بازگشت

جايگاه مدرسه ي حسيني


مدرسه ي حسيني عنواني است براي رويكردي تربيتي به بزرگترين حماسه ي انساني؛ حماسه اي فراتاريخي و فراجغرافيايي براي دميدن روح حقيقت انساني در همگان، و راه نمودن مردمان به سوي تعالي.

مدرسه ي حسيني مدرسه ي آراستن سپاهيان عقل است و رويارويي با سپاهيان جهل؛ [1] و حسين (ع) سالار سپاهيان عقل است:

نور در برابر ظلمت

بصيرت در برابر حماقت

معرفت در برابر جهالت

عزت در برابر ذلت

محبت در برابر عداوت

فضيلت در برابر رذيلت

خدمت در برابر خيانت

حريت در برابر رقيت

هدايت در برابر ضلالت

سعادت در برابر شقاوت

مدرسه ي حسيني عرصه اي است براي انتخاب خود در صورت سپاهيان عقل و مبارزه با سپاهيان جهل. گاندي، رهبر بزرگ هند گفته است: «من مبارزه را از شهيدان عاشورا آموختم.» [2] .


راهي كه حسين (ع) در تعريف زندگي نشان داد، راه حريت و عزت است و پرچمي كه برافراشت، فرا راه همه ي آزاديخواهان و عزت جويان تا قيام قيامت است.



امامي كافتاب خافقين [3] است

امام، از ماه تا ماهي، حسين است



بسي خون كرده اند اهل ملامت

ولي اين خون نخسبد تا قيامت



هر آن خوني كه بر روي زمانه ست

برفت از چشم و اين خون جاودانه است



چو ذاتش آفتاب جاودان بود

ز خون او شفق باقي از آن بود



چو آن خورشيد دين شد ناپديدار

در آن خون چرخ مي گردد چو پرگار [4] .



حسين (ع) با برافراشتن پرچم حماسه ي كربلا و عاشورا، مدرسه اي را بنيان گذاشت كه مردمان در آن به نيكوترين و والاترين تربيت (تربيت نبوي و تربيت علوي) دست يابند، چنانكه خود هنگام حركت از مدينه به سوي مكه در آغاز نهضت خويش در وصيتنامه اش نوشت:

«اريد ان آمر بالمعروف و انهي عن المنكر، و اسير بسيره جدي محمد، و سيره ابي علي بن ابي طالب.» [5] .

من مي خواهم به خوبيها سفارش و از زشتيها جلوگيري كنم، و به سيره ي جدم محمد (ص) و سيره ي پدرم علي بن ابي طالب (ع) رفتار كنم.

مدرسه ي حسيني، مدرسه ي احياي اسلام نبوي و اسلام علوي است؛ مدرسه اي كه اسلام حقيقي در آن جلوه دارد و تربيت شدگانش بينا و دانا، و كريم و عزيز، و آزاد از دنيا و مطيع خدا، و اهل شجاعت و استقامتند، چنانكه بزرگ مربي اين مدرسه، حسين (ع) جلوه ي تام اين ويژگيهاست. آن هنگام كه حر بن يزيد رياحي راه را بر او و كاروانش بست و آن حضرت را از مرگ بيم داد، حسين (ع) خطاب به او سخني فرمود كه بيانگر فرهنگ مدرسه ي حسيني است:

«ليس شاني شان من يخاف الموت، ما اهون الموت علي سبيل نيل العز و احياء الحق. ليس الموت في سبيل العز الا حياه خالده، و ليست الحياه مع الذل الا الموت الذي لا حياه معه. افبالموت تخوفني؟ هيهات، طاش سهمك، و خاب ظنك! لست


اخاف الموت؛ ان نفسي لاكبر من ذلك و همتي لاعلي من ان احمل الضيم خوفا من الموت، و هل تقدرون علي اكثر من قتلي؟ مرحبا بالقتل في سبيل الله؛ ولكنهم لا تقدرون علي هدم مجدي و محو عزي و شرفي، فاذا لا ابالي بالقتل.» [6] .

شان من شان كسي نيست كه از مرگ بهراسد. چقدر مرگ در راه رسيدن به عزت و احياي حق سبك و راحت است. مرگ در راه عزت، جز زندگي جاويد نيست و زندگي با ذلت جز مرگي فاقد حيات نيست. آيا مرا از مرگ مي ترساني؟ تيرت به خطا رفته است و گمانت تباه است! من كسي نيستم كه از مرگ بهراسم. منش من بزرگتر از اين است و همت من عالي تر از آنكه از ترس مرگ زير بار ستم روم. و آيا شما بر بيش از كشتن من توانايي داريد؟ آفرين و درود به كشته شدن در راه خدا، در حالي كه شما قادر به نابودي عظمت من و محو عزت و شرافت من نيستيد! پس در اين صورت باكي از كشته شدن ندارم!

