بازگشت

اولياء و وظيفه حكومت، هدايت و رهبري


لزوم وجود حكومت، امروز - و شايد هميشه - امري بديهي مي باشد و بعيد است كسي منكر لزوم آن در جامعه بشري باشد. هر حكومتي نيز حاكم، رئيس يا سلطاني مي خواهد تا قواي حكومتي را سامان دهد و به كمك آنها وظايف حكومت را به انجام رساند. البته حكومت ها در طول تاريخ بشري به يك شكل نبوده اند بلكه از شكل هاي بسيط و ساده شروع شده و كم كم گسترده و پيچيده شده اند و امروزه حكومت داراي سازماني گسترده با وظايفي فراوان و قوايي بسيار مي باشد. اصولاً هر جمعي حتي اگر تعداد آنان دو يا سه نفر هم باشد، احتياج به نظام، تشكيلات، سازماندهي، فرماندهي، رهبري و رياست دارد؛ در غير اين صورت اختلاف نظر، مشاجره و نزاع آن جمع را متلاشي مي كند. در روايات به همين اصل عقلايي اشاره شده و امر شده كه هر جمعي حتي اگر تعدادشان كم باشد، فردي را براي رهبري و سازماندهي خود معين كنند. [1] .

انبياء و اوصياء معصوم نيز از جانب خداوند براي امامت، هدايت و رهبري جوامع بشري مأموريت يافته و مردم نيز به اطاعت از آنان مأمور شده اند: «وَ ما اَرسلنا مِن رسولٍ الا لِيطاعَ باذنِ اللهِ»؛ (نساء:64) ما هيچ پيامبري را نفرستاديم مگر اينكه به خواست خدا مطيع فرمان او باشند. خداوند مي خواهد همه پيامبران و اوصياي آنان در جامعه اي كه در آن مبعوث شده اند، مطاع باشند و معناي مطاع جز رهبر، حاكم و سلطان بودن نيست؛ زيرا آنان تنها هدايت شدگاني هستند كه صلاحيت رهبري بشر و رساندن او به سعادت دنيا و آخرت را دارند و غير آنان هر كه باشد، محتاج هدايتگر و دستگير است. و عقل و شرع حكم مي كنند محتاج به هدايت نمي تواند هدايتگر واقعي باشد و انسان بايد به امر هدايتگر گردن نهد نه به امر كساني كه خود محتاج هدايتگرند: «اَفَمَن يهدي اِلي الحقِّ احقُّ اَن يُتّبع امن لايهّدي الا اَن يُهدي فَما لكم كيف تحكمون»؛ (يونس:36) آيا آنكه خلق را به راه حق رهبري مي كند، سزاوار به پيروي است يا آنكه خود هدايت نمي شود (و راه نمي يابد) مگر اينكه هدايت گردد، پس شما را چه شده و چگونه قضاوت مي كنيد؟ با توجه به اينكه هر قومي در هر زماني پيامبر يا امام معصوم و هدايتگري دارد [2] و هيچ زماني جامعه از وجود هدايتگر معصوم خالي نيست، مي شود اراده خدا بر اين قرار گرفته باشد كه هميشه اين هدايتگران زمام امور جامعه را به دست بگيرند. در آيه ديگري خداوند مي فرمايد: «قل اطيعوا الله و اطيعوا الرسول... و ان تطيعوه تهتدوا و ما علي الرسول الاالبلاغ المبين»؛ (نور: 54) بگو از خدا و رسول اطاعت كنيد.... و اگر او را اطاعت كنيد، هدايت مي يابد و بر رسول وظيفه اي جز رساندن آشكار نيست. در اين آيه همان مطاع بودن پيامبران و اوصيايشان به بيان ديگري آمده است. خداوند در اين آيه مطاع را با عنوان «الرسول» معرفي كرده است. رسول يعني انسان هدايت شده اي كه خداوند او را برگزيده و از علم خود بهره مند ساخته و دستورات لازم براي هدايت بشر و رساندن او به منزل مقصود را به او سپرده تا به بشر ابلاغ كند و آنان را به اطاعت از خود دعوت نمايد و در صورت پذيرفتن آنها، هدايت و رهبري آنان را به عهده بگيرد و آنان را به منزل مقصود سعادت و كمال دنيا و آخرت برساند. «رسول» و وصيّ و خليفه معصوم او تنها كسي است كه مي تواند هدايت و رهبري را به نحو تمام و كمال عهده دار شود و غير از او، ديگران از لحاظ صلاحيت هاي علمي و عملي نقصان بسيار دارند و با وجود و حضور رسول يا وصي معصوم او، اقبال به ديگران و گماردن آنان به رهبري و امامت جامعه امري خلاف دستور عقل است. بنابراين با توجه به آيات گذشته روشن شد كه پيامبران و اوصيايشان از جانب خداوند وظيفه دارند مردم را به اطاعت از خويش فرا بخوانند و دستورهاي خداوند از جمله دستور اطاعت از انبياء و اوصياء را به مردم ابلاغ كنند و مردم نيز موظف هستند به فراخوان خداوند جواب مثبت دهند و اطاعت از پيامبران و اوصياء را به جان