و حسن الخلطه و الورع و الاجتهاد؛ فرغبوا الناس في دينكم و فيما انتم فيه.» [5] .

بر مردم فشار نياوريد. آيا نمي داني كه حكومتداري و روش اداره ي امور بني اميه به زور شمشير و فشار و ستم بود، ولي حكومتداري و روش اداره ي امور ما به نرمي و مهرباني و متانت و تقيه و حسن معاشرت و پاكدامني و كوشش است؟ پس كاري كنيد كه مردم به دين شما و مسلكي كه داريد رغبت پيدا كنند.

پس از پيامبر اكرم (ص) اسلام پيوسته در معرض تحريف بوده است و هر قدرت سياسي تلاش كرده است تا آن را در جهت منافع خودكامانه ي خود به كار گيرد، چنانكه اسلامهاي متعدد رخ نموده است: اسلام خلفا، اسلام امويان، اسلام عباسيان، اسلام عثمانيان، اسلام


صفويان و ديگران. هر يك تا توانسته اند اسلام را مسخ كرده اند. به بيان امام خميني (ره):

«ديديد در تاريخ كه بني اميه با اسلام چه كردند و بني العباس و بعد هم كه اسلام توسعه پيدا كرد و افتاد به دست ايرانيها و سلاطين با اسلام چه كردند. اصلا مسخ كردند. يك چيز ديگرش كردند.» [6] .

آنها خواهان اسلامي بي هويت بودند تا بر مردماني بي هويت براحتي حكومت كنند: اسلام اسارت و ذلت و ظلمت، تا مردمان را به اسيري و خواري و ستم پذيري بكشانند؛ و در اين ميان حسين (ع) نشان داد كه اسلام مكتب حريت و عزت و عدالت است، و با حماسه اي خونين اين فهم از اسلام را جاودانگي بخشيد. امام خميني (ره) در معرفي اين اسلام مي فرمايد:

«اسلام مكتب تحرك است و قرآن كريم كتاب تحرك؛ تحرك از طبيعت به غيب، تحرك از ماديت به معنويت، تحرك در راه عدالت، تحرك در برقراري حكومت عدل.» [7] .

نهضت حسين (ع) نهضت زدودن اسلام از پيرايه ها و ارائه ي فهم درست آن بود و مدرسه ي حسيني از اين خاستگاه شاكله يافت؛ به بيان امام خميني (ره):

«حضرت سيدالشهدا- سلام الله عليها- ديدند كه معاويه و پسرش- خداوند لعنتشان كند- اينها دارند مكتب را از بين مي برند، دارند اسلام را وارونه نشان مي دهند؛ اسلامي كه آمده است براي اينكه انسان درست كند، نيامده است قدرت براي خودش درست كند، آمده است انسان درست كند؛ اينها، اين پدر و پسر اسلام را داشتند وارونه جلوه مي دادند، شرب خمر مي كردند، امام جماعت هم بودند، مجالسشان مجالس لهو و لعب بود، همه چيز در آنها بود، دنبالش هم جماعت بود، امام جماعت هم مي شدند، امام جماعت قمارباز، امام جمعه هم بودند و منبر هم مي رفتند و اهل منبر هم بودند. به اسم خلافت رسول الله بر ضد رسول الله قيام كرده بودند، فريادشان لا اله الا الله بود و بر ضد الوهيت قيام كرده بودند. اعمالشان، رفتارشان رفتار شيطاني، لكن فريادشان فرياد خليفه ي رسول الله. اين است كه مكتب را متزلزل مي كند و يك وقت در دنيا منعكس مي شود كه اسلام هم همين است.» [8] .

آنچه اسلام را تباه مي كند، ارائه ي فهم نادرست از آن است و حسين (ع) قيام كرد تا


براي هميشه ي تاريخ، پرچم فهم درست اسلام در اهتزاز بماند. حسين (ع) از همان آغاز نهضت خويش اين را نشان داد.

پس از آنكه استاندار مدينه، وليد بن عتبه بن ابي سفيان، به فرمان يزيد امام حسين (ع) را فراخواند و از او براي يزيد طلب بيعت نمود، آن حضرت بصراحت فرمود:

«ايها الامير! انا اهل بيت النبوه، و معدن الرساله، و مختلف الملائكه، و محل (محبط) الرحمه، و بنا فتح الله، و بنا ختم، و يزيد رجل شارب خمر، قاتل النفس المحرمه، معلن بالفسق، و مثلي لا يبايع لمثله، ولكن نصبح و تصبحون، و ننتظر و تنتظرون اينا احق بالخلافه و البيعه.» [9] .

