بازگشت

اصلحيت و تصدي خلافت


امام مطابق حكم عقل و دين، حكومت را حق و وظيفه صالح ترين فرد مي دانست و خود را نيز صالح ترين فرد براي تصدي حكومت مي ديد. البته اينكه حكومت مي بايست در دست افضل افراد و صالح ترين آنها باشد، يك دستور عقلي و ديني بود كه همه به آن معترف بودند حتي خلفاي اول و دوم نيز نتوانستند اين حكم بديهي را انكار كنند بلكه با اعتراف به آن، خود را برترين شمردند. [1] .

در سقيفه، ابوبكر به جماعت حاضر گفت: عمر و ابوعبيده حاضرند، هر كدام را مي پسنديد با او بيعت كنيد. عمر و ابوعبيده گفتند: نه، به خدا سوگند! ما بر تو والي نخواهيم شد چون تو افضل مهاجران هستي... [2] .

ابوبكر هنگام مرگ عمر را به جانشيني خود انتخاب كرد. طلحه به او گفت: تو كه مي داني با وجود تو مردم از دست عمر چه مي كشند، پس اگر بعد از مردن خداوند از تو بپرسد چگونه امت را به او سپردي و او را جانشين قرار دادي چه جوابي داري؟ ابوبكر گفت: به خداوند مي گويم: بهترين آنان را خليفه نمودم. [3] .

و همين ابوبكر قبل از مرگ درباره عمر از عبدالرحمن بن عوف و عثمان سؤال كرد و هر دو بر افضليت و بي نظير بودن عمر تصريح كردند. [4] .

عمر نيز اصحاب شوراي تعيين خليفه را برگزيدگان قوم معرفي كرد. [5] .

معاويه نيز اين اصل بديهي را نمي توانست به آساني و آشكارا انكار كند لذا مجبور شد يزيد را برترين افراد براي تصدي امر خلافت معرفي نمايد. او در مدينه در يكي از اجتماعاتي كه براي معرفي و بيعت گرفتن براي يزيد تشكيل داده بود گفت: اي مردم، به خدا قسم اگر كسي بهتر از يزيد براي خلافت مسلمانان سراغ داشتم، براي او بيعت نمي گرفتم! امام حسين (ع) برخاست و فرمود: به خدا سوگند كسي كه از حيث پدر، مادر و خودش از يزيد بهتر است را رها كرده اي. معاويه كه منظور امام را مي دانست گفت: گويا خودت را در نظر داري؟ امام فرمود: آري، خدا تو را اصلاح كند. بنا به قول ديگري امام فرمود: به خدا قسم من به خلافت سزاوارتر از اويم زيرا پدرم بهتر از پدر او و جدم نيز از جد او و مادرم بهتر از مادر او و خودم بهتر از اويم. [6] .


پاورقي

[1] البته بسياري از مواقع نيز مجبور شدند به افضليت و اصلحيت امام علي (ع) اعتراف کنند.

[2] تاريخ سيدالشهداء، صفايي حائري، ص 76.

[3] همان.

[4] همان.

[5] همان.

[6] موسوعه کلمات الامام‏الحسين (ع)، ص 263.