و دل بپذيرند و آنان را مقتدا و امام قرار دهند. اگر بعد از ابلاغ پيامبران و دعوت مردم به اطاعت از خويش، مردم هم به وظيفه خود عمل كردند و مطيع آنان شدند و رهبري و امامت آنان را خواستار گشتند، از جانب خدا بر پيامبران تكليف است كه امامت و رهبري آنان را بپذيرند و با تدبير شايسته آنان را به سوي سعادت حقيقي و بهروزي دنيا و آخرت هدايت كنند و اگر نپذيرفتند، بر پيامبران حرجي نيست و اين مردم مي باشند كه در قيامت مؤاخذه و عقاب خواهند شد. همه پيامبران به اين وظيفه خدايي قيام كردند و مردم را به اطاعت از خويش فرا خواندند و آناني كه با اجابت مردم مواجه شدند، حكومت تشكيل دادند و امامت را به عهده گرفتند و به اجراي احكام سعادت بخش خدا پرداختند. از همين رو هيچ گاه در جامعه اي كه پيامبران يا اوصيايشان مورد قبول و اقبال عمومي بوده اند، رهبري سياسي از رهبري ديني جدا نبوده است. پيامبراني مانند حضرت موسي، داوود، سليمان و پيامبر اسلام خودش زمام امور را به دست داشتند و بعضي پيامبران نيز كه به دلايلي - شايد كهولت سن... - نتوانسته اند شخصاً زمام امور را به دست بگيرند، افرادي صلاحيت دار را براي تصدي امر حكومت معرفي كرده اند و مردم نيز به مقتضاي تبعيت از پيامبر مطاع، رهبري و حكومت فرد معرفي شده را پذيرفته و تحت فرمان او به انجام وظيفه پرداخته اند. طالوت از كساني است كه توسط پيامبر مقبول زمان براي رهبري و حكومت بني اسرائيل معرفي مي گردد: «اَلم تَرَ الي المَلأ مِنْ بني اسرائيلَ مِن بعد موسي اِذ قالوا لِنبيٍّلهم ابْعثْ لنا ملكاً نقاتل فيسبيل الله...»؛ (بقره: 251 - 245) نديدي آن گروه بني اسرائيل را كه پس از وفات موسي از پيامبر وقت خود (يوشع يا شمعون يا شموئيل) تقاضا كردند كه پادشاهاني براي ما برانگيز تا به سركردگي او در راه خدا جهاد كنيم و... اين كه اين مردم از پيامبرشان تقاضا مي كنند تا فرمانده و پادشاهي براي آنان معرفي كند، نشان دهنده آن است كه آنان پيامبر را مطاع مي دانستند و وظيفه خود مي ديدند كه از اوامر او اطاعت كنند و قطعاً آن پيامبر به دلايلي خودش نمي توانسته زمام امور را به دست بگيرد وگرنه، نه آنان از او تقاضاي تعيين پادشاهي غير از خودش مي كردند و نه امور را به غير خودش مي سپرد. بنابراين همه پيامبران و اوصيايشان موظفند در مرحله اول مردم را به اطاعت از خويش فرا بخوانند و در مرحله دوم يعني در صورت وجود اقبال عمومي، حكومت تشكيل داده و زمام امور را به دست بگيرند. مرحله اول يعني ابلاغ، تبليغ و بيان دين حق و از جمله دعوت مردم به اطاعت از خويش را بدون استثناء انجام داده اند و هر كدام كه با اقبال جامعه مواجه شده اند، حكومت نيز تشكيل داده و تصدي امور جامعه را مستقيم يا غير مستقيم عهده دار شده اند اين كه وظيفه انبياء و اوصيا (ع) دو مرحله اي است و مرحله دوم وظيفه و تكليف آنان در صورت وجود اقبال و پذيرش عمومي منجر مي شود، دلالت بر جدايي دين از سياست ندارد. سياست يعني اداره صحيح دنيا به طوري كه در راستاي هدف آفرينش باشد و از آنجا كه غايت آفرينش آخرت است، سياست يعني اداره صحيح دنيا به طوري كه مقدمه آبادي آخرت باشد و پيامبران كه براي رسيدن بشر به غايت تكامل و خليفه الهي هستند، نمي توانند نسبت به دنياي انسان ها كه مقدمه آخرت است، بي تفاوت باشند و اداره دنيا را به غير بسپارند و وظيفه خود را فقط آخرتي محض بشمارند. پيامبران وظيفه دارند با اداره صحيح دنيا، زمينه رشد انسان ها در رسيدن آنان به مقام خلافت الهي را آماده كنند ولي اين وظيفه پيامبران بعد از ابلاغ دعوت و پذيرش عمومي آن منجر مي شود و اگر اقبال و پذيرش عمومي حاصل نشده اين وظيفه منجّز نمي گردد. بعضي از محققان گفته اند: اگر انبيايي همچون آدم و نوح و ابراهيم دعوي حكومت ندارند به خاطر همين نكته است كه در اين مرحله از نظام خانواده و قبيله، مشكلات داخلي و خارجي با سرداران و ريش سفيدان حل شدني هستند. [3] .