اي امير! ماييم خاندان نبوت، و معدن رسالت، و جاي آمد و شد فرشتگان و فرود آمدنگاه رحمت؛ خداوند به وجود ما (اسلام را) آغاز كرده و به ما ختم نموده است. و يزيد فردي است شرابخوار كه دستش به خون اشخاص بي گناه آلوده است. او شخصي است كه آشكارا حرمتهاي الهي را مي درد، و همچون مني با چون او بيعت نمي كند، ولي باش تا زمان بگذرد و در اين امر بينديش كه كداميك از ما به خلافت و بيعت سزاوارتريم.

بدين ترتيب حسين (ع) در همان آغاز راه نهضت خويش بناي مدرسه ي تربيتي خود را گذاشت.

«حسين بن علي (ع) وقتي سخن مي گويد، نمي فرمايد من با يزيد بيعت نمي كنم، بلكه در نوع مواقع حساس چنين مي گويد كه مثل من، با مثل يزيد بيعت نمي كند. يعني اين قضايا، قضاياي شخصي نيست، بلكه تا تاريخ هست، اين مبارزات هم هست. هر كسي كه مثل من فكر كند، با كسي كه مثل يزيد فكر مي كند، بيعت نمي كند.» [10] .

در همين آغاز نهضت بود كه حسين (ع) خطاب به مروان بن حكم كه او را به بيعت با يزيد خواند و خير دنيا و آخرتش را در آن اعلام نمود، فرمود:

«انا لله و انا اليه راجعون، و علي الاسلام السلام اذ قد بليت الامه براع مثل يزيد.» [11] .


انا لله و انا اليه راجعون، زماني كه امت گرفتار سرپرستي چون يزيد شوند، با اسلام بايد وداع كرد.

حسين (ع) اسلام را اين گونه مي فهميد: آيين حريت، عبوديت، عزت و استقامت؛ پس چگونه مي توانست تن به اسارت و ذلت بسپارد و در برابر ستم و ستمگران استقامت نورزد و شاهد آن باشد كه باطل صحنه گرداني كند و مردمان را به بندگي غير خدا وادارند؟

آيين حسيني، آيين زندگي در پرتو كرامت انساني و عزت ايماني است و مبارزه در راه تحقق عدالت اجتماعي و سعادت حقيقي؛ و زندگي در سايه ي خواري و پستي، جز تباهي و بدبختي نيست. حسين (ع) در نخستين خطبه ي خود در سرزمين كربلا فرمود:

«الا ترون ان الحق لا يعمل به، و ان الباطل لا يتناهي عنه؟ ليرغب المؤمن في لقاء الله محقا. فاني لا اري الموت الا سعاده، و لا الحياه مع الطالمين الا برما.» [12] آيا نمي بينيد كه به حق عمل نمي شود و از باطل دوري نمي شود؟ در اين صورت شايسته است كه مؤمن (با عزت) لقاي پروردگاش را خواهان شود. من مرگ را جز خوشبختي نمي دانم، و زندگي با ستمكاران را جز به ستوه آمدگي و بدبختي نمي بينم.

با چنين نگرشي به زندگي و مرگ، حسين (ع) به كساني كه از سر دلسوزي او را به تن سپاري به خواري مي خواندند، نه گفت؛ «نه» اي براي همه ي دورانها.

از جمله ي كساني كه در همان آغاز نهضت حسين (ع) با او سخن گفت و او را به سازش با يزيديان توصيه نمود، عمر اطراف، [13] از فرزندان اميرمؤمنان علي (ع) بود. او اظهار كرد كه از حسن مجتبي (ع) از اميرمؤمنان (ع) شنيده است كه حسين (ع) را خواهند كشت. از اين رو از آن حضرت تقاضا كرد كه از حركتي كه آغاز كرده بود دست بكشد و با يزيد بيعت كند تا كشته نشود. [14] اما حسين (ع) از دريچه اي ديگر به زندگي و مرگ مي نگريست. پس به عمر اطراف فرمود:

«حدثني ابي ان رسول الله- صلي الله عليه و آله- اخبره بقتله و قتلي، و ان تربتي تكون بقرب تربته. فتظن انك علمت ما لم اعلمه؟ و انه لا اعطي الدنيه من نفسي ابدا.» [15] .


پدرم برايم حديث كرد كه رسول خدا (ص) به پدرم فرموده است كه او و من هر دو كشته مي شويم و قبر من نزديك قبر او خواهد بود. گمان مي كني آنچه را تو مي داني من نمي دانم؟ حقيقت اين است كه هرگز تن به پستي نخواهم داد (و زير بار ذلت نخواهم رفت).

