بازگشت

تبليغ دين و دعوت به حكومت صالحان و نفي حكومت ظالمان و ستمگران


در يك نظام انساني صحيح، همه انسانها حق دارند فكر، عقيده و برداشت هاي خود را به طور صحيح، مستدل و منطقي بيان كنند و حكومت حق ندارد افراد را مجبور به پذيرش هم نداند، منع نمايد. البته در صورتي كه آن عقايد را باطل مي داند بايد با منطق و استدلال به ابطال آنها بپردازد. اين از حقوق مسلم اقليت در نظامي اسلامي است. آزادي عقيده و بيان از اصول اوليه انساني است. و دين اسلام نيز اين اصل مهم را پذيرفته و تأييد كرده است. لازم به تذكر است كه مؤمنان بيشترين فايده را از اين اصل انساني مي برند و اجراي اين اصل در جامعه بيشترين ضربه را به كفر، شرك، جهل و خرافه مي زند و اين مؤمنان هستند كه مي توانند با بيان منطقي آرا، عقايد و نظرات خود كه مقبول فطرت هاي پاك است، زمينه رشد و حاكم شدن آنها را فراهم كنند و كفر، جهل، شرك، و خرافه چون منطق و سخن مقبول، مستحكم و مستدل ندارد، نمي تواند از اين فضا استفاده كند و فضاي مناسب براي آنها، فضاي استبداد، تحميل و منع آزادي عقيده و بيان است. با توجه به همين مسأله است كه حكومت هاي حق بيشترين آزادي را فراهم مي كنند و حكومت هاي جور بر استبداد و تحميل و سركوب تكيه دارند. امام حسن (ع) بعد از شهادت پدرش، به عنوان شخصي كه داراي شرايط شرعي است و بلكه تنها صلاحيت دار تصدي حكومت است و عموم مردم نيز با اختيار، رضايت و آگاهانه با او بيعت كرده اند؛ در ادامه راه پدرش كه درصدد سركوب معاويه بود، براي جنگ با وي اقدام كرد ولي متأسفانه مردمي كه ياور امام بودند با اعتقاد به حقانيت امام و ظالم بودن معاويه، به دليل خستگي از جنگ، رفاه طلبي و... از يك طرف و حيله و نيرنگهاي معاويه از طرف ديگر، نه تنها از ياري و فداكاري در راه امام دست كشيدند بلكه حاضر شدند با معاويه عليه امام همكاري كنند و امام هم يا مي بايست با توسل به شيوه هاي معاويه اي حكومت را نگه دارد يا خود و خانواده اش در مقابل سپاه معاويه و مردم پيمان شكن بايستند و كشته شوند يا صلح را بپذيرد و به عنوان مخالف سياسي با تبليغ و بيان احكام خدا و معرفي خود به عنوان فرد صلاحيت دار و بيان بي صلاحيتي حاكمان، درصدد ايجاد دوباره زمينه حكومت خود برآيد و امام به حكم عقل و شرع راه سوم را انتخاب كرد و لذا بعد از بيعت مشروط با معاويه هر جا و هر فرصت كه پيش آمد صلاحيت منحصر به فرد خويش و عدم صلاحيت معاويه را اعلام كرد، از جمله بعد از صلح با معاويه در مسجد كوفه سخنراني كرد و فرمود: خدا شما را با محمد (ص) هدايت كرد و شما دست از اهل بيت او برداشتيد و معاويه در امري كه مخصوص من بود، با من منازعه كرد ولي چون ياوري نيافتم، دست از آن برداشتم. [1] .