حسين با بنيان گذاشتن چنين مدرسه اي اسلام را زنده كرد. مدرسه ي حسيني برخاسته از مدرسه ي تربيتي پيامبر اكرم (ص) و اميرمؤمنان (ع) بود؛ مدرسه اي كه به انحراف و اضمحلال رفته بود و حسين (ع) آن را بتمامه بر پا كرد و پرچمي برافراشت كه هميشه ي تاريخ در اهتزاز باشد. گويا سخن مشهور پيامبر اكرم (ص) بيانگر همين حقيقت بوده، چنانكه فرموده است:

«حسين مني و انا من حسين.» [7] .

حسين از من است و من از حسينم.

قاضي عياض، عالم بزرگ اهل سنت، درگذشته به سال 544 هجري، در ذيل اين حديث مبارك بصراحت مي گويد كه گويا رسول خدا (ص) به نور وحي آنچه را ميان حسين و آن قوم واقع شدني بود مي دانست و تعمدا نام حسين را برد و اعلام نمود كه او و حسين از نظر وجوب محبت و حرمت تعرض و محاربه، چون شخص واحدند؛ و رسول خدا (ص) به منظور تاكيد بر اين پيوند و يگانگي فرمود: «احب الله من احب حسينا» [8] (هر كه حسين را دوست بدارد، خدا را دوست داشته است)، زيرا محبت حسين، محبت رسول خدا و محبت رسول خدا محبت خدا است. [9] .

اين يگانگي هم از حيث محبت و حرمت تعرض و محاربه است و هم گوياي آنچه به


دست حسين (ع) بر پا شد. اين سخن كه «من از حسينم» يعني بقاي دين و آيين من به وسيله ي حسين است و مدرسه ي من با او احيا مي شود و مي ماند، زيرا اگر كربلا و عاشورا بر پا نمي شد و مدرسه ي حسيني شكل نمي گرفت، چنان اسلام وارونه مي گرديد كه هيچ از آن نمي ماند. امام خميني در اين باره فرموده است:

«در صدر اسلام پس از رحلت پيغمبر ختمي (مرتبت) پايه گذار عدالت و آزادي، مي رفت كه با كجروي هاي بني اميه، اسلام در حلقوم ستمكاران فرورود و عدالت در زير پاي تبهكاران نابود شود كه سيدالشهدا عليه السلام نهضت عظيم عاشورا را بر پا نمود و با فداكاري و خون خود و عزيزان خود، اسلام و عدالت را نجات داد و دستگاه بني اميه را محكوم (نمود) و پايه هاي آن را فروريخت.» [10] .

«خطري كه معاويه و يزيد بر اسلام داشتند اين نبود كه غصب خلافت كردند، اين يك خطر كمتر از آن بود. خطري كه اينها داشتند اين بود كه اسلام را به صورت سلطنت مي خواستند دربياورند، مي خواستند معنويت را به صورت طاغوت درآورند، به اسم اينكه ما خليفه ي رسول الله هستيم اسلام را منقلب كنند به يك رژيم طاغوتي. اين مهم بود... اينها اصل اسلام را مي خواستند وارونه بكنند.» [11] .

«انا من حسين كه روايت شده است كه پيغمبر فرموده است، اين معنايش، معنا اين است كه حسين مال من است و من هم از او زنده مي شوم.» [12] .

پس از پيامبر اكرم (ص) در پي تحولاتي سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي دگرگونيهاي اساسي شكل گرفت و اين دگرگونيها در حكومت معاويه به نقطه ي اوج رسيد: بيعت اجباري، بر هم خوردن مساوات اجتماعي و شكل گيري نظام طبقاتي منسوخ شدن عدالت، حاكم شدن جاهليت در لباس اسلام، بسته شدن باب آزادي، تبديل بيت المال مسلمانان به خزانه ي شخصي زمامداران، متداول شدن دستگيري، زنداني كردن، شكنجه، كشتار و گاه قتل عام، مصادره ي اموال بدون مجوز شرعي، شكنجه و آزار به خاطر گرويدن به مذهبي خاص يا داشتن طرز تفكري مخصوص، تبديل خلافت به سلطنت و پيدايش نظام استبدادي موروثي. [13] .

اين گونه بود كه حسين (ع) به پا خاست و با خون خود اين ننگها را از دامن اسلام و مسلماني شست و مدرسه ي حسيني را بنيان گذاشت.