محمد بن حنفيه، [16] فرزند ديگر اميرمؤمنان (ع) نيز با حسين (ع) سخن گفت و از آن حضرت خواست تا براي خودداري از بيعت با يزيد، به جايي رود كه از دسترس يزيديان دور باشد و بدين ترتيب جان خود را حفظ نمايد. محمد بن حنفيه به امام (ع) گفت:

«برادر! تو محبوبترين و عزيزترين مردمان نزد مني و هيچ كس را خيرخواهي نتوانم كرد كه شايسته تر از تو باشد. چندان كه تواني با پيروان خويش از يزيد و از شهرها دوري گزين، آنگاه نمايندگاني به سوي مردم گسيل دار و آنان را به سوي خويش بخوان. اگر با تو بيعت كردند كه خدا را به خاطر آن سپاسگزاري كني، و اگر بر كسي ديگر گرد آمدند، خداوند بدين سبب چيزي از دين و عقل و جوانمردي و فضيلت تو نخواهد كاست. بيم آن دارم كه به يكي از شهرها درآيي و نزد گروهي از مردم روي كه ميان خود اختلاف كنند و گروهي از آنان با تو باشند و گروهي بر ضد تو باشند و كار به قتال و خونريزي منجر گردد و در اين ميان تو هدف نخستين نيزه ها شوي و در نتيجه خون بهترين همه ي خلق از حيث شخصيت و پدر و مادر بيهوده بريزد و كسانش به خواري كشيده شوند.»

حسين (ع) به او گفت: «اكنون مي گويي كجا بروم؟» محمد بن حنفيه گفت: «سوي مكه رو، اگر آنجا ايمن بودي كه چه بهتر وگرنه سوي ريگستانها روي و به قله ي كوهها پناه بري و از شهري به شهري روي تا ببيني كار مردم به كجا مي كشد». [17] در اين هنگام حسين (ع) به منطق عملي خود اشاره كرد و به محمد بن حنفيه فرمود:

«يا اخي! والله لو لم يكن في الدنيا ملجا و لا ماوي لما بايعت يزيد بن معاويه ابدا.» [18] .

برادرم! به خدا سوگند اگر در تمام دنيا هيچ پناهگاه و مامني نباشد، هرگز با يزيد بن معاويه بيعت نخواهم كرد.


پس از اين گفتگو حسين (ع) به سوي مرقد پيامبر (ص) حركت كرد، در حالي كه دو بيت از شعر يزيد ابن مفرغ [19] را زمزمه مي كرد كه خود بيانگر نگاه او به زندگي و ستم ناپذيري و پايداري براي حفظ ارجمندي است:



لا ذعرت السوام في فلق الصبح

مغيرا و لا دعيت يزيدا



يوم اعطي من المهابه ضيما

و المنايا يرصدنني ان احيدا [20] .



در سپيده دمان چوپانان از شبيخون من به هراس نيفتند و مرا يزيد (ابن مفرغ) نخوانند اگر از بيم مرگ به ستم تن دهم و زير بار ذلت روم و خطر مرگ مرا از راه ببرد.

بسياري از نزديكان حسين (ع) و بزرگان و عالمان و پارسايان هنگامي كه حسين (ع) از بيعت با يزيد سر باز زد و از پذيرش ذلت ابا كرد و نهضت خود را آغاز نمود، او را از اين كار پرهيز دادند و به سازش و تسليم فراخواندند. آنان اسلام را چگونه مي فهميدند كه امام (ع) را به چنين كاري سفارش مي كردند؟

حسين (ع) ميزان دين و ملاك ايمان است؛ پس فهم او از اسلام فهمي معيار است. آنجا كه اساس دين در خطر است، آنجا كه دم فروبستن مايه ي تباهي ايمان همگان است، آنجا كه تفكيك نكردن دو اسلام سبب زوال اسلام نبوي است، آيا جاي به پا خاستن نيست؟ امام خميني (ره) در تبيين اين دو اسلام فرموده است:

«از صدر اسلام تا كنون دو طريقه، دو خط بوده است: يك خط، خط اشخاص راحت طلب كه تمام همشان به اين است كه يك طعمه اي پيدا بكنند و بخورند و بخوابند، و عبادت خدا هم آنهايي كه مسلمان بودند، مي كردند، اما مقدم بر هر چيزي در نظر آنها راحت طلبي بود. در صدر اسلام از اين اشخاص بودند. وقتي كه حضرت سيدالشهدا- سلام الله عليه- مي خواستند مسافرت كنند به اين سفر عظيم، بعضي از اينها نصيحت مي كردند كه براي چه، شما اينجا هستيد، مامونيد و حاصل بنشينيد و بخوريد و بخوابيد، و از همانها بعضي قماشها بودند كه اشكال هم مي كردند كه يك قدرت بزرگي را در مقابلش چرا يك عده ي كمي قيام مي كنند. اين در طول تاريخ تا حالا بوده است...