در اين كلام امام حسن (ع) به صراحت در نزد خود معاويه به عموم اعلام مي كند كه اهل بيت بر آنان حق هدايت دارند و رهبري از آن اهل بيت (ع) است و معاويه براي تصاحب چيزي كه در آن حقي ندارد، اقدام كرده است و امام چون ياور نيافته، نتوانسته از حق خود دفاع كند و مغلوب شده و ناچار حكومت را واگذار كرده است ولي به عنوان مخالف سياسي حكومت، حق تبليغ و مخالفت مسالمت آميز را براي خود قائل است و اين چنين آن حضرت تا آخر عمر خود بر صلاحيت منحصر به فرد خويش و بي صلاحيتي معاويه تاكيد داشت و تبليغ مي نمود و هيچ گاه ياور حكومت نشد و مدافع و مجري سياست هاي جاري نگشت. بعد از شهادت امام حسن (ع) برادر بزرگوارش امام حسين (ع) تنها صلاحيت دار تصدي حكومت بود و چون مطابق صلح نامه برادرش حكومت به معاويه واگذار شده بود، امام به اين صلح نامه و پيمان وفادار بود ولي ايشان نيز چه در زمان برادر و چه بعد از آن، همان روش مخالفت را پيش گرفت. و چون معاويه را صالح براي حكومت نمي دانست با حفظ پيمان مصالحه و عدم تعرض بارها و بارها صلاحيت منحصر به فرد اهل بيت و خودش را براي تصدي حكومت اعلام كرد و تبليغ نمود و در اين راه از آنچه ميسر بود، كوتاهي نكرد. بعد از شهادت امام حسن (ع) توجه مردم به سوي امام حسين (ع) جلب شد و اطرافيان معاويه نيز اين اقبال مردم را دريافتند و درصدد شكستن شخصيت امام حسين (ع) بودند. همچنان كه ذكر شد روزي در مجلس عام معاويه، به پيشنهاد اطرافيان از امام حسين (ع) خواسته شد خطابه بخواند. امام بعد از حمد و ثناي خداوند و درود فرستادن بر رسول خدا فرمود: ما حزب غالب خدا و عترت نزديك و خويشاوند رسول الله و اهل بيت پاكيزه او و يكي از دو چيز گرانبها هستيم (كه رسول خدا به يادگار گذارد). پيامبر ما را دوم كتاب خداي تبارك و تعالي (يعني هم سنگ و هم رديف آن) قرار داد، كتابي كه تفصيل همه چيز در آن است و باطل از پيش رو و از پشت سر بر آن وارد نمي شود و در تفسير آن بر ما تكيه بايد كرد. تأويل آن از دست ما بيرون نيست بلكه ما پيرو حقايق آن هستيم. از ما اطاعت كنيد زيرا اطاعت از ما بر شما واجب است و مقرون به طاعت خدا و رسول است. خداوند تعالي فرمود: «از خدا، پيامبر و اولي الامر اطاعت كنيد و اگر در چيزي نزاع و اختلاف داشتيد، آن را به خدا و رسول برگردانيد». و فرمود: «اگر آن را به رسول و اولي الامر بر مي گرداندند، مستنبطان اولي الامر (حكم) آن را مي دانستند و اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود، جز كمي، پيرو شيطان مي شديد». شما را از فريادهاي شيطان و سخنان پنهاني او برحذر مي دارم زيرا او دشمن آشكار شما است و (نكند) مانند اولياي او باشيد كه به آنان گفت: «امروز از مردم كسي بر شما غالب نيست و من پشتيبان شمايم و هنگامي كه دو گروه را - در حال نزاع - ديد به پشت برگشت و گفت: من از شما بيزارم». پس آنان پذيراي ضربه شمشيرها و فرودگاه نيزه ها و هيزم عمودها و هدف تيرها شدند و بدانيد كه خداوند (هنگام مرگ) ايمان كساني را كه قبل از آن ايمان نياورده يا در دوره ايمان عمل صالحي سبك شمرده اند، نمي پذيرد. بيانات منطقي اباعبدالله بر معاويه گران آمد و به امام گفت: اي اباعبدالله، كافي است، به راستي كه تبليغ كردي (و مطلبت را رساندي) [2] .

در اواخر عمر معاويه نيز، امام در مراسم حج، مردان و زنان و طرفداران بني هاشم از انصار و اصحاب با وفاي پيامبر را در مني به جلسه اي دعوت كرد و بيش از هفتصد نفر جمع شدند و براي آنان خطبه خواند و بعد فضايل اهل بيت را مطابق قرآن و بيانات رسول خدا يادآوري كرد و از آنان بر آن فضايل اقرار گرفت. سپس از آنها خواست تا اين مطالب را براي افرادي كه مورد اطمينانشان هست، نقل كنند [3] و بدين صورت مرحله تبليغ و ابلاغ احكام خدا و دعوت مردم را انجام داد. در يكي از جلسات ظاهراً مخفي در مكه، امام عالمان و بزرگان اسلام را مخاطب قرار داد و آيات امر به معروف و نهي از منكر را بر آنان تلاوت كرد و آنان را به وظيفه مهم امر به معروف و نهي از منكر متذكر شد و از عواقب خطرناك ترك اين وظيفه مهم برحذر داشت و يادآوري كرد كه شما بايد مصدر امور باشيد زيرا مطابق دستور دين «مجاري الامور و الاحكام علي ايدي العلماء بالله الامناء علي حلاله و حرامه» و آنان را به اتحاد و صبر و تحمل سختي و مبارزه براي به دست آوردن اين حق مسلوب دعوت كرد و در آخر اعلام كرد كه: «خدايا، تو مي داني ما نه براي زخارف دنيا و قدرت اين اقدامات را انجام مي دهيم، بلكه براي اينكه نشانه هاي دين را بنمايانيم و امور امت را اصلاح كنيم و... (به نزاع با بني اميه برخاسته ايم). اي بزرگان و عالمان، اگر ما را در به دست آوردن زمام امور ياري نكنيد و درباره ما انصاف به خرج ندهيد، ظالمان بر شما قوت خواهند يافت و سعي در خاموش كردن نور پيامبرتان خواهند كرد و خدا ما را كفايت است و بر او توكل كرده ايم و به سوي او انابه مي كنيم و نهايت كار ما بازگشت به سوي او است. [4] .

اينها نمونه اي از اقدامات تبليغي امام براي جلب افكار عمومي و بيان احكام خداست كه در زمان معاويه انجام مي گرفت و معاويه نيز در ظاهر تا زماني كه احساس خطر نمي كرد، تحمل مي ورزيد و بر اين اقدامات چشم مي بست و سعي داشت از سركوب افرادي مانند امام حسين كه عواقب وخيمي براي حكومت او در پي داشت، خودداري ورزد.


پاورقي

[1] سحاب رحمت، عباس اسماعيلي يزدي، ص 205.

[2] احتجاج، ص 299.

[3] الغدير، ج 1، ص 198 - 199.

[4] تحف العقول، ص 172.