بازگشت

جنگ بني هاشم با بني اميه يا جنگ اسلام با كفر


يزيد خواست جنگي را كه جنگ حق و باطل بود به جنگ قبيلگي تبديل كند، و اساسا اسلام را شعار حزب مخالف بني اميه يعني شعار بني هاشم نشان دهد، و نه يك دين بزرگي كه به پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله وحي شده است. او با عصا به دندانهاي حسين عليه السلام مي زد و اين شعر را مي خواند كه: «كاش بزرگان من كه در جنگ بدر حاضر شدند و گزند تيرهاي قبيله خزرج را ديدند امروز در چنين مجلسي حاضر بودند و شادماني مي كردند و مي گفتند يزيد دستت درد نكند، به آل علي پاداش روز بدر را داديم و انتقام خود را از آنها گرفتيم» [1] . گويا اصلا اسلامي و پيامبري و قرآني در ميان نبوده است.

اما فرهنگ كربلا، فرهنگ نمايش اسلام است آنگاه كه در قلب انسان هايي مخلص جاي مي گيرد. راستي چه تواني به انسان مي دهد! و چه روحيه اي به مسلمانان مي بخشد! و چه زيبا چشم مسلمانان را به حقارت دشمنان اسلام مي اندازد! و چه با اطمينان، پيروزي را تضمين مي كند. نمونه ي آن حضرت زينب است، آري حضرت زينب نمايش قدرت اسلام است كه چگونه يك زن داغديده، قهرماني را با همه ابعاد قهرماني به ظهور مي رساند، كربلا نشان داد چيزي برتر از قدرت هست و آن ايمان است.

انسان در فرهنگ كربلا و در فرهنگ شهادت به روش امام حسين عليه السلام هرگز مرعوب دشمن نمي شود. شما مي بينيد امام خميني «ره» و ياران او اصلا مرعوب آمريكا نيستند، ولي روشنفكران بي حسين عليه السلام مرعوب آمريكا هستند و در برخورد حضرت زينب عليهاالسلام با يزيد در آن خطبه مشهور اين روحيه را ملاحظه خواهيد كرد.


حال به خطبه حضرت زينب عليهاالسلام در برابر يزيد توجه كنيد:

«الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي رسوله و آله اجمعين و صدق الله سبحانه كذلك يقول: ثم كان عاقبة الذي اساؤا السواي ان كذبوا بايات الله و كانوا بها يستهزون» [2] .

آتش پايان كار آنان بود كه كردار بد كردند، آنها براي ارضاي نفس خود آيت هاي خدا را دروغ خواندند و آن را مسخره نمودند و با بي اعتنايي نسبت به آنها، از آنها گذشتند.

سپس فرمودند:

يزيد! چنين مي پنداري كه چون اطراف زمين و آسمان را بر ما تنگ گرفتي و ما را مانند اسيران از اين شهر به آن شهر بردند، ما خوار شديم و تو عزيز گشتي؟ گمان مي كني با اين كار قدر تو بيشتر شده است كه اين چنين به خود مي بالي و بر اين و آن تكبر مي كني؟ وقتي مي بيني اسباب قدرتت آماده و كار پادشاهي منظم است از شادي در پوستت نمي گنجي. نمي داني اين فرصتي كه به تو داده اند براي اين است كه نهاد خود را چنان كه هست آشكار كني؟ مگر گفته ي خدا را فراموش كرده اي كه فرمود: «و لا تحسبن الذين كفروا انما نملي لهم خير لانفسهم انما نملي لهم ليزدادوا اثما و لهم عذاب مهين». (كافران مپندارند اين مهلتي كه به آنها داده ايم براي آنان خوب است. ما آنها را مهلت مي دهيم تا بار گناه خود را سنگين تر كنند، آنگاه به عذابي مي رسند كه خواري و رسوايي است.)