چون خلافت رشته از قرآن گسيخت

حريت را زهر اندر كام ريخت



خاست آن سر جلوه ي خير الامم

چون سحاب قبله باران در قدم



بر زمين كربلا باريد و رفت

لاله در ويرانه ها كاريد و رفت



تا قيامت قطع استبداد كرد

موج خون او چمن ايجاد كرد



بهر حق در خاك و خون گرديده است

پس بناي لا اله گرديده است



مدعايش سلطنت بودي اگر

خود نكردي با چنين سامان سفر



دشمنان چون ريگ صحرا لا تعد

دوستان او به يزدان [14] هم عدد



سر ابراهيم و اسماعيل بود

يعني آن اجمال را تفصيل بود



عزم او چون كوهساران استوار

پايدار و تندسير و كامكار



تيغ بهر عزت دين است و بس

مقصد او حفظ آيين است و بس



ما سوالله را مسلمان بنده نيست

پيش فرعوني سرش افكنده نيست



خون او تفسير اين اسرار كرد

ملت خوابيده را بيدار كرد



تيغ لا چون از ميان بيرون كشيد

از رگ ارباب باطل خون كشيد



نقش الا الله بر صحرا نوشت

سطر عنوان نجات ما نوشت



رمز قرآن از حسين آموختيم

زآتش او شعله ها اندوختيم



شوكت شام و فر بغداد رفت

سطوت غرناطه هم از ياد رفت



تار ما از زخمه اش لرزان هنوز

تازه از تكبير او ايمان هنوز [15] .



حسين (ع) ديده ها را بر اسلامي گشود كه ارمغانش آزادي، بيناني، ارجمندي، برابري، برادري، دادگري، آسودگي و بندگي است و زندگي حقيقي با اين امور معنا مي يابد. حسين (ع) همگان را به تلاش و مبارزه براي دستيابي به حقيقت زندگي فراخوانده است. آن حضرت در مسير نهضت خود به سوي كوفه، پس از رويارويي با سپاه حر بن يزيد رياحي كه مانع حركت آن حضرت به سوي كوفه بودند، در منزل «بيضه» [16] خطاب به آنان و ياران خود و كوفيان، [17] و همه ي مردمان خطبه اي ايراد كرد و چنين فرمود:

«ايها الناس، ان رسول الله- صلي الله عليه و سلم- قال: من راي سلطانا جائرا مستحلا لحرم الله، ناكثا لعهد الله، مخالفا لسنه رسول الله، يعمل في عباد الله بالاثم


و العدوان، فلم يغير عليه بفعل و لا قول، كان حقا علي الله ان يدخله مدخله. الا و ان هؤلاء قد لزموا طاعه الشيطان، و تركوا طاعه الرحمان، و اظهروا الفساد، و عطلوا الحدود، و استاثروا بالفي ء، و احلوا حرام الله، و حرموا حلاله، و انا احق من غير. قد اتني كتبكم و قدمت علي رسلكم ببيعتكم، انكم لا تسلموني و لا تخذلوني، فان تمتم علي بيعتكم تصيبوا رشدكم؛ فانا الحسين بن علي، و ابن فاطمه بنت رسول الله- صلي الله عليه و سلم- نفسي مع انفسكم، و اهلي مع اهليكم، فلكم في اسوه. و ان لم تفعلوا و نقضتم عهدكم، و خلعتم بيعتي من اعناقكم، فلعمري ما هي لكم بنكر، لقد فعلتموها بابي و اخي و ابن عمي مسلم، و المغرور من اغتر بكم، فحظكم اخطاتم، و نصيبكم ضيعتم، و من نكث فانما ينكث علي نفسه، و سيغني الله عنكم، و السلام عليكم و رحمه الله و بركاته.» [18] .

مردم! همانا رسول خدا (ص) فرموده است: «هر كس حاكم ستمگري را مشاهده كند كه حرامهاي خدا را حلال مي سازد، عهد و پيمان الهي را زير پا مي گذارد، با سنت و قانون پيامبر مخالفت مي ورزد، با بندگان خدا با دشمني و از سر گناه رفتار مي نمايد، ولي در برابر چنين حاكمي با زبان و عمل نشورد و قيام نكند، بر خداوند است كه او را با همان ستمگران در يك جايگاه عذاب كند». مردم! آگاه باشيد كه اينان (امويان) پيروي از شيطان را بر خود واجب نموده و اطاعت خدا را ترك كرده اند، و فساد را ترويج نموده و حدود الهي را تعطيل كرده اند، و اموال عمومي را به خود اختصاص داده اند، و حرام خدا را حلال نموده و حلال او را حرام ساخته اند، و من شايسته ترين كسي هستم كه اين وضع را تغيير دهم. نامه هاي شما را دريافت كرده ام و سفيران شما بيعتتان را به من رسانده اند كه پيمان بسته ايد كه مرا در برابر دشمن تنها نگذاريد و دست از ياري من بر نداريد. پس اگر بر پيمان خود وفادار بمانيد و استوار باشيد به هدايت و سعادت دست يابيد، زيرا من حسين فرزند فاطمه دختر پيامبر و فرزند علي هستم، من با شمايم و خاندانم با خاندان شماست، و من (در حيات و ممات) سرمشق و الگوي شمايم. و اگر چنين نكنيد و پيمان بشكنيد و بيعتي كه با من بسته ايد از گردن خويش برداريد، به