اين يك راهي بود كه دسته اي از مردم داشتند كه تمام آمال آنها اين بود كه آدم اينجا اين چند روزي كه هست، خوب استراحت بكند، بنشيند در خانه اش عبادت بكند. اسلام


را خلاصه كرده بودند در عبادات، مثلا نماز و روزه و امثال اينها؛ براي اسلام هم غير از اين خيلي، نه اطلاعات صحيح داشتند و نه ارزشي قائل بودند، همان بايد در منزلها بنشينند و نگاه كنند و به ديگران اشكال كنند...

يك دسته ي ديگر هم انبيا بوده اند و اولياي بزرگ، آنها هم يك مكتبي بود، و يك خطي بود؛ تمام عمرشان را صرف مي كردند در اينكه با ظلمها و با چيزهايي كه در ممالك دنيا واقع مي شد، همشان را اينها صرف مي كردند در مقابله با اينها. كسي كه تاريخ انبيا را ديده باشد و تاريخ اسلام را ديده باشد و تاريخ حضرت رسول- سلام الله عليه- را و ائمه ي اطهار و اصحاب رسول الله را ديده باشد، مي بيند كه اينها از اولي كه وارد شدند در ميدان و به حد بلوغ رسيدند و رسول اكرم از اولي كه آن رسالت به او محول شد تا آن وقتي كه در بستر مرگ خوابيده بود يا شهادت، بين اين بستر و آن بعثت، تمام فعاليت بوده است، جنگ بوده، (است)، و كسي زندگي اميرالمؤمنين- سلام الله عليه- را مشاهده كند نيز همين طور بوده، جهاد در راه خدا و جهاد در راه احكام خدا بوده است، و ساير ائمه- عليهم السلام- البته آن كه از همه بارزتر و معروفتر است، سيدالشهدا- سلام الله عليه- است. اگر وضع تفكر سيدالشهدا- سلام الله عليه- مثل بعض مقدسين زمان خودش بود، آنها طرحشان اين بود كه بماند در همان جوار حضرت رسول- سلام الله عليه- و عبادت كند. اگر وضع تفكر مولا هم اين طور بود كربلايي پيش نمي آمد، يك راحت طلبي بود و كناره گيري از جامعه و دعا و ذكر بود، لكن وضع تفكر جور ديگري بود. اگر ائمه ي ما- عليهم السلام- سازش مي كردند با اهل ظلم و ستم، احترامشان بسيار زياد بود، خلفا حاضر بودند كه آنها را هر جور احترام بكنند كه آنها دست از دعوتشان بردارند. حضرت موسي بن جعفر همين طور من باب اتفاق نبود كه چندين سال در حبس به سر برد، تبعيد بعض ائمه و احضار از مدينه، بردنشان به محل خليفه همچو نبود كه اينها يك مردم عادي باشند كه همين بنشينند و درسي بخوانند و مطالعه اي بكنند و خدا را عبادت بكنند و در جوار رسول خدا عبادت كنند. اگر طرز افكار آنها هم اين بود، اين مذهب، اين مذهبي كه در مقابل ظلم در طول تاريخ واقع شده است نبود.

اين دو رشته، از اول خلقت تا حالا بوده است. رشته ي تعهد به اسلام و ايستادگي در مقابل ظلم و ستم و ديكتاتوري و قدرتهاي شيطاني؛ و سازش.» [21] .

اهل سازش هميشه ايستادگي در برابر ستم و ستمگران را غير خردمندانه و بي نتيجه دانسته اند و حتي به قرآن كريم استناد كرده اند كه (و لا تلقوا بايديكم الي التهلكه): [22] .


خود را به دست خويش به هلاكت ميفكنيد؛ غافل از آنكه اين آيه خود از آيات جهاد است، نه از آيات قعود، [23] زيرا خداي متعال مي فرمايد:

(و انفقوا في سبيل الله و لا تلقوا بايديكم الي التهلكه و احسنوا ان الله يحب المحسنين.) [24] .

در راه خدا انفاق كنيد و (با ترك انفاق) خود را به دست خويش به هلاكت ميفكنيد، و نيكويي كنيد كه خدا نيكوكاران را دوست دارد.

جهاد در راه خدا نيازمند انفاق مال و جان است و مردمي كه به جهاد در راه خدا پشت كنند، به ذلت گرفتار مي شوند و به دست خويش خود را به هلاكت مي افكنند، چنانكه اميرمؤمنان علي (ع) در آغاز خطبه ي جهاديه ي خود فرمود:

«اما بعد، فان الجهاد باب من ابواب الجنه، فتحه الله لخاصه اوليائه، و هو لباس التقوي، و درع الله الحصينه، و جنته الوثيقه. فمن تركه رغبه عنه البسه الله ثوب الذل و شمله البلاء. و ديث بالصغار و القماءه، و ضرب علي قلبه بالاسهاب، و اديل الحق منه بتضييع الجهاد، و سيم الخسف مو منع النصف.» [25] .

