بازگشت

خاستگاه و شاكله ي مدرسه ي حسيني


مدرسه ي حسيني مدرسه اي است برخاسته از مدرسه ي تربيتي پيامبر اكرم (ص) و اميرمؤمنان (ع)؛ مدرسه اي كه به انحراف رفته و رو به اضمحلال بود و حسين (ع) آن را با پرچمي برافراشت كه پيوسته در اهتزاز است.

مدرسه ي حسيني مدرسه ي فهم درست اسلام و دريافت جامعيت آن و ارائه ي آن در هندسه اي صحيح است. اين سه امر حياتي يعني فهم درست اسلام و جامعيت اسلام و هندسه ي صحيح اسلام، پس از پيامبر دچار آفتهاي سخت و دگرگونيهاي شگفت شد و با قدرت گرفتن امويان اين انحراف و اضمحلال به اوج خود رسيد. امويان فهم درست را از اسلام گرفتند و مفاهيم آن را تا آنجا كه توانستند تحريف نمودند. آنان اسلام را از جامعيت انداختند و لباسي تنگ و متناسب با نظام قبيلگي و نژادگرايي و جاهليت اموي بر تن آن كردند. آنان هندسه ي اسلام نبوي را بر هم زدند و چنان نسبتي از امور ديني بر پا كردند كه منافع آنان تامين و حفظ شود. بدين ترتيب اسلامي شكل گرفت خشن و جاهلانه، بي روح و قشريگرايانه، مبتني بر مديريتي خودكامانه. شاخصه هاي اين اسلام كه پس از پيامبر شكل گرفت و در دوره ي امويان تماميت يافت، در تربيت، سياست و مديريت آنان بخوبي قابل مشاهده است.

اظهار اين سخن كه يا بيعت با حكومت، و يا پذيرش ذلت و دست كشيدن از حيات، پديده ي بسيار خطرناكي بود كه پس از پيامبر اكرم (ص) به نام ديانت ظهور يافت. بيعت اجباري، خشونت سياسي و استبداد ديني، يعني جلوه هاي تباهي دين و دولت، حكومت و جامعه را در بر گرفت و رسميت يافت. اميرمؤمنان علي (ع) در سخني بدين امر


اشارت كرده و فرموده است:

«اللهم اني استعديك علي قريش و من اعانهم، فانهم قد قطعوا رحمي و اكفؤوا انائي، و اجمعوا علي منازعتي حقا كنت اولي به من غيري، و قالوا: الا ان في الحق ان تاخذه، و في الحق ان تمنعه، فاصبر مغموما، او مت متاسفا. فنظرت فاذا ليس لي رافد، و لا ذاب، و لا مساعد، الا اهل بيتي؛ فضننت بهم عن المنيه، فاغضيت علي القذي، و جرعت ريقي علي الشجا، و صبرت من كظم الغيظ علي امر من العلقم، و آلم للقلب من وخر الشفار.» [1] .

بار خدايا از تو بر قريش ياري مي خواهم كه پيوند خويشاوندي ام را بريدند، و كار را بر من واژگون گردانيدند، و براي ستيز با من فراهم گرديدند در حقي- كه از آن من بود نه آنان- و بدان سزاوارتر بودم از ديگران، و گفتند حق را تواني به دست آورد، و توانند تو را از آن منع كرد. پس كنون شكيبا باش افسرده يا بمير به حسرت مرده. و نگريستم و ديدم نه مرا ياري است، نه مدافعي و مددكاري جز كسانم، كه دريغ آمدم به كام مرگشان برانم. پس خار غم در ديده خليده چشم پوشيدم و گلو از استخوان غصه تاسيده [2] آب دهان را جرعه جرعه نوشيدم، و شكيبايي ورزيدم در خوردن خشمي كه از حنظل تلختر بود و دل را از تيغ برنده دردآورتر.

