بازگشت

احترام به اصول انساني


- از واپسين كلمات گهرباري كه از امام در شرائطي كه در اثر جراحات بي شمار در گودال قتلگاه افتاده بود، جمله اي است كه مي تواند منشور جاويد انسان تا روز قيامت باشد. هنگامي كه آن بزرگوار بر زمين افتاد و توان جنگيدن را از دست داد نامردمان آهنگ خيمه هاي امام را كردند، امام در حالي كه بر اثر يك روز جنگ بي امان و تشنگي فراوان و جراحات سخت رمقي در بدن نداشت، فرياد زد: «يا شيعة آل ابي سفيان! ان لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا احراراً في دنياكم هذه فارجعوا الي احسابكم ان كنتم عرباً كما تزعمون». [1] .

امام با اين جمله وجدانهاي خفته و مدفون آنان را در زير خروارها عادت جاهلي مخاطب قرار داد كه اي پيروان خاندان ابي سفيان، اگر دين نداريد و از روز قيامت نمي ترسيد، لا اقل در زندگي دنياي خود آزاده باشيد و اگر گمان مي كنيد كه عرب هستيد، به آيين عروبت خود وفادار باشيد. اين سخن بدين سبب بود كه حتي در ميان اعراب جاهليت نيز جنگ از اصول و قواعدي پيروي مي كرد. در عصر جاهليت نيز به زنان و فرزندان و كودكان و كساني كه در كارزار حضور نداشتند، متعرض نمي شدند، پيكرهاي شخصيتها و رؤساي اقوام و قبائل را پس از كشته شدن مورد هتك قرار نمي دادند و مثله نمي كردند. حتي در جنگ احد وقتي كه ابوسفيان پس از جنگ با پيكر مثله شده حمزه عموي پيامبر روبه رو شد، با صداي بلند خطاب به پيامر گفت: اي محمد! من دستور نداده بودم كه با پيكر حمزه چنين كنند و بدون اطلاع من با پيكر او چنين رفتاري شده است. [2] .

او در حقيقت به خاطر عدم رعايت رسوم متداول و پذيرفته شده در ميان اعراب در عصر جاهليت به طور تلويحي عذر به پيشگاه پيامبر مي برد. اما در روز عاشورا لشكريان عمر سعد به دستور مستقيم عبيدالله بن زياد همه اصول و قواعد جنگ را - حتي بر اساس قوانين جاهليت - زير پا نهاد تا شايد با چنين رفتاري، آن هم با فرزند دختر پيغمبر و بزرگان بني هاشم و بزرگان اقوام و قبائل رعب و وحشتي را در دلها بيفكند كه كسي جرأت مخالفت با حكومت را به خود ندهد و با خود بينديشد كه وقتي با فرزند پيغمبر و خاندان او چنين رفتاري كنند، وضع آنان معلوم است. اين سياست تا حد زيادي توانست جو خفقان و استبداد اموي را به اوج رساند، هر چند قيام حسيني به بعضي از مردم جرأت داد و قيامهايي پس از عاشورا اتفاق افتاد، اما قساوت امويان نيز مضاعف گشت. ذلت مردم را مي توان در رفتار لشكر شام با مردم مدينه در واقعه معروف به حَرّه و با مردم مكه در ماجراي شورش عبدالله بن زبير و سلطه بيست ساله حجاج بن يوسف ثقفي بر كوفه مشاهده كرد. تنها با ذكر يك نمونه از رفتار امويان با يكي از رجال موجّه آن روز اين بخش را به پايان مي بريم. هنگامي كه قيام عبدالله بن زبير در مكه به وسيله حجّاج سركوب شد، پيكر او را بر درختي آويزان كردند تا مردم با ديدن پيكر او كه رهبر شورش بود، فكر مقابله را از سر بيرون كنند. در همين ايام عبدالله بن عمر شخصيت مورد توجه آن زمان كه نه با حكومت يزيد بيعت كرد و نه با امام حسين (ع) همراهي نمود، با عجله نزد حجاج آمد و گفت: «از رسول خدا شنيدم: من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية»، از اين رو آمده ام تا با تو به نمايندگي از عبدالملك مروان (امام زمانم) بيعت كنم!» حجاج كه مي دانست ابن عمر از ترس جانش اين سخنان را بر زبان جاري مي كند، به جاي دست، پايش را دراز كرد و گفت: با پايم بيعت كن. عبدالله ناراحت شد و گفت: آيا مسخره ام مي كني؟ حجاج بر آشفت و گفت: اي ابن عمر! تو با علي بن ابي طالب خليفه زمان خود بيعت نكردي و حال براي من حديث از پيغمبر مي خواني كه هر كس امام زمانش را نشناسد و بميرد، به مرگ جاهليت مرده است؟! مي دانم كه تو دروغ مي گويي. آنچه كه باعث شده تو را سراسيمه به اينجا بياورد، درختي است كه پيكر پسر زبير بر آن آويخته شده است! [3] .


پاورقي

[1] همان، ص‏504.

[2] ر.ک: شيخ جعفر شوشتري، الخصائص الحسينيه، تحرير و تحقيق از سيد جعفر حسيني، ص‏61 - 64،

دارالاعتصام للطباعة و النشر.

[3] سفينة البحار، ج‏2، ص‏136.