بازگشت

خاطره ديگر مصاحبه


حاشيه دومي كه اين متن زيبا را در برگرفته است، خيلي شيرين تر و جالب تر از قصه نخستين است و آن خاطره اين است كه اهل قلم مي دانند نخستين اثر قلمي چاپ شده هر فردي همانند نخستين فرزند او، شيريني و طراوت خاصي دارد. به طوري كه باعث روشني چشم و عامل نشاط و تحرك او مي گردد. اگر در ديگر نويسندگان اين موضوع مصداق نداشته باشد، در مورد نگارنده كاملا صادق است. در آن تاريخ اينجانب محصل جوان و طلبه تازه واردي از شهرستان تبريز بودم كه هنوز افتخار پوشيدن لباس روحانيت را هم نيافته بودم. شور و حال و عشق نويسندگي، قلبم را گرم مي كرد. در آن جلسه بازگو شده، چنان تحت تأثير بيانات نافذ و سخنان شيرين و پراهميت آن جلسه قرار گرفتم، كه وقتي به مدرسه حجتيه محل سكونت خود بازگشتم، بي آنكه به فكر غذا و استراحت باشم، به اين فكر افتادم آنچه را كه در آن جلسه شنيده ام و يادداشت كرده ام پاكنويس نموده و به يكي از روزنامه هاي مذهبي آن روز بفرستم تا شايد ديگر مسلمانان هم از مذاكرات و گفتگوهاي يك شخصيت روحاني با يك مقام سياسي كسب اطلاع نمايند. بويژه آنكه پس از رحلت آية الله بروجردي در رابطه با مسئله مرجعيت، توطئه ها و نقشه هايي در جريان بود. شاه تلگراف تسليت به آية الله حكيم در نجف مخابره نموده بود و همين امر از توطئه و نقشه پرده برمي داشت ولي مردم متدين و علاقه مند مايل بودند، مرجعيت شيعه در حوزه علميه قم و در دسترس آنان باقي باشد، تا بتوانند مسائل مورد نياز خود را مراجعه نمايند و مشكلات اجتماعي و سياسي خود را حل كنند و نگران بودند مبادا مساعي و زحمات چندين ساله آية الله بروجردي بر باد رود. آنان حوزه علميه قم را مهمترين پايگاه و سنگر دفاعي در مقابل سياستهاي زور و دروغ حكومت وقت مي دانستند. به نظر كوتاه و به زعم ناتوان نويسنده، حضور اميني در قم يك نوع رسميت بخشيدن به استقرار حوزه و احترام عملي به مرجعيت قم بود و انعكاس آن در مطبوعات تا حدود فراواني آرامش و سكون قلبي مردم متدين را بيشتر مي ساخت. هر چند او از اين سفر اهداف و آرمانهاي خاص سياسي را تعقيب مي نمود. البته به آنها هم نايل نيامد. ملخص كلام آنكه اين تصميم چند ساعت بيداري اضافي را به همراه داشت، به طوريكه حقير تا پاسي از شب در حجره ام واقع در مدرسه، حجتيه روي آب انبار مدرسه بيداري كشيدم، تا به تهيه اين كار دلخواه و خاطره انگيز دست يافتم و به حساب خود مطالب را جمع و جور و تنظيم نموده و با پست عادي به نشاني دفتر روزنامه «نداي حق» واقع در خيابان خيام، پاچنار، سراي مصباح تهران ارسال شد. ولي پس از پست كردن، با توجه به ابتدايي بودن نگارش آن، چاپ شدن آن را از سر بيرون بردم و هرگز احتمال نمي دادم كه روزي چاپ شود، چون متن مذكور ابتدايي ترين نوع نگارش از يك نويسنده گمنام و فاقد نام و نشان بود و روزنامه ها و مطبوعات هم نوعا طالب نامند و عاشق آوازه و شهرت و كمتر با محتواي مطلب كار دارند و بيشتر با خود نويسنده و تهيه كننده مطلب كار دارند. چند روز آرام و بي دغدغه و فارغ از سرنوشت نامه سپري شد. روز جمعه در حجره ام نشسته بودم كه يكي از طلاب همسايه پنجره را زد و مرا خواست. وقتي در را باز نمودم، گفتند آقاي شيخ حسن صانعي مسئول دفتر حاج آقا شما را مي خواهد. ايشان كنار حوض مدرسه منتظر هستند. لباسم را پوشيدم و به سراغ ايشان رفتم. ديدم كه آقاي بزرگواري با روزنامه اي در دست، تكيه بر لب حوض ايستاده و مشغول مطالعه روزنامه مي باشد. سلام كردم. پس از جواب سلام، گفت: آقاي عقيقي شما هستيد؟ گفتم: آري. گفت: اين مقاله را شما نوشتيد؟ - كدام مقاله؟ - مقاله اي كه در اين روزنامه «نداي حق» چاپ شده است. - اجازه مي فرماييد روزنامه را ببينم؟ روزنامه را گرفتم و با سرعت مطالعه نمودم. مشاهده شد كه در صفحه اول نوشته است: «متن گفتگوهاي آية الله خميني با آقاي دكتر اميني نخست وزير، فرستنده از قم - عقيقي بخشايشي، بقيه در صفحه 4. «كمي روزنامه را خواندم و به مطالب اساسي و تيترهاي فرعي آن دقيق شدم مشخص شد كه دستكاري مختصري از نظر ادبي و نگارش صورت پذيرفته است و قسمتي از مطالب مربوط به رضاشاه به كلي حذف شده است. با اطمينان كامل به آقاي صانعي گفتم:آري، من اين مقاله را نوشته ام آقاي صانعي گفت: حاج آقا شما را مي خواهند. گفتم: كدام حاج آقا؟ جواب داد: مگر در قم چند تا حاج آقا هست؟ همان حاج آقايي كه شما مطالب مربوط به ايشان را به چاپ رسانده ايد.... همراه آقاي صانعي راه افتادم، ولي از شما چه پنهان، در بين راه نوعي اضطراب و نگراني مرا فراگرفت. نگراني از آنكه مبادا مطلب خلاف رضايت و برخلاف خواست حضرت آية الله نوشته شده باشد و نگران احضارم از سوي ايشان بودم كه چه انگيزه اي مي تواند موجب اين امر باشد؟ اگر مطلب خلاف واقع به نظر آيد (كه البته چنين نبود) چه بايد كرد؟ چون كسي را در برابر صولت وحدت و خشم حاج آقا ياري مقاومت نيست... به اتفاق آقاي صانعي به منزل حاج آقا واقع در باغ قلعه رسيديم. همان منزلي كه چند روز قبل نيز رفته بودم... مرا به اندروني منزل راهنمايي كردند. فصل زمستان بود. حضرت آية الله جليقه اي پوستي بر روي دوش، در كنار كرسي نشسته بودند. با آن مهر و محبت كه به عموم مردم بويژه به طلاب و اهل علم داشتند، به سلام ما پاسخ گفتند و مورد محبت و عنايت قرار داده و فرمودند: «آقاي عقيقي بخشايشي شما هستيد؟ و آن مقاله را شما به روزنامه داده ايد؟» عرض كردم: «بله! حقيقت امر آن است كه آن روز حقير تحت تأثير بيانات حضرتعالي قرار گرفتم و به نظرم رسيد مطالب بسيار بااهميتي مطرح شده است. حيفم آمد كه ديگر مسلمانان از آن مطالب اطلاع نداشته باشند. از اين رو يادداشتهايم را پاكنويس كرده و به دفتر روزنامه فرستادم، ولي احتمال چاپ آن را نمي دادم.» منتظر بودم ببينم تا واكنش حاج آقا چه خواهد بود؟ فرمودند: «بارك الله، بسيار خوب بود!» و سپس مكثي نموده و فرمودند: «اما بهتر بود قبل از فرستادن به روزنامه به نظر اينجانب نيز مي رسانديد، تا من هم كم و كسري آن را برطرف مي كردم تا مقاله شسته و رفته اي از آب درمي آمد.» با صرافت نوجواني عرض كردم: «البته بسيار عالي مي شد، ولي در اثر شتاب و علاقه فراواني كه به نشر آن وجود داشت، به فكرم نرسيد كه چنين كنم، چون اشتياق داشتم كه مقاله هر چه زودتر چاپ شود و به اطلاع عموم مردم برسد.» از كلمه «بارك الله» و تحسين ايشان، اضطراب و نگراني ام برطرف شد. ظاهرا هديه اي هم از طرف ايشان توسط آقاي صانعي انجام پذيرفت. اجازه گرفتم و خوشحال به حجره خود بازگشتم. اكنون بايد بگويم كه مقاله مزبور، جامع و در برگيرنده تمام گفت و شنودهاي آن روز نبود و بايد تصريح كرد كه آن روزها از نظر موقعيت سياسي و سانسور مطالب مطبوعات، امكان نوشتن و به چاپ رساندن همه مطالب آن جلسه وجود نداشت، ولي نشان دادن مطلب به صاحب مطلب - بويژه مطالبي كه حاوي مصاحبه يا مذاكره يك شخصيت طراز اول روحاني با يك مقام اول سياسي مي باشد و حتما داراي نقطه نظرهاي سرنوشت ساز و تعيين كننده و خط دهنده است - ضرورت دارد، تا پس از ملاحظه و اصلاح به درج آن اقدام شود. ولي اكنون جاي خوشوقتي است كه همان مقاله ناقص و نارساي چاپ شده، به عنوان سندي زنده توانسته است، افكار سياسي و موضعگيريهاي اجتماعي حضرت آية الله را در آن روزگار سياه مسجل سازد و به محافل خصوصي و عمومي راه بازكند و تاكنون چندين نويسنده و مورخ به همان مقاله كوتاه و ناقص استناد ورزيده و بهره گيري نموده اند.