آنها معتقد بودند كه «الحق لمن غلب» حق از آن كسي است كه چيره گردد، و با اين منطق سياست خود را پيش مي بردند و آن را به نام دين تمام مي نمودند. در شوراي خليفه ي دوم نيز اين امر جلوه داشت. در آن شورا پس از آنكه عبدالرحمن بن عوف و ديگران با عثمان بيعت كردند و علي (ع) از بيعت خودداري كرد، به آنان فرمود: «شما را به خدا سوگند مي دهم، آيا ميان شما كسي جز من هست كه رسول خدا (ص) هنگام عقد برادري ميان مسلمانان، ميان او و خودش عقد برادري بسته باشد؟» گفتند: «نه». فرمود: «آيا ميان شما كسي جز من هست كه رسول خدا (ص) درباره ي او فرموده باشد: هر كس من مولاي اويم، اين مولاي اوست؟» گفتند: «نه». فرمود: «آيا ميان شما كسي جز من هست كه رسول خدا (ص) به او فرموده باشد: جايگاه تو نسبت به من مانند جايگاه هارون


نسبت به موسي است، جز اينكه پس از من پيامبري نيست؟» گفتند: «نه». فرمود: «آيا ميان شما كسي جز من هست كه براي ابلاغ سوره ي برائت (توبه) امين قرار گرفته باشد و رسول خدا (ص) بدو فرموده باشد: اين سوره را كسي جز خودم يا شخصي كه از خود من باشد نبايد ابلاغ كند؟» گفتند: «نه». فرمود: «آيا نمي دانيد كه اصحاب رسول خدا (ص) مكرر در عرصه هاي جنگ گريختند و من هرگز نگريختم؟» گفتند: «آري، مي دانيم». فرمود: «كداميك از ما از نظر نسب به رسول خدا (ص) نزديك تريم؟» گفتند: «تو».

در اين هنگام عبدالرحمن بن عوف سخن علي را بريد و گفت: «اي علي! مردم جز عثمان كسي را نمي خواهند، پس راهي براي كشته شدنت باز مكن!»

سپس عبدالرحمن به ابوطلحه ي انصاري گفت: «اي اباطلحه! عمر به تو چه فرمان داده است؟» گفت: «فرمان داده است هر كس كه جماعت مسلمانان را پراكنده سازد بكشم!»

عبدالرحمن به علي گفت: «در اين صورت بيعت كن وگرنه راه مؤمنان را پيروي نكرده اي و ما آنچه را فرمان يافته ايم درباره ات اجرا مي كنيم!»

پس علي گفت:

«لقد علمتم اني احق الناس بها من غيري؛ و والله لاسلمن ما سلمت امور المسلمين، و لم يكن فيها جور الا علي خاصه، التماسا لاجر ذلك و فضله، و زهدا فيما تنافستموه من زخرفه و زبرجه.» [3] .

همانا مي دانيد كه من از ديگران به خلافت سزاوارترم. به خدا سوگند مادام كه كار مسلمانان بسامان باشد و جز بر من بر ديگران ستمي نرود، آن را واگذاشته، مخالفت نمي ورزم. و اجر چنين گذشت و فضيلت آن را چشم مي دارم، و به زر و زيوري كه دل بسته ايد ديده نمي گمارم.

آنگاه دست دراز كرد و بيعت نمود. [4] .

بدين ترتيب امير مؤمنان علي (ع) بيعتي مشروط نمود تا اسلام و مسلماني را حفظ كند و اساس دين را نگه دارد.

آنان فهم قبيله گرايانه و دريافت خودكامانه ي خود از دين را عين اسلام معرفي مي كردند و بنيادهايي را بنا كردند كه بعدها جز با قيامي خونبار فرونمي ريخت.


شيخ عبدالله علايلي، انديشمند و اديب و مورخ بزرگ معاصر اهل سنت، در سروده هاي خود خاستگاه و شاكله ي مدرسه ي حسيني را به زيبايي تصوير كرده است:



عري الدين من احلاس شر و فتنه

دواهي طغت و ازور من وقعها الهدي



تيرگيهاي شر و سياهيهاي فتنه را از چهره ي دين زدود،

شرها و فتنه هايي كه همه جا را فروپوشانيدند و با فرا رسيدنشان

هدايت از راه راست منحرف گرديد.



فهاج امام الحق من كل وجهه

و هاج امام الدين من كل منتحي



پس پيشواي حق از هر سو براي نابودي آنها به پا خاست،

و پيشواي دين از هر ناحيه راه بر پليديها بست.



فما قر في وجه الظلوم و ما التوي

علي مره الظلام او شده الهوي



نه در برابر ستمگران لحظه اي آرام گرفت و رخ برتافت،

و نه از قدرت بيدادگران و شدت عمل خودكامگان بيمي به دل راه داد.