دقت كنيد ببينيد برخورد حضرت زينب عليهاالسلام برخوردي است الهي و تذكري عزتمند. دليلش هم اين است كه در پايان سخنراني آن حضرت ملاحظه كنيد


يزيد به چه ذلتي افتاد. حالا اگر زينب عليهاالسلام از اول مي گفت: اي مردك فاسد، خدا تو را لعنت كند و... در پايان جلسه چه كسي ذليلانه بيرون مي رفت؟ اينكه انسان به گونه اي حرف بزند كه عزت خودش و حقارت دشمن در صحنه بماند، كار بسيار سختي است كه آن را در حكمت اباعبدالله مي بينيم و زينب يكي از اركان اين حكمت است. در فرهنگ ماركسيستي كه از سالها پيش به كشور ما آمده و هنوز هم هست اگر برخورد من با دشمن برخورد زينب گونه باشد آن فرهنگ مي گويد تو از سر ضعف و ترس اين چنين حرف مي زني. يعني فرهنگ مبارزه ماركسيستي فرهنگ مبارزه بين دو قدرت است. شعارهاي اين فرهنگ، غضب زده و بي تعادلي و بي حكمت است. در حالي كه در فرهنگ كربلا مي بينيم حكمت و تعادل تمام شخصيت زينب را فراگرفته است و ذلتي در كار نيست، سراسر عزت است و حق، هر چند فهم و شناخت اين برخورد مشكل است.

در فرهنگ ماركسيستي نوع برخورد حضرت زينب ممكن است ذلت جلوه كند. من يادم مي آيد وقتي از نوارها شنيديم كه امام خميني قدس سره در سالهاي 42، شاه را نصيحت مي كردند ما خيلي ناراحت مي شديم، مي گفتيم مگر شاه نصيحت كردني است كه امام او را نصيحت مي كنند؟ علت ناراحتي ما اين بود كه فرهنگ كربلا را نمي شناختيم و حركات و حرفهاي امام خميني قدس سره را با فرهنگ ماركسيستي يا بگو روشنفكري ماركسيست زده، ارزيابي مي كرديم. تا اينكه امام خميني آمدند و از طريق انقلاب به لطف خدا، فكرها را تصحيح كردند. هر چند هنوز در جامعه مان گرفتار آن بينش ماركسيستي هستيم. البته اينكه با صفا و وارستگي دشمن را حقير كنيم و عزت خودمان را هم حفظ كنيم كار سنگين و مشكلي است و هنوز در زندگي ما جا نيفتاده است.

حضرت زينب عليهاالسلام به يزيد خطاب مي كنند: «يابن الطلقاء» منظور از طلقاء كساني هستند كه وقتي پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله مكه را فتح كردند به عده اي مثل


ابوسفيان گفتند: شما خيلي بدي كرده ايد و من هم شما را بخشيدم، ولي برويد كه جلوي چشم ما نياييد تا يادآور آن خباثت ها باشيد. لذا جمله اي كه حضرت زينب عليهاالسلام مي گويند، يادآروي آن حادثه است و اين به اصطلاح فحش نيست. (البته يزيد از اين طريق حقير مي شود.)

«يابن الطلقاء! اين عدالت است كه زنان و دختران و كنيزكان تو در پس پرده عزت بنشينند و تو دختران پيامبر را اسير كني، پرده ي حرمت آنان را بدري، صداي آنان را در گلو خفه كني و مردان بيگانه، آنان را بر پشت شتران، از اين شهر به آن شهر بگردانند؟ نه كسي آنان را پناه دهد، نه كسي مواظب حالشان باشد، نه سرپرستي همراهي شان كند. مردم از اين سو و آن سو براي نظاره آنان فراهم شوند. اما راستي از كسي كه سينه اش از بغض ما آكنده است جز اين چه توقعي مي توان داشت؟ مي گويي كاش پدرانم كه در جنگ بدر كشته شدند اينجا بودند و هنگام گفتن اين جمله با چوب به دندان پسر پيغمبر مي زني؟ ابدا به خيالت نمي رسد كه گناهي كرده اي و منكري زشت مرتكب شده اي. چرا نكني؟ تو با ريختن خون فرزندان پيغمبر و خانواده عبدالمطلب كه ستارگان زمين بودند دشمني دو خاندان را تجديد كردي. شادي مكن. چه، به زودي در پيشگاه خدا حاضر خواهي شد، آنوقت است كه آرزو مي كني كاش كور بودي و اين روز را نمي ديدي. كاش نمي گفتي پدرانم اگر در اين مجلس بودند از خوشي در پوست نمي گنجيدند. خدايا: خودت حق ما را بگير و كينه ما را از آنكه بر ما ستم كرده بستان.

