بازگشت

به دست آوردن حكومت از چه راهي؟


پيامبران و اوصيايشان حكومت را به عنوان يك وسيله بسيار مفيد و مؤثر براي اجراي احكام الهي و زمينه ساز امنيت و تعالي و رشد انسانها مي ديدند كه مي بايست در دست صالح ترين مردم باشد و خود را به عنوان صالح ترين مردم، موظف مي دانستند براي به دست گرفتن حكومت اقدام كنند ولي فرق حكومت خواهي آنان با حكومت خواهي اصحاب دنيا در دو نكته بود:

1. اصحاب دنيا حكومت را براي خود مي خواهند. از نگاه آنها خود حكومت و قدرت و سلطنت ارزش ذاتي دارد و براي رسيدن به آن بايد نهايت كوشش و تلاش را بذل كرد ولي پيامبران و اوصيا و اولياء براي حكومت ارزش ذاتي قائل نيستند بلكه آن را وسيله مي دانند. البته وسيله اي كه بسيار مفيد و مؤثر است و بدون آن نمي توان به دين حاكميت داد و زمينه بندگي و تعالي انسان ها را بطور كامل فراهم نمود و حتي المقدور و به طور مشروع براي تحصيل آن بايد اقدام كرد.

2. اصحاب دنيا براي رسيدن به حكومت از هر راهي اقدام مي كنند و هيچ قيد و منعي در اين راه براي آنان وجود ندارد. آنان با مكر، حيله، دروغ، زور، تحميل، استبداد، استعمار و... حكومت را به دست مي آورند و با همين شگردها نگه مي دارند ولي انبياء و اوصيا و اولياء فقط از راه صداقت و راستي و دعوت و اختيار و خواست مردم، حكومت را به دست مي آورند و نگه مي دارند و به هيچ وجه به خود اجازه نمي دهند، نه براي به دست آوردن حكومت و نه حفظ آن، به مكر، حيله، دروغ، زور، استبداد، استعمار، و مانند آن متوسل شوند. اميرالمؤمنين علي (ع) مي توانست با قبول كردن ظاهري شرط عبدالرحمن بن عوف - عمل به كتاب خدا، سنت پيامبر و سيره شيخين - حكومت را به دست آورد و با تهديد و تطميع معاويه و طلحه و زبير و عايشه حكومت را در دست خود نگه دارد ولي ايشان نه براي به دست آوردن حكومت به دروغ شرطي را مي پذيرد و نه براي حفظ آن به سازشكاري و دروغ و تحميل متوسل مي شود. به مردم كوفه اعلام مي كند كه مي دانم اگر شمشير به دست بگيرم و سخت گيري نمايم، همه شما اطاعت مي كنيد ولي حاضر نيستم با فاسد شدن خودم شما را اصلاح كنم. [1] امام حسين (ع) نيز فرزند همين پدر و تربيت شده همين مكتب است و لذا در اقدام هاي امام حسين جز انكار باطل، دعوت به حق، امر به معروف و نهي از منكر و اجابت دعوت هدايت طلبان و طالبان حكومت حق نمي يابيم. انبياء و اولياء (ع) راه تبليغ و هدايت را براي به دست آوردن حكومت پيش مي گرفتند و اگر اقبال عمومي متوجه آنان مي شد و تبليغاتشان نتيجه مي داد، در آن صورت به كمك مردم حكومت تشكيل مي دادند و براي حفظ آن مهم جز به همين اقبال و خواست عمومي متكي نبودند و چنانچه عموم به هر دليل از حكومت آنان خسته و روگردان مي شدند، حكومت را وا مي گذاردند و دوباره به همان تبليغ و دعوت كه يكي از مصداق هاي تبليغ دين و بيان احكام و وظيفه انبياء و اوصياء بود، رو مي آوردند. آري، آنان حتي براي لحظه اي از دعوت و تبليغ دست بر نمي داشتند و تا آخر عمر بدون اينكه مأيوس گردند به اين دعوت ادامه مي دادند. اين سخن حضرت نوح است كه مي فرمايد: «رب اني دعوت قومي ليلا و نهاراً فلم يزدهم دعائي الا فراراً و اني كلما دعوتهم لتغفرلهم جعلوا اصابعهم في اذانهم و استغشوا ثيابهم و اصرّوا و استكبروا استكباراً ثم اني دعوتهم جهاراً ثم اني اعلنت لهم و اسررت لهم اسراراً». [2] .

و امامان (ع) نيز اينگونه عمل كردند. آنان هيچ گاه از بيان حق و تبيين دين و احكام آن از جمله بيان شرائط حاكم، اعلام بي صلاحيتي حاكمان زمان و صلاحيت منحصر به فرد خودشان براي تصدي حكومت دست بر نداشتند و در هر فرصتي اين پيام را به جامعه رساندند و نام خود را در هر زمان به عنوان مدعي حكومت ثبت نمودند و همين مسأله بود كه تحمل وجود آنان را براي حاكمان ستمگر سخت مي نمود و آنان را به توطئه و اقدام عليه امامان وا مي داشت و براي نجات خود از دست تبليغ بي امان امامان چاره اي جز محصور و مسموم و مقتول كردن آنان نمي ديدند. اقدامات امام حسين (ع) بعد از شهادت برادرش امام حسن (ع) تا زمان شهادت را از اين زاويه نگاه مي كنيم، براي روشن تر شدن اقدامات امام در به دست آوردن حكومت آن را در دو مقطع زمان معاويه و زمان يزيد مرور مي كنيم.


پاورقي

[1] نهج البلاغه، خطبه 69.

[2] نوح (71)، آيه 9 - 5.