ارادوا به ذلا فكان جوابه

زئيرا كليث الغاب حفز للشري



خواري سازش را براي او در سر داشتند و پاسخ او،

غريدني بود همچون شير بيشه كه براي جنگيدن آماده گرديده است.



سري جاهدا يستندب الروع بغيه

كان الردي في الذل و العيش في الردي



به آهنگ جهاد بيرون شتافته چون آرزويي بزرگ خواستار رويارويي جنگ گرديد،

هلاكت را در خواري و سازش، و زندگي را در فدا شدن مي ديد.



تهاوي علي موت الكريم كما هوي

علي منيه من كان يخلو الي المني



آن چنان به سوي مرگ پر افتخار سرازير شد،

كه آرزومندي فارغ از همه چيز، به سوي آرزويش سرازير مي شود.



و مر بوادي الموت و الموت طلبه

فيا عجبا هل ثم في الموت مقتني؟



در حالي كه گمشده اي به نام مرگ داشت، پا در سرزمين مرگ گذاشت،

شگفتا! آيا گمشده را در مرگ باز مي جويند؟




ارادوا به ضيما و ذل ضراعه

ولكن غذي المجد يستعذب الظما



آهنگ آن داشتند كه وي را به زير بار ستم و خواري درخواست و زاري برند،

ليكن پرونده ي بزرگواري و شكوه، تشنگي را گوارا مي يابد.



و قالوا له نعلي سرادق نعمه

عليك اذا ما انت اسلمتنا اليدا



بدو گفتند سراپرده هاي نعمت را بر فراز سرت بالا مي بريم،

اگر دست سازش و تسليم در دست ما نهي.



تهادي كما لو كان في مثل طربه

و قال مقال الاعظمي اذا انتخي



نعمتهايي اين چنين را به خودشان ارزاني داشت همچون روزگار خوشي،

و گفتاري بزرگوارانه دارد كه شايسته ي بزرگواري چنو است.



اقدم جمعي دون مبدا شرعتي

و احمي حمي ديني و احبوا الي الهدي



همه ي عزيزانم را در برابر مذهبم تقديم مي دارم،

و بدين وسيله از دينم پشتيباني مي كنم و به سوي هدايت گام مي نهم.



اقدم ولدي و الاسنه شرع

و استعذب الموت الزؤام لهم رضي



در ميان نيزه ها فرزندانم را پيشكش مي كنم،

و با خشنودي خاطر مرگ سريع را برايشان گوارا مي دانم.



اقدم من ولدي شبيه نبيكم

و شبه نبي الهدي يفدي له الهدي



هماننده ترين فرزندم به پيامبرتان را تقديم مي كنم،

و اين همانند پيامبر، همان قرباني است كه دين خود را فداي او مي كند.



اقدمه للموت و هو كورده

تفتح، والدين الحنيف له البقا



فرزندي را به مرگ تقديم مي كنم كه چون گل سرخي،

تازه شكفته است، زيرا اين دين حنيف است كه با مرگ او پايدار مي ماند.




اقدم صنوي للوغي و فتي ابي

و هل مثله حر اذا اجتمع الوري



ميوه ي دلم و جوانمرد فرزند پدرم را به آوردگاه تقديم مي كنم،

آن چنان جوانمرد آزاده اي كه در ميان آفريدگان هيچ مانندي ندارد.



و من مثل عباس ابي الفضل باسلا

و من مثله نبلا و من مثله تقي



دلير و پهلواني چون ابوالفضل عباس را،

بزرگواري شريف همانند او و پروا پيشه اي بسان او.



اقدم من قرباي قربان فديه

حفاظا للدين الله ان يرمي بالدني



از كسانم قربانيها فديه دهم،

تا دين خدا برابر پستي محفوظ بماند.



اقدم منهم كل احمس ماجد

اخا شرف يحمي الحقيقه بالظبا



همه ي شجاعان پر شور و با مجد و بزرگواري را تقديم مي كنم،

شرافتمند با شمشير از حقيقت به حمايت برمي خيزد.



اقدم راسي شاخبا بدمائه

علي ان امد الكف للذل و الخنا



سرم را تقديم مي كنم كه خون فواره زنان از آن برجهد،

ليكن حاضر نيستم به سوي خواري و پستي دست دراز كنم.