جان خودم سوگند كه اين كار از شما شگفتي ندارد، زيرا پيشتر اين كار را با پدرم و برادرم و پسر عمويم مسلم كرده ايد. پس فريب خورده كسي است كه به شما دل بندد و به پيمانتان اعتماد نمايد. شما مردماني هستيد كه در يافتن خواسته ي خود به اشتباه رفته ايد و بهره ي حقيقي خود را تباه نموده ايد؛ و هر كه پيمان شكني كند، بي گمان به زيان خود عمل نمايد؛ و خداوند مرا از شما بي نياز سازد، و سلام و رحمت و بركات الهي بر شما باد.

بدين ترتيب حسين (ع) همگان را به مدرسه ي تربيتي خود كه مدرسه ي يافتن زندگي حقيقي است فرامي خواند. پيام كربلا و عاشورا، پيام حريت، بصيرت، عبوديت، عدالت و عزت است و اگر اين اهداف مدرسه ي حسيني فراموش شود، فلسفه ي عزاداري و به تبع آن راه حسين (ع) فراموش مي شود. امام خميني (ره) درباره فلسفه ي عزاداري بر امام حسين (ع) كه وسيله ي راه بردن به مدرسه ي حسيني است مي فرمايد:

«شما انگيزه ي اين گريه و اين اجتماع در مجالس روضه را خيال نكنيد كه فقط اين است كه ما گريه كنيم براي سيدالشهدا؛ نه سيدالشهدا احتياج به اين گريه ها دارد و نه اين گريه ها خودش في نفسه يك كاري از آن مي آيد... جنبه ي سياسي اين مجالس بالاتر از همه ي جنبه هاي ديگري است كه هست... مساله، مساله ي گريه و تباكي نيست، مساله، مساله ي سياسي است كه ائمه ما با همان ديد الهي كه داشتند، مي خواستند كه اين ملتها را با هم بسيج كنند و يكپارچه از راههاي مختلف، تا آسيب پذير نباشند.» [19] .

«مجلس عزا نه براي اين است كه گريه بكنند براي سيدالشهدا و اجر ببرند- البته اين هم هست- و ديگران را اجر اخروي نصيب كند، بلكه مهم، آن جنبه ي سياسي است كه ائمه ي ما در صدر اسلام نقشه اش را كشيده اند كه تا آخر باشد، و آن، اين اجتماع تحت يك بيرق، اجتماع تحت يك ايده، و هيچ چيز نمي تواند اين كار را به مقداري كه عزاي حضرت سيدالشهدا در او تاثير دارد، تاثير بكند.» [20] .

«اسلام را تا حالايي كه شما مي بينيد اينجا نشسته ايم، سيدالشهدا زنده نگه داشته است. سيدالشهدا- سلام الله عليه- تمام اين چيز خودشان را، همه ي جوانان خودش را، همه ي مال و منال، هر چه بود، هر چه داشت، مال و منال كه نداشت، هر چه داشت، جوان داشت، اصحاب داشت، در راه خدا داد و براي تقويت اسلام، مخالفت با ظلم؛ قيام كرد، مخالفت با امپراطوري


آن روز كه از امپراطوريهاي اينجا زيادتر بود، قيام كرد در مقابل او با يك عده ي قليل و با اين عده ي قليل در عين حالي كه شهيد شد، غلبه كرد بر اين دستگاه ظلم و شكست داد آنها را.

ما كه دنبال او هستيم و مجالس عزا از آن رفت به امر حضرت صادق- سلام الله عليه- و به سفارش ائمه ي هدي- عليهم السلام- ما به پا مي كنيم اين مجالس عزا را، ما همان مساله را داريم مي گوييم، مقابل ظلم است، مقابل ظلم ستمكاران...

گريه كردن بر شهيد، نگه داشتن، زنده نگه داشتن نهضت است.» [21] .