اما بعد، جهاد، دري است از درهاي بهشت كه خدا به روز گزيده ي دوستان خود گشوده است؛ و جامه ي تقوا است كه بر تن آنان پوشيده است. جهاد زره استوار الهي است كه آسيب نبيند، و سپر محكم اوست كه تير در آن ننشيند. هر كه جهاد را واگذارد و ناخوشايند داند، خدا جامه ي خواري بر تن او پوشاند، و فوح بلا بر سرش كشاند؛ و در زبوني و فرومايگي بماند. دل او در پرده هاي گمراهي نهان، و حق از او رويگردان. به خواري محكوم و از عدالت محروم.

بنابراين هلاكت در پشت كردن به جهاد است، نه در جهاد در راه خدا؛ و مرگ در ذلت، هلاكت است، نه شهادت با عزت.

(الذين قالوا لاخوانهم و قعدوا لو اطاعونا ما قتلوا قل فادرؤوا عن انفسكم الموت ان كنتم صادقين. لا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون.) [26] .


آنان كه از جهاد بنشستند درباره ي دوستان خود (شهيدان) گفتند: اگر از ما پيروي مي كردند كشته نمي شدند؛ بگو: اگر راست مي گوييد مرگ را از خودتان دور كنيد. هرگز كساني را كه در راه خدا كشته شده اند، مرده مپندار، بلكه زنده اند و نزد پروردگارشان روزي داده مي شوند.

حسين (ع) اسلام را اين گونه مي فهميد و اين گونه آموزش داده است، چنانكه در نامه اي به بني هاشم اين حقيقت را يادآور شده است:

«بسم الله الرحمن الرحيم، من الحسين بن علي بن ابي طالب الي بني هاشم؛ اما بعد، فانه من لحق بي منكم استشهد، و من تخلف لم يبلغ مبلغ الفتح، و السلام.» [27] به نام خداوند بخشنده ي مهربان، از حسين بن علي بن ابي طالب به بني هاشم؛ اما بعد، بدانيد هر كه به من بپيوند به شهادت رسد، و هر كه روي برگرداند به هيچ پيروزي يي دست نيابد.

زندگي حقيقي در جهاد در راه خدا است و هلاكت حقيقي در پذيرش خواري و پستي است، چنانكه امير مؤمنان (ع) فرموده است:

«فالموت في حياتكم مقهورين و الحياه في موتكم قاهرين.» [28] .

خوار گشتن و زنده ماندنتان مردن است؛ و كشته گشتن و پيروز شدن، زنده بودن.

حسين (ع) حيات و هلاكت را اين گونه قرائت مي كرد و به چنين اسلامي دعوت مي نمود و شكست ظاهري او عين پيروزي حقيقي بود. امام خميني (ره) در اين باره فرموده است:

«سيد الشهدا- سلام الله عليه- از يزيد شكست خورد، همه را كشتند، لكن همچو شكستي به رژيم معاويه داد كه تا ابد دفنشان كرد.» [29] .

«سيدالشهدا هم شكست خورد در كربلا، اما شكست نبود اين، كشته شد و زنده كرد يك عالمي را.» [30] .

سازش با ستم و ستمگران مرگ انسانيت و ارزشهاي انساني و تباهي اجتماعي است و آنچه جامعه را زنده نگه مي دارد و به سوي تعالي مي برد، پيوندهاي انساني و انفاق در


همه ي وجوه آن است؛ و اگر جز اين باشد مردمان به دست خود خويش را به هلاكت مي افكنند. [31] .

بنابراين جهاد در راه خدا رفتن به سوي هلاكت نيست، بلكه پشت كردن به جهاد عين هلاكت است، چنانكه از ابوايوب انصاري نقل شده است كه در زمان رسول خدا (ص) وقتي ما به خود پرداختيم و در ياري رسول خدا (ص) و جهاد در راه خدا كوتاهي ورزيديم اين آيه نازل شد: (و انفقوا في سبيل الله و لا تلقوا بايديكم الي التهلكه). [32] .

اسلام دين جهاد و عزت است، نه قعود و ذلت؛ اسلام آيين آزادي و عدالت است، نه ستم و اسارت؛ به بيان امام خميني (ره):

«اسلام دين افراد مجاهدي است كه به دنبال حق و عدالتند. دين كساني كه آزادي و استقلال مي خواهند. مكتب مبارزان و مردم ضد استعمار است. اما اينها اسلام را طور ديگري معرفي كرده اند و مي كنند. تصور نادرستي كه از اسلام در اذهان عامه به وجود آورده و شكل ناقصي كه در حوزه هاي علميه عرضه مي شود، براي اين منظور است كه خاصيت انقلابي و حياتي اسلام را از آن بگيرند، و نگذارند مسلمانان در كوشش و جنبش و نهضت باشند؛ حكومتي به وجود بياورند كه سعادتشان را تامين كند؛ چنان زندگي داشته باشند كه در شان انسان است.» [33] .