لقد رضيت نفسي لاسجرها فدي

و قد رضيت نفسي لانحرها حمي



جانم رضا داده است كه با فدا كردن آن را به رنگ خون درآورم،

و بسي خوشنود است كه در راه حمايت از دينم كارد بر حلقش بمالم.



و يطربني هذا الانين كانه

بقيس شعوري من لحون علي الصبا



آهنگ ناله ي كشته شدن در راه خدا از هر آوايي مرا خوشتر است،

و آن آوايي است كه بشدت آن را از كودكي احساس كرده ام.



و لو ان اهلي قطعوا اربا علي

لحاظي، كلا، لا احول عن الخطي



اگر همه ي افرادم در برابر چشمانم قطعه قطعه شوند،

هرگز، هرگز، از راه خود گامي باز پس ننهم.




كذاك رجالاتي الكرام تعاقدوا

علي فدي دين الله ان كان يفتدي



همه ي مردانه مردانم بزرگواراني هستند كه با خود پيمان بسته اند،

خود را فداي دين خدا كنند، همان دين كه دارد فدا مي شود.



مقال لعمري صير الدهر خاشعا

و رجعه، في كل جيل، اخو مضا



گفتاري است، به جانم سوگند كه روزگار را به خشوع دچار گردانيده،

و در هر نسل طنين انداز شده به اجرايشان وادار كرده است.



كاني بها ذاك الاثير مجوبا

يطوي النواحي و الرجا بعده الرجا



سخني است اثيري كه گويي پاسخش را مي بينم،

و در هر گوشه و كنار، و دشت و بيابان طنين انداز مي شود.



فللمسلم الاسمي شعار مقدس

هما قبلتان للصلاه و للابا [5] .



هر مسلمان بلندهمت و رفعت گرا را شعاري مقدس است،

و او را در زندگي دو قبله است: قبله ي نماز و قبله ي سازش ناپذيري. [6] .

براي دريافت خاستگاه و شاكله ي اين مدرسه ي جاري در وجدان بيدار آدمي، لازم است به سه مبناي آن، يعني فهم درست اسلام، جامعيت اسلام و هندسه ي صحيح اسلام اشاره شود.


پاورقي

[1] ابوالحسن محمد بن الحسين الموسوي (الشريف الرضي)، نهج‏البلاغه، ضبط نصه و ابتکر فهارسه العلميه صبحي الصالح، الطبعه الاولي، بيروت، 1387 ق. کلام 217؛ در تمام کتاب از ترجمه‏هاي زير استفاده شده است:

الف. ترجمه‏ي سيد جعفر شهيدي، چاپ اول، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1368 ش.

ب. ترجمه‏ي عبدالمحمد آيتي، چاپ اول، بنياد نهج‏البلاغه، 1376 ش.

ج. ترجمه‏ي اسدالله مبشري، چاپ پنجم، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1371 ش.

د. ترجمه و شرح فشرده، محمد جعفر امامي و محمد رضا آشتياني، زير نظر ناصر مکارم شيرازي، چاپ اول، مؤسسه‏ي مطبوعاتي هدف، قم.

ه. ترجمه و شرح علينقي فيض الاسلام، چاپخانه‏ي حيدري، 1330 ش.

[2] «تاسيدن»: راه نفس بند آمدن، نهج‏البلاغه، ترجمه‏ي شهيدي، ص 507.

[3] نهج‏البلاغه، خطبه‏ي 74.

[4] عزالدين عبدالحميد بن هبه‏الله ابن ابي‏الحديد المعتزلي. شرح نهج‏البلاغه، بتحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، الطبعه الاولي، درا احياء الکتب العربيه، مصر، 1378 ق. ج 6، صص 168 -167.

[5] عبدالله العلائلي، سمو المعني في سمو الذات او اشعه من حياه الحسين، الطبعه الرابعه، دار الجديد، بيروت، 1996 م. صص 143 -141.

[6] عبدالله علايلي، برترين هدف در برترين نهاد (پرتوي از زندگي امام حسين عليه‏السلام)، ترجمه‏ي سيد محمد مهدي جعفري، چاپ اول، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1371 ش. صص 137 -135.