مدرسه ي حسيني اين گونه زيستن را مي آموزد؛ و اگر اهداف تربيتي اين مدرسه دريافت نشود يا از آن غفلت شود، انسان در جبهه ي مقابل حسين (ع) و نهضت او قرار مي گيرد يا از مدرسه ي حسيني بكلي دور مي شود. نقل كرده اند روزي كه روسهاي تزاري مرحوم ثقه الاسلام [22] را در تبريز به جرم آزاديخواهي به دار مي زدند، روز عاشورايي بود و تبريزيان در عزاي حسين (ع) و خاندان و ياران او عزادار بودند و مردمان از مرد و زن و كوچك و بزرگ در تكايا و چهارسوقها به ذكر مصيبت كربلا، ناله و نوحه مي كردند و به سر و سينه مي زدند. درست در گرماگرم اين سوگواري و عزاداري، روسها نيز طناب دار را به گردن ثقه الاسلام انداخته بودند و مجاهدت آزاديخواهانه ي آن رادمرد وطن پرست را بدين گونه كيفر مي دادند. ساعتي قبل از اين جنايت چند تن از آزاديخواهان تصميم گرفتند كه مردم را به محل دار آويختن ثقه الاسلام سوق دهند و با تحريك احساسات آنان، وي را نجات بخشند. از اين رو به يكي از تكاياي شهر رفتند كه مملو از جمعيت قمه زن بود. آزاديخواهان با سر دسته ي قمه زنها تماس مي گيرند و به او مي گويند كه شما اين همه شجاعت و فداكاري و گذشت داريد و حاضريد كه سر خود را در راه حضرت سيدالشهدا به تيغ قمه بسپاريد، خبر داريد كه در اين ظهر عاشورا جمعي بيگانه ي ستمگر ثقه الاسلام را به در مي آويزند و جان به جرم آزاديخواهي و عدالت طلبي مي گيرند. شما لااقل ده دوازده هزار نفريد در حالي كه تفنگداران روسي مامور اعدام ثقه الاسلام از دويست نفر تجاوز نمي كنند؛ بياييد غيرت كنيد و كاري حسيني نماييد و اين آزادمرد را نجات دهيد. مطمئن باشيد روح ابي عبدالله و ياران او از اين مردانگي شما صد چندان شادتر و خشنودتر خواهد شد، زيرا مي بينند ارادت شما به آن بزرگواران محدود به همين عزاداري نيست، بلكه با ابراز شجاعت و مردانگي در مبارزه با ستمگران عملا به شجاعان و مردان راه خدا اقتدا كرده ايد.


سر دسته ي قمه زنها به آنان پاسخ مي دهد: «آقا جان! اولارين توفنگي وار، آدامي اولدرللر» يعني آقا جان، آنها تفنگ دارند و آدم را مي كشند! [23] .

بدين ترتيب آنها عزاداري شان را مي كنند و روسهاي تزاري هم جنايتشان را، كه اگر فلسفه ي چيزي ادراك نشود، صورتي خواهد بود بي محتوا. ملاي رومي در ضمن داستاني اين حقيقت را بيان كرده است: [24] .



روز عاشورا همه اهل حلب

باب انطاكيه اندر تا به شب



گرد آيد مرد و زن جمعي عظيم

ماتم آن خاندان دارد مقيم



ناله و نوحه كنند اندر بكا

شيعه عاشورا براي كربلا



بشمرند آن ظلمها و امتحان

كز يزيد و شمر ديد آن خاندان



نعره هاشان مي رود در ويل و وشت [25] .

پر همي گردد همه صحرا و دشت



يك غريبي شاعري از ره رسيد

روز عاشورا و آن افغان شنيد



شهر را بگذاشت و آن سو راي كرد

قصد جست و جوي آن هيهاي كرد



پرس پرسان مي شد اندر افتقاد [26] .

چيست اين غم، بر كه اين ماتم فتاد؟



اين رئيس زفت باشد كه بمرد

اين چنين مجمع نباشد كار خرد



نام او و القاب او شرحم دهيد

كه غريبم من، شما اهل دهيد



چيست نام و پيشه و اوصاف او؟

تا بگويم مرثيه ز الطاف او



مرثيه سازم كه مرد شاعرم

تا ازينجا برگ و لالنگي [27] برم



آن يكي گفتش كه هي ديوانه اي

تو نه اي شيعه، عدو خانه اي



روز عاشورا نمي داني كه هست

ماتم جاني كه از قرني بهست؟



پيش مؤمن كي بود اين غصه خوار؟

قدر عشق گوش عشق گوشوار [28] .



