بازگشت

انتخاب آگاهانه مرگ عزيزانه


گرچه امام، به علم امامت از عاقبت امر آگاه بود و گاهي با افرادي كه زمينه داشتند و بااستناد به پيش گويي ها و سخنان پيامبر (ص)، ايشان را از رفتن به كوفه نهي مي كردند و از اينكه مقتول موعود باشد، برحذر مي داشتند؛ امام سخناني در جواب آنان مي گفت كه نشان مي داد ايشان از عاقبت امر كاملاً آگاه است. [1] از آن جمله به ابن عباس گفت: «اي ابن عباس من به قتلگاه خود آگاه تر از تو هستم». [2] .

و در راه كوفه نيز در جواب كسيكه علت رهسپاري ايشان به سوي كوفه را جويا شده بود،فرمود: اين نامه هاي كوفيان است كه مرا به نزد خود دعوت كرده اند و آنان را جز قاتل خود نمي دانم. [3] .

ولي براي بندگان خدا و كساني كه از اراده و ايمان والايي برخوردار هستند، اين آگاهي ها مشكلي ايجاد نمي كند و مانند كسان بي اطلاع از آينده و پيش آمدهاي آن با حوادث مواجه مي شوند و اوضاع و شرايط را مي سنجند و به پي جويي وظايف خود مي پردازند و نتيجه و نهايت كار براي آنان تعيين كننده وظيفه نيست. آنچه براي آنان اهميت دارد فقط تشخيص وظيفه و انجام آن است و نتيجه را به خدا سپردند به خصوص كه اين انجام وظيفه به اعلاي كلمة الله بينجامد. اين جمله صريح امام است كه فرمود: خداي و مولاي من، دوست داشتم هفتاد بار در راه اطاعت و محبت تو كشته شوم و زنده گردم به خصوص زماني كه كشته شدن من سبب ياري دين تو و زنده شدن امر تو و زنده كردن شريعت تو باشد. [4] .

وقتي انسان هاي مؤمن عادي با علم به كشته شدن، چون آن را براي ياري دين خدا و كسب رضايت خدا مؤثر مي بينند، به آساني به سوي مرگ مي روند، از آقايِ جوانان بهشت چگونه مي توان انتظار داشت كه علم به كشته شدن او را از اعلام حق، خودداري از بيعت، هجرت از مدينه و اجابت دعوت كوفيان باز دارد. بخصوص كه بعد از آن آيندگان با توجه به اين ظواهر او را محكوم خواهند كرد. با اين وجود حركت از مدينه به مكه و عجله در خروج از مكه و رفتن به سوي كوفه، همگي داراي توجيه آشكار و قانع كننده بودند و هيچ كدام را نمي توان تفسير «به سوي مرگ رفتن» داد ولي در منزل ثعلبيه خبري به امام رسيد كه وضعيت را كاملاً منقلب كرد. مردي كه از كوفه مي آمد، در اين منزل با امام برخورد كرد ولي از ملاقات با امام طفره رفت. دو نفر اسدي كه در پي امام مي آمدند با آن مرد ملاقات كردند و اخبار را گرفتند و به امام رساندند. آنان به امام عرض كردند كه آن فرد اسدي بود و اطلاع داد كه خودش شاهد كشته شدن مسلم و هاني بوده است و با اصرار از امام خواستند كه باز گردد. البته فرزندان عقيل وقتي خبر شهادت مسلم را شنيدند به صراحت اعلام كردند كه ما بايد يا انتقام خون برادرمان را بگيريم يا خود نيز كشته شويم. در اينجا شرايط كاملاً فرق كرد. تا قبل از اين افراد همراه امام مي دانستند كه نامه هاي فراواني از كوفه به امام رسيده و ايشان را دعوت كرده اند و منتظر قدوم امام هستند و فرستاده امام براي آماده كردن مقدمات رفته است و...، ولي با شنيدن اين خبر معلوم شد كه در كوفه جز مرگ منتظر امام نيست، حالا امام بايد چه كند؟ دقت در اوضاع و شرايط معلوم مي گرداند كه امام به عنوان يك مسلمان عزيز و عزتمند، راهي جز ادامه دادن مسير ندارد با اينكه جز مرگ را در انتظار خود نمي بيند زيرا امام نه تنها در مكه و مدينه كه در هيچ جا امنيت ندارد و تصميم قطعي بني اميه بر كشتن او است. بني اميه مي داند كه امام نه بيعت مي كند و نه سكوت، بلكه هر جا و هر زمان فرصت يابد به دعوت مردم به سوي خود و اعلام بي صلاحيتي آنان با منطق مستحكم و مستدل مي پردازد و منطق امام نيز آن قدر قوي است كه هيچ كس جز معاندان نمي توانند آن را نپذيرند و فطرت هاي سالم را جذب مي كند؛ بنابراين بني اميه چاره اي جز كشتن امام نداشت و امام نيز اين را مي دانست و بارها اعلام كرد. اباهرّه ازدي از امام پرسيد: چرا از حرم خدا و حرم جدّت بيرون آمدي؟ امام فرمود: اي اباهرّه، بني اميه مالم را غصب كردند، تحمل كردم. با آبروي من بازي كردند، دشنامم دادند، تحمل كردم ولي خواستند خونم را بريزند و من فرار كردم و به خدا قسم اين گروه ستمگر مرا خواهند كشت. [5] .