برداشت اين محقق محترم نيز صحيح نيست زيرا گرچه در جوامع ساده قديم و نظام هاي قبيله اي پيرمرد، بزرگ يا سردارقبيله از احترام و جايگاه والايي برخوردار بوده و افراد قبيله به او احترام مي گذاردند و فرامين وي را اطاعت مي كردند ولي به دو جهت در همان نظام ها نيز هرگاه پيامبري مبعوث شده، خودش يا اوصيايش مردم را به اطاعت خويش فراخوانده اند زيرا سردار حاكم يا پيرمرد حاكم و بزرگ قبيله، انساني بوده غير معصوم و در عمل و علم در معرض خطا و اشتباه بوده است؛ پس پيامبر يا وصي او نمي توانستند اجازه دهند آن فرد در عين ارزش و احترام داشتن، حاكم يا فصل الخطاب باشد و جز خودشان را كه به علم الهي و عصمت خدايي آراسته بودند، شايسته فصل الخطابي نمي دانستند. آن سردار يا بزرگ يا پيرمرد حاكم و مطاع نيز وقتي به رسالت و نبوت پيامبر ايمان مي آورد، به طور طبيعي به حكم ايمان خويش، در كارها نظر پيامبر را جويا مي شد و در جهت اجراي آن عمل مي كرد و در واقع پيامبر را حاكم و مقتدا قرار مي داد و ايمان او به او اجازه نمي داد در امور، غير از نظر پيامبر را اجرا كند. البته حكومت در آن جوامع ساده و ابتدايي بود و با حكومت هاي امروز تفاوت هاي فراوان داشت ولي به هر حال در هر جامعه اي اعم از ساده و بسيط يا پيشرفته و پيچيده، حاكم به معناي فصل الخطاب لازم است و همه پيامبران فقط خود را فصل الخطاب مي دانستند و اين حكم را به مردم ابلاغ كرده و مردم را به پذيرفتن آن دعوت كرده اند و جامعه اي كه افراد آن دين دارند و به احكام خدا تسليم هستند جز پيامبر يا وصي را به عنوان فصل الخطاب نمي پذيرد. بنابراين امكان ندارد حضرت آدم، نوح و ابراهيم يا هيچ پيامبري يا وصي پيامبري ادعاي حكومت و فصل الخطابي نداشته باشند.


پاورقي

[1] کنز العمال، ج 6، ص 177، حديث 17550 «عن النبي (ص): اذا کان ثلاثة في سفر فليؤمّروا احدهم»؛ هرگاه در سفري حداقل سه نفر بودند، يکي از خودشان را به عنوان امير قرار دهند.

[2] لکل قوم هاد؛ براي مردم هر زماني هدايتگري هست (رعد: 7).

[3] از معرفت ديني تا حکومت ديني، علي صفايي، ص 90.