پيش مؤمن ماتم آن پاك روح

شهره تر باشد ز صد طوفان نوح



گفت آري ليك كو دور يزيد

كي بدست اين غم، چه دير اينجا رسيد؟



چشم كوران آن خسارت را بديد

گوش كران آن حكايت را شنيد



خفته بودستيد تا اكنون شما

كه كنون جامه دريديت از عزا؟



پس عزا بر خود كنيد اي خفتگان

زآن كه بد مرگيست اين خواب گران



روح سلطاني ز زنداني بجست

جامه چه درانيم و چون خاييم دست؟






چون كه ايشان خسرو دين بوده اند

وقت شادي شد چو بشكستند بند



سوي شادروان [29] دولت تاختند

كنده و زنجير را انداختند



روز ملكست و گش [30] و شاهنشهي

گر تو يك ذره ازيشان آگهي



ور نه اي آگه برو بر خود گري

زآن كه در انكار نقل و محشري



بر دل و دين خرابت نوحه كن

كه نمي بيند جز اين خاك كهن



ور همي بيند، چرا نبود دلير

پشتدار و جانسپار و چشم سير؟



در رخت كو از مي دين فرخي

گر بديدي بحر، كو كف سخي؟



آن كه جو ديد، آب را نكند دريغ

خاصه آن كو ديد آن دريا و ميغ [31] .



هر كه از آن درياي معرفت جرعه اي بياشامد سرمست مي شود و حريت و كرامت و عزت و شجاعت و استقامت و سخاوت در او جلوه مي كند كه مدرسه ي حسيني مدرسه ي اتصاف به كمالات انساني است.

«حسين (ع) به ما آموخت چگونه به اصول گردن نهيم و چگونه پاسداري كنيم.

و به ما آموخت چگونه عقيده را مقدس بداريم و چگونه از آن به دفاع برخيزيم.

و به ما آموخت چگونه مردن را، همان گونه كه آموخت چگونه بزرگوارانه و با كرامت زيستن را.

و راه جاودانگي معنوي و مردمي را از راه درست خود ترسيم كرد.

پس بر او سلام باد روزي كه مي ميرد و روزي كه زنده برانگيخته مي شود.» [32] .



پاورقي

[1] ن. ک: حديث جنود عقل و جهل: ابوجعفر محمد بن يعقوب الکليني، الکافي، صححه و علق عليه علي‏اکبر الغفاري، دارالکتب الاسلاميه، طهران، 1388 ق، ج 1، صص 23 -21.

[2] مجله‏ي الغري، چاپ نجف، شماره‏ي ماه ربيع الاول، 1381 ق. به نقل از محمدرضا حکيمي، قيام جاودانه، چاپ اول، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1373 ش. ص 87.

[3] «خافقين» به معناي مشرق و مغرب، خاور و باختر است. محمد معين، فرهنگ فارسي، چاپ چهارم، انتشارات امير کبير، 1360 ش. ج 1، ص 1390.

[4] فريدالدين ابوحامد محمد بن ابي‏بکر (عطار نيشابوري)، خسرو نامه، به تصحيح و اهتمام احمد سهيلي خوانساري، انجمن آثار ملي، تهران، 1339 ش. ص 25.

[5] ابومحمد احمد بن اعثم الکوفي، الفتوح، دارالندوه الجديده، بيروت، ج 5، ص 33؛ ابوالمؤيد الموفق بن احمد الحنفي المعروف باخطب خوارزم (الخوارزمي)، مقتل الحسين، تحقيق و تعليق محمد السماوي، مکتبه المفيد، قم، ج 1، ص 189؛ ابوجعفر محمد بن علي بن شهر آشوب، مناقب آل ابي‏طالب، دارالاضواء، بيروت، 1405 ق. ج 4، ص 89.

[6] القاضي نورالله الشوشتري، احقاق الحق و ازهاق الباطل، مع تعليقات السيد شهاب‏الدين المرعشي النجفي، مکتبه المرعشي النجفي، قم، ج 11، ص 601.