دقت كنيد حضرت زينب عليهاالسلام باز مسئله را به خدا برمي گرداند، يعني تو خودت را با خدا به جنگ انداختي - من نيستم و تو - خداست و تو. اين يك موضع بسيار مهمي است كه همه تلاش حضرت اين است كه اين صحنه از بين نرود. نگاه حسيني حيات انسان را تا ابديت مي كشاند و سپس موضع گيري مي كند.


«به خدا پوست خود را دريدي و گوشت خود را كندي.»

نمي گويد پوستت را مي درم، بلكه كار را قيامتي مي كند و او را با خدا رو در رو مي بيند.

«روزي كه رسول خدا و خاندان او و پاره هاي تن او در سايه رحمت خدا آرميده باشند، تو با خواري هر چه بيشتر پيش او خواهي ايستاد. آن روز روزي است كه خدا وعده خود را انجام خواهد داد. اين ستمديدگان را كه هر يك در گوشه اي به خون خود خفته اند گرد هم خواهد آورد، او خود مي گويد: «و لا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون». اما پدرت معاويه كه تو را اين چنين به ناحق بر گردن مسلمانان سوار كرد؛ آن روز كه دادخواه، محمد صلي الله عليه و آله، دادگر، خدا، و دست و پاي تو در آن دادگاه گواه مي باشد، خواهي دانست كدام يك از شما بدبخت تر و بي پناه تر خواهد بود.»حضرت زينب عليهاالسلام اين مقدمات را چيدند و سپس با قاطعيت مطالبي را بيان مي كنند. قاطعيت پيامبران، يعني ظهور حق. به همين دليل حق اگر پايدار شود قاطعيت پايدار مي شود. اما ظهور غضب، غضب منهاي كنترل حق، معلوم نيست كه سقوط دشمن را به دنبال داشته باشد. به عنوان نمونه در نهضت امام خميني قدس سره شما اين را مي ديديد كه امام هر قدمي برمي داشت شاه به سقوط نزديك تر مي شد. شايد يادتان باشد كه شاه آمد و گفت: صداي انقلابتان را شنيدم. اين جمله يعني قبول كرديم كه شما انقلاب كرديد و ما هم موظفيم كوتاه بياييم. امام با قاطعيت مي گفتند: شاه بايد برود. البته به نحوي مي گفتند كه ادب اسلامي و صفاي برخورد، از بين نرود.

حضرت زينب عليهاالسلام در ادامه فرمودند: «يزيد اي دشمن خدا! به خدا تو در ديده من ارزش آن را نداري كه سرزنشت كنم يا تحقيرت نمايم. اما چه كنم


اشك در ديدگان حلقه زده و آه در سينه زبانه مي كشد. پس از آنكه حسين كشته شد و لشگر شيطان ما را از كوفه به بارگاه گروه بي خردان آورد، تا با شكستن حرمت خاندان پيغمبر پاداش خود را از بيت المال مسلمانان كه حاصل دسترنج زحمتكشان و ستمديدگان است بگيرد، پس از آنكه دست اين دژخيمان به خون ما رنگين و دهانشان از پاره گوشتهاي ما آكنده است، پس از آنكه گرگهاي درنده بر كنار آن بدنهاي پاكيزه جولان مي دهند،توبيخ و سرزنش تو چه دردي را درمان مي كند؟ اگر گمان مي كني با كشتن و اسير كردن ما سودي به دست آورده اي به زودي خواهي ديد، آنچه سود مي پنداشتي جز زيان نيست. آن روز جز آنچه كرده اي حاصلي نخواهي داشت.»


پاورقي

[1] پس از پنجاه سال ص. 190.

[2] همان ص. 193.