و در مكه هم ابن عباس به امام پيشنهاد داد از رفتن به كوفه صرف نظر كند و در مكه يا مدينه بماند يا به يمن برود و امام به او فرمود: عموزاده، به خدا قسم مي دانم كه تو ناصحانه نظر مي دهي ولي به خدا قسم بني اميه تا اين قطره خون را از درون من بيرون نكشند، از من دست برنمي دارند. [6] .

در منزل العقبه نيز همين جواب را به عمربن لوذان داد. [7] حالا با توجه به اين سرنوشت قطعي كه تمام امارات و قرائن بر آن دلالت دارد، امام بايد چه كند؟ يا به قضاي خدا تسليم شود و مرگ عزتمندانه را بپذيرد و بدون ترس و واهمه به راه ادامه دهد و به استنادبه نامه هاي كوفيان حركت خود را تبيين كند و منطقي معرفي نمايد و بر مواضع اصولي خود پا بفشارد يا ذليلانه باز گردد و فرار كند يا بيعت كند و حكومت يزيد را بپذيرد و تسليم شود. معلوم است كه مؤمنان عادي هم ذلت و خواري را نمي پذيرند و مرگ عزتمندانه را بر زندگي ذليلانه يا فرار مقهورانه ترجيح مي دهند چه رسد به شخصيتي همچون ابا عبدالله الحسين (ع). اين سخن خود اباعبدالله است كه فرمود: «لا والله لا اعطيهم بيدي اعطاء الذليل و لا افرّ منهم فرار العبيد»؛ [8] .

نه، به خدا سوگند، نه دست ذلت (بيعت) در دست آنان مي گذارم و نه مانند بردگان (از رويارويي و كشته شدن) فرار مي كنم. در اينجا مؤمنان و پذيرندگان قضاي خداوند در برابر قضاي محتوم او تسليم مي شوند و مي دانند كه اگر هم تسليم نشوند، راه فراري ندارند و قضاي خداوند حتماً واقع مي شود و فقط آنان اجر خود را ضايع مي كنند و دست و پاي بيهوده مي زنند. مگر كساني كه از راه هاي غير عادي به آينده و اتفاقات ناگواري كه برايشان پيش مي آيد، علم پيدا كردند و در صدد فرار از آن اتفاق برآمدند، توانستند از آن فرار كنند كه حالا امام حسين (ع) بخواهد از آينده مقدرش با فرار نجات پيدا كند. امام حسين (ع) يقين دارد كه قضاي خدا قطعاً واقع مي شود و او بايد پذيراي قضاي خدا و راضي به آن باشد و همه سعي و توانش را در اين جهت بسيج كند كه وظيفه اش را به خوبي انجام دهد و بارها به اطرافيانش نيز تصريح كرد كه با قضاي خدا نمي توان در افتاد. وقتي فرزدق از بي وفايي مردم كوفه و شمشيرهاي آخته آنان عليه امام خبر داد، امام فرمود: راست گفتي، مقدرات در دست خداست و او هر زمان فرمان تازه اي دارد. اگر قضاي خدا موافق خواست و رضايت ما باشد، خداوند را بر اين نعمت سپاس مي گذاريم و او ياور ما در اداي شكر است و اگر قضاي خدا ميان ما و خواسته هايمان حائل شود (و مطابق خواست ما نباشد) باز هم آن كس كه نيتش حق بوده و تقوا بر درونش حاكم است، از مسير صحيح خارج نگرديده است. [9] .

و به خواهرش زينب (س) كه خطرخيز بودن سفر را دريافته بود، فرمود: «يا اختاه، كل ما قضي فهو كائن»؛ اي خواهر، آنچه خدا حكم كرده، حتماً واقع خواهدشد. [10] .

و در آخرين لحظات نيز فرمود: «صبراً علي قضائك... صبرا علي حكمك»؛ [11] بر قضاي تو و حكم تو صبر مي ورزيم.


پاورقي

[1] ر.ک: بحارالانوار، ج 42، ص 330.

[2] همان، ج 78، ص 272.

[3] عوالم، ج 17، ص 218.

[4] معالي السبطين، ج 2، ص 18.

[5] فتوح، ج 5، ص 79.

[6] سخنان حسين بن علي، نجمي، ص 72.

[7] ارشاد، شيخ مفيد، ص 223.

[8] سخنان حسين ‏بن ‏علي، نجمي، ص 229.

[9] همان، ص 97.

[10] همان، ص 116.

[11] موسوعه کلمات الامام الحسين (ع)، ص 510.