[7] ابوبکر عبدالله بن محمد بن ابي‏شيبه الکوفي، المصنف في الاحاديث و الاثار، تحقيق و تعليق سعيد محمد اللحام، الطبعه الاولي، دارالفکر، بيروت، 1409 ق. ج 7، ص 515؛ ابوعبدالله احمد بن محمد بن حنبل الشيباني، مسند احمد ابن حنبل، داراحياء التراث العربي، بيروت، ج 4، ص 172؛ ابوعبدالله محمد بن اسماعيل البخاري، الادب المفرد، الطبعه الاولي، دار مکتبه الحياه، بيروت، 1980 م. ص 77؛ ابوعبدالله محمد بن يزيد القزويني المعروف بابن ماجه، سنن ابن ماجه، تحقيق محمد فؤاد عبدالباقي، داراحياء التراث العربي، بيروت، 1395 ق. ج 1، ص 51؛ ابوعيسي محمد بن عيسي بن سوره الترمذي، سنن الترمذي، دارالفکر، بيروت، ج 5 ص 617؛ ابوالحسن احمد يحيي البلاذري، انساب الاشراف، حققه و قدم له سهيل زکار، رياض زرکلي، دارالفکر، بيروت، 1408 ق. ج 3، ص 359؛ ابوحنيفه النعمان بن محمد التميمي، شرح الاخبار في فضائل الائمه الاطهار، الطبعه الاولي، دار الثقلين، بيروت، 1414 ق. ج 3، ص 88؛ ابوعبدالله محمد بن عبدالله الحاکم النيسابوري، المستدرک علي الصحيحين، دارالمعرفه، بيروت، ج 3، ص 177؛ ابوالحسن علي بن عيسي الاربلي، کشف الغمة في معرفه الائمه، مکتبه بني‏هاشم، تبريز، 1381 ق. ج 2، ص 10؛ نورالدين علي بن ابي‏بکر الهيثمي، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، دارالکتاب العربي، بيروت، 1402 ق. ج 9، ص 181؛ جلال‏الدين عبدالرحمن بن ابي‏بکر السيوطي، الجامع الصغير في احاديث البشير النذير، الطبعه الاولي، دارالفکر، بيروت، 1401 ق. ج 1، ص 575.

[8] ابوبکر عبدالله بن محمد بن ابي‏شيبه الکوفي، المصنف في الاحاديث و الاثار، تحقيق و تعليق سعيد محمد اللحام، الطبعه الاولي، دارالفکر، بيروت، 1409 ق. ج 7، ص 515؛ ابوعبدالله احمد بن محمد بن حنبل الشيباني، مسند احمد ابن حنبل، داراحياء التراث العربي، بيروت، ج 4، ص 172؛ ابوعبدالله محمد بن اسماعيل البخاري، الادب المفرد، الطبعه الاولي، دار مکتبه الحياه، بيروت، 1980 م. ص 77؛ ابوعبدالله محمد بن يزيد القزويني المعروف بابن ماجه، سنن ابن ماجه، تحقيق محمد فؤاد عبدالباقي، داراحياء التراث العربي، بيروت، 1395 ق. ج 1، ص 51؛ ابوعيسي محمد بن عيسي بن سوره الترمذي، سنن الترمذي، دارالفکر، بيروت، ج 5 ص 617؛ ابوالحسن احمد يحيي البلاذري، انساب الاشراف، حققه و قدم له سهيل زکار، رياض زرکلي، دارالفکر، بيروت، 1408 ق. ج 3، ص 359؛ ابوحنيفه النعمان بن محمد التميمي، شرح الاخبار في فضائل الائمه الاطهار، الطبعه الاولي، دار الثقلين، بيروت، 1414 ق. ج 3، ص 88؛ ابوعبدالله محمد بن عبدالله الحاکم النيسابوري، المستدرک علي الصحيحين، دارالمعرفه، بيروت، ج 3، ص 177؛ ابوالحسن علي بن عيسي الاربلي، کشف الغمة في معرفه الائمه، مکتبه بني‏هاشم، تبريز، 1381 ق. ج 2، ص 10؛ نورالدين علي بن ابي‏بکر الهيثمي، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، دارالکتاب العربي، بيروت، 1402 ق. ج 9، ص 181؛ جلال‏الدين عبدالرحمن بن ابي‏بکر السيوطي، الجامع الصغير في احاديث البشير النذير، الطبعه الاولي، دارالفکر، بيروت، 1401 ق. ج 1، ص 575.

[9] ابوبکر محمد بن عبدالله المعروف بابن العربي، عارضه الاحوذي لشرح صحيح الترمذي، دارالکتاب العربي، بيروت، ج 4 ص 339؛ محمد عبدالرؤوف المناوي، فيض القدير، شرح الجامع الصغير للسيوطي، دارالفکر، بيروت، 1391 ق. ج 3، ص 387.

[10] امام روح‏الله خميني، صحيفه‏ي نور، مجموعه رهنمودهاي امام خميني، چاپ اول، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1371 -1361 ش. ج 4 ص 100.

[11] امام روح‏الله خميني، صحيفه‏ي نور، مجموعه رهنمودهاي امام خميني، چاپ اول، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1371 -1361 ش. ج 7، ص 36.

[12] امام روح‏الله خميني، صحيفه‏ي نور، مجموعه رهنمودهاي امام خميني، چاپ اول، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1371 -1361 ش.، ج 13، ص 158.

[13] ن. ک: سيد جعفر شهيدي، پس از پنجاه سال، چاپ اول، انتشارات امير کبير، 1358 ش. صص 17 -13؛ همو، تاريخ تحليلي اسلام تا پايان امويان، چاپ اول، مرکز نشر دانشگاهي، 1362 ش. صص 205 -203.