مدرسه ي حسيني، مدرسه اي است كه براساس دريافتي جامع از اسلام شكل گرفته و در صدد ارائه ي اسلام جامع است.


پاورقي

[1] مسند احمد ابن حنبل، ج 3، صص 82، 33؛ ابوعبدالرحمن احمد بن شعيب النسائي، خصائص اميرالمؤمنين علي بن ابي‏طالب کرم الله وجهه، دار مکتبه التربيه، بيروت، 1987 م. ص 50؛ ابويعلي احمد بن علي بن المثني التميمي الموصلي، مسند ابي‏يعلي الموصلي، حققه و خرج احاديثه حسين سليم اسد، الطبعه الثانيه، دارالمامون للتراث، دمشق، 1410 ق. ج 2، ص 341؛ ابوالنضر محمد بن مسعود السلمي العياشي، تفسير العياشي، تحقيق هاشم الرسولي المحلاتي، المکتبه العلميه الاسلاميه، طهران، ج 1، صص 16 -15؛ مستدرک الحاکم، ج 3، ص 123؛ ابونعيم احمد بن عبدالله بن احمد الاصبهاني، حليه الاولياء و طبقات الاصفياء، دارالفکر، بيروت، ج 1، ص 67؛ ابوبکر احمد بن الحسين البيهقي، دلائل النبوه، وثق اصوله و خرج حديثه و علق عليه عبدالمعطي قلعجي، الطبعه الاولي، دارالکتب العلميه، بيروت، 1405 ق. ج 6، ص 436؛ ابوالحسن علي بن محمد الشافعي المعروف بابن المغازلي، مناقب الامام علي بن ابي‏طالب، تحقيق محمد باقر المحمودي، دارالاضواء، بيروت، 1403 ق. ص 298.

[2] فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 33؛ مقتل الخوارزمي، ج 1 ص 189؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 89.

[3] خداي متعال فرموده است:

(لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الکتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط.) هر آينه پيامبرانمان را با حجتهاي روشن و هويدا فرستاديم و با ايشان کتاب و ميزان فرو فرستاديم تا مردم به بر پايي قسط برخيزند.

قرآن، حديد/ 25.

خداوند همراه کتاب، ميزان فرستاده است تا کتاب بدرستي دريافت شود و مصداق اتم اين ميزان، امام علي (ع) است، چنانکه در تفسير علي بن ابراهيم آمده است: «الميزان الامام».

ن. ک: ابوالحسن علي بن ابراهيم القمي، تفسير القمي، صححه و علق عليه و قدم له السيد طيب الموسوي الجزائري، الطبعه الاولي، دارالسرور، بيروت، 1411 ق. ج 2، ص 364؛ محمد بن محمد رضا القمي المشهدي، تفسير کنز الدقائق و بحر الغرائب، تحقيق حسين درگاهي، الطبعه الاولي، مؤسسه الطبع و النشر التابعه لوزاره الثقافه و الارشاد الاسلامي، 1411 -1409 ق. ج 13، ص 108.

[4] ابواليقضان عمار بن ابي‏احوص بکري کوفي از اصحاب امام باقر (ع) و امام صادق (ع) شمرده شده است. ر. ک: السيد ابوالقاسم الموسوي الخوئي، معجم رجال الحديث و تفصيل طبقات الرواه، دارالزهراء، بيروت، 1403 ق. ج 12، ص 249 -248.

[5] ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين بن بابويه القمي (الصدوق)، الخصال، صححه و علق عليه علي‏اکبر الغفاري، مکتبه الصدوق، طهران، 1389 ق. ج 2، صص 355 -354؛ محمد بن الحسن الحر العاملي، وسائل الشيعه الي تحصيل مسائل الشريعه، بتصحيح و تحقيق و تذييل عبدالرحيم الرباني الشيرازي، داراحياء التراث العربي، بيروت، ج 11، ص 430.

[6] صحيفه‏ي نور، ج 11، ص 125.

[7] صحيفه‏ي نور، ج 7، ص 204.

[8] صحيفه‏ي نور، صص 231 -230.

[9] فتوح ابن اعثم، ج 5، صص 19 -18؛ مقتل الخوارزمي، ج 1، ص 184؛ رضي‏الدين ابوالقاسم علي بن موسي ابن طاووس، الملهوف علي قتلي الطفوف، تحقيق و تقديم فارس تبريزيان (الحسون)، الطبعه الاولي، دارالاسوه للطباعه و النشر، 1414 ق. ص 98؛ محمد باقر المجلسي، بحارالانوار الجامعه لعلوم الائمه الاطهار، الطبعه الثالثه، داراحياء التراث العربي، بيروت، 1403 ق. ج 44، ص 325؛ با مختصر اختلاف در لفظ.