[14] «يزدان» به حروف ابجد مي‏شود 72 و مراد آن است که ياران حسين (ع) هفتاد و دو نفر بودند.

[15] محمد اقبال لاهوري، کليات اشعار فارسي، با مقدمه‏ي احمد سروش، کتابخانه‏ي سنائي، تهران، 1342 ش. ص 75.

[16] «بيضه» به معناي زمين هموار و بي‏گياه است که نام يکي از منزلگاههاي به سوي کوفه بوده است. اين منزلگاه که ميان «واقصه» و «عذيب» قرار داشته برکه‏اي متعلق به «بني يربوع» بوده است. ر. ک: شهاب‏الدين ابوعبدالله ياقوت الحموي، معجم البلدان، دار بيروت للطباعه و النشر، بيروت، 1408 ق. ج 1، ص 532.

[17] احتمال دارد که امام حسين (ع) اين مطالب را به صورت سخنراني در منزل «بيضه» ايراد کرده باشد و نيز به صورت مکتوبي پس از ورود به کربلا براي سران کوفه فرستاده باشد، چنانکه خوارزمي بر مکتوب بودن آن تصريح کرده است. ن. ک: مقتل الخوارزمي، ج 1، ص 234.

[18] ابوجعفر محمد بن جرير الطبري، تاريخ الرسل و الملوک (تاريخ الطبري)، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، الطبعه الرابعه، دارالمعارف، القاهره، 1979 م. ج 5، ص 403؛ فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 145؛ مقتل الخوارزمي، ج 1، ص 235؛ عزالدين ابوالحسن علي بن محمد المعروف بابن الاثير، الکامل في التاريخ، دار صادر، بيروت، 1385 ق. ج 4، ص 48.

[19] صحيفه‏ي نور، ج 13، صص 154 -153.

[20] صحيفه‏ي نور، ج 16، ص 208.

[21] صحيفه‏ي نور، ج 10، صص 31 -30.

[22] ميرزا علي آقا تبريزي مشهور به ثقه الاسلام تبريزي از علماي آذربايجان بود. وي در نظم و نثر فارسي مهارت داشت و از تاليفات او «مرآه الکتب» در اسامي مؤلفات شيعه است. او از مشروطه‏طلبان و آزاديخواهان بود و در سال 1330 هجري قمري در تبريز به دست روسهاي تزاري به دار آويخته شد. فرهنگ معين، ج 5، ص 413.

[23] محمود عنايت، مجله‏ي نگين، شماره‏ي 23، فروردين 1346 ش. ص 2.

[24] جلال‏الدين محمد بلخي (مولوي)، مثنوي معنوي، به کوشش توفيق- ه. سبحاني، چاپ دوم، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1374 ش. دفتر ششم، صص 879 -878.

[25] نعره‏هاي آنان با نفير و افغان به هم مي‏آميزد. عبدالباقي گولپينارلي، نثر و شرح مثنوي شريف، ترجمه و توضيح توفيق- ه. سبحاني، چاپ اول، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1374 -1371 ش. دفتر ششم، ص 133.

[26] «افتقاد» به معناي گم شده را جستن است. فرهنگ معين، ج 1 ص 312.

[27] «لالنگ» طعامي است که مردم فرومايه در مهمانيها بردارند. فرهنگ معين، ج 3، ص 3537.

[28] «قدر عشق گوش عشق گوشوار» يعني آدمي هر اندازه پيامبر (ص) را دوست‏تر بدارد، حسين (ع) را دوست‏تر مي‏دارد. قياس کنيد با ضرب‏المثل «گوش عزيز است گوشوارش هم عزيز است» (علي اکبر دهخدا، امثال و حکم، چاپ نهم، انتشارات امير کبير، 1376 ش. ج 3، ص 1333(.



رينولد الن نيکسون، شرح مثنوي معنوي مولوي، ترجمه و تعليق حسن لاهوتي، چاپ اول، شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، 1374 ش. ج 6، ص 2042.

[29] «شادروان» سراپرده‏اي را گويند که در قديم پيش در خانه و ايوان پادشاهان و اميران مي‏کشيدند. فرهنگ معين، ج 2، ص 1995.

[30] «گش» خوش و خوشي است. فرهنگ معين، ج 3، ص 3321.

[31] کسي که جويبار را ببيند از آب دريغ نمي‏کند، مخصوصا کسي که آن دريا و ابر الهي را ديده باشد. نثر و شرح مثنوي شريف، دفتر ششم ص 134.

[32] عبدالله علايلي، نقد و تحليل تاريخ امام حسين عليه‏السلام، ترجمه‏ي سيد محمد مهدي جعفري، چاپ اول، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1374 ش. ص 247.