[10] عبدالله جوادي آملي، عرفان و حماسه، چاپ اول، مرکز نشر فرهنگي رجاء، 1372 ش. ص 47.

[11] فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 24؛ مقتل الخوارزمي، ج 1 ص 184؛ الملهوف، ص 98؛ بحارالانوار، ج 44، ص 326.

[12] تاريخ الطبري، ج 5، ص 404؛ ابوعمر احمد بن محمد بن عبد ربه الاندلسي، العقد الفريد، شرحه و ضبطه و عنون موضوعاته احمد امين، احمد الزين، ابراهيم الابياري، الطبعه الاولي، دارالاندلس، بيروت، 1408 ق. ج 3، ص 366؛ ابومحمد الحسن بن علي بن الحسين بن شعبه الحراني، تحف العقول عن آل الرسول، مکتبه بصيرتي، قم 1394 ق. ص 174؛ ابوالقاسم سليمان بن احمد الطبراني، المعجم الکبير، حققه و خرج احاديثه حمدي عبدالمجيد السلفي، الطبعه الثانيه، مکتبه ابن تيميه، القاهره، 1404 ق. ج 3، ص 115؛ شرح الاخبار، ج 3، ص 150؛ حليه الاولياء، ج 2 ص 39؛ مقتل الخوارزمي، ج 2، ص 5؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 68؛ کشف الغمة، ج 2 ص 32؛ جمال‏الدين محمد بن مکرم ابن منظور مختصر تاريخ دمشق لابن عساکر، الطبعه الاولي، دار الفکر، دمشق، 1408 -1404 ق. ج 7، ص 146؛ با مختصر اختلاف در لفظ.

[13] عمر اطراف معروف به ابن تغلبيه از فرزندان اميرمؤمنان (ع) از صهباي تغلبيه، ام‏حبيب دختر عباد بن ربيعه بن يحيي از بني تغلب است. کنيه‏ي او ابوالقاسم بود و او و خواهرش رقيه توامان به دنيا آمدند و او آخرين فرزند اميرمؤمنان (ع) بود که به دنيا آمد. او را از اين رو عمر اطراف گفته‏اند که شرافتش از يک طرف بود. وي شخصيتي زبان‏آور و سخنور و نيز با عفت و باسخاوت بود. گفته‏اند که نخستين کسي بود که با عبدالله بن زبير بيعت کرد. وي در سال 67 در «ينبع» از دنيا رفت. ر. ک: ابومحمد علي بن احمد بن سعيد بن حزم الاندلسي، جمهره انساب العرب، الطبعه الاولي، دارالکتب العلميه، بيروت، 1403 ق. ص 37؛ موفق‏الدين ابومحمد عبدالله بن احمد بن محمد بن قدامه المقدسي، التبيين في انساب القرشيين، حققه و علق عليه محمد نايف الدليمي، الطبعه الثانيه، عالم الکتب ممکتبه النهضه العربيه، بيروت، 1408 ق. ص 137؛ عزيزالدين ابوطالب اسماعيل بن الحسين المروزي الازورقاني، الفخري في انساب الطالبيين، تحقيق السيد مهدي الرجائي، الطبعه الاولي، مکتبه المرعشي النجفي، قم 1409 ق. ص 173؛ مختصر تاريخ دمشق، ج 19، صص 139 -138؛ شهاب‏الدين احمد بن علي ابن حجر العسقلاني، تهذيب التهذيب، دارالفکر، بيروت، 1402 ق. ج 7، ص 427؛ عباس بن محمدرضا قمي، منتهي الامال، انتشارات جاويدان، تهران، ج 1، ص 236.

[14] الملهوف، ص 100.

[15] الملهوف، ص 100.

[16] محمد بن حنفيه فرزند اميرمؤمنان علي (ع) از خوله‏ي حنفيه دختر جعفر بن قيس است. او در دوران حکومت عمر بن خطاب ديده به جهان گشود و کنيه‏اش ابوالقاسم بود، و در زمان حکومت عبدالملک بن مروان در سال 80 يا 81 هجري در سن شصت و پنج سالگي از دنيا رفت. محمد بن حنفيه شخصيتي عالم، ديندار، عابد، زاهد، شجاع و قوي بود و در جنگهاي جمل و صفين پرچمدار سپاه اميرمؤمنان (ع) بود. ر. ک: ابوعبدالله محمد بن سعد، الطبقات الکبري، دار بيروت للطباعه و النشر، بيروت، 1405 ق. ج 5، صص 116 -91؛ حليه الاولياء، ج 3، صص 180 -174؛ جمهره انساب العرب، ص 37؛ ابوالفرج عبدالرحمن بن علي بن الجوزي، صفه الصفوه، حققه و علق عليه محمود فاخري، خرج احاديثه محمد رواس قلعه جي، الطبعه الرابعه، دارالمعرفه، بيروت، 1406 ق. ج 2، صص 79 -77؛ التبيين في انساب القرشيين، صص 136 -135؛ الفخري في انساب الطالبيين، ص 165؛ شمس‏الدين ابوالعباس احمد بن محمد بن خلکان، وفيات الاعيان و انباء ابناء الزمان، تحقيق احسان عباس، دارالثقافه، بيروت، ج 4، صص 173 -169؛ منتهي الامال، ج 1 ص 229.

[17] تاريخ الطبري، ج 5، صص 342 -341؛ ابوعبدالله محمد بن النعمان البغدادي الملقب بالمفيد، الارشاد في معرفه حجج الله علي العباد، صححه و اخرجه السيد کاظم الموسوي المياموي، دارالکتب الاسلاميه، طهران، 1377 ق. صص 184 -183؛ ابوعلي احمد بن محمد مسکويه الرازي، تجارب الامم، تحقيق ابوالقاسم امامي، الطبعه الاولي، دار سروش للطباعه و النشر، تهران، 1366 ش. ج 2، صص 41 -40؛ الکامل في التاريخ، ج 4، صص 17 -16؛ قريب به همين: فتوح ابن اعثم، ج 5، صص 32 -30؛ مقتل الخوارزمي، ج 1، صص 188 -187.

[18] فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 32؛ مقتل الخوارزمي، ج 1 ص 188 (بدون «ابدا»).

[19] يزيد بن ربيعه بن مفرغ حميري از شاعران عصر معاويه است. ر. ک: ابوعبدالله محمد بن سلام الجمحي، طبقات الشعراء، الطبعه الثانيه، دارالکتب العلميه، بيروت، 1408 ق. صص 194 -192.

[20] انساب الاشراف، ج 3 ص 368؛ تاريخ الطبري، ج 5، ص 342؛ ابوالحسن علي بن الحسين المسعودي، مروج الذهب و معادن الجواهر، دارالاندلس، بيروت، ج 3، ص 54؛ شرح الاخبار، ج 3، ص 144؛ الکامل في التاريخ، ج 4، ص 17؛ شمس‏الدين ابوالمظفر يوسف بن قزاوغلي (سبط ابن الجوزي)، تذکره الخواص، مؤسسه اهل البيت، بيروت، 1401 ق. ص 214؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 3، ص 248؛ مختصر تاريخ دمشق، ج 7، ص 136؛ با مختصر اختلاف در لفظ.

[21] صحيفه‏ي نور، ج 15، صص 46 -45.

[22] قرآن، بقره/ 195.

[23] ن. ک: الملهوف، ص 100؛ سيد قطب، في ظلال القرآن، الطبعه الخامسه عشره، دارالشروق، بيروت، 1408 ق. ج 1، صص 192 -191.

[24] قرآن، بقره/ 195.

[25] نهج‏البلاغه، خطبه‏ي 27.

[26] قرآن، آل‏عمران/ 169 -168.

[27] الملهوف، ص 129؛ بحارالانوار، ج 42، ص 81، ج 44، ص 330، ج 45، ص 85.

[28] نهج‏البلاغه، خطبه‏ي 51.

[29] صحيفه‏ي نور، ج 8، ص 47.

[30] همان، ج 12، ص 119.

[31] ن. ک: السيد محمد حسين الطباطبائي، الميزان في تفسير القرآن، دارالکتاب الاسلامي، قم، 1393 ق. ج 2، ص 64.

[32] ابوداود سليمان بن الاشعث السبحستاني، سنن ابي‏داود، الطبعه الاولي، شرکه مکتبه و مطبعه الحلبي، مصر، 1371 ق. ج 2، ص 12؛ سنن الترمذي، ج 5، ص 196؛ مستدرک الحاکم، ج 2، ص 275؛ ابوالحسن علي بن احمد الواحدي النيشابوري، اسباب النزول، دارالکتب العلميه، بيروت، 1395 ق. ص 35؛ الملهوف، ص 100؛ وهبه الزحيلي، التفسير المنير في العقيده و الشريعه و المنهج، الطبعه الاولي، دارالفکر المعاصر، بيروت، 1411 ق. ج 2، ص 177.

[33] امام روح‏الله خميني، ولايت فقيه (حکومت اسلامي)، چاپ اول، مؤسسه‏ي تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1373 ش. ص 4.